سخنرانی دکتر شاهرخ احکامی ـــ پزشک، فعال فرهنگی و سردبیر فصلنامه «میراث ایران» در «بنیاد فرهنگی دماوند»، سوم دسامبر ۲۰۲۳ ـــ
میراث ایران، شماره ۱۱۱، بهار ۱۴۰۳ ـــ
پهلوی دوم
بعد از شهریور ۱۳۲۰ و رفتن رضاشاه از قدرت و تبعید به آفریقای جنوبی، پسر جوانش محمدرضا شاه به قدرت رسید. شاه جوان روش پدرش را عوض کرد. او به دیدار مراجع دینی رفت و رابطه خوبی با آنان برقرار کرد. در این دوران آزادیهایی در مملکت برقرار شد. مردم فرصت دوباره برای احیای سنتهای از دست رفته خود داشتند. آیتاللـه بروجردی، که زمام امور شیعیان را در دست داشت، با شاه رابطه خوبی داشت و تندروهای مذهبی را از دخالت در سیاست منع میکرد. بودند روحانیونی مثل کاشانی و نواب صفوی که یکی خواهان سهم در قدرت و یکی خواهان حذف دولتمردان از قدرت بود. اما با وجود آیتالـله بروجردی ثبات مذهبی برقرار بود و رابطه دولت و مذهب حسنه بود. (بصیرت منش، علما و رژیم شاه) (گرفته از اسلامگرایی به مثابه هویت سیاسی نوین در عصر پهلوی، علیرضا کلانتر مهرجردی، حسین صولتی)
نظام پهلوی (۱۳۵۷-۱۳۰۴) از اساس، بنای خود را بر تفکیک دو حوزه دیانت و سیاست گذاشت. حکومت محمدرضا شاه پهلوی (۱۳۵۷-۱۳۲۰) با حضور و توسعه تدریجی رابطه با آمریکا همراه بود. از سرگیری مدرنیزاسیون منجر به بروز تحولات اقتصادی و سیاسی گستردهای در جامعه ایران شد. پهلوی دوم در نظر داشت رژیمی متمرکز مبتنی بر ملیگرایی در ایران ایجاد کند (لاپیدوس ۱۳۸۱: ۲۳-۸۲۱). این سیاستها واکنش نیروهای مذهبی به رهبری روحاللـه خمینی را در پی داشت. لذا در دهه ۱۳۴۰، جامعه ایران شاهد حضور روشنفکران مذهبی در صحنه مبارزات سیاسی کشور بود.
شریعتی و بسیاری کسان دیگر با تعریفی مجدد از مسأله هویت دینی و سیاسی، راه را برای ایجاد جنبشی انقلابی فراهم ساختند (همبلی ۱۳۷۲: ۱۲).
حضور گسترده گروهها و اندیشههای چپگرا در سراسر کشور، موج فعالیت اسلامگراها را افزایش داد و این وضعیت اجتماعی ـ سیاسی در دهه ۵۰ نیز ادامه یافت. حاکمیت نیز برای ایجاد ساختار هویت سیاسی یکدست در جامعه، نظام دوحزبی حزب ایران نوین و حزب مردم را، که در سال ۱۳۳۶ برقرار کرده بود، به سیستم تکحزبی تغییر و در سال ۱۳۵۳، حزب رستاخیز را به عنوان حزب واحد اعلام رسمی نمود و همه مردم مکلف به عضویت در آن شدند. ایجاد چنین حزبی و گرایش به سمت و سوی باستانگرایی مفرط و تلاش در جهت سرکوب مشکلات، نه حل آنها، زمینه را برای حضور جدی نیروها فراهم کرد… در مجموع تغییرات اجتماعی که در نتیجه برنامههای شبه مدرنیزاسیون در ایران صورت گرفت، سبب شد جمعیت عظیمی از روستاها عازم مناطق شهری شوند و این امر باعث افزایش نرخ بیکاری، فقر و نارضایتی بود. گفتمان اسلامگرایان مبنی بر حمایت از مستضعفان، محرومان و تهیدستان ضمن جذب و بسیج این نیروها، طیفهای اصلی شرکتکننده در انقلاب و خواستههای آنها را تداعی و منعکس میکند.
