پدرم، باقر علوی
April 5, 2018 by Editor
سارا علوی
پدرم محمد باقر علوی در اول فروردین سال ١٣٠٣ در اهواز به دنیا آمد. ایشان به دستور پدر نزد استاد، سعدی و حافظ را آموخت. در هفده سالگی باز به دستور پدر، به عقد مادرم بانو اقدس جزایری سیزده ساله درآمد. چون برای امرار معاش این زوج جوان نیاز مالی داشتند، پد رم بعد از گرفتن دیپلم دبیرستان به استخدام شرکت نفت در آمد.
استعداد و علاقه پدرم به زبان و ادبیات فارسی سبب پیشرفت ایشان شد و مقالههایش در نشریه «نفتخیز»، نشریه فرهنگی شرکت نفت به چاپ میرسید. علاقه ایشان به زبان انگلیسی هم سبب شد که بتواند این زبان را بیاموزد و فوقدیپلم خود را در رشته روابط عمومی از دانشگاه مکاتبهای انگلیس به دست بیاورد. به این ترتیب پس از ٣٧سالونیم خدمت در شرکت نفت، با رتبه رئیس روابط عمومی اهواز در سال ١٣۵٧ بازنشسته شد و به آمریکا مهاجرت کرد و با مادرم و فرزندانش در ایالت اکلاهما زندگی را شروع نمود.
مهاجرت پدرم به آمریکا، مانند مهاجرت سایر ایرانیان، دشواریهای زیادی داشت. اما ایشان مقالهنویسی را ادامه داد و شهرت افتخارآمیزی برای خود و خانواده فراهم نمود. چند نمونه از نوشتههای پدرم به این ترتیب است که در مجلههای پردیس،پرستو، شهروند، راه زندگی و میراث ایران چاپ شدهاند: «کوچ عشایر»، «سفرهای چین»، «کردستان»، «چرچیل»، «مصدق»، «نقش آمریکا در کودتای ١٩۵٣»، «صدمین سالروز ملی شدن نفت»، «آتاتورک»، «سرخپوستان مالک اصلی آمریکا»، «آران یا آذربایجان»، «چغازنبیل یکی از میراثهای بزرگ جهانی»، «احمد کسروی»، «جان اف کندی»، «جنگهای قادسیه»، «سیمرغ»، و بسیاری موضوعهای دیگر…
پدرم مردی با دانش، فروتن، مردمدار، خوشگفتار، خوشرفتار و شوخطبع بود که اخلاق نرم و زیبا صفت و مهر بسیار ، ایشان را برای دوستان و آشنایان بسیار گرامی و عزیز کرده بود. ایشان «پدر» جمع ایرانیان اکلاهما به حساب میآمد، زیرا از کمک مالی و معنوی به دیگران کوتاهی نمیکرد. مثلا برای ایرانیان تازه وارد در پر کردن فرمهای مهاجرتی ایشان همیشه حاضر بود و از پذیرایی و دلگرمی این تازهواردان دریغ نمیکرد.
یکی از خدمات ایشان تشویق ایرانیان اکلاهما در به وجود آوردن کانونهای فرهنگی در اکلاهما سیتی بود. انجمنی که با پشتیبانی ایشان در ژانویه ٢٠٠۴ تشکیل شد «انجمن ادبی ایرانیان اکلاهما» بود که ایشان در این انجمن شرکت میکرد، و با اطلاع وسیعی که در ادبیات فارسی داشت، شنوندگان را با میراث ادبی ایران آشنا میکرد. دیگر کمک ایشان به ایرانیان اکلاهما، دعوت و پذیرایی از سخنورانی مانند ابوالقاسم پرتو (در مورد صحبت کردن و نوشتن به فارسی)، آراکل خواچه توریانس (در مورد فردوسی)، و هومر آبرامیان (در مورد نجات ایرانی از راه شناختن فرهنگ ایران) بود. سناتور اکلاهما با اهدای پلاکی از خدمتهای پدرم قدر دانی کرد.
ناگفته نماند که پدرم پاکیزگی، شیکپوشی و باغبانی را بسیار دوست میداشت، طوریکه در خانه همواره با کت و شلوار و کراوات یا پاپیون بود. او اینگونه از استقبال زندگی میکرد: ظاهری آراسته، آماده برای پذیرا شدن دوستی، همسایهای، یا خویشی. در اطراف خانهشان هم باغچههای پر از گل و گیاه درست کرده بود. این گیاهان سمبل مهربانی ایشان به زندگی و سمبل دوست داشتن زیبایی بود.
مادر و پدرم یک زوج کو شا بودند که با کار و عشق ، زندگی گرمی برای خود و فرزندان و دوستان و آشنایان ساختند. بسیاری از ایرانیها خانه پدر و مادرم را به عنوان مکانی با اصالت میدانستند و همیشه برای آموختن از مکتب «استاد»، و بهرهمند شدن از هنرهای دستی مهر بانوی خانه به آنجا میآمدند.
پدر و مادرم عاشق هم بودند. هنگامی که در روز ١۵دسامبر ٢٠١۴ مادرم این دنیا را ترک گفت، پدرم نیز در٢٢ دسامبر ٢٠١۴ به سوی او پرواز کرد. عشق ٧٠ ساله آنان بیشتر از یک هفته جدایی را تحمل نداشت.
این دو عاشق در گورستان شهر در مجاورت یکدیگر به خاک سپرده شدند.
Comments