ناشر: باران
Baran Publishers, Box 4048, 16304, Spanga, Swede
گنجشک به روی شاخه، جیکجیک جیکجیک
ساعت به روی طاقچه تیک تیک تیک تیک
من شاعرم و سکوت نتوانم کرد:هادی خرسندی خود را اهل یزد و مشهد و بعد کاشان و بیجار و در مجموع فرزند ایران و نوه دنیا میداند.
او از یک سال و نیم پیش از انقلاب، به عنوان کارشناس چاپ، به دفتر سازمان جهانگردی ایران در لندن منتقل شد و با اولین پرواز هواپیمایی ملی ایران، بعد از اعتصاب انقلابی در ۲۶ بهمن ۱۳۵۷ به ایران بازگشت. اما حزباللـه، مقدم این انقلابی منتقد را گرامی نداشت و با شعار «این هادی خرسندی اعدام باید گردد» بدرقه فرار او از کشور شد!
در ۵ مرداد ۱۳۵۸ در لندن، اولین شماره هفته نامه طنز «طاغوت» را منتشر کرد که بعد آن را به ا«اصغرآقا» تغییر داد. اصغرآقا به عنوان اولین رسانه مخالف رژیم در خارج کشور، تا چند سال پس از آمدن اینترنت در حدود ۳۲۰ شماره منتشر شد… با توقف اصغرآقا، هادی به دعوت پرویزصیاد به کار تئاتر پرداخت و نمایشهای شیرین «هادی وصمد» را با بیش از ۵۰۰ اجرای موفق و در پی آن هادی با برنامههای طنز «خرسند آپ کمدی» اجراهای دور دنیا داشت. هادی به عنوان اولین ستون نویس طنز در نشریات روزانه ایران، سالها با روزنامه اطلاعات همکاری داشت….
خرسندی با همسرش فاطی خانم درلندن زندگی میکند. پسرشان پیوند، نویسنده و روزنامهنگار و دخترشان شاپرک کمدین است که چون به زبان انگلیسی کار میکنند از شر مزاحمت و دخالتهای پدر گرامی آسودهاند. هادی خرسندی عشق به انسان را به عنوان جهانبینی و آرمان انتخاب کرده است و لحظهای از این اندیشه غافل نیست…
برای خواهر چشم انتظارم «اشرف در وطن»:
بی تو…
بیتو نه امور این جهان لنگ شده نه بین زمین و آسمان جنگ شده
نه کوه شده آب و نه دریا شده خشک اما دل من برای تو تنگ شده!
در مقدمه کتاب مینویسد … راستی، خوب شد یادم افتاد یک وصفالحال سوزناکی به عنوان مقدمه میخواستم برای این کتاب بنویسم که خریدار را پشیمان کنم!، اما بعد فکر کردم شعر «انگور» زنده یاد «نادر نادرپور» را جایگزین آن کنم….
در اتوبیوگرافی من از روزگار جنینی مینویسد:
هفتاد سالگی جنین سابق:
مدتی چون گذشت زاده شدم یعنی از مادرم پیاده شدم
سالها مثل برق شد سپری آخر آوارگی و در به دری
کار بستم امید و زور زیاد تا رسیدم حوالی هفتاد
کاشکی همچنان جنین بودم در دل مام نازنین بودم…
در آرزوهای صادق هدایت میگوید:
رفتم قاچاقچی بشم، اما مواد نداشتم
رفتم که آخوند بشم، روی زیاد نداشتم
خواستم با احضار روح یک کمی پول درآرم
هیچ روحی حاضر نشد، چون اعتقاد نداشتم
… میخواد عروسی کنه آبجیم جهاز نداره
از بس تو خونه مونده، یه ذره ناز نداره
تشکیل خانواده از نظرش محاله
یک دل پر عشق داره، اجاق گاز نداره
در بگذر از نی، میگوید:
بگذر از نی من حکایت میکنم وز جداییها شکایت میکنم
نالههای نی از آن نیزن است نالههای من، همه مال من است
شرحه شرحه سینه میخواهی اگر من خودم دارم مرو جای دگر
این منم که هرچه رشتهم پنبه شد جمعههایم ناگهان یکشنبه شد
چند ساعت ساعتم افتاد عقب پاک قاطی شد سحر با نیمه شب
یکشبه انگار بگرفتم مرض صبح فردایش زبانم شد عوض
آن سلام نازنینم شد هلو و آنچه گندم کاشتم رویید جو
پای تا سر شد وجودم فوت و هِد آب من واتر شد و نانم بِرِد
وای من حتی پنیرم چیز شد است و هستم ناگهانی ایز شد
دیدی آخر هرچه رشتم پنبه شد جمعههایم ناگهان یکشنبه شد
…. به جرم ایرانی بودن در یکی از فرودگاههای آمریکا، کاری با چمدانم کردند که معمولاً در ایران با ایرانیها و چمدانشان میکنند. شاید میخواستند احساس غربت نکنم!
