یک جهان مطلب راجع به حافظ و اشعار او, اوراق آینه‌وار, پارسی از اندیشیدن به سرودن، باغ خواسته دل و اهریمنامه

یک جهان مطلب راجع به حافظ و اشعار او (مجموعه کامل تمام جزوه‌های حافظ نامه)مهدی شمشیری

از آقای شمشیری، نویسنده پرکار تا به حال پانزده جلد کتاب به چاپ رسیده است. این کتاب شامل دوزاده جزوه و پیوست ‌نامه می‌باشد. در شماره نخست، درباره تاریخ تولد حافظ می‌نویسد: همانطور که می‌دانیم در مورد شرح حال و زندگی خصوصی حافظ آگاهی چندانی وجود ندارد و پژوهش‌های حافظ‌شناسان غالباً راجع به افکار واشعار او بوده است. هم اکنون بر مبنای چند دلیل موثق می‌توانیم بگوییم که فوت حافظ (احتمالاً) در سال ۷۹۱ هـ.ق. (۷۶۸ش/۱۳۵۹م) و یا (به احتمال زیادتر) در سال ۷۹۲ هـ.ق (۷۶۹ش/۱۳۶۰م) … اتفاق افتاده است. اما راجع به تاریخ تولد او هیچ سند معتبر وقابل استنادی موجود نیست.دکتر محمد معین در این باره چنین نوشته است: «تاریخ تولدش به اقرب احتمال سال ۷۲۶ هجری می‌باشد.» همین پژوهشگر نامدار در جای دیگر در مورد پذیرش سال ۷۲۶ هجری در مورد تاریخ تولد حافظ چنین نوشته است: «… آقای سعید نفیسی تاریخ ولادت او را ظاهراً بین ۷۲۶ و ۷۲۹ نوشته‌اند. عمر حافظ را فرصت‌الدوله شیرازی چهل وشش سال دانسته است و به قول ملاعبدالنبی فخرالزمانی مؤلف تذکره میخانه عمر حافظ و تفال‌های او از قول فرصت‌الدوله شیرازی سن خواجه را چهل‌وشش نوشته و سپس خود گوید: مسلماً بیشتر از آن است، مسلم به پنجاه نرسیده بوده است واین مسأله را فرمایشات خود آن جناب تأیید می‌کند، چنانچه مکرر اسم از چهل سال خود برده:
علم و فضلی که به چل سال دلم گرد آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یکجا ببرد…
بنیان استدلال بالا واهی است، زیرا مبتنی بر آن است که چون حافظ ذکرعدد «چهل» را در اشعار خود بسیار آورده، پس سنش از چهل سال گذشته و چون ذکر «پنجاه» نکرده است، پس عمرش به پنجاه نرسیده بوده است… و در آن نتیجه گرفته‌اند که چون وفات حافظ در ۷۹۱ اتفاق افتاده، بنابراین تولدش به سال ۷۲۶ هجری باید وقوع یافته باشد…. آقای شمشیری می‌نویسد: این تاریخ تولد که متأسفانه بسیاری از حافظ‌شناسان و پژوهشگران نامدار نیز آن را پذیرفته و نقل کرده‌اند با دلایل متعدد نمی‌تواند با حقیقت مطابق باشد… و آقای شمشیری نتیجه می‌گیرد که سال تولد حافظ حداقل ۱۳ سال (از ۷۲۶هـ.ق) به عقب برمی‌گردد و به ۷۱۳ هـ.ق می‌رسد، هرچند هنوز هم می‌توانیم بگوییم که سال تولد واقعی او چند سالی پیش از این تاریخ (ومثلاً در اواخر دهه اول قرن هشتم هـ.ق.) بوده است…
شمشیری در شماره دوم (جزوه) می‌نویسد: … اکثر حافظ‌شناسان دیگر به این نکته بسیاراساسی توجه نکرده‌اند که اشعار زیبا، منسجم و محکم موجود در دیوان حافظ حاصل دورانی از زندگی او می‌باشد که وی (حداقل) نزدیک به سی سال از زندگی خود را پشت سر گذاشته بوده و به این جهت از اشعاری که وی (احتمالاً) در سال‌های پیش از آن سن و دوران نوجوانی سروده بوده است، در دیوان او خبری نمی‌باشد تا اینکه حافظ‌شناسان به استناد آن در مورد علاقه وی به طریقت و حافظ نیز قلم‌فرسایی نمایند. در آن روزگار، فعالیت‌های اجتماعی برای افرادی امثال حافظ (که از حدود پنج سالگی به مکتب رفته و در حدود نه سالگی قرآن را از حفظ می‌خوانده است) تقریباً ازپانزده سالگی آغاز شده ودلایل موثق نشان می‌دهد که حافظ از آغاز نوجوانی در سلک مریدان و پیروان امین‌الدین بلیانی درآمده و تا رسیدن به سن حدود ۳۵ سالگی (که امین‌الدین فوت کرده)‌در همان مسلک و طریقت مؤمن واستوار بوده است و بعد از آن به علت کوته‌فکری، و یا تزویر و اعمال پنهانی و خلاف شرع که از جانشینان او ملاحظه کرده، ترک خانقاه گفته است…

در نقل از کتاب تاریخ تمدن اسلام می‌خوانیم: …. در زمان عباسیان فزونی کنیزکان و هم‌خوابه‌ها از غیرت مردان کاست تا آنجا که مردها کنیزان رومی و ترک و ایرانی خود را، که از زنان عرب زیباترونمکین‌تر بودند، برای یکدیگر هدیه می‌دادند… اگر مقصود از حجاب، زندانی ساختن زن در خانه و جلوگیری وی با مردان است، باید گفت که این وضع از میوه‌های درخت تمدن اسلامی می‌باشد و پیش از آن شایع نبوده است…

مردبازی: … بدترین بی‌ناموسی وبی‌عفتی که در آن دوره از تمدن اسلام پدید آمد، امردبازی و همخوابه شدن با جوانان بود. به خصوص در ایام امین و متوکل از خلفانی عباسی این عمل شنیع در شهرهای اسلامی رواج گرفت زیرا جوانان و پسران ماهروی رومی و ترک در آن روزها زیاد شدند،دسته‌ای به خرید و دسته‌ای به اسیری از اطراف آمده در میان مسلمانان متفرق گشتند و مسلمانان هم از زنان چشم پوشیده رو به مردان رفتند و هرکس امردی را مانند زن برای خود برمی‌گزید واورا آرایش می‌کرد و برای اینکه آزادانه این جوانان را به حرمسرا ببرند، آنها را اخته می‌کردند. در مصر و سایر ممالک اسلامی عشقبازی با زنان منسوخ شده، عشقبازی با امردان معمول گشت… همین‌که مردان به امردان پرداختند و زنان را درحرمسرا واگذاردند، آنان نیز برای رفع حاجت خویش با خود مشغول گشتند و یا اینکه امردان خواجه را به جای شوهر برگزیدند….»
