معرفی چند کتاب جدید

گذر از آتش (یادمانده‌های مبارزه برای آزادی و کرامت انسانی) – ایرج قهرمانلو (خاطرات)

مرکز پخش: انتشارات سیمرغ، کلن، آلمان
004922-1923-5707
«گذر از آتش» خاطرات زندگی پر از رنج و درد چند ساله، بهترین دوران جوانی،دوست و همکار عزیزم دکتر ایرج قهرمانلو می‌باشد. با اینکه این نوشته‌هارا پیش از چاپ هم خوانده بودم وبخشی از صحنه‌های دردناک گرفتاری‌های او را از زبان خودش شنیده بودم، شیرینی کلام و روانی قلم و جذابی و سوزناکی واقعه‌ها چنان مرا گرفتار خواندن این کتاب ۳۷۰ صفحه‌ای نمود که دو شب خوابم را گرفت و با وجود گرفتاری‌ها و کار و دیدن بیماران در مطب، بالاخره کتاب به آخر رسید و حالا خلاصه‌ای از آن را با خوانندگان «میراث ایران» در میان می‌گذارم.
دکتر قهرمانلو در پیشگفتار می‌نویسد: چه بسا سال‌هاست نام مرا شنیده یا دیده باشید، بیشتر در نوشته‌های دستگاه اطلاعات جمهوری اسلامی ایران یا در گردهمایی‌ها و گفتگوهای خصوصی، با این حال باید با تو بگویم کمتر کسی است که به راستی بداند بر من چه گذشته است، چه رسد به اینکه از زوایای پنهان زندگی سیاسی و اجتماعی‌ام آگاه باشد…. این نوشته، سرگذشت جوان کردی است که با دلی پاک و سری پرشور از کوه‌پایه‌های شاه‌جهان به شهر (قوچان) آمد تا به زندگی‌اش معنا دهد.
… اما نکته‌های اصلی را بی‌کم و کاست گفته‌ام. مشکل بزرگم در نگارش این سرگذشت این بود که آیا باید شخصیت‌هایی را که در زندگی سیاسی‌ام نقشی ایفا کرده‌اند با نام واقعی‌شان بیاورم یا نه…. [تا] به این نتیجه رسیدم که درست نیست که همه کس را به نام واقعی‌اش در کتابی که در دست داری بیاورم…. به جای ایمان باید در پی شناخت پدیده‌ها بود و پیش از همه، شناخت مبانی اخلاقی سیاست؛ به این شناخت که دست یابی، جز به ندای وجدان بشری، تکیه نخواهی کرد و این وجدان است که داور نهایی کردارهاست و بیش از همه کردار شخص خودت. هرگز از یاد مبر که سرانجام این تو هستی که باید پاسخگوی لغزش‌هایت باشی….
پاییز سال ۱۳۴۳ به مشهد رفتم و در حوالی دانشگاه اتاقی اجاره کردم. دانشگاه را دنیایی تازه یافتم. وقتی در قوچان بودم، از این سرای بزرگ علم و دانش، برداشتی بسیار ساده‌انگارانه و ایده‌آلیستی داشتم. خیال می‌کردم دانشجو نه تنها در زمینه علم از دیگر قشرهای جامعه برتر است، بلکه در زمینه علوم اجتماعی و سیاسی نیز با مردم کوچه و بازار تفاوت‌های اساسی دارد. به این سبب مانند اکثریت دانشجویان، کراوات می‌زدم و با کت و شلوار همیشه اتوکشیده، چهره‌ای آراسته، ریش تراشیده و کیف در دست به کلاس‌های درس می‌رفتم….
در همان ماه‌های اول با شگفتی دردناکی دریافتم که میان دانش دانشگاهی و دانش سیاسی اجتماعی و همچنین دانش زندگی شکاف عمیقی وجود دارد که دروس دانشگاهی آن را پر نمی‌کند…. میان سال‌های ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸، سه کس که هر کدام به جریان سیاسی خاصی وابسته بودند به سوی من آمدند.نخستین کسی که پیدا بود از یک گروه چپ‌گراست پس از یک بار دیدار و گفتگو با من، ناپدید شد. سپس‌تر شنیدم به آلمان رفته است. دومین کس، که پس از تشکیل چریک‌های فدایی خلق به هواداران آنها پیوست (۱۳۴۹)، از دوستان نزدیک بیشتر رهبران چریک‌ها بود…. سومین کسی که به سراغم آمد از مجاهدین خلق بود. گفتگو با او برایم بسیار دلپذیر بود. افق سیاسی‌ای را که برایم ترسیم می‌کرد شورانگیز بود. او را بخویی می‌فهمیدم… پس از نه ماه حشر و نشر با او دریافتم که خود به خود عضو سازمان شده‌ام….