از تو شرمنده شدمای چمدان که چنین زیر و زبر کردندت
پخش کردند دل و روده تو وآنچنان خون به جگر کردندت
جلو چشم بسی بیگانه دم طیاره دمر کردندت
مشتها بر بدنت کوبیدند تیغ در پشت و کمر کردندت
داشتی همراه من، شوق سفر اول کار پکر کردندت
حالیا حال تو چون حال من است که پشیمان ز سفر کردندت
جان به قربان تن خسته تو بازهم دست من و دسته تو.
در رنگ علف میگوید:
هادی که من مرتکب خبط دگر نمیشوم
باز در این مبارزه خاک به سر نمیشوم
شعار مرگ و زندگی برای کس نمیدهم
اسیر مرده زنده یک دو نفر نمیشوم
سبز اگر که گشتهام بگو به مدعی که من
رنگ علف شدم ولی خوراک خر نمیشوم
درانقلاب به زبان ساده میگوید:
آمد و با همهی پختگیام خامم کرد ملت زنده بدم، امت اسلامم کرد
بر درختی که خودم کاشتم آویخت مرا با طنابی که خودم بافتم اعدامم کرد
و در انتخابات آزاد میگوید:
نه من دیگر به اکبر میدهم رای نه بر کاندید رهبر میدهم رای
وگر شرکت کنم در انتخابات به شخص خود، به این خر میدهم رای
در وصیت نامه اصغرآقا میگوید:
چون که من مُردم به ایرانم بَرید نزد یاران و عزیزانم برید
یک طوافی دور آن حاکم دهید هر شبی یک جا به مهمانم برید
شهر شهر و ده به ده هرجا که شد در وطن استان به استانم برید
بعد در آب خزر پاکم کنید در دل خاک وطن خاکم کنید.
شعر «روزگاری روزگاری داشتیم» را به طور کامل برای خوانندگان عزیز «میراث ایران»می گذاریم:
روزگاری روزگاری داشتيم بهر خود شهر و دیاری داشتیم
در خيابان راه میرفتيم ما! ترس کی از پاسداری داشتيم
هیچکس کاری به کار ما نداشت دست اگر در دست یاری داشتیم
غم به دلها بود اما در عوض همرهان غمگساری داشتیم
کنج دلهامان به باغ آرزو بهر آزادی بهاری داشتیم
حرف قانون اساسی میزدیم هم شعوری هم شعاری داشتیم
نهضت مشروطه مان گر مرده بود لااقل بهرش مزاری داشتیم
در پی احیای آنچه رفته بود وه چه عزم استواری داشتیم
حیف شد که عاقبت برعکس شد هرچه بهرش انتظاری داشتیم
چاه را ناکنده بر سر میزدیم ما که مسروقه مناری داشتیم
وارث صدجور بیماری شدیم گرچه دکتر بختیاری داشتیم
او برای ما الفبا مینوشت ما نظر بر نقش ماری داشتیم
او ز لائیسیتهاش میگفت و ما با امام خود قراری داشتیم!
عاقلی حرفی زد و در معنیش حیرت دیوانهواری داشتیم
هادیا از خاطرات تلخ خویش کاش امکان فراری داشتیم
کارهای هنری و ادبی هادی خرسندی، در سالهای هجرت همیشه زبانزد محافل عام و خاص بوده و شهامت و صراحت بیان وی مورد تحسین همگان.
کوچ بیبازگشت،
یک داستانواره درآمیختن مهاجرین ایرانی با فرهنگ آمریکا
دکتر شهین (صراف) دردشتی
نشر: درفک، لس انجلس
دکتر شهین (صراف) دردشتی، نقاش و نویسنده در پیش گفتار این کتاب مینویسد: اکنون ۳۶ سال از کوچ ایرانیان به آمریکا میگذرد که طی آن زندگی آنان دچار دگرگونیهای بسیاری شده است… من این کتاب را از دیدگاه یک زن ایرانی مهاجر که شخصیت اصلی این داستان است نوشتهام…از آن جایی که هدف اصلی این کتاب بررسی و شرح دگرگونیهای فرهنگی ایرانیها در دوره پس از مهاجرت به آمریکاست، برآورد و سنجش این دگرگونیها به بررسی زندگی قبل از مهاجرتشان در ایران نیاز داشت تا مشخص شود که از کجا به کجا آمدهاند و چه بودهاند و چه شدهاند. از این جهت شرایط زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، تحصیلی، شغلی و همچنین روابط فامیلی و زناشویی آنان در ایران قبل از مهاجرت با دوره بعد از مهاجرت آنان باهم مقایسه شده است.
دکتر دردشتی در پرده یکم مینویسد … نباید فراموش کرد که در هیچ کجای دنیا، جایی نیست که مردم آن نسبت به یک اقلیت مذهبی یا نژادی و حتی سیاسی در میان خود تعصب نداشته باشند. به عبارت دیگر همه جا افراد کم سواد، کوتهبین و متعصب وجود دارند که برای پنهان کردن نقاط ضعف خود با تحقیر آنانی که با آنها متفاوتاند، از خود دفع عقده خودکمبینی کرده و در انظار جامعه ادعای برتری میکنند…
پردیس یک روز در مدرسه راجع به یک ماجرای پرجنجال خبری شنید که بعداز رفتن به منزل شرح آن را در روزنامه هم خواند. خبر این بود که در شهر لاهیجان زنی دوست دخترش را با کارد به قتل رسانده است. نوشته بودند که علت این کار عشق این زن به آن دختر بود که میخواسته با یک مرد ازدواج کن….