اقدامات گسترده پهلوی دوم در رابطه با دین اسلام و کمرنگ کردن نقش آن در ارتباط با هویتبخشی به جامعه ایران و به مراتب بیشتر از سلف خود (همبلی ۱۳۷۲: ۳۸)
افزایش نقش جریان اسلامگرا و در رأس همه آنها خمینی را در پی داشت که ایدئولوژی اسلام را به عنوان گفتمانی تأثیرگذار و کارآمد در برابر گفتمان حاکم مطرح کرد… از منظر اسلامگرایان، کاربست ارزشهای اسلام و قرائت سیاسی نوین به عنوان چراغ راه سیاسی ایران، نقش مهمی در بسیج مردم دارد؛ لذا رهبران دینی با همین نگاه حداکثری توانستند با کاربردی کردن آن به صورت یک ایدئولوژی به بسیج و تحرک تودههای مردمی دست زده و نقاط عطفی را در مبارزه با استعمار و حامیان آن خلق نمایند (عمید زنجانی ۱۳۷۹: ۲۷۱)
فداییان اسلام
در دوره پهلوی اول، علیرغم تنگناها و ساختار سیاسی اقتدارگرا، فعالیتهای سیاسی اسلامگرایان برقرار بود و کسانی چون مدرس رهبری مخالفت علیه حکومت را بر عهده داشتند. در دوره پهلوی دوم فداییان اسلام ابتدا به عنوان گروهی عملگرا در این عرصه مطرح گشتند (علیرضا کلانتر مهرجردی – حسین صولتی).
سازمان مسلح کوچکی موسوم به فداییان اسلام ارتباط نزدیکی با کاشانی داشت (آبراهامیان). بنیانگذار جمعیت فداییان اسلام سید مجبتی میرلوحی، که نام نواب صفوی را به یاد بنیانگذاران دولت شیعی در ایران برخود گذاشته بود، بود. فداییان اسلام برای مبارزه با «هر نوع لامذهبی» در نخستین اقدام خود پس از خواندن و مطالعه کتاب شیعیگری نوشته کسروی که در آن به عقاید شیعیان حمله شده بود (دوانی ۱۳۸۱: ۶۴) با دریافت حکم ارتداد کسروی، از علامه امینی و آیتاللـه قمی (امینی ۱۳۸۱: ۶۴) به ایران آمد (از نجف) و پس از گفتگو رو در رو با کسروی از ارتدادش یقین یافت و همزمان جمعیت مبارزه با بیدینی را به همراه چند تن از همفکران تأسیس کرد. هدف راهبردی این جمعیت پاسخگویی به شبهات کسروی بود. اما مبارزه با تمامی مصادیق بیدینی و مفاسد اجتماعی را در دستور خود اعلام کردند (فراتی ۱۳۸۲: ۲۲۳). ترور نافرجام کسروی توسط نواب موجب دستگیری و زندانی شدن وی گردید (خوش نیت ۱۳۶۰: ۱۹) که با وساطت آیتالـله قمی آزاد گردید. پس از آزادی از زندان و مشاهده مجدد مواضع کسروی، در سال ۱۳۲۴ جمعیت فداییان اسلام را تأسیس کرد. نواب معتقد بود فعالیتهای فرهنگی کافی نیست و باید با توسل به تشکل، از اقدامات ضربتی نیز بهره برد.
اهم اقدامات نواب صفوی و فداییان اسلام قتل کسروی (خسروشاهی ۱۳۵۷: ۵۱)، اعلام مبارزه با اسرائیل (۱۹۴۸ م.) و تشکیل اجتماع عظیمی در مسجد سلطانی تهران و فراهم آوردن ۵۰۰۰ فدایی برای اعزام و کمک به اعراب و فلسطین (فراتی ۱۳۸۳: ۲۲۸) بود. این اقدامات به نظر اسپراگنز بیشتر معطوف به شناسایی مشکل بود. لذا ترور راه حل مناسبی برای حصول گفتمان هویت سیاسیگرا مسحوب نمیشد.
آبراهامیان مینویسد: قاتلان کسروی در دادگاه نظامی تبرئه شدند زیرا از سویی رهبران دینی به نفع آنان پا درمیانی کردند و از طرفی مقامات حکومتی امیدواربودند که از آنان بر ضد حزب توده استفاده کنند. اما فداییان اسلام به جای همکاری با مقاماتبا کشانی همکاری کردند و درراه انداختن اعتصاب در بازار بر ضد قوام میتینگهای عمومی در طرفداری از اعراب فلسطین و تظاهرات خشونتآمیز در ۱۹۴۸ بر ضد هژیر سختوزیر، یاریاش رساندند. در سال ۱۹۴۹ اغلب به اشتباه کاسانی را رهبر فداییان اسلامی میدانستند (آبراهامیان).
پس از فداییان اسلام به عنوان گروه عملگرا از دهه چهل به بعد روحاللـه خمینی، مطهری و … نقشی پر رنگ در تقویت اندیشه اسلامگرایی ایفا کردند و روشنفکرانی مانند فردید (سیداحمد مهیمنی یزدی) در دهه پنجاه و شصت در دانشگاه تهران به طرح اندیشههای هایدگر در درس گفتارهای خود در رشته فلسفه دانشگاه تهران پرداختند. نهاوندی درباره کاشانی مینویسد: «آیتاللـه کاشانی تا جایی که من میدانم، خیلی افراطی بود و برخی او را نزدیک به اخوانالمسلمین میدانند. همیشه هم رؤسای قدرتمند مانند قوام، مصدق و زاهدی سعی کردند در برابر آیتاللـه کاشانی مقاومت کنند و هر سه هم موفق شدند.»