اکثر بنیان گذاران سازمان مجاهدین خلق ایران در دوره‌ی دانشجویی عضو و یا هوادار نهضت آزادی ایران بودند و برای مهندس بازرگان و اندیشه‌های او جایگاه ویژه‌ای قائل بودند… بدبختانه مسیری را که سازمان پس از انقلاب ۵۷ در پیش گرفته است… تجربه‌ی سیاسی و کارکرد سازمان پس از ۵۷ ثابت کرده است که حضور هر گونه بینش مذهبی هرچند اندک در ایدئولوژی گروه یا رهبری، سرانجام آن جریان یاجنبش سیاسی را به گودال فناتیسیم مذهبی پرتاب می‌کند و سازمان را از جوهر پیشرو بودن و انقلابی‌اش تهی می‌گرداند…
… سیمین آشکارا علاقه‌اش را به من ابراز می‌کرد. اما من از ابراز علاقه‌ام به او پرهیز داشتم. روزهای آسانی نبود. هر تغییری در زندگی‌ام را می‌بایست به سازمان گزارش می‌دادم. به ویژه رابطه‌ی عاطفی با یک زن را. این امر از آن جهت مهم بود که بدانند بر روی من چه قدر می‌توانند سرمایه‌گذاری کنند. از نظر آنها شخص هرچه بیشتر وابستگی می‌داشت، کمتر می‌توانست درگیر فعالیت سیاسی شود. خودم هم بر این باور بودم که مردانی که در راه مرگ گام برمی‌دارند، شایسته نیست ازدواج کنند و برای همیشه داغی برجای گذارند. درمانده بودم از یک طرف نمی‌توانستم وابستگی سازمانی خودم را که راز تشکیلاتی تلقی می‌شد، به سیمین بگویم، از طرف دیگر نمی‌توانستم با مسؤولم درباره‌ی این رابطه عاطفی گفتگو کنم. از این پنهان‌کاری رنج می‌بردم…. روزی به سیمین گفتم:‌دلیل اینکه نمی‌‌خواهم بیش از این پیش‌تر برویم، این است که من با یک گروه سیاسی زیرزمینی ارتباط دارم. عمر من کوتاه خواهد بود یا به زندان خواهم رفت یا مرگ در پیش رو دارم. برخلاف آنچه فکر می‌کردم، گفت: هرجا بروی من هم با تو خواهم آمد. چه خوب، الان احساس می‌کنم بیشتر از گذشته تو را دوست دارم….
دریکی از روزهای اول پاییز ۱۳۵۰ در دفترخانه کوچکی در تهران ازدواج کردیم…. فردای روزی که با سیمین ازدواج کردم به مشهد برگشتم. می‌دانستم که برای اعضای سازمان، ازدواج گناه بزرگی به شمار می‌آید. در دیدار با مسؤولم، داستان ازدواج را به او گفتم. بی‌درنگ جواب داد: تو می‌دانی که عاشق شدن و ازدواج کردن برخلاف قوانین سازمان است؟ ! آری نه تنها برخلاف موازین سازمان بلکه برخلاف باور خود من هم هست.
اما دیگر نتوانستم ایستادگی کنم. [گفتم] افزون بر این، او هم آماده است که به سازمان بپیوندد… حمید گفت: سازمان با حفظ انتقادش به رفتار غیرتشکیلاتی‌ای که کردی، تو را می‌پذیرد و امید است که همسرت هم به سازمان بپیوندد.
سازمان نیاز به پزشک جراح دارد…. در ملاقاتی که با نیلوفر داشته به او می‌گوید… این یک گروه زیرزمینی و چریکی است و آنها برای پوشش امینتی به یک عضو زن نیاز دارند. دراین زمینه تو در نظرم آمدی. من همیشه شاهد احساسات انسان‌دوستانه تو بوده‌ام، می‌دیدم که بیشتر وقت‌ها کتاب‌های گوناگون می‌خوانی. برای همین به سراغ تو آمدم… تو باید با یکی از اعضای سازمان زندگی، یا اگر دوست داشته باشی، ازدواج کنی.
_ تو؟ یعنی تو؟ _ نه من ازدواج کرده‌ام. ناگهان صدایش برید: _ تو؟ تو ازدواج کردی؟ کِی؟با کی؟ تو که همیشه دشمن ازدواج بودی؟ پس چه شد؟‌هر وقت از زن و زندگی صحبت می‌شد می‌گفتی نمی‌توونی واعتقادی به این کار نداری….
من انتظار شنیدن این حرف را نداشتم…
چطور شد، چه شد؟
در جوابش گفتم:… راستش رو بخوای نمیدونم چی شد؟ همینو می‌دونم که سرانجام دلم را برای اولین بار به روی زنی باز کردم…. نیلوفر پس از چند گاهی آهی کشید و با لهجه غلیظ تهرانی‌اش گفت: گناه من بود. غرورم از عشقم بیشتر بود و برای همین هم باختم… آری من باختم…..