از جمله موضوع‌هایی که جلب توجه مسلمانان کرده، آینه اسکندر است که در ادبیات ما نیز بسیار آمده. حافظ می‌گوید:
آیینه سکندر، جام جم است، بنگر
تا برتو عرضه دارد احوال ملک دارا
یعنی جام مِی به صورت جام جم درآمده است که ظاهراً هرچند اسلامی نیست، ولی حرام و گناه‌آور نیز نمی‌باشد. اما دکتر معین توجه نکرده که جام جم یا آیینه سکندر، هیچ کدام مانند جام مِی نیز در دسترس حافظ قرار نداشته است تااینکه او بتواند در آن بنگرد و احوال ملک دارا را تماشا نماید؟…
آقای شمشیری نتیجه می‌گیرد که:‌برخلاف آنچه که عده‌ای ادیب حافظ شناس گمان و اظهارنظر کرده‌اند، منظور حافظ از «آیینه سکندر» در بیت بالا چیزی شبیه افسانه‌ی «جام جم» یا انگشتر سلیمان نبوده، بلکه با سرودن آن بیت که جام مِی تو را به فکر فرو می‌برد و از داستان خواب شدن «آیینه سکندر (برج با اتاق یا آیینه دریایی که از عجایب هفتگانه آن زمان بوده و در اسکندریه بوده است) به سرگذشت تأثرانگیز دارا و ویرانی‌هایی که توسط اسکندر در تخت جمشید وسایر نقاط ایران صورت گرفت می‌رساند و درهر حال به تو می‌گوید که:«هیچ چیز در دنیا پایدار نیست» …
به خدا که جرعه‌ای ده، تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی، اثری کند شما را
حافظ در اشعار خود، غالباً «می» را به عنوان وسیله‌ای برای از بین بردن غم و غصه و نیز «میخانه» را به عنوان محل سرور و شادی معرفی کرده است. در بیت بالا نیز که جرعه‌ای «می» خواسته، درحقیقت به مخاطب خود می‌گوید: محض رضای خدا یک پیام شادی بخش و غم‌زدا برای من که سحرخیز هستم و هر صبح زود برای نماز و دعا از خواب برمی‌خیزم بفرست و مطمئن باش که دعاهای صبحگاهی من برای تو مؤثر خواهد بود…
جبری بودن حافظ:
در خرابات طریقت نیز هم‌منزل شویم
کاین چنین رفتست از روز ازل تقدیر ما
حافظ بدون تردید، فردی روشنفکر و آزاداندیش بوده و هیچگونه تعصب مذهبی نداشته است. ولی مانند اکثریت مردم ایران، در آن زمان، جزو مسلمانان سنی مذهب شافعی محسوب می‌شده و واقعاً به نظریه جبر معتقد بوده است… پیروان این نظریه که اکثریت مسلمانان جهان را تشکیل می‌دهند… خداوند بزرگ… بخوبی می‌دانسته است که هر انسان از لحظه تولد تا لحظه مرگ چه کارهایی را اعم از خوب یا بد، ثواب یا گناه به انجام می‌رساند.به عبارت دیگر کارنامه جزییات کارهای آینده هرانسان در دوران زندگی او از روز ازل یعنی از زمان بی‌آغاز هر گذشته پیشاپیش تعین شده است…. فلسفه حافظ بسیار ساده و چون اساس آن یک نوع جبر است، نتیجه ظاهریش تسلیم و رضا خواهد بود…. فلسفه جبر در دیوان حافظ هفت مرحله دارد که به ترتیب از قرار ذیل است: ۱. زندگی جبر است، ۲. جهان به یک حال باقی نیست، ۳. باید راضی به رضای حق بود، ۴. در حال رضا باید امیدوار به آینده بود، ۵. در حال امید باید سعی و کوشش کرد، ۶. در زمان حال باید دم را غنیمت شمرد، ۷. چون عاقبت کار جهان معلوم نیست باید خوش بود.

اوراق آینه‌وار، (مجموعه مقالات سیاسی و اجتماعی)
تقی مختار
نشر ایرانیان
Washington Iranian Media, inc., P.O.Box 2023, Ashburn, VA 20146
دوست عزیز و همشهری‌ام، تقی مختار سالیان درازی است که در هجرت نشریه «ایرانیان»،یکی از معتبرترین نشریه‌های خارج از ایران را منتشر می‌کند، که نمونه آن در موزه روزنامه‌نگاری واشنگتن باعث افتخار هر ایرانی می‌شود. از تقی مختار تا به حال دو کتاب «پروای سودا» (نمایشنامه) و «آغوش باز کن» (فیلمنامه) در این صفحات بررسی شده‌اند. «اوراق آینه‌وار» مجموعه مقالات سیاسی و اجتماعی اوست که تا به حال در «ایرانیان» و سایر نشریات به چاپ رسیده ‌اند.