فردید و فعالیتهای ضدمارکسیستی او
در دهه ۵۰ سلسله نشستهای فلسفی به محوریت فردید و با حضور نویسندگانی چون ابوالحسن جلیلی، داریوش شایگان، حمید عنایت، داریوش آشوری و رضا داوری در منزل امیرحسین جهانبگلو برگزار میشد که به «فردید» معروف شده بود و گرایش ضد مارکسیستی داشت. فردید ابداع اصطلاح «غربزدگی» را متعلق به خود میداند. عبدالکریمی مفهم غربزدگی در اندیشه فردید را د ر ارتباط با فلسفه تاریخگونه میداند. براین اساس غربزدگی، پوستهای فردیدی و محتوایی کاملاً هایدگری دارد. این اصطلاح را خود فردید وضع کرده است و شیفته آن بوده است. فردید بعد از انقلاب از این انقلاب (اسلامی) طرفداری میکرد و روشنفکران را مورد انتقادات تند قرار میداد. او در یک سخنرانی گفت: میخواهم پیامی به امام خمینی بدهم و درد دلی با ایشان بکنم. سیداحمد فردید آدمی است است که برای خودش کار کرده است. اگر کتاب ننوشته، نخواسته تشبه به کثافات دیگران بکند. من پیام کوچکی به امام خمینی دارم، این انقلاب را عبدالکریم سروش خراب میکند… من پوپر را میشناسم و به ریش او می خندم… من دارم به جمهوری اسلامی مدد میرسانم.
شاید همین نظرات عملاً موجب شد که او با گروهی کاملاً متفاوت از اسلامگرایان دهه ۲۰ روابط خوبی داشته باشد. گروه فداییان اسلام کسانی که نه تنها در لحظات تاریخی و سرنوشتساز بر سیر تحولات دهه ۲۰ تأثیرات عمیقی گذاشتند، بلکه تأثیراتشان بر سرنوشت سیاسی ایرانیان از نظر برخی تحلیلگران تا همین امروز ادامه داشته است. (رادیو فردا، کیوان حسینی، ۷ آذر ۱۴۰۲)
شریعتی و اسلام (سیاسی)
شریعتی از روشنفکران ایران به شمارمیرود (حسینیزاده ۱۳۸۶: ۲۰۷). محور اصلی اندیشههای شریعتی حول قرائت ایدئولوژیک از مضامین مذهب بود. وی ایدئولوژی را مقدم بر فرهنگ دانسته و در تحلیل خود ادعا میکند که تمامی تحولات تاریخی و تمدنی پس از ظهور یک مکتب، ایمان و حرکت ایدئولوژیک جامع و انقلابی و نشان دادن برتریهای آن نسبت به ایدئولوژیهایی نظیرمارکسیسم و لیبرالیسم بود (آقاجری ۱۳۷۹: ۲۳-۳).
ایدئولوژی در نظر وی مکتبی است که ارائهدهنده پاسخ به همه ابعاد زندگی افراد و اجتماعی بشری است (شریعتی ۱۳۶۱، ج ۱۶: ۱۶۹). او با جدا کردن ایدئولوژی از فرهنگ و فرق نهادن بین آن دو، عقاید و احکام اسلام را به مثابه یک مکتب و ایدئولوژی ثابت و حیاتی میکند (شریعتی ۱۳۷۴، ج۵: ۱۱۰). شریعتی اسلام ایدئولوژیک را اسلامی کاربردی دانسته که دارای ظرفیت برای ترقی نوع انسان و رشد اخلاقی و فکری است و در تعریف اسلام و فرهنگ به مجموعهای از علوم، معارف و دانشهایی مانند فلسفه، کلام، عرفان، اصول فقه و … اشاره میکند که بیشتر مجتهدپرور است (شریعتی ۱۳۶۰، ج ۱۹: ۲۷۴).
شریعتی موفقیت را براساس تکیه بر روح اولیه اسلام دانسته (شریعتی ۱۳۷۵: ۱۹) و باور داشت شیعه تا پیش از صفویه انقلابی بود ولی با رسمیت یافتن تشیع و به خدمت دولت درآمدن آن، مشخصه ارتجاعی مییابد (حسینیزاده ۱۳۸۶: ۲۳۵). در واقع شریعتی به دنبال نه گفتن به وضع موجود (شریعتی ۱۳۵۹، ج۴: ۱۲۳) و ترسیم وضع آرمانی بود (شریعتی ۱۳۶۰، ج ۱۹: ۳۰۴). این وضع آرمانی برای شریعتی ممکن نبود مگر با تکیه بر توده مردم. لذا مینویسد: «قدرتمندانی که بر سرنوشت تودهها مسلط بودهاند، همواره از سیاسی شدن تودهها وحشت داشتهاند» (شریعتی ۱۳۶۱، ج۱۶: ۱۳۵). به عبارتی «شیعه در اندیشه شریعتی حزبی است که در رسالتش انقلاب و مبارزه برای نابودی مثلث شوم زر و زور و تزویر میباشد» (حسینیزاده ۱۳۸۶: ۲۱۳).