انسان دلاور کسی است که جان خودش را به خطر می‌اندازد تا جان دیگری را پاسداری کند.اما انسان جسور و ماجراجو به خود اجازه نابود کردن و گرفتن جان دیگران را هم می‌دهد… حکایت عجیبی بود. من می‌بایست هم از چنگ ساواک بگریزم و هم از سازمان رفیق کش. کسانی که قرار بود برای آرمان‌های انسان‌دوستانه بجنگند، اکنون به صورت یک دارودسته مافیایی درآمده بودند…. شاه در سال ۱۳۵۰ برای متمرکز کردن و بالا بردن توان سرکوبی دستگاه پلیسی‌اش و از بین بردن رقابت بین دستگاه‌های پلیس، ارتش و ساواک، شکنجه‌گاه دهشتناک تازه‌ای درست کرد که کمیته مشترک ضدخرابکاری نامیده می‌شد.این شکنجه‌گاه بیشتر ویژه چریک‌های فدایی و مجاهد بود….
سربازها زانو زدند و تفنگ‌هایشان را به سوی من نشانه گرفتند. نیک می‌دانستم که از مردن من سودی نخواهند برد. اسیر مرده به هیچ کار نمی‌آید. با مردنم اطلاعات و آنچه می‌دانستم نیز با من خواهند مرد….«قهرمانلو، من جدآباد تو را می‌شناسم. تو کی هستی که به خیال خودت می‌خواهی با شاه بجنگی؟ نکند می‌خواهی ادای پدربزرگت را در بیاوری؟ خودت خوب می‌دونی که عاقبتش چه شد. کمی گردن‌کشی کرد و رضاشاه هم او را کشت و جسدش را هم گم و گور کرد. حالا تو یک وجب بچه با چار تا بچه دیگه مثل خودت می‌خواهی با این دولت بجنگی؟….
پس از آزادی از زندان قراری با سیمین که هنوز در بیمارستان جرجانی کار می‌کرد می‌گذاردم…. در یک لحظه به نظرم آمد که سیمین، سیمینی که من می‌شناختم مرده است. احساس می‌کردم که انسانی را کشته‌ام. از جا برخاستم تا با او بدرود بگویم. اما درجا ماندم. پای رفتن نداشتم. پس از لختی او هم برخاست. شکمش برآمده بود. خون در مغزم دوید. باردار بود. تکان‌دهنده بود. تکان خوردم. کی این بار را در جسم او کاشته است؟ یکی از همان‌ها؟ که به نام انسانیت، انسان‌ها را نابود می‌کنند؟ بیتل، جز او کسی نمی‌تواند باشد. به یاد آخرین دیدارمان افتادم، حالا فهمیدم که چرا سر به پایین داشت. چرا از نگاه کردن به من پرهیز داشت….
انگار سیمین مرده بود. این که دیدم او نبود. ماشینی بود که نه احساس داشت و نه اندیشه. آن سیمین مرده بود. نه راستش، کشته شده بود…. اکنون احساس می‌کردم که انسانی را نابود کرده‌ام. کشتن که تنها گرفتن جان آدمی نیست. حتماً نباید که کسی را خفه کنی یا خونش را بریزی تا قاتل شوی…. اکنون دست‌هایم را خونین می‌دیدم و در برابر دست‌ها و صورت بی‌خون سیمین، دستخوش شرم و پشیمانی شدم. شرمنده بودم، حالا می‌بایست او را ترک می‌کردم و به حال خودش می‌گذاشتم.
دکتر ایرج قهرمانلو، در این کتاب خواننده را قدم به قدم به زوایای پر از درد و رنج زندگی سیاسی اجتماعی، حرفه‌ای و خانوادگی خودش با صداقت و شجاعت خارق‌العاده‌ای می‌برد و هیچگونه واهمه‌ای از قضاوت خواننده ندارد و صداقت و راستگویی‌اش را سرمایه شخصیت والای خودش می‌داند.

قانون اساسی ،حکومت پارلمانی ایران) «رایستانی»
دکتر نصر احمدی
لس آنجلس کالیفرنیا
قانون اساسی حکومت پارلمانی ایران «آئین فرمانروایی رایستانی ایران» نامیده می‌شود. در ابتدای کتاب گفته می‌شود: «سر، نوشتم، سرنوشتم؟!…» از سال ۲۰۰۰ مسیحی بدین سوی یک بار در پاریس، چند گامی و رویارو، از تیررس اسلحه گرم، از سوی کارگزاران حکومت بر کار، درگاراژ ایستگاه رادیویی برخورد ساختگی کامیون با اتوموبیلی که سرنشین آن بودم و دوبار، درهم آمیختن زهر در خوراک، روی داد. این هر سه، از سوی ساختگرایان همداستان حکومت، روی نمود که شره و آز سیری‌ناپذیر مرگ از سیری، مرا به کام خود نکشاند و نیروی اراده نیز مرا یاری داد تا این قانون اساسی پدید آید و آن گاه هم‌میهنانم چه سرنوشتی برای میهن و مردم آن که من هم یک تن از شمار آنان هستم، رقم زنند؟!