او در پیشگفتار کتاب می‌نویسد: مقالات این مجموعه هر یک به شکلی و از زاویه‌ای مربوط است به مسائل و موضوعات سیاسی و اجتماعی ما ایرانی‌ها که من آنها را، از میان بسیاری مقالات و مطالب که در طول اقامت نزدیک به سی و هفت سال در خارج از ایران و عمدتاً آمریکا نوشته‌ام… [و] تازمان انتشار این مجموعه بیش از پنجاه سال در کار روزنامه‌نگاری و نویسندگی و بطور هم‌زمان، حدود چهل و پنج سال در کار بازیگری و کارگردانی فیلم و نمایش بوده‌ام…
مختار در «برابر اوراق آینه‌وار» می‌نویسد: … من، البته چون استاد زرین‌کوب در غم کاخ‌های شاهنشاهی و گنج‌های گرانبهای ساسانی (=پهلوی) و سیم و زری که داشتند نیستم – گرچه بی‌شبهه می‌دانم آن استاد بزرگوار نیز از این‌ها فقط به عنوان نشانه‌هایی از ثروت کشور و آبادانی آن نام برده است و آنچه موجبات حسرت و افسوس من و بی گمان همه شیفتگان آزادی را فراهم‌آورده است، ویرانی آن «امید» و «ایمان» با شکوه و عظیمی بود که شش سال قبل از درون وطن‌مان سرکشید و تناور شد و فقط چند ماهی پس از انقلاب به دست «حکومت جمهوری اسلامی» شکست و در گردباد خشونت تطاول شد. اما این را می‌دانم که اگر شاخه‌ها فروافتاده و حتی تنه قطور درخت امید در اجاق حکومت تعصب سوخته است، باری ریشه‌ها هنوز در خاکند.
در مقاله «درباره زندانی شدن محمد خردادیان در ایران» می‌نویسد: … آری، محمد خردادیان می‌رقصد، رقصنده است، «رقاص» است و «بدتر» این که بر اساس قضاوتی مبتنی بر رفتار و حرکات و نحوه ارائه رقص‌هایش، شایع است که او همجنس‌گرا یا همجنس‌باز هم هست، هست یا نیست من نمی‌دانم واهمیتی هم نمی‌دهم، ولی آیا به همین خاطر نیست که همه در دفاع از حقوق انسانی او دچار شرم و خجالت‌اند؟ اگر جامعه روشنفکری و سازمان‌های حقوق بشری خارج از کشور، گردانندگان و تولیدکنندگان برنامه‌های رادیویی وتلویزیونی، مدیران و نویسندگان مطبوعات آزاد خارج از کشور، دوستان و دوستداران بی‌شمار رقص محمد خردادیان از دفاع کردن از حقوق بشری او خجالت می‌کشند وهیچ صدایی بلند نمی‌کنند…
تقی مختار در «درس‌های اجلاس مشکوک واشنگتن» می‌نویسد: … از آنجا که نقشه ناشیانه طراحان «ائتلاف بزرگ» اجلاس واشنگتن به خاطر عدم آمادگی و مخالفت جمهوری‌خواهان و ملیون شرکت‌کننده در اجلاس برای هر گونه دیدار و مذاکره و ائتلاف با مشروطه‌خواهان و شک عظیمی که نسبت به کل این جریان در چشم‌ها و دل‌ها موج می‌زد نقش بر آب شد. نه شاهزاده به محل اجلاس آمد و نه دیداری بین او و تیمسار مدنی اتفاق افتاد….
در «چه کسی و کدام گروه مخالف اتحاد و ائتلاف است؟» می‌خوانیم: من که کارم روزنامه‌نگاری است و به ضرورت حرفه‌ای که دارم با همه گروه‌ها در ارتباط بوده و به همه آنها نزدیکم، می‌بینم که اگر مشروطه‌خواهان می‌گویند به دمکراسی عقیده دارند و براساس این اعتقاد و باور، حقوق اجتماعی و سیاسی جمهوری‌خواهان و سوسیالیست‌ها و طرفداران نظام‌های حکومتی دیگر را محترم می‌شمارند،در مقابل آنها نیز همین عقیده را ابراز می‌کنند و از همین روست که حق حیات مشروطه‌خواهان در آینده ایران را محترم می‌دارند، اما آن‌ها پیوسته از من و خودشان می‌پرسند چگونه است که همه باید فعلاً زبان درقفا بکشند و ساکت بمانند در حالی که مشروطه‌خواهان وسلطنت‌طلب‌ها و شاه‌اللهی‌ها به هزار ترفند میدان‌دار معرکه شده‌اند و درمحافل و مجالس و رسانه‌هایشان «جاوید شاه» سرمی‌دهند…
در «چشم به راه «بهار آزادی»» چنین آمده است: از سوی دیگر، مردم چند شقه شده‌اند و هر شقه سخنی متفاوت به زبان می‌آورد، یکی خواهان دخالت مستقیم خارجی برای یکسره کردن کار رژیم است، دیگری از خارجی فقط کمک و پشتیبانی می‌خواهد، یکی دیگر چاره کار را به دست خود ایرانی می‌داند و می‌خواهد با انقلاب و خونریزی هم شده رژیم را براندازد؛ در حالی که آن دیگری می‌خواهد همین کار را به شکل مسالمت‌آمیز و بدون جنگ و دعوا و برادرکشی انجام دهد و گروهی دیگر هم در اندیشه آنند که می‌باید کاری کرد که همین شمر موجود تبدیل به امام حسین شود و خودش شمشیر انداخته به دامن ملت برگردد….
مختار «درملت بیدار! ملت هوشیار!» می‌نویسد: مروری بکنید در زبان جاری روزمره خودمان در ضرب‌المثل‌ها و همه آن دیوان‌های قطور شعرهایی که از پدران ما به جا مانده ،این همه حرف و سخن که بر زبان ما جاری است از «خلقیات ما ایرانیان» است که برخاسته و هر روز هم بر آن افزوده می‌شود. ما ایرانیانی که قرن‌هاست خفته‌ایم و خود را بیدار و هوشیار می‌پنداریم. به قول شاعر: «ببین چه غافل و آرام خفته این ملت!»….
