زندگی من و سقوط پادشاهی ایران

سیامک ادیبی

New Publishing Partners, Washington D.C

زندگی نامه دکتر سیامک ادیبی شامل پیش‌گفتار، بخش یک دوران رشد و بلوغ در ایران، بخش دو تحصیل پزشکی در آمریکا، بخش سه استقرار و اقامت در آمریکا و بخش چهارم ریشه خصومت بین ایران و آمریکا می‌باشد. دکتر سیامک ادیبی فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های جان هاپکینز، دانشکده پزشکی جفرسن فیلادلفیا، دانشکده پلی‌تکنیک ماساچوست (ام.‌آی.تی) و هاروارد می‌باشد. او در ایران متولدشده و برای تحصیلات پزشکی به آمریکا آمده است. در این کتاب که بخشی از تاریخ معاصر ایران را بیان می‌کند، با داستان چند نسل خاندان بانفوذش در ایران مخلوط شده است. در آمریکا استاد طب داخلی و رئیس بخش جهاز هاضمه و در ایران هم در دوران پهلوی رئیس بخش داخلی بیمارستان دربار و در دوران بعد از انقلاب به عنوان مشاور کار کرده است. خدمت در ایران و آمریکا به او قدرت درک علل خصومت بین ایران و آمریکا را داده است. یکی از خاطراتی که دکتر ادیبی در بخش اول می‌نویسد به این قرار است: هیچوقت تنها جرم و جنایتی را که در زندگی‌ام مرتکب شده‌ام از یاد نخواهم برد و آن توقیف من در فرودگاه تهران، توسط عوامل جمهوری اسلامی به جرم حمل یک بطری شراب در چمدانم بود. ماجرا از این قرار بود که هر وقت به تهران می‌رفتم، خواهرم در موقع شام برایم شرابی می‌داد که از بازار سیاه و قاچاق تهیه می‌کرد. در یکی از آن سفرها، تصمیم گرفتیم چند روزی برای تفریح به جزیره کیش برویم. خواهرم به من یک بطری شراب داد که با خودم ببرم. او به من گفت اگر آن را داخل چمدان بگذارم، هیچ خطری ندارد. بدبختانه غافل از آن بود که در داخل فرودگاه با دستگاه‌های جدید اسکنر می‌توانند بطری شراب را داخل چمدان ببینند. به محض کشف بطری شراب مأموران امنیتی به جرم تخلف و سرپیچی از قوانین اسلامی مرا توقیف کردند. به من دستبند زدند و مرا به قسمت دادگاه جنایی فرودگاه برای محاکمه بردند. قاضی برای صرف نهار و استراحت بعد از ظهر، در دادگاه نبود و چند ساعتی دستبنده زده در انتظار نشستم.

وقتی قاضی بازگشت برایش تعریف کردم که پزشک معالجم به دلیل بیماری قلبی، توصیه کرده است روزی دو گیلاس شراب بنوشم. قاضی حرف مرا نپذیرفت و جریمه نقدی کرد که پس از پرداخت آن با همسرم، که ساعت‌ها در انتظار در فرودگاه نشسته بود،با پرواز بعدی به جزیره کیش رفتیم. در بخش دیگری درباره کورش کبیر می‌نویسد: … حتی رؤسای جمهوری آمریکا نظیر توماس جفرسون و هاری ترومن نیز از کردار شایسته سیروس (کوروش کبیر) یاد کرده‌اند. مثلاً بعد از تأسیس کشور اسرائیل درخاورمیانه، هاری ترومن در یک جمع سران یهودی خودش را با کوروش کبیر مقایسه و هم‌تراز دانست.
… شاه عباس به اهمیت روابط با کشورهای خارجی و تجارت بین‌المللی پی برد و درهای ایران را به دنیای خارج باز کرد و بسیاری از تاجران اروپایی و دیپلمات‌ها و گروه‌های مذهبی دیگر را پذیرفت.
… از کارهای مهم رضاشاه، تحصیلات رایگان و تغییرات زیادی بود که سلطه ملایان را بر مردم از میان برداشت. لباس و یونیفرم فرهنگی را برای مردان و زنان تعیین کرد و حجاب را از بین برد.
… در دانشکده پزشکی جفرسون، پروفسور کارل پاشکیز، استاد بیماری‌های داخلی و غدد، که کتاب بیماری‌های غدد او در بسیاری از مدارس پزشکی برای تدریس استفاده می‌شد، تصمیم داشت که در آزمایشگاه خود کارهای تحقیقی انجام دهد. دکتر ادیبی در میان همکلاسیانش تنها دانشجویی بود که علاوه بر تحصیل پزشکی، دو نوشته تحقیقی نیز از او به چاپ رسیده بود و در روز فارغ‌التحصیلی به خاطر کارها و تحقیقات با ارزش او بخصوص در مورد برداشت قسمتی از کبد در حیوانات، توسط استاندار پنسیلوانیا به او مدال طلایی داده شد.