شریعتی پس از طرح «شیعه یک حزب تمام» به زوایای این حزب میپردازد و … مسؤولیت را لازمه این حزب میخواند (شریعتی، مآ۷: ۲۶۷-۲۶۵). در این برهه، او خود را مسؤول ایجاد جنبش و نهضت او انقلابی مبتنی بر هویت اسلامی میداند، کاری که با بازخوانی مفاهیم اسلام بخوبی به انجام میرساند… (امانیان ۱۳۸۲: ۱۲۵)… شریعتی از طریق انتقاد توأمان به مدرنیته و مذهب سنتی و توجه به جنبههای مثبت و منفی هر دو به بازسازی معانی و نمادهای اسلامی در سایه انگارههای مدرن منجر گردد (پدرام ۱۳۷۶: ۱۰) و همچنین مفهوم «بازگشت به خویشتن» را به عنوان دستگاه معرفتی و متدلوژیک روشنفکران مورد تأیید خویش مطرح میکند (حسینیزاده ۱۳۸۶: ۲۰۷-۲۰۸) و میگوید «هنگامی که ما از بازگشت به ریشههای خود سخن میگوییم، در واقع از بازگشت به ریشههای فرهنگی خود حرف میزنیم. ممکن است بعضی از شما به این نتیجه برسید که ما ایرانیان باید به ریشههای نژادی (آریایی) خود بازگردیم. من این نتیجهگیری را بهطور قاطع رد می کنم. من با نژادپرستی، فاشیسم و بازگشت ارتجاعی مخالفم.
نکته مهمتر آنکه تمدن اسلامی همچون قیچی عمل کرده و ما را از گذشته پیش از اسلام بهکلی بریده است. نتیجه آنکه برای ما، بازگشت به ریشههایمان، به معنای کشف دوباره ایران پیش از اسلام نیست، بلکه به معنای بازگشت به ریشههای اسلامی ماست» (حسینیزاده ۱۳۸۶: ۱۷۲)….
این گفتمان توانست میراث اسلامی ـ شیعی را به حرکت درآورده و آن را فراتر از مکاتب غربی و شرقی روزگار خویش مطرح کند و به عنوان هویتبخش جوانان معرفی نماید (امیراحمدی و پروین ۱۳۸۲: ۳۲-۳۱). لذا مفهوم هویت سیاسی در گفتمان شریعتی مبتنی بر اسلام سیاسی بود…
گریزی به تغییر تقویم کشور توسط محمدرضا شاه
پیش از آنکه به قهرمان اصلی اسلامگرایی برسیم، با اینکه از نواب صفوی، شریعتی و نظرات آنها صحبت کردیم، درباره برخی تحولات پهلوی دوم و دهنکجی به سنتهای اسلامی ایرانیان بنویسیم، به نظر یرواند آبراهامیان تعویض تاریخ در عصر پهلوی دوم، نوعی ریسک سیاسی بوده است. آبراهامیان در این باره میگوید: «در این دوران کمتر رژیمی جسارت کرده است تاریخ مذهبی کشور را کنار گذارد.» پس از تصویب تغییر تقویم هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی، از سال ۱۳۵۶ تمامی ادارات و ارگانها موظف به استفاده از آن شدند. این اقدام واکنشهای مختلفی را در پی داشت، اما مهمترین واکنشهای مخالف نسبت به آن از طرف گروههای مذهبی، علما و روحانیون انجام گرفت به طوری که آنها این اقدام را نوعی اسلامزدایی از طرف حکومت پهلوی دانسته و با آن به مخالفت برخاستند. اما عمر این تقویم به دو سال نکشید و با تشدید اعتراضات مردم به حکومت پهلوی و روی کار آمدن جعفر شریف امامی این تقویم منحل شد و تقویم هجری شمسی دوباره به کار گرفته شد…
محمدرضا شاه پهلوی در توجیه تعویض تقویم هجری به شاهنشاهی گفت: «برای احیای فرهنگ ایرانی با همه اصالت و زیباییاش باید راههایی پیدا میشد. مثلاً مبنای تاریخ کشور را به آغاز دوران هخامنشی بازگرداندیم، بیآنکه تقویم هجری را کنار بگذاریم. ما با دو تاریخ زندگی کردیم. تقویم تاریخی و تقویم مذهبی.» (پاسخ به تاریخ، محمدرضا پهلوی ترجمه حسین ابوترابیان، بینا، تهران، ۱۳۷۱، ص۱۶۶).