در «مایوس‌‌تَرَم کردی خان دایی» می‌نویسد: اوین و کهریزک شوم‌ترین نام‌های تاریخ کهن سالی هستند که با فلسفه نور می‌آغازد و به عدل علی می‌نازد. شگفتا فرزندان نور و عدل که در شعر حافظ عاشق، در زبان خیام خوشباش و در حماسه فردوسی ایرانی می‌شوند، رودروی هم ایستاده‌اند. مسگرزاده‌ای، تبار عشق را خس و خاشاک می‌خواند و «وزیر» رانده استبداد از بازیگر و نویسنده و روزنامه‌نگار با تکبر سخن می‌راند و به تحقیر او را «هنرپیشه» می‌خواند و شگفتا هر دو در غربت‌اند و از هراس تیغ استبداد….در «اوضاع واقعاً خراب است!» می‌خوانیم: دیروز، پنجشنبه دهم دسامبر «روز جهانی حقوق بشر» بود. سازمان عفو بین‌الملل همین دیروز به این مناسبت بیانیه‌ای صادر کرد که در آن گفته شده است «وضعیت حقوق بشردر ایران به بدترین وضع خود در بیست سال اخیر رسیده است.» این‌ها که گفتم همه مستند است و هیچ قصد «سیاه‌نمایی» در کار نیست. کار جمهوری اسلامی از سیاه‌نمایی ولاپوشانی رسانه‌های دولتی گذشته است. رژیم در لبه پرتگاه سقوط ایستاده است.اوضاع به واقع خراب است و فقط یک تلنگر دیگر کافی است.

پارسی از اندیشیدن به سرودن
(پژوهشی در آفرینش سخن و کاربرد آن به پارسی سره)
نگارش: آشا کورش امیرجاهد
در پوشش این کتاب جامع و لازم برای هر ایرانی علاقمند به زبان فارسی چنین نوشته است: «دکتر آشا کورش امیرجاهد پس از شورش اسلام‌گران نابودگر فرهنگ کهن ایران، مانند بسیاری ایرانی‌ی دوستدار آن فرهنگ شکوهمند، پیروزی‌ی دوباره تازیان بر ایران را برنتافت و فروغ آن گران فرهنگ درخشان را با خود به آمریکا کشانید. او براین باور است که تنها پیروزی‌ی پایدار ایرانی بر تازیان نگهداری‌ی زبان پارسی بوده و هست. او زبان پارسی را یگانه جنگ‌افزاری می‌داند که روزی فرهنگ خردگرای ایرانی را از نادانی‌ی پلید بزهکار تازیان رها خواهد کرد و با این باور است که در لوس‌آنجلس با یاران هم‌اندیش ایرانی در گسترش فرهنگ ایران باستان و به ویژه فلسفه‌ی شکوهمند زرتشت و کاربرد پارسی سره در گفتار و نوشتار پی‌گیرانه می‌کوشد. دکتر امیرجاهد دارای نگارش‌های پژوهشی‌ی بسیاری به انگلیسی، فرانسه و پارسی در کار پزشکی (او پزشک متخصص جراحی، استاد و مدیر بخش جراحی دانشگاه پهلوی شیراز بوده) و جستارهای فلسفی است. ولی بیش از همه در کاربرد پارسی سره کوشیده و آن را در سروده‌های بی‌آهنگ و آهنگین خود به کاربرده است.»
دکتر امیرجاهد در چند صفحه‌ای که به فارسی و انگلیسی برای معرفی کتاب جامع و آموزه‌اندش نوشته، خواننده این کتاب را بخوبی با منظور نگارش این کتاب آگاه می‌سازد.
در این نوشتار می‌خوانیم که «نیپکِ (واژه پهلوی کتاب) از اندیشیدن به سرودن»، … آماج و راهنمای آن گروه از پارسی زبانانی است که خواستار خواندن و سخن راندن به پارسی ناب بی‌آلودگی به تازی، ترکی و دیگر واژگان بیگانه می‌باشند. انگیزه‌ی فرهیختگان میهن‌دوست ایرانی که از آمیزش واژگان بیگانه در پارسی بیزارند و با خواستی آشکار می‌کوشند که مانداک فرهنگی راستین خود را نگاهدارند دارای ریشه‌های گوناگون است. استوارتر از همه میهن‌دوستی است که ایرانی را بر آن می‌دارد تا «پندار نیک، گفتارنیک، کردار نیک» نیاکانی را با کهن ریشه‌ی زرتشتی آن پایدارانه از دستبرد تازیان نگاه بدارد.
درگیری دراز زمانی که در ایران از میانه سده‌ی هفتم ترسایی چندین بار آشکارا با تازیان پدیدار گشته زبان پارسی را چون تنها جنگ‌افزاری که در دست داشته در نبرد با تازیان به کار برده است. کوشش در برانگیختن نرمش در سخت‌گیری‌های اسلامی با پیدایش اندیشه‌های دینی گوناگون و به ویژه صوفی‌گری نیز، در نبرد با جنگ‌افزار زبان و تا خردورزی در اندیشه، پایدارانه به کار رفته‌اند و چنین می‌نماید که تا بازیافت درست خودشناسی راستین ایرانی، همچنان استوار برجا بمانند. بدین گونه زبان پارسی چون نمادی از پایداری در چهار سده نخست چیرگی اسلام به درستی نمونه‌ای از کاربرد زبان و زبان‌شناسی در زمینه ویژ‌ه‌ی میهن‌پرستی بوده است…. فریاد امروز ایرانیان برای آزادی و آزاداندیشی، فرهنگ عرب را با دین اسلام و زبان آن آشکارا به دور می‌ریزد ونوشته‌های این نیپک پاسخی است به آن فریاد که می‌کوشد به جای واژگان تازی در پارسی که ناآگاهانه اندیشه‌ی ایرانی را به گونه‌ای همراهی با آن فرهنگ خوی می‌دهند از واژگان پارسی بهره گیرد»…
امیرجاهد در «پیدایش زبان» می‌نویسد: … دگرگونی‌های چند هزار ساله زبان امروز به شماری میان ۳۰۰۰ تا ۸۰۰۰ بابن و گویش گوناگون انجامیده است که در جهان امروزی گفته و شنیده می‌شوند…
و در ادامه در «زبان‌های نخستین» می‌خوانیم: زمان زبان مادر تیره‌ی هندواروپایی پیرامون ده‌هزار سال پیش برآورده شده که پس از پسین یخبندان جهانی گسترده یافته تا جایی که پیرامون ۶هزار سال پیش یا بیشتر زبان هندواروپایی دیگر زبانی بیگانه نبوده است.. تنها رده‌بندی‌ی پیشنهادی که کم و بیش پذیرفتنی است و زبان‌های جهان امروز را بر پایه‌ی بنیادهای گِن شناختی از سویی و بنیادهای زبان‌شناختی از سوی دیگر در یک نمای همگانی گردآورده است، بنیاد آغازین را به نام آفرو‌آسیای یا زبانی می‌داند که شاخه‌ی افریقایی آن با گسترش کمتر و شاخه‌ی آسیایی آن با گسترش بسی بیشتر در جهان پراکنده شده است. شاخه‌ی آسیایی گفته شده است که دو گروه اوراسیک اپاختری و آسیایی‌ی نیمروز خاوری را در بردارد که گروه اوراسیک رده‌های قفقازگون و آسیایی‌ی اپاختر خاوری را داراست و گروه آسیایی نیمروز خاوری رده‌های سرزمین بزرگ خاوری‌ی آسیایی و آنجوست‌های دریای آرام و استرالیا را دربردارد. زبان پارسی و زبان‌های هم‌ریشه‌ی آن و زبان‌های اروپایی در رده‌ی قفقازگون جای داده شده‌اند.