بعد از این ماجرا، سوژه همجنسگرایی حس کنجکاوی خیلی از دختران مدرسه پردیس را برانگیخته بود و حتی بعضیها سعی میکردند تا نمونههایی از آن را در محیط مدرسه خود پیدا کنند…
در پرده پنجم، ازدواج، میخوانیم: … مادر شوهرش هم همراهشان بود تا در شب زفاف دستمال خونین را، که نشانه باکره بودن عروس بود، تحویل بگیرد. شاید به دلیل حضور مادر شوهر، که وابستگی شدیدی به پسرش داشت، بود که پیام در شب زفاف، قادر به انجام به اصطلاح همخوابگی نشد. دستمال خونینی در کار نبود و پردیس باکره به تهران برگشت. شاید اگر آن عمه پردیس این موضوع را میفهمید میگفت: «ها دیدی گفتم، دوماد جنس زده داره!»…
در پرده هشتم، ورود به فرهنگ آمریکا گفته میشود: … مهاجرین ایرانی به کشوری آمده بودند که به طور بیسابقهای در زمینه تکنولوژی و بهرهبرداری از آن در زمینههای گوناگون، پیشرفتهتر از همه ملل دنیاست، ولی کشوری که هم زمان با افزایش روزافزون پیشرفتهای تکنولوژیک از جنبههای انسانی خود کاسته است.
دکتر دردشتی، در پرده نهم: آغاز اقامت در آمریکا مینویسد: … همین امروز هم اکثریت نسل اول ایرانیهای مهاجر، به جز آن دسته که در این تحصیل کردهاند، نه تنها زبان انگلیسی را هنوز هم با همان لهجه و تلفظ روزهای اول مهاجرت حرف میزنند، بلکه حرف زدنشان هم برمبنای چیزی است که شنیدهاند، نه اصول دستور زبان انگلیسی…. باید تأکید کرد که کندی درآمیختن فرهنگی نسل مهاجر ایرانی فقط به دلیل عدم انعطاف فرهنگی آن نیست، چون خصوصیات فرهنگی آمریکا هم در این باره سهم بسزایی دارند. به عبارت دیگر، مشکل بر سر راه این درآمیختن فرهنگی، تفاوت در عادات و سلیقههای متفاوت آنها هم هست….
نکته این است که افراد نسل اول مهاجر ایرانی، شهروند آمریکا شدهاند، ولی اغلب به دلیل وجود تفاوتهای فرهنگی و به منظور گریز از عواقب آن، طوری روزگار میگذرانند که گویا در آمریکا نیستند. مثل یک ماهی که برای حیاتش به داخل آب پریده باشد ولی انتظار داشته باشد که خیس نشود.
… در طول تاریخ هر وقت اختراعی، ابتکاری، کشفی و نوآوری صورت گرفته همه توسط یک فرد بوده است. از این رو شایسته است که ما فرزندانمان را چنان پرورش دهیم که به جای یاد گرفتن و تقلید و چشم و همچشمی از نسل ما، بر مبنای استعداد و خلاقیت فردی خود عمل کنند.»…
پردیس دید تفاوتهای بین نسل اول و نسل بچههایش نه فقط در این زمینه (همجنسگرا بودن پسرش)، بلکه تقریباً در همه شئون زندگی وجود دارد. او متوجه شد که وقتی به صورت مهاجر در فرهنگی بیگانه زندگی میکنند، این نسل اول مهاجرت است که باید تفاوتهایی را که بانسل دوم دارد بپذیرد، نه اینکه نسل دوم به قهقهرا برود تا مثل نسل پیش از خود عمل کند….
موفقیت خانم دکتر شهین (صراف) دردشتی را در کارهای هنری، ادبی و فرهنگی خواستاریم.
خاطرات پراکنده سه پزشک: دکتر وانوش ملیک هوسپیان،
دکتر ژوزف ملیک هوسپیان، دکتر آواگم ملیک هوسپیان
انتشارات زرماندخت
دکتر وانوش پس از اتمام تحصیلات متوسطه با تشویق دکتر الکساندر آتابگیانس به اخذ دیپلم داروسازی نائل آمد و چون شخصیت بارز خودساختهاش پیشرفت را تا حد اعلای آرمان خویش دستیافتنی میدانست، تمام مشکلات و سختیهای تحصیلات عالیه آن زمان را با بردباری و موفقیت بر خود هموار کرد و پس از اتمام تحصیلات پزشکی ابتدا در رشت و لاهیجان و سپس در اصفهان مقیم و مشغول طبابت گردید و سالها نیز در مقام پزشک معتمد کمپانی معظم چکسلواکی اسکودا خدمت نمود و بارها از طرف کمپانی اسکودا به دانشگاه پراک در چکسلواکی دعوت شد….