عموم پژوهشگران و اندیشمندان حوزه جامعهشناسی، علوم سیاسی و مطالبات فرهنگی شاکله هویت ایرانی در دوران معاصر را تلفیقی از سه عنصر اسلام، ایرانیت و مدرنیسم میدانند. بر اساس همین چارچوب به نظر میرسد سیاست هویتی و فرهنگی پهلوی اول و دوم دارای دو بعد اساسی است: یکی ترویج مدرنیسم و باستانگرایی و دیگری اسلامزدایی از جامعه. (پژوهشکده تاریخ معاصر). علاوه بر یرواند آبراهامیان که تعویض تقویم را ریسک سیاسی قلمداد کرد، سفیر سابقه انگلیس نیز «این اقدام را نابجا و خودخواهانه» خواند و نوشت که این احساسات مذهبی مردم را جریجهدار ساخت و نه فقط روحانیون، بلکه تودهی مردم را خشمگین و ناراضی کرد… ) (آنتونی پارسونز).
محمدرضا امیرزاده و محیط بهستانی مینویسند: در واقع اقدامات حکومت پهلوی دوم، پازل افراط و تفریط را که از سالهای قبل از مشروطه توسط حاکمان شروع شده بود کامل کرد و روحانیون و گروههای مذهبی را در مقابل حکومت قرار داد. بدین ترتیب روحانیون پرچمدار مبارزه بر علیه اقدامات ضد اسلامی شاه شدند. و برخی از روحانیون نظیر آیتاللـه گلپایگانی و خمینی عکسالعمل نشان دادند و خمینی در پیامی به مناسبت عید فطر سال ۱۳۵۵ به کارگیری تاریخ شاهنشاهی را حرام اعلام کرد.. و گفت: این تغییر از جنایات بزرگی است که در این عصر به دست این دودمان کثیف واقع شد. بر عموم ملت است که با استعمال این تاریخ جنایتکاران مخالفت کنند و چون این تغییر، هتک اسلام و مقدمه محو اسلام است، خدای نخواسته استعمال آن بر عموم، حرام و پشتیبانی آن بر عموم حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم مخالف با اسلام عدالتخواه است» (خمینی، صحیفه نور ۱۳۶۹: ص۱۷۱).
اصولاً بعد از شهریور ۲۰، همراستا با باقی ارکان جامعه سیاستزده ایران، روحانیون نیز بار دیگر در عرصه سیاست ظهور کردند و در تحولات این دهه نقش بازی کردند. هوشنگ نهاوندی در کتاب «خمینی در فرانسه» در صفحه ۱۹ میگوید: «آیتاللـه بروجردی، مرجع تقلیدی بود که در ماجرای آذربایجان در برابر تجزیه ایران ایستادگی کرد. او در آن زمان مرحوم شریعتمداری را که هنوز آیتالله عظمی نشده بود ولی مهمترین آخوند تبریز بود، تجهیز کرد برای مقابله با فرقه دمکرات و تجزیهطلبان آذربایجان».
روحاللـه خمینی و اسلام سیاسی
اندیشه سیاسی روحاللـه خمینی پیرامون اسلام سیاسی دارای سه مرحله و تطور اساسی، شامل خلافت و ولایت، نظارت فقها و تشکیل مجلسی از مجتهدین و حکومت اسلامی و ولایت فقیه است که همه این مراحل را میتوان در گام سوم و چهارم اسپراگنز (اسپریگنز) جای داد. مرحله نخست اندیشه خمینی، در قالب «مصباحالهدایه الیالخلافه والولایه» است که دارای بنمایههای عمیق صوفیانه و عرفانی است (خمینی ۱۳۶۰). مرحله دوم اندیشه در قالب «کشفالاسرار» است که نقدی است بر «اسرار هزار ساله» که حکومت دینی را نقد میکند (حکمیزاده ۱۳۲۲:۳۶-۲۲). در این مرحله او به تشکیل مجلسی از فقها و مجتهدین عادل، قائل است که پادشاه صالح و مطیع فرامین الهی را انتخاب کنند. او میگوید: اینکه میگویند حکومت باید به دست فقیه باشد نه آن است که فقیه باید شاه، سپاهی و سپور باشد، بلکه فقیه باید نظارت در قوه تقنینیه و در قوه مجریه مملکت اسلامی داشته باشد. در مورد مجلس میگوید: «ما میگوییم مجلس مؤسسانی که تشکیل میشود برای تشکیل یک حکومت یا تغییر یک رژیم باید از فقها و ملاهای خردمند عالیمقام که به عدالت، توحید، تقوا، بیغرضی و ترک هوی و شهوت موصوف باشند، تشکیل شود تا در انتخاب سلطان، مصالح کشور و توده را سنجیده و شاه عدالتخواه مطیع قوانین کشوری، که همان قانونهای خدایی است، را انتخاب کنند. ما نمیگوییم و نگفتیم که شاه باید فقیه باشد» (خمینی، بیتا: ۳۳-۲۳۲). خمینی میگوید دولت باید دینی شود نه دین دولت بشود زیرا رفتن روحانی در این تشکیلات کنونی او را از روحانیت ساقط میکند و سخنان او را پیش توده از ارج میاندازد (خمینی، بیتا: ۲۵۳).