… پس از آن که با همه تلاش‌هایی که برای درمان چاقی به وسیله تیم‌های تحقیقاتی و گروه همکاران جراح (با عمل قطع رابطه قسمتی از روده و اثنی‌عشر) این کار بی‌نتیجه ماند و به این نتیجه رسید که چاقی درمانی ندارد و باید جلوی چاقی را پیش از چاق شدن گرفت و از آن جلوگیری کرد.

…در دهه ۱۹۷۰ به اتفاق پسر دایی‌اش دکتر همایون کاظمی، استاد بیماری‌های داخلی هاروارد و رئیس بخش بیماری‌های ریه بیمارستان ماساچوست جنرال، بیمارستان دربار (سلطنتی) در شمال تهران دایر گردید و دکتر همایون کاظمی رئیس بیمارستان و من هم رئیس بخش داخلی بیمارستان شدم. پس از آن سعی کردم گروهی از پزشکان با نام و نشان را استخدام کنم و در فکر فراهم کردن زمینه‌های‌لازم برای آوردن همسر و فرزندانم از پیتزبورگ به تهران بودیم که در سال ۱۹۷۹ انقلاب شد.

زمانی که در تهرا ن بودم چنان سرگرم تدارک و مجهز ساختن مرکز پزشکی بودم که هیچ آگاهی از تحولات سیاسی و اجتماعی در حال جریان ایران نداشتم.

… از انقلاب دو چیز یاد گرفتم که شاه ایران دو چهره داشت. یک چهره‌ای که من دیده بودم و می‌شناختم و دوست داشتم. با چهره دیگر وی، من به خاطر دوری از ایران و تحصیلات در آمریکا، آشنایی نداشتم و آن یعنی یک دیکتاتوری با قدرت مطلق که سبب این انقلاب و درهم ریختگی برای مردمی شد که تشنه آزادی و دمکراسی بودند… مع‌الوصف این انقلاب و تحول نشان داد که اشتباه بزرگی بود. چون که مردم نمی‌دانستند خمینی برنامه دیگری برای آینده ایران دارد.

… عده زیادی از تحصیلکرده‌های ایران در خارج از کشور توانستند از ایران فرار و در نقاط مختلف دنیا بخصوص آمریکا ساکن شوند. در نتیجه این پدیده منفی، ایران بخش بزرگی از سرمایه معنوی یعنی مغزهای باارزش خود را از دست داد…
دکتر ادیبی در بخش زندگی قبل از بازنشستگی می‌نویسد: من وقت خیلی کمی برای استراحت و تفریح داشتم و تمام زندگی‌ام روی مطالعه، آموزش و خودآموزی می‌گذشت و این برنامه زندگی از جان هاپکینز شروع شد و در هاروارد و ام.آی.تی ادامه پیدا کرد. شانزده سال از جوانی را در این دوره تحصیلی‌ام گذاشتم و توانستم دکترای پزشکی و پی.اچ.دی و دوران تخصصی و فوق تخصصی جهاز هاضمه و تغذیه را به پایان ببرم….
در بخش زندگی بعد از بازنشستگی می‌خوانیم: وقتی که به هفتاد سالگی رسیدم، تصمیم گرفتم بازنشسته شوم واین بازنشستگی دست خودم بود. چون کرسی استادی‌ام مادام‌العمری بود و می‌توانستم تا هر زمانی که بخواهم بر این کرسی تکیه داشته باشم. پس از بازنشسته شدن، وقت بیشتری با فرزندان و نوه‌هایم دارم. آشپزی یاد گرفته‌ام و کارهای خانه و خرید را انجام می‌دهم و تنیس و قایقرانی و کوهنوردی می کنم و به سفرهای مورد علاقه‌ام می‌پردازم.