در سیر و سیاحت در نیویورک، دکتر وانوش شرح مبسوطی درباره زندگی زندگی کریستف کلمب مینویسد که پایان غمانگیز او را باهم میخوانیم: … کریستف کلمب در ۱۵ دسامبر ۱۵۰۴ میلادی برای آخرین بار به اسپانیا مراجعت نمود و زندگی محقرانهای در پیش گرفت. او سخت بیمار بود و گاهی از شدت ناراحتی هذیان میگفت. چند ماه پس از بازگشت وی، ایزابلا، تنها حامی او نیز درگذشت و فردیناند مقرری مختصری برای کریستف کلمب معین نمود و از اعطای القاب و منصبهایی که به او قول داده بود، امتناع ورزید.
کریستف کلمب، در تنها اطاقی که زندگی میکرد، منزوی شد و زنجیرهایی را که فرانسیسکو بالدوویا در گذشته به دست و پای وی بسته بود، از خود دور نمیکرد و وصیت کرد که آنها را با وی به خاک بسپارند. کریستف کلمب در روز ۲۰ می۱۵۰۶ میلادی در سن ۵۵ سالگی بدرود حیات گفت و در اسپانیا مدفون گردید، ولی در سال ۱۵۴۰ میلادی قبر وی را شکافته، استخوانهایش را بنا بر وصیت او به اسپانیولا بردند. کریستف کلمب همیشه میگفت که هیچ وقت اسپانیولا را بدون این که اشک در چشمهایم جمع شود نمیتوانم به یاد بیاورم.
مدفن کریستف کلمب را بار دیگر شکافتند و استخوانهای او را از اسپانیولا به کوبا بردند و سرانجام برای بار سوم در سال ۱۸۹۰ میلادی بقایای استخوانهایش را از کوبا به اسپانیا بردند و دفن کردند…. کریستف کلمب تا آخر عمر میپنداشت سرزمینی که وی در بامداد ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ میلادی در آن قدم نهاد و پرچم اسپانیا را به اهتزاز درآورد، کشور چین است. بنابراین بدون آگاهی از این که به کشف دنیای جدید قاره آمریکا، نائل آمده است به خاک سپرده شد….
قسمت دوم کتاب که با «سالهای بیخبری» آغاز میشود، خاطرات دکتر ژوزف ملیک هوسپیان فرزند وانوش هوسپیان است که همت کرده و به چاپ این کتاب دست زده است… در میان ارمنها،نام اسرائیل و نام فامیلی اسراییلیان، که برگرفته از کتاب مقدس و دارای معانی روحانی است، بسیار متداول میباشد و دلالت بر یهودی بودن آنان ندارد…
ملیک هوسپیان مینویسد: کشته شدن مارتین لوترکینگ در آستانه بزرگترین تظاهرات تاریخ آمریکا، برای بهبودی اوضاع مالی و اجتماعی افراد محروم جامعه موجی از خشم و استیصال در سراسر آمریکا به وجود آورد و در شهرهای بزرگ باعث آشوب و اغتشاش و تخریب گردید….
… ملاقات در وزارت بهداری با وزیر مملکت (دکتر منوچهر شاهقلی) در اول کار و زندگی در وطن برایم بسیار جالب و غرورآمیز بود به خصوص این که با کمال احترام و تواضع مرا به اطاق وزیر راهنمایی کردند و مورد استقبال و خوشآمد ایشان قرار گرفتم. دکتر شاهقلی با اطلاعات دقیقی، که از جریانات گوناگون بینالمللی و بهداشت ایران و جهان داشت، برای مدت قابل ملاحظهای صحبت نمود، و هر وقت نوع شغل مورد نظر وی را مطرح میکردم، به گونهای واضع و آشکار از آن مقوله صحبتی نمیکرد. پس از گذراندن نزیک به یک ساعت و با در نظر گرفتن این که وزیر مملکت کارهای مهمتری در پیش داشت، برایم محرز گردید که قول و قرارها سرابی بیش نبوده است. ولی قبل از خداحافظی سؤال کردم که قول و اطمینانی که داده بود بر چه مبنایی بوده است. جناب وزیر با ناراحتی سری تکان داد و گفت: شبی بود و قول و قرارهای شبانه و از این که حرفهای مرا جدی تلقی کردهاید و خود را دچار دردسر نمودهاید متأسفم….
در فصل بیست و یکم در چند صفحه درباره فرزندش دکتر آواگم هوسپیان مینویسد که نام وی با اجازه از پدرش،نام پدربزرگ خود را برایش انتخاب و بنا بر رسوم آمریکا، پس از آن که آواگم در تهران به دنیا آمد، نام دومی به نام «مایکل» برایش انتخاب میکند….
دفتر زندگی، جلد یکم، سرودهها ومقاله
محمد پرتو نوید
سالهاست که نوشتههای خواندنیاقای پرتو نوید در مجله «میراث ایران» چاپ میشود. دفتر زندگی شامل سرودهها و نوشتههای آقای پرتونوید میباشد. در بخش اول سرودهها و بخش دوم نوشتهها.