…. پرسشگری پاره‌ای هم میهنان بر این است که چرا یک تن، قانون اساسی نوشته است؟‌بی گمان در هیچ جای جهان، به تنهایی قانون اساسی نوشته نشده است. در همه کشورهای جهان، قانون اساسی را باید مؤسسان «خبرگان» و پارلمان بنویسد که پس از حکومت اسلامی هم باید برای چگونگی حکومت، قانون اساسی بنویسند…
چه بخواهیم، چه نخواهیم، یک صدتنی از بازمانده‌های اندیشه‌ای حکومت اسلامی، یک صدتنی از سرسپردگان بیگانه، یک صد تنی با ایدئولوژی‌های زهرآگین و یک صد تنی هم نمی‌دانند برای چه به مجلس مؤسسان «خبرگان» و پارلمان می‌روند که بی‌گمان پس از سالیان کشمکش و هزینه سرسام‌آور، قانونی بدتر از مشروطه و جمهوری اسلامی به جامعه تحمیل می‌شود و چند نسل هم باید جورکش بردبارحکومت و دولت‌های فاسد و بیدادگر برخاسته از آن قانون اساسی باشد.
از این روی، دانش‌اموخته شده همه زندگانی در پیوستگی میهنی با جان و روان سرشته مرا به پدید آوردن این قانون اساسی واداشت که نمایندگان گزیده جامعه «موسسان= خبرگان» و پارلمان در پذیرش یا دگرگونی در آن، سرنوشت این قانون اساسی را رقم می‌زنند. اگر چه یک تن هم می‌تواند، جان مایه خود را بر سر میهن گذارد تا اراده هم‌میهنان کدام سوی را بازتاب دهد؟!
… هیچگاه قانون اساسی را یک تنه ننوشته‌اند، نمایندگان مؤسسان خبرگان که دوبرابر شمار نمایندگان پارلمان است به نوشتن آن می‌پردازند و به دو سال زمان نیاز است و گاه دهه‌ای به درازا می‌انجامد. این قانون اساسی که یک تنه نوشته گردیده است، رخداد انقلاب میهنم مرا برآن داشت تا به سامان آن بپردازم که اراده موسسان «خبرگان» و پارلمان «رایستان» گزیده جامعه، سرانجام آن باشد و نه یک تن.
… قانون اساسی درست آن است که دمکراسی و آزادی رابه بار بنشاند. دمکراسی آن است که افزوده بر نگاهبانی از بهره و حقوق اقلیت و اندک بی‌دشواری بتوان فرمانروایی را از فرمانروای ستمگر، ستاند.
آزادی آن است ، از آنچه که انسان می‌خواهد، بی‌زیان رساندن به دیگری انجام دهد. قانون اساسی مشروطه انسان ستیز را، صدراعظم، وزیر مالیه و شاهزادگان از نزد شاه به مجلس بی‌قانون آوردند، مجلسیان تا بیرون از مجلس به پیشواز قانونی آمدند که از چگونگی آن بی‌آگاه بودند، چه بیشترشان خواندن و نوشتن نمی‌دانستند و نیز آنکه قانون از نزد شاه آمده بود و ستیز چند ساله‌ای هم میان مشروطه‌خواهان و مخالفان مشروطه در کار بود و انگلستان هم سررشته کار را داشت و نیز آن که بیشتر بندهای «اصل‌» قانون و نظام‌نامه پارلمانی برگرفته از فرانسه بود.
… قانون اساسی حکومت جمهوری اسلامی را که مانند قانون مشروطه گروهی اندک در پاریس پی افکنده بودند، از نزد امام به مجلس شورای اسلامی آوردند و انقلابیون نادیده و ناخوانده که می‌دانستند قانون از سوی امام آمده است تکبیرگویان به پیشواز آن رفتند.
این قانون اساسی نه از نزد اعلیحضرت و نه از سوی امامی آمده و نه قدرت‌های‌بیگانه و نه دارنده سرمایه‌ای آن را مددکار بوده ونه به مجلسی رفته است…. این قانون اساسی که بر بنیاد هدف مقدس و نشانه پاک میهنی به روزگار آغاز جوانی است، در پاریس پی‌ریزی گشت و آن در پاییز ۱۹۸۶ مسیحی نخستین سازمان با نام «هماهنگی هواداران مشروطه پادشاهی» بنیاد گذراده شد و پدید آورنده این قانون اساسی خود مرامنامه آن را نوشت که دو سال پس از آن رخداد شگفتی‌اور، دلسردی دبیرکل (دکتر منوچهر کلالی) سازمان را پدید آورد و به ایران بازگشت و دبیرکلی به پدیدآورنده این قانون اساسی که جوان‌ترین هموند بود واگذار گردید….