… درمورد روابط ایران و آمریکا، دکتر ادیبی می‌نویسد: در دوران جوانی خوب به یاد دارم که ایرانی‌ها آمریکا را دوست داشتند چون برخلاف اروپایی‌ها، آمریکا استعمارگر قلمداد نشده بودند.
… بخصوص از ترومن رئیس‌جمهور آمریکا خیلی راضی بودند که شرایط اقتصادی ایران را بهبود بخشیده بود و روس‌ها را از ایران بیرون کرده بود. اما بعد از سال ۱۹۵۳ این احساس خوب نسبت به آمریکا به خاطر دخالت‌های زیاد و کنترل ایران از ترس نفوذ کمونیسم عوض شد… خیلی جای تعجب دارد که آیزنهاور که از اروپا درمقابل هیتلر دفاع کرد، چطور می‌تواند همان کسی باشد که به برادران دالس اجازه دهد کشوری را که دوست آمریکا بود و به دنبال اخذ دمکراسی و بهبود شرایط اقتصادی‌اش بود خراب کنند. برخلاف ترومن، ایزنهاور نتوانست درک کند که به وسیله چرچیل که تشنه نفت ایران بود مغزشویی شده است….

درحال حاضر تنها کشور مسلمانی که جنگ داخلی دینی ندارد ایران است… تنها کشوری که در خاورمیانه آمریکا و آمریکایی‌ها را دوست دارد ایران است.
در پایان کتاب دکتر ادیبی می‌نویسد: با تجاربی که از این همه اتفاقات ناگوار در دنیا می‌بینم، آمریکا بایستی از رل پلیس جهانی بودن دست بردارد و آن را به سازمان ملل محول کند.
دکتر سیامک ادیبی یکی از نخبه‌های ایرانی متعددی است که به خاطر تحولات و تغییرات نامطلوب ایران، نصیبِ کشورِ مساعد برای پذیرفتن نخبگان دنیا یعنی آمریکا شده است.
کتاب زندگی نامه دکتر ادیبی بسیارخواندنی و آموزنده می‌باشد و خواندن آن را به خوانندگان گرامی «میراث ایران» توصیه می‌کنم.

لهجه سردشتک (مثنوی مادر)
منیژه پلنگ پوش «نگار نگارین»
ناشر: نشر نوش، مشهد
از خانم منیژه پلنگ‌پوش «نگار نگارین»، همشهری پرکار، با شهامت و سراینده‌ی توانا، تا به حال چند مجموعه شعر در این صفحات بررسی شده است.نگار نگارین تا به حال ۱۳۸ اثر را به چاپ رسانده و چندین اثر ناتمام دیگر دارد و شش کتاب گویا (سی دی) منتشر کرده است.
در میان آثار فراوان او، بسیاری از آنها بیشتر جنبه آموزشی و راهنمایی در اصول و امور زندگی زناشویی، فرزندداری ورفتار وبرخورد با دیگران می‌باشد.
لهجه سردشتک، شامل سه بخش (سخن شاعر، نظریه استاد، و مادر من یک کتاب عشق بود) می‌باشد.
در سخن شاعر می خوانیم: در پگاه اسفند ۱۳۳۰ در بستر خاک، سهم جغرافیایی قوچان زاده شدم. پدرم گرچه ردای مذهب بر تن نداشت، اما از دلسوختگان دین و عاشقان معنویت بود. مادرم که شیره جانش، باغ آرزوهای شعری مرا شکوفا کرده است، نسبی از خاندان همیشه جاوید ملافیض کاشانی داشت. شاید که گوهر سیال جانم از سرچشمه زلال عرفان خاندان مادری‌ام سرخی گرفته بود و بعدها در باغ معرفت و عرفان شکوفاتر گشت،مرا بر آن داشت تا دل‌دروایی‌ام به دست کاروان سالار شعر و ادب سپرده، مروارید عشق را در صدف جانم بپرورم….
ستاره‌ها که سحر، ناگزیر می‌میرند
چقدر پیش نگاهم… حقیر… می‌میرند
هزار چشمه سرود آسمان ولی ز عطش
درخت‌های نجیب کویر.. می میرند
با یکدیگر بخش ها و ابیاتی از این منظومه دراز (۳۹ صفحه‌ای) را می خوانیم:
مادر من یک کتاب عشق بود:
… مادر من بانویی از نسل ماد
اولین معشوقه دل شهرزاد
از شهاب شعری پرتابی‌تر است
از سکوت آسمان آبی‌تر است
خواب می‌دیدم، شبیه تیشه‌ای
می‌زنی بر گلبن بی‌ریشه‌ای
خانه‌ام زیر درخت بید بود
شهرزاد قصه‌ام خورشید بود
مادر من از تبار ماه بود،
از دل او تا دل من راه بود
مادر من بهترین رنگین کمان
می‌نشاندم در دل هفت آسمان
در جوانی مادرم از دست رفت
عاشق حق بوده و سرمست رفت
خوب یادم هست، شب در بسترم
اشک می‌باریدم از چشم ترم
مادر من سر به سر اندوه بود
بربلندای وجودم کوه بود
مادر من همچو آهویی قشنگ
و پدر در بیشه‌زاری چون پلنگ
مادر من بانوی تنهایی است
چون شقایق عاشق شیدایی است
مادرم آیینه‌ها را قاب کرد
سایه‌ها را پیش رویم خواب کرد