در «اگر میشد دوباره ساخت آدم را»، میخوانیم:
… ولی بار دیگر، گر خلق کردی آدمی را،
هر کجا باشد، چه اینجا و چه در گردونهیی دیگر
خداوندا، ترا حق خداییت، نیاور باز شیطان را.
اگر شیطان نباشد، گنهکاری نمی ماند که در آتش شود پخته،
و آن سوزنده هیزمهای دوزخ هم گراید رو به خاموشی،
حدیث چاه ویل و مار و عقرب هم، رود چاه فراموشی.
نگهبان در دروزخ مرخص میشود،
گرز گرانش هم بگیرد جای در موزه.
چه نیکو بود اگر میشد، دوباره ساخت آدم را؟! چه نیکو بود.
درخانه معشوق:
در نهان خانهی دل، عشق بتی پنهان است
گرچه بینام و نشان است ولی انسان است
هر که پرسد که ره خانهی معشوق کجاست
گویمش راه درازی است که سنگستان است
گر ترا صبر و تحمل بود، این راه دراز
میشود کوته و پیمودن آن آسان است
آن که عاشق بود وشیفتهی مهر و صفا
همه جا در نظرش، باغ گل و ریحان است
در نوشته «آیا میتوان تمام واژههایی را که بیگانه میپنداریم، از زبان فارسی خارج کرد؟» مینویسد: … وطن پرستی این نیست که از دیگران تنفر داشته باشیم و بر اثر تنفر میهن را تکه پاره کنیم. میهن پرستی این است که همه را پذیراباشیم،به همه احترام بگذاریم و همه را قبول داشته باشیم. تمام هدف عرفا این است که رنگها و برچسبهایی را که ما به یکدیگر میزنیم، پاک کنیم.
این نامها، رنگ تعلقی است که افراد بشر را از یکدیگر دور کرده و به جان هم انداخته است. به همین جهت است که حافظ میگوید: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
در «سرگذشت ویژگی و شگفتیهای تخت جمشید» مینویسد: … داریوش به جای پاسارگاد، پرس پولیس را پایتخت خود قرار داد. لوحههایی که از داریوش اول به دست آمده، نشان میدهد که او برای تزیین کاخ، هنرمندان خارجی و کارگرانی ماهر را به کاخ خود فراخوانده و از آنها بهره جسته است. پرس پولیس مرکز بازرگانی و اداری کشور بوده، ولی دوران شکوه آن کوتاه بود، زیرا در سال ۳۳۱ پیش از میلاد اسکندر مقدونی پس از یورش به ایران، به سربازان خود فرمان داد که پرس پولیس را غارت کرده و کاخ با شکوه پادشاه را به آتش کشیده و تا پایه خراب کنند…
و بالاخره «درخانه عشق» چه زیبا نوشته است:
… آه خدای من، کدام کلبهای برای عشق شایستهتر از دل است. دلی که با یک نگاه به طپش میافتد و با دیدن یک قطره اشک فشرده میشود. دلی که در زندگی کنجایش بزرگ ترین عشقهای دنیا را دارد و آنقدر مقاوم است که میتواند بار سنگین عشق را در خود حمل کند و دلی که آنقدر لطیف و حساس است که با یک آه میشکند. پس کافی است که دریچهی این دل را به روی عشق باز کنیم تا عشق وارد شده و در آن جای گیرد.
آتش زیر خاکستر
روابط ایران و آمریکا، بررسی تاریخی از ۱۸۲۹-۱۹۴۷
نگارش دکتر هوشنگ گیلک
برگردان فارسی: دکتر ناهید گیلک
متن انگلیسی کتاب «آتش زیر خاکستر» را در شمارههای گذشته، برای خوانندگان «میراث ایران» بررسی کرده بودیم. حالا برگردان فارسی این کتاب، که با کوشش خانم دکتر ناهید گیلک انجا گرفته ، معرفی میکنیم.خانم دکتر ناهید گیلک، پس از اخذ دکتری پزشکی از دانشگاه تهران و اتمام دوره تخصصی در رشته بیماریهای کودکان از آمریکا، چند سالی در ایران و سپس در آمریکا طبابت کرده است. ایشان پس از بازنشستگی اقدام به نگارش در زمینههای تاریخی، فرهنگی، پزشکی و اجتماعی نموده و در دو سال اخیر هم ترجمه این کتاب را به انجام رسانده است.
دکتر هوشنگ گیلک، نویسنده پرمایه این کتاب نیز در سال ۱۹۵۳ از دانشکده پزشکی تهران فارغ التحصیل و برای اخذ تخصص به آمریکا سفر کرد. دکتر گیلک از آغاز نخستوزیری هویدا به عنوان پزشک ویژه و معتمد وی انتخاب گردید و در چنین سمتی به رویدادهای سیاسی آن روز دست یافت. ایشان در سال ۱۹۹۵ بازنشسته شد و از آن زمان به مدت پانزده سال به نگارش بررسی روابط سیاسی ایران و آمریکا مشغول بود که در سال ۲۰۱۱ به چاپ رسید. این کتاب، روش، سیاست و رفتار آمریکا نسبت به ایران را از سال ۱۸۲۹ تا ۱۹۴۷ بررسی نموده و اشتباهات آمریکا را از دید خود برشمرده است. متأسفانه در روابط ایران و آمریکا از سال ۱۹۴۷ تا ۲۰۱۶ نیز شاهد اشتباهات و خطاهای بسیاری از جانب آمریکا بوده و هستیم که امیدواریم روزی دکتر گیلک این بخش از تاریخ روابط دو کشور را هم در کتابی دیگر بررسی نمایند.