نظام پارلمانی که به حکومت و دولت پارلمانی گفته می‌شود از نیمه دوم سده هفده مسیحی در اروپای غربی و اسکاندیناوی آغاز شد که برابری و یکسانی ارزش‌های انسان را در بازتابی از اراده مردم برشمرده است…
دانش جامعه‌شناسی که گسترده‌ترین و پیچیده‌ترین دانش بشری است از سوی «اگوست کنت فرانسوی در نیمه دوم سده هیجده مسیحی بنیاد نهاده شد و دکتر غلامحسین صدیقی «مقدم‌الاساتید» در آغاز نیمه دوم سده بیستم آن را در ایران پی افکند…. گزینش پادشاه رایستانی برای هفت سال و رئیس جمهور رایستانی پنج سال است و گزینش برای این جایگاه دو دور پیوسته و یا گسسته هموار می‌باشد. برپایه ساختار جامعه‌شناسی ایران هر کس در جایگاه بالا دوره اش به سر آید در نظر گاه جامعه پایگاه او از دست می‌رود و با آن که پادشاه یا رئیس جمهور در نظام رایستانی و پارلمانی نماد نظام به شمار می‌رود با نگرش به زمان نهادی است سمبلیک و فاقد قدرت اجرایی و کارآیی…
دولت، پشتیبان مالکیت خصوصی است زیرا بازار رقابت را گسترش می‌دهد و آفرینندگی پدید می‌آورد و کار و پیشه رونق می‌یابد و پشتیبانی دولت از سرمایه‌گذاری داخلی رخ می‌گیرد و سرمایه‌گذاری بیرون از کشور کاستی می‌یابد….
اعدام در هر زمینه‌ای ممنوع است مگر قتل عمد به هر شیوه که طراح، فرمانده، سازمان‌دهنده و مجری هر کدام یک قاتل به شمار می‌روند و نیز تجاوز به عنف، زندانی ابد خواهد بود….
تجاوز به درشتی و عنف، جرم جنایی به شمار می‌رود. ماده۱: زن و شوهر و دوست دختر و پسر را شامل نمی‌شود و نباید بهانه‌ای به دست بهانه‌گیران بدهد و تفاهم زندگی را نامتعادل سازد.»…
پرچم کشور هیچگاه و هرگز ملی نبوده است و پیوسته فرمانروایان حکومتی آن را پدید آورده‌اند… پرچم ملی… درفش کاویانی یا سه رنگ شیروخورشید نشان بدون شمشیر یا پرچم دیگری خواهد بود که به تصویب رایستان «پارلمان» برسد.
ماده۱:شیر نمی‌تواند شمشیر در پنجه داشته باشد از آن سوی شمشیر در دست شیر، از شجاعت و هیبت و شکوه او می‌کاهد و از دیگر سو، بزرگی در ابزار قتال و کشندگی نیست».
… پول کشور از ریال که واحد پول عربستان بوده است به واحد دیگری به تصویب انجمن فرهنگستان و کارشناسان مالی دولت به تصویب رایستان است….

نوروز و سایر جشن‌های ایرانی
مهوش امیرمکری
نقاشی‌ها و نگاره‌ها : ناصر اویسی
خانم دکتر مهوش امیرمکری، نویسنده و محقق برجسته، چهره‌ای آشنا برای خوانندگان «میراث ایران» است که علاوه بر عضویت در هیأت مدیره مجله، مقالات تخصصی بی‌شماری از ایشان در مجله به چاپ رسیده است. کتاب «نوروز و سایر جشن‌های ایرانی»، به زبان انگلیسی، با چاپی بسیار نفیس به علاقمندان هدیه شده است. خانم امیرمکری چندین سال پیش کتاب نوروز را به فارسی چاپ و منتشرنمودکه دراین صفحات بررسی شد.
کتاب نوروز و سایر جشن‌های ایران، مطالعه و بررسی تاریخ و فرهنگ ایران از طریق جشن‌های تطبیقی با زمان و طبیعت، به خصوص نوروز است (نوروز، سال نوی ایرانیان، آغاز بهار است).
منشاء و تغییر و تحول این اتفاقات فرهنگی و اجتماعی، با مطالعه نوشته‌های تاریخ و ادبیات منسوخ دوران گوناگون تاریخ ایران، از دوران باستان تا زمان حال بررسی شده است.
کتاب نوروز چگونگی زنده ماندن و رشد و تحول این جشن‌ها، با وجود حملات و اشغالگری‌های ایران توسط بیگانگان و حکام خرابکار را نشان می‌دهد.