مادرم در لابلای قصه مرد
قلب من لبریزتر از غصه مرد
… گریه گل را تماشا کرده‌ای؟
مرگ بلبل را تماشا کرده‌ای؟
چلچراغ شعر من خاموش شد
شرمسار حسرت آغوش شد
… ساز من کوک است تا دنیای من
سادگی می ریزد از سیمای من
رنگ عشق پاک را آبی خوش است
گریه در شب‌های مهتابی خوش است
…پله پله تا ملاقات خدا
می‌شوم از همرهان خود جدا
مانده از من، نک سرود و داستان
قصه‌هایی از تبارباستان
شوکران را چون شکر نوشیده‌ام
خرقه سقراط را پوشیده‌ام
… عاشقی کردن شده عادات‌مان
پر شود از عاشقی ساعات‌مان
جستجوی عشق فانی تا به کی؟
جان من، دیگر جوانی تا به کی؟
گربه‌های کوچک عصریم ما
چون سگان تازی قصریم ما
گرچه می‌گویند نسل برتریم
لیک خود دانیم از خر کمتریم
وای اینجا دوستی ارزان شده
پایه‌های دوستی لرزان شده
دوستی‌های قدیمی سبز و پاک
عشق‌های قرن ما، بس دردناک
جانورهای شبیه آدمیم
لیک تحقیقاً ز حیوان کمتریم
… عده‌ای گشتند وارث بر زمین
عده‌ای دلال و مفتی گرد دین
چون نشینند عالمان در قصرها
ما بخوانیم سوره والعصر را
عارفان را دادگاهی می‌کنند
ظالمان این را گواهی می‌کنند
راه‌ها را بسته‌اند بر خواب ما
گل بروید در دل مرداب ما
ما همه تشنه لبیم و آب نیست
رو به روی ما به جز مرداب نیست

زیستن سخت است در این عصر سنگ
می‌خراشد سینه‌ام از زخم چنگ
عصر آتش بازی سیاره‌هاست
عصر دلقک‌بازی دجاله‌هاست
عصر بی مهری‌ست عصر سنگی‌ست
روزگار دلهره، دلتنگی است
عصر کاسه‌لیسی و دریوزگی‌ست
روزگار عیش و شادی نیست نیست
بوسه کال است برلب‌های عشق
زخم یک گال است بر شب‌های عشق
مردمان دلالی دل می‌کنند
دوستان آب مرا را گِل می‌کنند

در تنور عشق گلگون می‌شوم
با شراب عشق معجون می‌شوم
تا به سوی عشق هجرت می‌کنم
باشقایق باز بیعت می‌کنم
… در پایان این سروده زیبا را می‌خوانیم:
پنجره باز است آمد گل‌فروش
می‌شوم با عشق امشب سبزپوش
آخرین بار است دادم با تو دست
شحنه‌ها میخانه را خواهند بست
زیر تابش‌های تاریکی سه تار
خوب می‌رقصید در دست نگار