درباره زبان‌های ناهندواروپایی رده‌بندی‌ی جداگانه‌ای خانواده‌های آفروآسیایی، آلبتایی، استرالیایی، آسیایی، استرونزی، قفقازی، دراویدی، فینو، اوگریک، ژاپنی، کره‌ای، نیچرایی، کنگویی و سینو، تبتی را پیشنهاد می‌کند که زبان‌های سامی‌ی تازی و عبری را از خانواد‌ی آفروآسیایی و زبان ترکی رااز خانواده آلتایی می‌شمارد. درباره‌ی اینکه گروه‌زبان‌های سامی که تازی و عبری را داراست، چگونه پدید آمده، دانسته‌های کمتری در دست است. با این همه برخی کوشیده‌اند که زبان‌های هندواروپایی را با زبان‌های سامی در یک رده بگنجانند که زبان‌های دراویدی هندی را نیز در بردارد و به نام گروه پیش زبان اپاختریک نامیده شده است.
امروز نیمی از مردم جهان به یکی از زبان‌های هندواروپایی سخن می‌گویند و در نیمه دیگر پرشمارترین زبان ماندارین چینی است…
در «دستور زبان پارسی» آمده است: در زبانی چنان گسترده که پهنه‌ی کشورداری ساسانی را زیر خامه روی خود داشت، شگفت‌آور است که هیچ نوشته‌ای از دستورزبان نبوده باشد و بی‌گمان دستور یا آیینی برای کارکرد دبیرانی که در سرتاسر شاهنشاهی بزرگ ساسانی بایستی دفتر و دیوان می‌نگاشتند و نگه می‌داشتند در کار بوده است. افسوس که هیچ نوشته‌ای از دستورزبان پیش از تازش تازیان به جای نمانده و از فرهنگی که دبیره شگرف و توانای گشتک را برای جستارهای دینی و فرزانی ساخته بوده و به کار می‌برده دستوری در دست نیست.در نوشته‌ی پهلوی‌ی خسرو وبنده‌اش از دانش‌هایی که آموختن می‌خواسته یکی نیز شیوه‌ی سخنوری یاد شده است و برخی از نویسندگان تازی مانند جاخط از گفته‌های شعوبیه آورده‌اند که ایرانیان از روزگاران پیش از اسلام نپیک‌هایی درباه سخنوری داشته‌اند و از آن میان نیپکی به نام کاروند یاد شده است. در دویست سال خموشی یا دویست تلاش ناشناخته که پس از چیرگی‌ی تازیان بر ایران ساسانی روی داد، دستور زبانی هم یا نوشته نشده و یا بازنماند و یافت نگردید و از آن پس هرچه نوشته شد با آلودگی بسیار به تازی پدید آمد واین روال تا به امروز همچنان به جا مانده. هرچند گزارش شده است که «صرف و نحو عربی» را نیز براستی دانشمندان ایرانی سر و سامان بخشید‌ه‌اند (سیبویه)، باید پذیرفت که نگاهداری و گسترش پارسی را اگر بیشتر پاس می‌داشتند، امروز برای فرزندان خود سرافرازی بزرگتری به جای گذارده بودند….
در «آلودگی‌های پارسی با تازی» می‌خوانیم: اگر به زمان ساسانیان برگردیم و گفتگوی «خسرو و ریدک» را که به پهلوی است بررسیم، خواهیم دید که پهلوی آن یاد‌آور بنیادهای واژگان پارسی‌ی دری است و از پارسی دور نیست و هیچگونه آلودگی نیز با زبان بیگانه نشان نمی‌دهند. ترگمان پارسی‌ی آن نیز که استاد معین آورده است جز برخی واژه‌های تازی که در پارسی‌ی امروزی است و ترگمان کننده نیز به کار برده است آلودگی‌ی بیشتری ندارد و این واژه‌ها نیز می‌توانست سراسر پارسی باشد….
درازای زمانی‌ی آلودگی‌های زبان پارسی‌ی دری را از آغاز تا امروز می‌توان به سه گامه بخش کرد. ۱. گامه‌ی تازش و افزایش، ۲. گامه‌ی ترازمانی و گسترش، ۳. گامه‌ی کاهش و ویرایش. ۱. سال‌های نخستین فرمانروایی‌ی تازیان را تا شهریاری محمود غزنوی، پیدایش فردوسی و شاهنامه او… ۲. پدیداری شاهنامه فردوسی را باید پایانه‌ای دانست برای گامه‌ی تازش و افزایش آلودگی‌های پارسی با تازی و آغاز ترازمانی و آزادی گزینش…. ۳. با روی کار آمدن رضاشاه پهلوی این گرایش به جنبشی آشکار انجامید و فرهنگستان ایران به فرمان و پشتیبانی او بنیاد شد و گامه‌ی کاهش آلودگی‌ها و ویرایش پارسی‌ی دری به پیشرفتی کارساز رسید….