… کرمیت روزولت، نوه بیست و ششمین پرزیدنت آمریکا، تئودور روزولت، پس از پایان کارش در تهران (وقایع ۲۸ مرداد و براندازی دکتر مصدق) در بازگشت به سوی آمریکا چندی در لندن توقف نمود و برای بار دوم با نخستوزیر انگلیس، وینستون چرچیل ملاقات نمود. نخستین برخورد آنان در ماههای پایانی پرزیدنسی ترومن بود، که در آن زمان چرچیل بسیار مایل بود که کودتا در تهران انجام گیرد، ولی با مخالفت ترومن روبرو شد. در این جلسه آخرین، چرچیل به وی میگوید: «ای جوان اگر من چند سال جوانتر بودم با طیب خاطر در زیر نظر تو در این رویدادها شرکت میکردم.» چرا چرچیل چنین سخنی را نگوید؟
دولت آمریکا بزرگترین خدمتها را به آنان نمود بدون آنکه درک کنند چه صدمهای به حیثیت کشور خود زده است…. روزولت در کتاب خود که آن را به مردم ایران تقدیم نمود و در پیشگفتار آن نوشت: «برای دوستی درازمدت بین ایرانیان و مردم آمریکا و به آرزوی ادامه این دوستی در مراحل سخت»، این کار وی توهینی به ایرانیان و دشنامی بزرگ به ملت ایران بود. تقدیم از سوی کسی که باعث نابودی آزادی در کشور شده، شگفتانگیز میباشد.
کرمیت روزولت شاید میخواست که تقلیدی از «مورگان شوستر» نماید که در آغاز سده بیستم از سوی دولت ایران استخدام شده بود که وضع نابسامان اقتصاد ایران را سر و سامانی دهد و به تهدید روسها و دسیسه انگلیسیها نتوانست حتی یک سال در کشور باقی بماند. شوستر پس از برگشت به آمریکا، کتاب خود را درباره ایران به نام «خفه کردن پرشیا» در سال ۱۹۱۲ منتشر نمود و آن را به مردم ایران که تا آخرین زمان اقامتش در آن کشور او را یاری دادند هدیه نمود….
ایزنهاور، که دارای دانش سیاسی بسیار ناچیزی بود، براحتی آنچه که از سوی دولت بریتانیا به او گفته شده بود پذیرفت. در این باره کمکهای شایان برادران دالس را باید با اهمیت تلقی کرد. با چنین ندامکاریهایی، دولت ایزنهاور ضربهای بزرگ به آمریکا در خاورمیانه زد… در برانداختن مصدق، به دید مردم کشور،مسلم شد که دولت آمریکا مسبب ایجاد گرفتاریهای نوین برای آنان بود. امری که باعث عدم اطمینان و اعتمادشان گردید. با گذشت زمان، شدت حکومت استبدادی زیادت گرفت و آزادی از مردم سلب شد و مردم، دولت آمریکا رامسبب اعمال ناشی از دولت خود دیدند و دشمنی و کینهشان نسبت به آنها افزوده شد تا منجر به انقلاب ۱۹۷۹ گردید….
چرچیل، ایزنهاور،رئیس جمهور آمریکا را فردی «ضعیف و احمق خواند»…. از مکاتبات چرچیل و ایزنهاور، جان لوکاس چنین استنباط میکند که: «آنچه ثابت شده این است که ایزنهاور مردی کاملاً خودرا ی و خیرهسر و از خودراضی بود. با دید تازه و واهی از دنیا و به شدت تحت تأثیر افکار ناسنجیده و اغلب نادرست و بسیار خطرناک جان فوستر دالس قرار داشت»….
درمسافرتی که نگارنده در اوایل سال ۱۹۷۲ به تهران نمودم، با نخستوزیر وقت، امیرعباس هویدا، ملاقاتی در منزل مادر ایشان به عمل آوردم. با نخستوزیر آشنایی کامل داشتم واز زمانی که به نخستوزیری رسید تا روزی که به آمریکا آمدم سمت پزشک ویژه ایشان را عهدهدار بودم. هویدا علاقه مفرطی به دانستن اوضاع ایرانیان در خارج از کشور نشان میداد و راجع به آنانی که در هوستون بودند، پرسش مینمودند. نام چند نفر از جمله نام یزدی را بر زبان راندم. پس از شنیدن اسم او، نخستوزیر به من هشدار اکید داد که از مصاحبت با او دوری کنم و اشاره نمود که یزدی از مأمورین ساواک و سی.آی.ا. آمریکا میباشد….