خانم امیرمکری درباره ریشه جشن‌های ایرانی می‌نویسد: … علت آن که زرتشت را به عنوان مرجع انتخاب کرده‌ام، برای آن نیست که دیانت زرتشتی را با ادیان دیگر مقایسه کنم، بلکه زرتشت را یک شخصیت تاریخی و با اهمیت در تاریخ فرهنگی ایران می‌دانم. با دانستن زمان و دوران زندگی‌اش و تفهیم اوستا، می‌توان بدرستی دانست که چه زمانی، قبل از زرتشت این جشن‌ها آغاز شده‌اند. چه کسانی این جشن‌ها را پایه گذاشتند؟ مردمی که پایه‌گذار این جشن‌ها بودند آریایی (ایرانی) بودند که هزاران سال پیش به فلات ایران مهاجرت کرده و نام سرزمینی را که در آن جایگزین شدند «سرزمین آریایی‌ها» گذاردند. «استرابون» آن را «آریانا» خواند که حالا «ایران» می‌نامند (ویل دورانت ۳۵۷).
طبق آمار زرتشتی سنتی روز تولد زرتشت ۲۷ مارس (۶ فروردین) ۲۷۱۶ سال بعد از اولین یخ‌بندان کره زمین است. (با محاسبه ارسطوی یونانی ۳۵ سال تفاوت دارد.)… بنابراین با بررسی کتاب‌های زرتشتیان و زمانی که ارسطو نوشته بود تولد زرتشت در مطالقت با یخ‌بندان کره زمین، تولد زرتشت حدود شش هزار سال پیش است.
… برخی مورخین به اشتباه و نادرستی می‌نویسند که زرتشت در حوالی سال ۶۰۰ پیش از میلاد زندگی می‌کرده است. با این حساب غلط، اوستا که نشان‌دهنده زندگی زرتشت سال‌ها پیش از ۶۰۰ پیش از میلاد است، باید تذکر داد که هم زمان ویشتاسب /گشتاسب پنجمین پادشاه سلسه کیانی بوده است و در همه جای اوستا، زرتشت، نام کشورهایی آریایی را که در شرق ایران بوده نام برده است. نظیر سغد، مرو، بلخ، نیشابور، هرات، توس، گرگان، شاهرود … و در آن هیچ نامی از شهرهای غربی ایران نظیر همدان که از شهر‌های عمده دوران مادهاست آورده نشده است. نام‌های مادها، هخامنشیان با پادشاهان قدرتمندشان در اوستا نیستند، در حالی که نام‌های سلسه‌های اول و دوم پادشاهی ایران (پیشدادیان و کیانیان) در اوستا موجود است. این نشانه آن است که زردشت آگاهی از شهرهای غربی ایران نداشت، برخلاف آنچه که بعضی محققین می‌نویسند که زرتشت در آذربایجان به دنیا آمده است و پیش از آنکه سلطنت مادها (۷۰۵ پیش از میلاد) و امپراتوری پارسیان در ۵۲۹ پیش از میلاد پایه گذاشته شده شود.
… دو پادشاه ایرانی (آریایی) که برای اولین بار امپراتوری بزرگی پایه گذاشتند سیروس (کوروش کبیر) و داریوش کبیر بودند. ویل دورانت درباره کوروش بزرگ از قول منابع آشوری می‌نویسد: او دوست‌داشتنی‌ترین فاتحی بود که امپراتوری‌اش بر اساس بخشندگی پایه گذاشته شده بود. دشمنانش با اینکه نمی‌دانستند زنده یا کشته خواهند بود در مقابل او به مدارا رفتار می‌کردند… نحوه‌ای که با یهودیان برخورد کرد و روش حکمرانی‌اش بر پایه آن بود که در قلمرو حکومت او همه بایستی آزادی انتخاب مذهب و عقاید شخصی داشته باشند» (۳۵۳)
مراسم نوروزی در دربار ساسانیان: طبق نوشته‌هایی که به خیام نسبت می‌دهند «مراسم نوروزی از پادشاهی کیخسرو آغاز شد و تا سقوط سلسله ساسانیان (یزدگرد سوم) ادامه داشت. «در روز اول نووز، موبد موبدان به عنوان نماینده اول مردم به حضور پادشاه می‌رسید و یک جام طلای شراب، حلقه انگشتر و کیسه‌ای پر از سکه‌های پادشاهی، بسته‌ای جوانه جو و گندم، شمشیر، تیر و کمان، قلمی با دوات جوهر، اسب، یک شاهین و یک مرد خوش سیما به پادشاه هدیه می‌داد. طبق نوشته خیام هر کدام از این هدایا بیانگر خصوصیاتی بودند.