.. آلودگی‌های پارسی با زبان‌های دیگر جز تازی: … در آن میان آلودگی با ترکی بیش از دیگر زبان‌هاست و بیشتر آن نیز با واژه‌های ترکی از زمان سلجوقیان و ترکی‌ی مغولی و دیگر گویش‌های ترکی است. آلودگی با زبان‌های اروپایی نیز از زمان چیرگی‌ی پرتغالیان بر تنگه‌ی هرمز تا به امروز بوده و بیش از پیش فزونی یافته است.
در «سروده‌های مهرانی» چند سروده از دکتر امیرجاهد می‌خوانیم:
سرود آشنایی:
در این دفتر سرود آشنایی است / که نامش عشق و فرجامش جدایی است
در این دفتر غم ناگفته‌ی من / شب تار پگاه روشنایی است
دیروز، امروز، فردا:
مپرس از من ترا چون دوست می‌دارم که می‌دانی
که چند و چون نمی‌داند دل شوریده‌ی شیدا
ترا هر روز چون جان دوست می‌دارم ولی امروز
کمی افزون‌تر از دیروز و اندکی کمتر از فردا
همیشه عشق من او بود
همیشه عشق من او بود او بود        همیشه او برایم آرزو بود
همیشه بود مهتاب شبم او        همیشه آفتاب روزم او بود
من اوبودم من او هستم همیشه    ولی او من نبود او بود او بود
و بالاخره در عشق باختن
در عشق سخن سوختن و ساختن است
بی‌خود شدن و به خود نپرداختن است
در بازی عشق برد در بردن نیست
در بازی عشق برد در باختن است

باغ خواسته دل
Garden of the Heart’s desire
Seclections from the Golzar Collection a project of the Mahin Ghanbari Foundation in Collaboration
with the university Galleries, University of Florida
این کتاب (کاتالوگ) بسیار نفیس, مجموعه‌ای از بافته‌های زیبا و نفیس قرن‌های هیجده، نوزده و بیستم ایران است که با هفت شعر از مولانا، خیام و حافظ مزین شده است. این کتاب دومین جایزه صفحه‌آرایی را در «نشنال مدیا» نصیب خود کرد.
این نمایشگاه در دانشگاه گرینزویل فلوریدا، دانشگاهی که خانم مهین قنبری در آن تحصیلات خود را در رشته هنر به پایان رسانده،برگزارشد و مورد استقبال فراوانی قرار گرفت. خانم قنبری با شایستگی و تبحر زیادی، با عشق و علاقه برای جمع‌آوری این آثار نفیس، بسیار جستجو کرده و برای نشان دادن هنر و فرهنگ ایرانی بی‌دریغ و سخاوتمندانه کار کرده است. حاصل این جستجو و تلاش بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ پارچه بافته هنرمندان ایرانی است.
خانم قنبری با محبتی فراوان این کتاب را در ژانویه ۲۰۱۴ به نویسنده هدیه کردند، ولی متأسفانه پس از قریب به یازده ماه به دست من رسید.
خانم قنبری در مقدمه این کتاب می‌نویسد: قطعاتی که در این کتاب و در نمایشگاه دانشگاه فلوریدا گذاشته است، نتیجه سال‌ها جستجو برای یافتن و حفاظت درست آنها، می‌باشد. برای این کار با سفرهای فراوان و متعدد به آمریکا، کانادا، اروپا و ایران به جمع‌آوری آنها توفیق یافتم. علاقه من به جمع‌آوری این آثارِ هنریِ ارزنده، موقعی شروع شد که دانش‌‌آموز بودم و هدیه‌ای از عمه‌ام «گلزار» دریافت کردم که یک بافته ابریشمی بود. بافته‌ای قدیمی و ریش ریش‌شده. در آن موقع درک کردم که این بافته‌ای است قدیمی و بایستی آن را همانطوری که نسل به نسل به عمه‌ام «گلزار» رسیده، حافظت و نگهداری کنم.
همانطوری که ابتدا نوشته شد «گلزار دل» نمونه‌هایی از مجموعه گلزار می‌باشد. مجموعه‌ گلزار بیش از آن است که بتوان در یک نمایشگاه تمام آنها را نشان داد. این مجموعه جزیی از زندگی من است. همسر و سه فرزند و چهار نواده و این مجموعه گلزار. هر قطعه‌ای از این مجموعه تاریخ و وراثت غنی‌ی از فرهنگ و هنر ایران است.
خانم قنبری در مقدمه بسیار آموزنده‌اش می‌نویسد: از نظر تاریخ بافته‌های ایرانی، مثلاً در قرن هفده، هنرمند ارزنده و زنده‌نام «غیاث»، زیباترین بافته‌ها را که بسیاری از آن در موزه‌های معروف جهان آویخته شده‌اند از خود به جای گذاشته است. کارهای او بیشتر برآمده از داستان‌های عشقی نظامی می‌باشد. این هنر در دوران صفویه (قرن‌های ۱۶-۱۸) به اوج خود رسید و در اصفهان، یزد و کاشان مراکز نساجی مهمی تأسیس شدند. هنوز هم در این شهرها، هنر نساجی در حال پیشرفت می‌باشند و من بسیاری از هنرمندان زمان حال را در آن شهرها ملاقات کردم. این هنرمندان در آثارشان از عشق، طبیعت و شعر الهام می‌گیرند…
خانم مهین قنری با مهارت و استادی زیادی برای هر قسمت از بافته‌های جمع شده، شعری مناسب از مولانا، حافظ و خیام گذاشته است. از خیام:
در هر دشتی که لاله‌زاری بوده است
از سرخی خون شهریاری بوده است
هر برگ بنفشه کز زمین می‌روید
خالی است که بر رخ نگاری بوده است
و یا از حافظ:
ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زینجا به آسمان وفا می‌فرستمت
و در نوشته زیبایی که خانم قنبری برای نویسنده و همسرم نوشته‌‌اند، از مولانا آورده‌ند که:
بیایید، بیایید که گلزار دمیده است
بیایید، ییایید که دلدار رسیده است
به خانم مهین قنبری برای جمع‌آوری این مجموعه گرانبها که بیانگر هنر و ارزندگی ذوق و صنعت بی‌همتای ایرانی است و نشان دادن آن به مردمی که این روزها بادیده‌ای منفی و بدبین و گاهی پر از خصومت به ایران و ایرانی‌ها می‌نگرند. صد‌آفرین بایستی گفت.