در مرحله سوم از اندیشه خمینی، او به صراحت حاکمیت و ولایت فقیه را براساس قرآن و روایات اثبات میکند. خمینی میگوید: ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس یک وظیفه سنگین و مهم است نه اینکه برای کسی شأن و مقام غیرعادی بهوجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. برخلاف تصوری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفهای خطیر است (خمینی ۱۳۹۱، ق:۶۴). خمینی میگوید: سنت پیامبر لزوم بر تشکیل حکومت است. زیرا پیامبر خود تشکیل حکومت داد و برای پس از خود به امر خدا تعیین جانشین کرد. ضرورت استمرار اجرای احکام رویه امیرالمومنین ماهیت و کیفیت قوانین اسلام، لزوم وحدت اسلامی، لزوم نجات مردم محروم و …دلایلی بر لزوم تشکیل حکومت اسلامی است (خمینی ۱۳۹۱ک ۵۱-۲۸).
خمینی برای مبارزه با وضع حکومتهای غیراسلامی، انقلاب سیاسی را پیشنهاد می کند که همه مسلمانان در یکایک کشورهای اسلامی باید انجام دهند. خمینی در نوع حکومت اسلامی آن را مشروطه مینامد، البته نه مشروطه به معنای متعارف که تصویب قوانین تابع آرای اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومتکنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول معین گشته است. از این جهت حکومت اسلامی حکومت الهی بر مردم است (خمینی ۱۳۹۱: ۵۲-۴۱).
خمینی ضمن بری دانستن حکومت اسلامی از سلطنت، پادشاهی را حاکم و مسلط بر جان و مال مردم دانسته که خودسرانه در آن دخل و تصرف میکند (خمینی۱۳۹۱ق:۵۵)… خمینی میگوید: سلاطین اگر تابع اسلام باشند، باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند… (خمینی ۱۳۹۱ق: ۶۰)…
از دیدگاه خمینی این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم بیشتر از حضرت امیر بود یا اختیارات حکومت علی بیش از فقیه است، باطل و غلط است. «البته فضایل پیامبر بیش از همه عالم است و بعد از ایشان فضایل علی از همه بیشتر است لکن زیادی فضایل معنوی، اختیارات حکومتی را افزایش نمیدهد.» خمینی تأکید دارد که جانشینان پیامر فقهای عادلاند و براساس روایتی که از ایشان و سایر ائمه رسیده، تنها فقها را پس از غیبت شایسته این مقام میدانند (خمینی ۱۳۹۱ق: ۷۴-۶۳). تأکید خمینی بر حکومت علما در سراسر کتاب ولایت فقیه موج میزند (خمینی (۱۹۷۱) ۱۳۹۱ق: ۱۲۰، ۱۲۱، ۱۲۵، ۱۲۷).
خمینی پیرامون مبارزه برای تشکیل حکومت اسلامی شامل مراحلی است. نخستین مرحله در راه تشکیل حکومت اسلامی تبلیغات و تعلیمات است (خمینی ۱۳۹۱ ق: ۱۷۴) که در اینجا خمینی این وظیفه را بر عهده فقها میگذارد تا زمینه برای اجرای احکام و برقراری نظامات اسلام در جامعه فراهم شود (خمینی (۱۹۷۱) ۱۳۹۱ق: ۱۷۴-۷۵). تبلیغات و تعلیمات در سایه مقاومت در مبارزهای طولانی به ثمر خواهد نشست (خمینی ۱۳۹۱ق:: ۱۸۳). در واقع تمامی مبانی مذکور در چارچوب انتظار حداکثری از دین در اندیشه خمینی قرار میگیرد. «هیچ حرکتی و عملی از فرد یا جامعه نیست، مگر اینکه مذهب اسلام بر آن حکمی مقرر داشته است» (خمینی ۱۳۷۸، ج۵: ۳۸۹).
این نوع تلقی از دین در رویکرد فقهی ـ کلامی خمینی انسجام درونی در حوزههای نظری وی پد ید آورده به گونهای که تمامی این حوزهها با همین محوریت دارای ارتباطی ساختاری گشتهاند… (گرفته از اسلامگرایی به مثابه هویت سیاسی نوین در عصر پهلوی، حسین صولتی، علیرضا کلانتر مهرجردی).
انقلاب سفید و نهضت ۱۵ خرداد
در قسمت پایان گفتارم از چند واقعه تاریخی که پس از نهضت اصلاحات ارضی و وقوع آن در سال ۱۳۴۰ که با هدف تأمین منافع آمریکاییها و جلوگیری از گسترش کمونیسم صورت گرفت و با مخالفت علنی علما و مراجع تقلید مواجه شد و موجب رویارویی روحانیت با دستگاه حاکم شد، نکاتی را مطرح میکنم.
