دکتر هرمز منصوری
ـــ بررسی: شاهرخ احکامی ـــ
از دکتر هرمز منصوری تا به حال سه کتاب در «میراث ایران» بررسی شده است. شمع دل در ابتدای انتشار آن در این صفحات بررسی شده بود، اما بار دیگر نسخه جدید آن به دستم رسید که دریغم آمد آن را بازخوانی نکنم….
دکتر هرمز منصوری همکار و دوست دیرینه که باهم دوران سربازی را گذراندیم، پزشک و جراحی بنام در رشته جراحی عمومی و عروق است و علاوه بر سرودن، در رشته موسیقی و تحقیق در رشتههای علمی نیز چندین کتاب و نوشته تقدیم علاقمند کارهای با ارزشش کرده است.
شادروان دکتر فتحاللـه دولتشاهی مینویسد: اکنون باید بگوییم همان آزادگی و صراحت که سراینده اشعار مندرج در دیوان شمع دل در ظاهر ساختن عواطف، احساسات، امیال، خواستها و اندیشههای خود دارد، در شیوه بیان، انتخاب اوزان شعری و گزینش الفاظ یا واژهها و عباات از سوی او به چشم میخورد…
دکتر منصوری مینویسد: شعر بازتابی است از اندیشه و خیال،تصویری است از تفکر و احساس، ترنمی است از لرزش تار دل، افسانهای است از اسرار نهان، انعکاسی است از آیینه دل، موجی است خروشان از دریای احساس، رنگینکمانی است در آسمان تخیل، آهنگی است گوشنواز و کلامی است دلنشین. شعر زبان دل است…. زبان دل من….
در رویگردان میگوید:
چه خطای سر زد از ما که ز ما وفا بریدی
چه گناه دیدی از ما که ره جفا گزیدی
چه قصور کرده بودم که ز درگهم براندی
چه خطور کرده بودم، که به آتشم نشاندی
چه اشاره مینمودی که به سر نمیدویدم
چه ندا به من بدادی که ز جا نمیپریدم
تو که رشته محبت به بهانهای بریدی
نه ز وصل وعده دادی، نه به آشتی امیدی
تو که خاک پاک کویت به جهان بهشت من بود
چه شد عاقبت که دوزخ همه سرنوشت من بود…
ز جفای تو بسوزم، به عتاب تو بسازم
که تو هر زمان بیایی، ز زمانه بینیازم
مدهم به دست جلاد و مکشم به سینه آهم
که بجز وفای عشقت نبود دگر گناهم
در شعر اسیر میگوید:
ای فتنه چرا مرا ز خود میرانی
در دام توام اسیر و خود میدانی
تا کی ز توام جدا، خدا میداند
تا چند کنی عشوه به ما، خود دانی
در زندگی میگوید:
من ندانم اعتبار زندگی
من ندارم اختیار زندگی
تا رسانم خود به منزلگاه دوست
میکشم بر دوش بار زندگی
بیقراری شد نصیب عاشقان
این چنین باشد قرار زندگی
گشته پر پر در راه باد خزان
غنچههای نوبهار زندگی….
در بیمار عشق میگوید:
بیا دلبر که من بیمارعشقم
جهان می سوزد امشب ازتب من
چو نی دارم نواها در دل خویش
اگر یکدم نهی لب بر لب من
در شمع دل میگوید:
در فراق روی تو، گریان و سوزانم چو شمع
در غم هجران تو، سوزان و گریانم چو شمع
گرچه ریزد سیل اشک از دیده بر دامان من
آتش عشق تو میسوزد دل و جانم چو شمع
زیور بالای چون سرو خرامانت کنم
گوهر اشکی که میریزد به دامانم چو شمع
از من آموز ای پری درس وفاداری به عشق
گرچه میسوزم ولی در جمع یارانم چو شمع…
هرمز، این آتش نمیرد در دل شوریدهام
تا نسوزم من ز سر تا پا، فروزانم چو شمع
موج گریزان:
دلم دریا و عشقم آسمانی است
سرم سودایی از شور جوانی است
چو موج از دست ساحل میگریزم
به آفاقی که مهرش جاودانی است…
درتقدیم به روان پاک مادرم مهربانو منصور میگوید:
کولهبارعمر:
امشب به یاد مادر از دست رفتهام
بر مرگ نوجوانی خود غبطه میخورم
دردا که رفت و برد مرا هر چه داده بود
حسرت به روزگار ز کف رفته میخورم
…
مادر من از صفا و نشاط تو داشتم
آن شر و شوق عشق که عهد شباب بود
رفتی و زندگی همه خواب و خیال شد
آمال و آرزو همه نقشی بر آب بود…
پشتم خمید وپای به گل ماند و سینه سوخت
بس پیکر غم تو در آغوش میکشم
ای آسمان بگو که زمین کی توان گذاشت
این کوله بار عمر که بر دوش میکشم…
در حاصل عمر میگوید:
دلبرم با من شبی صد کوه داشت
همره هر شکوه صدها عشوه داشت
عشوهاش همراه ناز و غمزه بود
غمزهاش بیحد و بیاندازه بود
باز او با صد ادا آغشته بود
هر ادایش عاشقی را کشته بود…
بار دیگر با من او صد شکوه کرد
همره هر شکوه، صدها عشوه کرد
عشوه او طاقت از هرمز ربود
پاره شد در سینه من تار و پود
و بالاخره در خیال خوش میگوید:
بهار و سبزه و یار و من و گل و می و تار
چه خوش بود که میسر شود مرا یک بار
ز یار بوسه بگیرم، ز تار نغمه برآرم
به سبزه سربگذارم، چه بهتر از این کار
ز دست دل بخروشم چو جام باده بنوشم
ز سوز غم بگریزم به ساز و زلف نگار
چنان شوم ز جهان بیخبر که گویی نیست
به غیر تار و من و یار در جهان دیار
اگر بهار فرحزا مجال شکوه گذارد
هزار شکوه نمایم ز عشوه دلدار
بهخواب خوش نرود چشم من در آن شب تار
که چشم دل نبود بر جمال او بیدار
خوشا نسیم بهاری و لذت لب جوی
خوش است ساغر و ساقی و دلبر عیار
به هوش هرمز از این زخمههای نغمهنواز
مگر که رازدل افتد برون ز پرده تار
توفیق همکار ودست عزیز دکترهرمز منصور را در کارهای علمی و ادبی و هنریاش را خواستاریم.