با آغاز سده بیستم میلادی، تعداد آمریکاییان در ایران رو به افزایش گذاشت. رفتار آنان نسبت به ایرانیان و موقعیت آنان در قبال بیرحمی و خونخواری دولت و گرفتاریهای ایجاد شده توسط انگلیس و روسیه، باعث شد که این تازهواردان، قهرمان ملی ایران شوند. افراد آمریکایی به هر جا که میرفتند، مردم ایران با آغوش باز از آنان استقبال میکردند. در آن موقع تفاهم واقعی بین میزبانان ایرانی و میهمانان آمریکایی آنان برقرار شد. رفتار آمریکاییها باعث شد که خلایی که در قلب ملت ایران بود پر و پنجرهای بر پایه یک آینده روشنتر به روی آنان باز شود. موفقیتهایی که بعضی از این آمریکایییان تازه وارد در ایران به دست آوردند، باعث تحسین ایرانیان شد، زیرا که از دولت انگلیس و روسیه نفرت داشتند….
شوستر با تمام قوا برای خنثی کردن نیروهای خارجی جهت اصلاح اوضاع مالی ایران جنگید. روزنامههای انگلیس به تأسی از دولت خود از انتقاد این گروه آمریکایی کوتاهی نکردند. تایمز لندن شوستر را متهم نمود و نوشت: «شوستر همدست میهنپرستان ایرانی شده است.» … هنگامی که تهران در میان بلاها و بدبختیها غوطه میخورد و بیماری تیفوس همهگیر شده بود، درمانگاهی در تهران و همچنین یتیمخانهای برای کودکان بیسامان دایر نمود (خانم گریس درایفوس، همسر درایفوس وزیر مختار آمریکا در تهران). دکتر میلسپو دربارهی این بانوی بزرگوار این طور مینویسد: «خانم وزیر مختار (گریس) با کارهایی که برای مردم انجام داده است، قلوب ایرانیان را به خود جذب نموده… کمکهای مؤثرش شامل افراد بیبضاعت میگردید… هر روز بیش از صد نفر از مردم بینوا در درمانگاه او درمان میشدند… هیچ پروپاگاندی نمیتوانست بهتر از خدمت گریس باعث بهبودی والاتری در روابط ایران و آمریکا شود… سادگی و بیآلایشی و صمیمیت و زحمات خستگی ناپذیرش دلهای ایرانیان را ربود.»…. پس از اشغال کشور در سال ۱۹۴۱، دسترسی به مواد غذایی اولیه، مسأله مهمی به ویژه در قسمت مرکزی و تهران ایجاد نمود. در بخش شمالی کشور که تحت نفوذ روسها بود، ارتش سرخ بیشتر مواد غذایی را به روسیه صادر مینمود و اجازه حمل آنها را به تهران و سایر نقاط کشور نمیداد…. به دید مردم ایران هیچ تفاوتی بین آلمان هیتلری و انگلیس چرچیلی وجود نداشت و برای چرچیل هیج اشکالی نداشت که تمامی مردم ایران را با ایجاد قحطی از بین ببرد و همان کاری را انجام دهند که در جنگ اول جهانی کردند… درایفوس در گزارشات خود به وزیر خارجه آمریکا مینویسد: … ایرانیان از عدم همکاری وزارت خارجه آمریکا به ستوه آمدهاند و فداکاری ایران را در راه نیل به مقصد متفقین اشعار داشت. درایفوس خود معتقد بود که ایران در عوض فداکاریهایی که برای متفقین مینماید چیزی عاید خودش نمیشود و به عقیده او اشکالات زیر در این باره دخالت داشتند.۱- متفقین به وعده خود که احتیاجات اساسی کشور را را تأمین کنند،وفا نکردند. ۲- متفقین بدین امر که نیروهای آنان و پناهندگان لهستانی، بیشترین ذخیره مواد غذایی کشور را مصرف میکردند، اهمیتی نمیدادند. ۳- متفقین راههای ایران و راهآهن کشور را از بین بردند. این امر به ویژه درباره راهآهن صادق بود که بیش از ۸۰درصد ظرفیت آن به مصرف متفقین میرسید. ۴- یو.کی.سی.سی، کنترل تمام ماشینهای باربری سبک و سنگین و لاستیکها را در دست گرفته و میگوید که هیچ ماشینی به ایران تعلق نمیگیرد و بد ین ترتیب کشور را زیر چنگال انگلیس قرار میدهد…. سرویس آگاهی و اطلاعاتی آمریکا، کار خود را در ایران از سال ۱۹۴۱ آغاز نمود. این تشکیلات پیشرو سازمان سی.آی.ا. بود…. اعضای عالیرتبه وزارت خارجه آمریکا نمیتوانستند درک کنند که انگلیسیها برای تثبیت منافع خود کار میکنند نه به سود آمریکا. برای آنان کوچکترین اشکالی نبود که چندین هزار تن از ایرانیان جان خود را از گرسنگی از دست بدهند. در یادداشتهایی که به وزارت خارجه فرستادند، بارها به طور آشکار دشمنی خود را با ایرانیان بر زبان راندند. در میان ایرانیان ضربالمثلی از انگلیسیها بود: «برای زیر یوغ آوردن ایرانیان، آنها را گرسنه نگهدارید و برای انجام چنین مقصودی از اعراب، آنها را سیر کنید.» ….