پس از درگذشت آیتاللـه بروجردی، رژیم پهلوی احساس می کرد مانع اصلی اجرای اصلاحات مورد نظرش از میان رفته و بهراحتی میتواند به خواستههای خودش جامه عمل بپوشاند ولی با مخالفتهای مراجع، به ویژه روحاللـه خمینی، مخالفتها شدت بیشتری به خود گرفت. تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و آزادی اجتماعی سه اصل داشت که قید اسلام از شرایط انتخابشوندگان و انتخابکنندگان حذف شد؛ به زنان حق رأی داده شد و در مراسم سوگند نمایندگان در انجمن و مجلس به جای سوگند به قرآن به کتاب آسمانی سوگند یاد میشد. هدف از این لایحه درا صل جدا کردن دین از سیاست و حرکت در جهت سکولاریزه کردن کامل نظام به سبک غربیها بود.
انقلاب سفید، دیگر عامل شکل گیری نهضت ۱۵ خرداد بود. در دیماه سال ۴۱، شاه شش اصل را در قالب انقلاب سفید که از جمله آن اصلاحات ارضی و لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود را مطرح کرد و مردم را برای شرکت در رفراندم و رأی دادن به این ۶ اصل دعوت کرد.
خمینی میگفت: «استقلال تمام کشورها مرهون این طایفه (روحانیون) است. اینها هستند که تا به حال از استقلال کشورهای اسلامی دفاع کردهاند» و یا «اسلام برای آنان تکلیف قیام معین کرده است. چنانکه قیام اخیر علما یک قیام قرآنی و دینی بود»، «علما با چه امر مترقیانهای مخالفت کردهاند؟ از کدام پیشرفت و تلاشی در زمینههای مختلف علمی و صنعتی فضایی و اقتصادی و تولیدی گوناگون جلوگیری نمودهاند؟ ما میگوییم زنها را به اسم آزادی و ترقی به فساد نکشید، منحرف نسازید. کسانی که شما از آنها کورکورانه تقلید میکنید، دارند به آسمانها بالا می روند، شما به زنها ورمیروید.» «میگویید من با آخوند کار ندارم، آخوند با تو کار دارد. نصیحت از واجبات است و ترکش از کبائر.»
در عید فطر سال ۱۳۴۱ که مصادف با اواخر اسفند است، میگوید: «در مقابل کارهای خلاف شرع و قانون این دستگاه بایستید. از این سر نیزههای زنگزده و پوسیده، نترسید. این سر نیزهها بهزودی خواهد شکست. خود را آماده کنید برای تحمل مصائب که در راه دفاع از اسلام و استقلال برای شما در پیش است و استقامت کنید.» (مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی)…
در روزهای آخر سال ۱۳۴۱، اعتراضات و اعتصابات باعث شد زندانها پر شود و در روز دوم فروردین مردم راهی مدرسه فیضیه بودند که بین مردم و کوماندوهای ارتش زد و خورد شد و بالاخره در ۱۵ خرداد خمینی را دستگیر و به باشگاه افسران تهران منتقل کردند. علاوه بر تظاهرات و زد و خوردها، در تهران، قم، شیراز و مشهد مهمترین ماجرا قیام خونین کفنپوشان شهرستان ورامین بود که به سمت تهران حرکت کردند به نیت آزادی روحاللـه خمینی. کفنپوشان بعد از ظهر روز ۱۵ خرداد ۴۲ به پل باقرآباد رسیدند، اما متوجه شدند جاده توسط نیروهای نظامی بسته شده است. علیرغم هشدار نیروهای نظامی، مردم به حرکت خود ادامه دادند و در نتیجه، مأمورین به سمت مردم تیراندازی کردند. آمار کشتهشدگان قیام ۱۵ خرداد مشخص نشد. بهطوری که این آمار از چهار تا ۱۵هزار نفر ذکر شده است (خبرگزاری مهر)، ولی خبرگزاری جمهوری اسلامی آن را ۷ نفر گزارش میدهد…
این اولین باری بود که شعارهای ضد سلطنتی داده میشد. خمینی بعد از ۱۰ ماه در فروردین ۱۳۴۳ آزاد شد.،. در نتیجه ناآرامیها، دولت علم استعفا داد و حسنعلی منصور جانشین او شد.