اهریمنانه
محمد صدیق
از محمد صدیق نقاش، شاعر و نویسنده، از بدو انتشار «میراث ایران»، مقالات ارزنده و آموزنده‌ای به فارسی و انگلیسی به چاپ رسیده است. او با عشق و علاقه خاصی کارهای هنری و ادبی خود را ادامه می‌دهد و تا به حال بیش از ۱۲ جلد کتاب به چاپ رسانده است. کتاب «اهریمنانه» یا «دیابولیک» سرایشی تاریخی، نشان‌دهنده گذار مردم ما در راستای پایداری و گذشت از فرودهای شکننده و فرازهای پیروزمندانه در جهت بازسازی فرهنگی. نویسنده سروده‌ای را که برش‌های متداوم این رویدادهای را نشان می‌دهد به زبانی شاعرانه روایت می‌کند.
صدیق در پیشگفتار می‌نویسد: در تاریخ علاوه بر مسیح که در دفاع از حقانیتی که آن را به بشریت ارائه کرده بود و در مقابل تجاوز و عوامل غیرعادلانه و قدرت‌های متجاوز که هر گونه حقی را سرکوب می‌کردند، تا پای جان از گرایش خود دفاع کرد، نمونه‌های دیگری در فرهنگ باستانی ما ایران، زرتشت، مانی، مزدک و انسان‌های دیگری از دیدگاه‌های آنها پیروی کردند. بودند که با پایداریشان در برابر نادرستی‌ها مبارزه کردند و به انسان‌ها، شیوه درستی و راستی را آموزش دادند. اما آنهایی که در اثر پیروی و اطاعت کورکورانه در گرایشی جامد می‌مانند و یا در پوششی از تزویر و چهره‌های فریبنده تنها برای کسب قدرت و به دست آوردن شهرت و مال و با تظاهر سالوسانه ایمان، روحانیت و مذهب را انگیزه و وسیله فریب دیگران قرار می‌دهند، عواملی هستند که مسیر پیشرفت جوامع انسان را به جانب منافع خود تغییر داده و انگیزه‌های بنیادی بی‌عدالتی در زندگی می‌شوند. این‌ها همان انگل‌های فاسدکننده زندگی هستند که راست‌روان و درست‌کاران را به مرگ و نابودی می‌کشانند تا موانع را از سر راه خود بردارند. تضاد اساسی و ریشه‌ای کلیه جوامع بشری از برخورد این دو قشر متضاد که زرتشت آنها را به «اهورامزدا برای خوبی‌ها ودرستی‌ها و اهریمن برای تیرگی‌ها و کژی‌هاو کاستی‌ها» برگزیده است به ما می‌شناساند و وظیفه هر انسان آگاه و منصفی، که بخواهد در بهزیستی زندگی کند، می‌داند که پاکسازی را از زندگانی و موجودیت خود آغاز کند. سروده «من ایرانم،زنده‌ام، جاوید می‌مانم» در هشت قسمت سروده شده است و دو تابلوی زیبا نیز به آن افزوده شده است. این سروده و سایر اشعار ایشان به دو زبان انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است.
درقسمت اول «من ایرانم» می‌سراید:
زنده‌ام جاوید می‌مانم
خدایا نخستین از وجود و از اندیشه‌ام
زادند و پایه و بنیادشان منم
از خلقت من انسجام وریشه می‌گیرند    زبان بگشوده‌ام، وقتی
بی زبانی بر سراپای جهان جهل    حکمفرما بود…
در پایان بخش ۱ «من ایرانم» می‌سراید:
… نخستین بار من – ایجاد کردم – رسم کاوش را
دانشگاه و کتاب و کنکاش و آموزش را
و بنیادی که بیماران شفا یابند در آن
بیاموزند که از دانش، و نه از آیه و جادوگری‌ها
باز می‌یابند تندرستی را
و من نظمی برای ساختار شهرها و راه‌ها بر پا نمودم
تا در آنها قاصدان، پیغام‌آور دوستی باشند    من ایرانم.
و در بخش ۷ و پایانی سروده «من ایرانم» می‌سراید:
شقاوت را ایمان دروغین راج کرد با شمشیر
و بر ایران مسلط شد:    دوصد نفرین به بنیاد «صفی‌الدین»
که او گسترده طاعون را    چنین تحمیل، بنیاد خرافت بود
و هر گامی که برمی‌داشتند جنایت بود
زبان‌های دگراندیش را بستند        و این ملک کهن بنیاد ویران شد…
و در پایان بخش ۷ «من ایرانم» سروده است:
به زنجیر خرافاتش کشانیدست
و این طاعون وحشتناک ما را به نابودی رسانیدست
چه باید کرد اگر اندیشه‌های جامد ما؟    و فکر ما پذیرای خرافات است؟
تو گویی خو گرفتیم و زندگانی‌مان ساختاری
از شکست و خفت و رنج و جنایات است    «فقط باید آگاه شد!!!»
اگر نسل جوان ما دگرگونش نسازد    یا خودش را همچون پیشینیانش
به خرافات و جمود و جهل مثل یک فرمانبر دون نبازد
«فقط باید آگاه شد»
در شعر دیگری می‌سراید:
«می‌دانم در نهانگه پنهان قلب تو،    می‌دانم در نهانگه پنهان قلب تو
شوری است دوستانه    که ز من یاد می‌کنی؟
پیغام        «با توام‌ای دوست»
ندای درون توست        هر واژه می‌گشاید
روزنه اشتیاق و مهر را    تا ازمسیر انتظار دل
و درشعر «در میان می‌نهم با تو،
هرچه در قلب من است!!»    این چه سری است؟؟؟
که جانم تبوره می‌یابد    این چه رازیست؟؟
نتوانستند و نکشیدند    صد بیگانگی، بین من و تو
شاید «جسم من و تو»    خلقت ملموسی نیست؟
ساختاریست        ز اندیشه و رویا و جنون
شاید چون روح ز هر روزنه‌ای می‌گذریم    «دلمان»
در هوای نوسان‌های نهاینم: و        در پروازیم
شاید آمیزه «آمیزش ما»         رویا نیست!!!