در مورد رفتار آمریکایی (ارتش) در ایران مینویسد: … یکی از سالمندان ایران آنها را بدین روی توصیف نمودند: «کارهایی که از آنها سر میزند بدین شباهت دارد که همگی را از یک قفس آزاد کرده باشند و رفتار آنان به مانند جانوران درندهای است که به دنبال طعمه خویش میروند.» به طور کلی باید رویه آمریکایییان را در ایران به دو دسته ارتشی و شخصی تقسیم نمود. ۱. مستی و رانندگی تحت تأثیر الکل؛ ۲. بیرحمی و نداشتن کمترین ارزش نسبت به مردم ایران؛ ۳. نخوت و تکبر و غرور و برخوردی که «هرکاری که دلم بخواهد میتوانم انجام بدهم»؛ ۴. سوءاستفاده و تشکیل بازار سیاه، در این راه هم ارتشیها و هم مردم شخصی آمریکایی شرکت داشتند. ۵. عدم وظیفهشناسی در پرداخت بدهیهای خود در هنگام خرید و یا برای خدمات درمانی که به آنها میشد….
درباره نقش ترومن برای تخلیه روسها از آذربایجان مینویسد: آیا واقعاً ترومن یادداشتی درباره تخلیه ایران به استالین فرستاده بود یا نه، حائز اهمیت زیادی نیست و یا برحسب پژوهش «ادوین. ام. رایت» چنین یادداشتی در آرشیو دولتی آمریکا پیدا نشده است. به طور کلی درباره خاورمیانه تصمیمات ترومن بسیار بجا و درست بوده و کمکهای اقتصادی به ترکیه، یونان و ایران بجا و به موقع بودند. در وزارت خارجه آمریکا بخشی به نام «بخش یونان – ترکیه – ایران» ایجاد گردید. در این نقطه زمانی کوچکترین شکی باقی نخواهد ماند که کمک آمریکا باعث برقراری و ادامه استقلال و آزادی ایران گردید و مردم ایران از این یاری پرزیدنت ترومن سپاسگزار ند…
در سخنان پایانی مینویسد: … دولت آمریکا نتوانست دریابد که آنچه برای مردم و کشورش نیکوست، ممکن است برای ملل و کشورهای دیگر مناسب نباشد. یکی از نتایج چنین رویهای، فشار آنان برای اصلاحات ارضی در ایران بود که از اوایل سال ۱۹۵۰ گفتگو را در آن باره آغاز کردند. آنها بدین فکر بودند که اراضی ایران به طور نامتناسبی در میان مالکین پخش شده است و کشاورزان از آن بهرهای نمیبرند. از این رو پیشنهاد طرح پخش اراضی را با شاه در میان آوردند و برای اولین بار «ویلیام دوگلاس» در سال ۱۹۵۰ در ملاقاتی که با شاه داشت، این موضوع را عنوان نمود. لایحه تقسیم اراضی در سال ۱۹۶۱ از مجلس گذشت و در سال ۱۹۶۳ در زمان نخستوزیری امینی یکی از محبوبین آمریکا به مورد اجرا گذاشته شد…. مالکان بزرگ موفق شدند که سوءاستفاده نموده و بهره بهتری برای خود به دست آورند و از سوی دیگر مالکان کوچک و یا خرده مالکان که دارایی آنان از چند هکتار تجاوز نمیکرد بیش از همه زیان برند و آب و نان خود را از دست دادند….
جیمی کارتر، فردی نورس در سیاست بینالمللی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد. با داشتن آگاهی بسیارناچیز از سیاست خارجی وی براحتی هدف دولتهای دیگر قرار گرفت که از او برای پیش بردن منافع خویش بهرهگیری کنند. درباره ایران، کشورهای انگلیس، فرانسه و آلمان هر یک خرده حسابی داشتند که میخواستند با شاه ایران تصفیه کنند، آنان موفق شدند که کارتر را به میان آورند. او در همان دامی افتاد که یکی از پیشینیان وی ، ایزنهاور، در سال ۱۹۵۳ افتاد. نقش کارتر را در برداشتن شاه تا آن زمانی که اسناد مربوط آزاد نشود بخوبی بررسی نمیتوان کرد. کارتر که بمانند سایر سیاستمداران آمریکا دچار «بیماری وحشت از کمونیسم» بود با شست و شوی مغزی بدین نتیجه رسیده بود که چون «مردم ایران از شاه متنفرند و با برداشتن وی میتوان با یک تیر دو نشان را هدف قرار داد. مردم را با نبودن شاه راضی، و با آوردن خمینی جلو پیشرفت کمونیستها را گرفت»… بسیاری از مورخین و گروهی از سیاستمداران فرانسوی به وضوح و آشکار کارتر را در این رویدادها مقصر میدانند….