در سال ۱۳۵۰ شمسی (۲۴ مرداد)، شاه دستور تأسیس «سپاه دین» را میدهد و هواداران جمهوری در ایران خواستار جدایی سیاست از دین میباشند. در متن فرمان سپاه دین زیر نظر سازمان اوقاف می گوید: سران حکومتهایی که به گونهای دینگرا هستند، برای به دست آوردن حمایت مردمی که «دین» اکثریت آن کشور را دارند، ناگزیر برای رضایت در برابر روحانیت آن دین غالب شده سر تعظیم فرو میآورند… دلیل این کار این بود (بنا به نوشته فارس) گرایش به اسلام، بهویژه اسلام ناب و انقلابی هر روز افزونتر گشت. همین مسأله باعث شد که شاه درصدد برآید سپاه دین را نیز به سپاه دانش، بهداشت و ترویج اضافه کند. شاه با طرح سپاه دین، از یک سو میخواست با اسلام اصیل مقابله کند و از سویی دیگر، در فضایی که دین هر روز پررنگتر میشد همرنگی نشان بدهد… روحاللـه خمینی در ۲۱ آبان ۱۳۵۰ علیه تصمیم شاه گفت: «نغمه «سپاه دین» در شرایطی ساز میشود که دستگاه جبار هر روز ضربههای پیگیری به پیکره اسلام وارد میکند و دست جنایتکار اسرائیل را در تمام شئون اقتصادی، سیاسی و نظامی ایران باز گذاشته است. بسیاری از علما، خطبا، محصلین علوم اسلامی و ملت شریف ایران در زندان، تبعید و تحت شکنجه به سر میبرند و جوانان غیور و وطنخواه، اعدام و تیرباران میشوند و یا مقدمات محاکمه و اعدام آنها فراهم میشود» (صحیفه اما، ج۲، ص ۳۹۶)… در پایان پیام مفصلش میگوید: «اینک بر مسلمین غیور و خصوص نسل جوان روشنفکر است که با کمال جدیت از این نغمه ناموزون خانمانسوز اظهارتنفر کنند.»…
هدف شاه از اتحاد با روحانیون
در پایان باید گفت که شاه در واقع خواستار اتحاد با روحانیون علیه نیروهایی مانند مارکسیستها و ملیگرایان بود و این امر باعث شد بیشترین مماشات را با روحانیون انجام دهد و تهدید آنها برای حکومت خود را نادیده بگیرد. در خرداد ماه سال ۱۳۵۷ که محمدرضاشاه پهلوی به همراه همسرش شهبانو فرح پهلوی به مشهد و زیارت حرم امام رضا رفت، این سفر با اهداف سیاسی و استراتژیک بود که البته برایش نتیجهای نداشت. یک سال پیش از آن در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۵۶، سه روز به مشهد سفر کرده و پروژههای بسیاری در این شهر را، که عمدتاً عمرانی بودند، افتتاح کرده بود… در مراسم ۱۳۵۷، فرح پهلوی چادرپوش و شاه پوششی متناسب داشت. سخنرانی شاه برای روحانیون، که به استقبال وی آمده بودند، آشکارا سویه سیاسی داشت و حاوی این هشدار به آنها بود که در صورت خلع شاه، دین اسلام به دست ملحدان و مارکسیستها نابود خواهد شد.
سخنان شاه در آن روز اهمیت بسیاری در تحلیل اوضاع سیاسی و ایدئولوژیک سالهای منتهی به انقلاب دارد و باید به دقت بررسی شود (خبرآنلاین).
شاه در آنجا میگوید: علاقه من به دین و مذهب علاوه بر جنبه شخصی که ازکودکی بهوجود آمده است، جنبه خصوصی دارد و عده زیادی از این مسأله اطلاع دارند وعقیدهای که از لحاظ مملکتداری به ترویج اصول دین مبین اسلام و لزوم داشتن دین در جامعهای که امروز از طریق مادهپرستی (ماتریالیسم، اشاره شاه در حقیقت به کمونیستهاست) تهدید میشود، امری بسیار روشن است. کاری که از دست ما برمیآید، تنظیم شعائر دینی است و همچنین عمران، تعمیر، ایجاد تأسیسات جدید مذهبی که نمونهاش را خودتان در اینجا و نقاط دیگر مملکت میبینید….
هیچکدام از این سخنان و اقدامات از آتش انقلابی اسلامی نکاست، بلکه خشم اسلامگرایان را بیشتر شعلهور کرد. شاه تصور میکرد اسلامگرایان خواستار اصلاحات فرهنگی به نفع قوانین شریعت هستند، در حالی که دیگر گروههای سیاسی مانند جبهه ملی، حزب توده و گروههای چریکی میخواهند وی را از قدرت خلع کنند. به همین دلیل دشمن و خطر اصلی را پرورش داد، غافل از اینکه اسلامگرایان نه اصلاحات جزیی بلکه تمامیت قدرت و نظارت بر همه فضای عمومی و فردی را میخواستند. (خبرآنلاین)
به گفته دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی و وزیرخارجه دولت بازرگان، خمینی در کتاب ولایت فقیه ۱۹۷۱ (همانطور که قبلاً اشاره کردم) بهوضوح برنامه دولت و حکومت اسلامیاش را نوشته بود و در زمان انقلاب، ما را اغفال و به بهانه اینکه یکسره روانه قم میشود، گمراه کرده بود و این کوتاهی از ما بود که حتی یک بار کتابش را نخوانده بودیم تا بدانیم نقشهاش پس از پیروزی چیست؟