در چگونگی حفاظت و پایداری نوروز و سایر سنت‌های فرهنگی باستانی ایرانیان می‌نویسد: با اینکه حمله اعراب باعث دگرگونی‌های سیاسی اجتماعی زیادی در ایران شد، ولی نتوانست هویت فرهنگی ایرانیان را از آنها بگیرد. برای آن که اعراب نمی‌توانستند فرهنگی غالب به ایرانیان ارائه دهند که جایگزین فرهنگ و آداب و رسوم ایرانیان شود. برعکس اعراب چنان مجذوب فرهنگ و مدیریت ایرانیان شدند که از همان ابتدا، روش حکومت و فرمانروایی و اداره مملکت را از آنان آموختند و به کار بردند. به این جهت ایرانیان را که به عنوان برده گرفته بودندبرای اداره حکومت به کار گرفتند… حمله مغول بعد از حمله اعراب مهمترین واقعه تاریخی ایرانیان بود و اثرات بد و خرابکارانه آن بیش از اندازه بود. سوزاندن و تخریب کامل شهرها، کشتار میلیون‌ها ایرانی نتایج این حمله مخوف بود. از عوارض بد دیگر این حمله تنزل دانش و ادبیات ایران بود. مقایسه تعداد شعرا، ریاضی‌دانان، شیمی‌دانان و پزشکان و کتاب‌های نوشته شده قبل و بعد از حمله مغول بهترین گواه این خسارت بزرگ است. ضبط و ثبت وقایع تاریخ تنها رشته ادبی بود که در دوران مغول به همت ایرانی‌هایی که در حکومت مغولان مشاغل عمده‌ای داشتند، قوت گرفت…
چنگیزخان در سال ۶۱۶ هجری (۱۲۲۰ میلای) تصمیم به تسخیر ایران گرفت.در ظرف شش سال توانست تمام ایران را که تحت سلطه خوارزمشاهیان بود، بگیرد. جانشینان چنگیزخان هم می‌خواستند به سرزمین‌ها بیشتری تسلط یابند و متأسفانه برای توسعه سرزمین‌های تحت کنترل‌شان فقط روش کشورگشایی چنگیزخان را که کشتن و سوزاندن و خراب کردن بود پیش گرفتند. …
طبق نوشته شارون ایرانی‌ها سه واقعه مذهبی را جشن می‌گرفتند ولی هیج یک از این جشن‌ها به ابهت و اهمیت جشن نوروزی نبود…
پیش از پادشاهی داریوش بزرگ، اول پاییز، آغاز سال نو ایرانیان بود. بنا به گفته استاد پورداود، کلمه «سرد» یک کلمه با ریشه اوستایی است و به معنی سال می‌باشد. چون سال نو ایرانی‌ها آغازش سرد بود، این کلمه به تدریج معنای دیگری یافت و امروزه در زبان فارسی جدید به عنوان سرد (سرما) اطلاق می‌شود. طبق نوشته‌های بیرونی نیز آغاز سال ایرانیان پیش از داریوش بزرگ اول پاییز بوده است.
بیرونی می‌نویسد که نام اولین ماه سالنامه سغدیان که زرتشتی هستند «نوسرد» و نام هفتمین ماه سال‌شان که در وسط سال بوده «بغ‌غان» بوده که یعنی اموری که به خدا ارتباط دارد و این ماه را جشن می‌‌گرفتند. این نوشته بیرونی بخوبی نشان می‌دهد که ایرانی‌ها پیش از تأثیر مذهب زرتشتی، آغاز سال شان در آغاز فصل سرما بود…. در زمان سلطنت داریوش بزرگ روز اول سال نو به روز اول بهار منتقل شد. تقویم جلالی…وقتی که سلطان جلال‌الدین ملکشاه سلجوقی به تخت سلطنت نشست، گروهی از ریاضی‌دانان و ستاره‌شناسان را برای تنظیم تقویمی جدیدی دعوت کرد. حکیم عمر خیام نیشابوری،ستاره‌شناس، ریاضی‌دان و شاعر نیز یکی از آنان بود و آنان سالنامه‌ای به نام سالنامه جلالی تدوین کردند. ..
درباره تقویم رسمی ایرانیان می‌نویسد: تقویم ایرانیان مرتب قربانی تغییرات گوناگونی بوده است تا آنکه در زمان سلطنت رضاشاه پهلوی تقویم حاضر ایرانیان تدوین و مورد استفاده قرار گرفت. به طور مثال در تقویم‌هایی که مورد استفاده قرار می‌گرفت، یکی تقویم قمری عربی یا تقویم هجری یا هجری قمری بود و اسم‌ ماه‌ها هم به عربی بود… علاوه بر تقویم مغولی، تقویم چینی نیز به کار می‌رفت…. در یازدهم فروردین سال ۱۳۰۴ هجری شمسی (۱۹۲۵ میلادی و ۱۳۴۳ هجری قمری) در زمان نخست وزیری رضاخان، تقی‌زاده که نماینده مجلس بود، سالنامه جدید ایران را به مجلس ارائه داد. طبق تقویم جدید، آغاز سال نو و دوازده ماه سال بخوبی توضیح داده شده بود. شش ماه اول سال ۳۱ روزه و پنج ماه بعدی ۳۰ روزه و ماه آخر ۲۹ روز و هر چهار سال سی روز بود. نام ماه‌ها به اصل نام‌های فارسی خود برگشتند: فروردین… اسفند. … برای اولین بار پس از سالیان دراز سردرگمی، سالنامه رسمی ایرانیان به عنوان سالنامه شمسی (خورشیدی) با نام‌ ماه‌های ایران و هجری شمسی از روز هجرت پیامبر محمد تدوین شد.