سمفونی سرگذشت یک قوم
رباعیات و چند سروده دیگر قومی
جهانگیر صداقت‌فر
شرکت کتاب، تماس با جهانگیر صداقت‌فر:
jahangirs@aol.com
از جهانگیر صداقت‌فر، شاعر، نقاش، آرشیتکت، انسانی مهربان ودوستی خوب تا به حال مجموعه‌های شعری غریبانه، آزمون برگزیدگی و خطابه‌های کفر به چاپ رسیده است که برخی از آنها در «میراث ایران» بررسی شده است.
در سمفونی سرگذشت یک قوم می‌خوانیم:
این قصه غصه‌های آبای من است
سیلاب سرشک وادریغای من است
این دفتر تذهیب به خوناب زمان
تقدیم به آینده ابنای من است
… این درددل قوم شکیبای من است
شرحی ز مصائب غم‌افزای من است
گر قطره نوری است در این دفتر خون
تقدیم روان پاک آبای من است
صداقت فر در پیشگفتار این مجموعه می‌نویسد:
… پراکندگی و سرگردانی یهودیان در گرداگرد گیتی و به ناچار آمیزش و اختلاط با تمدن و فرهنگ‌های گوناگون به تجربه‌های ناب و نوینی انجامیده که خود نه تنها به رنگارنگی و اعتلای ساختارو ارزش‌های شخصیتی‌اش افزوده است، بلکه یک نوع «پختگی» و «آزمودگی» را نیز موجب شده است. چه بسا هم، این زیرکی اکتسابی در دوران اختناق و آشنایی با جلوه‌های درخشان اخلاقیات و بهروزی از آموزه‌های متفاوت فرهنگ‌های میزبان است که به او فن بقا آموخته که با ممارست در درازنای اعصار با سرشتش عجین شده است…
… واحسرتا و دردا، اما که فصول خزانی قوم بنی‌اسرائیل بس بسیار و بلند و روزگاران بهاری‌اش، بس بسیار اندک و کوتاه بوده است و هم از این روست البته که دوران نگون‌ساری در این قطعات بازتابی به سزا می‌باید داشت… و دارد!
… تاگفته نماند که شماری از این سروده‌ها ملهم از بلایایی است که قوم سرگردان ناگزیر به تحمل آن بوده و لاجرم سرشار از توفان خشم و غریو واتظلم است و من از خوانندگان غیریهودی تقاضا دارم که از پیش داوری در پیام نهفته در یک رباعی به تنهایی و جدا از جمع کل، بپرهیزند و این دفتر را در یکپارچگی رسالت‌اش به قضاوت نشینند.
… به ایرانی بودن خود سخت می‌بالم و به قومیت خویش نیز دلبسته‌ام. یعنی تبارخویش را جزیی از گستره موزاییک رنگارنگ و زیبایی ایران می‌دانم و در پایان بگذارید باری دیگر و به بانگی رسا بگویم که من از این گذر اگرچه با اندوهی گران می گذرم، تنها به سوی قبله‌گاه صلح و‌آشتی است که مرکب می‌رانم و سینه‌ام هر آینه از خارخار نفرت و آتش کینه و نیام اندیشه از تیغ انتقام تهی است. من همچنان و همیشه هوادار سرسخت پندارشیخ بوده و هستم که گفت:
«بنی آدم اعضای پیکرند    که در آفرینش ز یک گوهرند»
بعد نیز هماره بر این باور بوده و خواهم بود که:
آسوده زید آن که دل از کینه زدود
جز وحدت مردمان نه گفت و نه شنود
ما جمله نوادگان عشق ازلیم
زرتشی و ترسا و مسلمان و یهود
برای خوانندگان چند رباعی از سمفونی سرگذشت یک قوم را می‌آورم:
ای تیغ تعصب تو بر گردن ما
با تهمت پوچ «دشمنی»، دشمن ما
این گونه بپاییم و زره‌پوش از آنک
جز خصم نبود و نیست پیرامن ما
ما خانه به دوشان ز دیاری کهنیم
همباز جهانیان، ولی بی‌وطنیم
تا داد بگیریم ز بیداد زمان
رویینه‌تنیم و کاغذین‌پیرهنیم

ای کاش حریم و مرز در کار نبود
برگرد جهان این همه دیوار نبود
ای کاش همه هموطن هم بودیم
این نطع زمین مسلخ کشتار نبود

سلاخی انسان که شنیدی این است
نادانی مردمان کوته‌بین است
قتالی خلق‌های بی‌پشت و پناه
با دشنه‌ی قشریانِ کژآیین است

ای مرتجعان، بی خردان وای شما
واپس نگریست بینش و رای شما
امروز اگر چاره فردا نکیند
هم وای به امروز و به فردای شما

وقت است که عشق را نهادینه کنیم
جان را تهی از کدورت و کینه کنیم
زنگار ز ذهنیت خود بزداییم
دل را چو زلال دلِ آیینه کنیم

ایثار ز انگور بن آموخته‌ایم
اکسیر حیات در رگ اندوخته‌ایم
برخاک مریز خون این تاک که ما
درساغر عشق آتش افروخته‌ایم
و بالاخره از او می‌خوانیم:
هرچند که ایران وطن خوب من است
محبوب‌ترین سرای محبوب من است
هرجا دهدم ز تیغ تبعیض پناه
سرمنزل و سرزمین مطلوب من است
دربخش دوم این مجموعه… چند دلنوشته‌ی دیگر قومی که شامل ده سروده می‌شود، گنجانیده شده است. برای دوست هنرمند و خوب‌مان آرزوی کارهای بیشتر و عمری دراز و سلامت داریم.