ما «خداییم»!!
و در بعد مسیحا        به جهان آمده‌ایم
دور از دیده        در واژه تداوم داریم
«عشق ما»    خانه و میعاد نهان بودن ماست
بگذرد از آنچه فراسوی نهانی است
بعید ندهد پاسخ بهر آنکه از اسرار دل ما پرسید
راز ما در دل ما پنهان است    همچو گنجینه جاودانی
در وجود من و تو تا ابد جاویدان است.

امپراتوری مگس‌ها (جلد اول)، موش در ماه (جلد دوم)
و مرگ بازی (جلد سوم)
مرتضا میرآفتابی
Simorgh, P.O.Box 3480 Mission Viejo, CA 92690
… از همه رودخانه‌های دور تا دور شهر دود کتاب‌های سوخته به هوا می‌رود. امروز یک ماه و چند روز است که در رودخانه‌های خشک دورتادور شهر کتاب می‌سوزانند. حکومت، مردم را وادارکرده است که خودشان کتاب‌ها را بیاورند و در رودخانه‌ها آتش بزنند. دود سوختن کتاب‌ها، همه‌ی شهر را گرفته. مارش نظامی و صدای قرآن‌خوان‌ها از رادیو پخش می‌شود و گوینده‌ی مذهبی به مردم اخطار می‌کند…. سایه‌های ترس‌زده‌ی آنها را می‌بنیم که قوز کرده از محل کتاب‌هایی که دارد می‌سوزد با دلهره دور می‌شوند….
مرا به اینجا آورده‌اند. مرا به این برهوت تبعید کرده‌اند، یا خود من به اینجا پناه آورده‌ام. شاید هم حادثه‌ای اتفاقی شوم مرا به اینجا آورده است. اگر در آنجا بودم تا حال پوسیده و خاک و خاکستر شده بودم. در آنجا مرا می‌کشتند. من به همه امور اعتراض کرده بودم. رمان نوشته بودم از اوامر سرپیجی کرده بودم….
تکرار و تکرار حقارت و ندانم‌کاری، ندیدن، فکر نکردن. در پیاده‌رو، پنج نفر را اعدام می‌کنند. بچه‌ها را هم آورده‌اند تا اعدام شدن پدرانشان را ببینند. دم‌پایی‌های زندان آن بالا از پایش می‌افتد….
خندقی‌ها اگر بخواهند به مرتبه و مقام‌های حکومتی و بالا و بالا-بالاها برسند، باید اول در مدرسه‌های آدم‌کشی ثبت‌نام کنند و از مراحلی بگذرند….
من حماقت‌های شما را در برابر شما می‌گذارم. جنایت‌هایی که شما فکر کرده‌اید نکرده‌اید، اما در جنایت سهیم بوده‌اید… جنایت‌های مذهبی و بر باد دادن مردم، مردمی که نمی‌دانستند و حالا….
نفرت دارم، نفرت دارم از اتفاقاتی که آنجا می‌افتد.دائم مردم را اعدام می‌کنند. یک لحظه خبرهای خالی از شلیک گلوله نیست. زشت‌ترین موقعیت آن است که بمب و تفنگ و هر نوع سلاحی دست عقب‌مانده‌ها و بقیه باشد….
اینجا من نامی ندارم. همه مرا «هی» یا «حی» صدا می‌کنند. فقط همین. گاهی نام خودم را از صداهای بیرون یا دم سیم‌های خاردار می‌شنوم. اتفاق هم افتاده که انگار تو خواب و بیداری یا وقتی که به آن دورها فکر می‌کنم، گاهی گاهی مثل اینکه مرا صدا می‌کند، در سایه‌سار فرو رفتن در خودم….
مردم در حال مرگ، مرگی که سرنوشت آنها شده زندگی می‌کنند، کار می‌کنند و با‌ آرزوها و رویاها و کابوس‌ها و ترس در جدال همیشگی هستند. برای آنها زندگی توام با مرگ رقم می‌زنند «کس در اینجا نیست جز دیو و پری» و غول‌های بازیگر مفلوک…
من بچه بودم، آبا گفت: آغامحمدخان قاجار شاه ایران اگر کسی در برابر او نام کتابی می‌آورد، شاعر و نویسنده را می‌داد به قول خودش چوب زنند…. استاد همایی گفت: فتحعلیشاه اگر کسی نام مکتب، یعنی مدرسه می‌برد، زندانی‌اش می‌کردند. محمدشاه هم می‌گفت نام کتابی جز قرآن در اینجا نیاید. استاد فاخته گفت: مظفرالدین شاه می‌گفت هر بلایی داره به سر ما میاد از کتاب حاجی بابای اصفهانی و سیاحت‌نامه ابراهیم بیک به سر ما میاد، این‌ها…
آبا گفت… یک مشت قرمساق ضد این آب و خاک مثل امروز، رهبر این سرزمین بودند، آخرین قاجاریه همین احمدشاه نادان بود که دایم می‌گفت حواس ما رو این قلم به دست‌ها پریشان کردند….
معاویه به برادرزاده‌اش «زیاد» نوشته بود: … گوش کن زیاد، به هرحال از همین امروز که این نامه به دستت می‌رسد، این عجم‌ها را هرچه بیش‌تر ذلیل کن؛ به آنها توهین کن؛ آنها را از پیشگاهت دور دار؛ از آنان در رتق و فتق امور کمک مخواه و به درخواست‌ها و نیازشان توجه نکن….»
نامه از وزیر امور خارجه انگلستان به وزیر مختار انگلستان به سر مرسی لورن…: «این مردم (مردم ایران) به هر قیمتی که شده است باید یاد بگیرند که بدون ما کاری نمی‌توانند انجام بدهند و راستش را بخواهی هیچ بدم نمی‌آید که سرشان به سنگ بخورد و متنبه شوند و قدر ما را بدانند و هر بدبختی و زیانی که نصیب‌شان بشود استحقاقش را دارند…. وزراء و رجال معلوم‌الحال ایران داخل آدم نیستند….تسلط ما را بر خلیج فارس هرگز از دست نده و پایه‌های آن را به هیچ وجه شل نکن….