کتاب نوروز   و سایر جشن‌های ایرانی، خانم دکتر مهوش امیرمکری، نظیر کتاب فارسی ایشان به همین نام، کتابی است ارزنده و لازم برای هر ایرانی، جهت شناساندن رسوم وآداب سنتی ایرانی به فرزندان و دوستان غیرایرانی خود.

یادداشت‌های یک مشاور
مؤلف مهرالسادات مصباحی، کارشناس ارشد مشاوره
مرکز خدمات مشاوره‌ای اروین شگرف، تهران
خانم مهرالسادات مصباحی در مقدمه کتاب می‌نویسد: مجموعه‌ای که در دست دارید، یادداشت‌هایی است منتخب از جلسات مشاوره‌ای که از سال ۱۳۷۵ در مرکز مشاوره اروین شگرف داشته‌ام.
… افراد خوشبخت و راضی لزوماً از یک زندگی خالی از مشکل بهره مند نیستند، بلکه آنها آموخته‌اند با مشکلات خود چگونه دست و پنجه نرم کنند و با تلاش‌و پی‌گیری جهت کشف و استفاده از راه حل نه تنها از مشکل برهند، که به خودباوری و اعتماد به نفس و اعتلای روحی و روانی برسند….
خانم مصباحی در انتخاب اجباری می‌نویسد: … مادری با کمال حسن نیت، ولی بدون توجه به علاقه دخترش او را به راهی کشانده که هیچ انگیزش و جاذبه‌ای در‌ این مسیر ندارد و بدتر از آن اینکه دایم و غیرارادی او را تلقین به بی‌تصمیمی و ضعف روحیه می‌کند، بدون اینکه واقع‌بینانه به ریشه وعلت مشکل او توجه نماید و حتی سعی دارد جلسه مشاوره را نیز به جهت نظریه خود هدایت نماید….
در انتخاب همسر یا سفارش کالا، می‌خوانیم: … رفتار منفعلانه همسرتان دلیلی بر احساس خودکم‌بینی، خلاء عاطفی و عدم شناخت توانایی‌های خودش است… در انتخاب همسر بر اساس معیار نه دلدادگی، می‌نویسد:. مسأله طی روزی و شبی و سفری و سالی نیست. عمری است عمری که بایستی در دست در ست و همگام و هم نفس طی طریق کرد که اگر رفیق شفیق باشد، سختی‌ها آسان و دل‌گرمی‌ها افزون می‌شود و خدای ناکرده «روح را صحبت ناجنس عذابی الیم می‌گردد»!
در یک کلام بگوییم، فرد خودبین فقط یک طرفدار و حمایت‌گر دارد و او جز خودش کسی نیست. در حالی که افراد دیگرخواه و دیگربین به اندازه وسعت توجهاتشان دوستدار و حمایت گر دارند. در زندگی مشترک حتی فرد خودخواه با توجه و محبت به همسرش می‌تواند یک زندگی براساس تمنییاتش برای خود تدارک ببیند، مشروط بر آن که خودمحوری اجازه و فرصت این نکته بینی را از او سلب ننماید. در همگامی با رفیق شفیق راه کوتاه‌تر و مشکلات سهل‌تر می‌گردد «عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است، ور به ناخوش گذرد نیم نفس بسیار است.»…
در چگونه الگویی باشیم؟‌می‌خوانیم: … اینجاست که منزلت مادر این خانواده هیچ گرفته شده و پدرغافل است که با ارائه این الگو به فرزندش و عادی تلقی کردن این رفتار نسبت به مادر،عملاً او را فردی خودکامه و زیاده‌طلب بار خواهد آورد… اگر برای مقام مادر خود قائل به حرمت است، که باید باشد، پس چرا منزلت مادر بودن را در مورد همسر خود به هیچ گرفته و نه تنها فرزند خود را تربیت و ملزم به رعایت احترام و حق مادر نمی‌کند که با رفتار زورمدارانه و خودبینانه از هر گونه رعایت انصاف و همدلی خودداری می‌نماید؟
کتابی است خواندنی و جالب وآموزنده.