یادداشتهای علم، (جلد هفتم، 1346-1347) با فهرست كامل هفت جلد – ویرایش از: علینفی عالیخانی
Ibex Publishers Bethesda, MD, 20824
P.O.Box 30087, Tel; 301-718-8188
علم در یادداشت توضیحی مینویسد: آغاز سلطنت شاه (او) در 25 شهریور 1320 در 22 سالگی، هنگامی بود كه ارتشهای انگلستان و شوروی در دوران جنگ دوم جهانی خاك كشور را اشغال كرده و هنوز وضع سیاسی ایران روشن نبود. انگلیسها مردد بودند كه آیا با ادامه سلطنت خاندان پهلوی موافقت كنند یا كسی را از خاندان قاجار بر تخت نشانند. هنگامی كه محمدعلی فروغی سرانجام موفق شد به آنان بفهماند كه تغییر رژیم به سود هیچ طرفی نیست، فرض بر این بود كه نقش شاه سلطنت است، نه حكومت كه باید در اختیار مجلس شورای ملی و دولت باشد.
در این سالیان شاه محبوبیت فراوانی داشت و خود او نیز میكوشید تا آنجا كه میتوانست به مردم نزدیك شود. رفتار سادهی او بسیار دلنشین و با آنچه مردم در زمان رضاشاه دیده بودند تفاوت داشت….
در سالهای اشغال ایران، اداره امور كشور به دست سیاستمدارانی بود كه هرچند بیشتر آنان به شاه علاقمند و به اهمیت نظام شاهنشاهی برای حفظ وحدت كشور آگاه بودند، ولی در عمل او را به بازی نگرفته و امید داشتند به سلطنت قناعت كند. حتی در وزارت جنگ و ارتش نیز، با آن كه شاه رسماً فرمانده نیروهای مسلح بود، وزیر جنگ الزاماً با نظر او انتخاب نمیشد. به عنوان نمونه در 1321 احمد قوام (قوام السلطنه) برای پنج ماه، خود وزیر جنگ بود.
… تنها نخستوزیری كه از همان آغاز روابط سردی با شاه داشت، قوام بود. علت این امر غرور قوام بود كه شاه را حتی به صورت ظاهر به بازی نمیگرفت. گویا هنگامی كه برای نخستین بار مدتی پیش از احراز مقام نخست وزیری به طور خصوصی به دیدار شاه جوان رفته بود نخستین سخنانش به او (شاه) این بود كه «ماشاءالله چه قدر بزرگشدهاید!» این یادآوری اشارهای بود به بیست سال پیش از آن، هنگامی كه قوام نخستوزیر رضاخان، سردار سپه وزیر جنگ و شاه كودكی سه ساله بود. رفتار متفرغن قوام باعث شد كه شاه از همان آغاز نظر خوبی نسبت به او نداشته باشد…
در خاطرات ابوالحسن ابتهاج آمده است كه: «شاه… پیش من گله میكرد كه قوامالسلطنه (كه در آن هنگام نخستوزیر بود) چند ماه است اصلاً پیش من نیامده است. به همین جهت بارها به قوامالسلطنه گفتم كه این درست نیست؛ ایشان پادشاه كشور هستن.، خوب نیست كه شما پیش ایشان نمیروید. او كه بیش از این از شما توقعی ندارد. قوام السلطنه یك روز كه در همین زمینه صحبت میكردیم، گفت كه شما این جوان را نمیشناسی، او مدام علیه من تحریك میكند.»…
پس از این كه شاه دستور داد دولت برای تشكیل مجلس مؤسسان، تغییر چند اصل قانون اساسی را به تصویب مجلس شورای ملی رساند، از جمله مجلس مؤسسان اصل 48 قانون اساسی را تغییر و به شاه اجازه داد هر موقع كه صلاح بداند بتواند دو مجلس شورا و سنا را منحل كند. مجلس سنا مركب از صد تن بود كه نیمی از آن به انتخاب شاه و نیم دیگر از سوی مردم در انتخابی دو درجهای صورت میگرفت به این سان شاه گام بزرگی در راه گسترش اختیارات خود برداشت. تشكیل مجلس سنا مورد علاقه هیچكس نبود و افكار عمومی نیز به آن واكنش منفی داشت….
قوام در 29 اسفند 1328 در نامهای سرگشاده به شاه یادآور شد: «… اگر حقوق مردم گرفته شود و دلها شكسته و مجروح گردد جز یاس كلی وناامیدی عمومی كه موجب بغض و عناد و مقدمه مقاومت و طغیان است. نتیجهای نمیتوان انتظارداشت…»
گویی قوام حوادث دردناكی را كه به شاهنشاهی ایران پایان داد به چشم میدید. دریغا كه گوش شنوایی نبود و شاه بیاعتنا به این هشدارها در راه خودكامگی افتاده بود….
شنبه 2/2/46 صبح شرفیاب شدم، برخلاف دیشب حال شاهنشاه خوب بود… عرایض [آیتالله محمدرضا] گلپایگانی (آیتالله در قم) عرض شد. مخالفت ایشان بود با قانون حق خانواده (طبق قانون حمایت خانواده، حق مرد در مورد داشتن همسر دوم منوط به موافقت همسر شد و امر طلاق و سرپرستی از فرزندان نیز در صلاحیت دادگاهها قرار گرفت و حقوق زن و مرد دراین زمینه یكسان شد…) جوابهایی مرحمت فرمودند كه بگویم. خلاصه این كه شما آخوندها از زمان قدیم، یعنی زمان پدرم با قانون عدلیه، نظام وظیفه، رفع حجاب و در موقع خودم با تقسیم املاك و رای نسوان مخالفت نمودید. تمام مهمل گفتید تحمل كردم. بدانید حالا حرفتان به جایی نمیرسد، چون سیاست خارجی پشتیبانی از شما نخواهد كرد. شما بدبختها را موقعی به عنوان اسباب بازی مورد استفاده قرار دادند، حال گُه میخورند كه بتوانند موفقیت حاصل كنند. واقعاً درست میفرمودند، خودم كه نخست وزیر بودم، این معنی را درك كردم. ولی درعین حال به عرض رساندم، بدبخت آخوند دكان میخواهد. عقبماندگی مردم دكان اوست. نباید ملامتش فرمایید. خندیدند…
چهارشنبه 27/2/46 صبح امر فرمودند [شجاعالدین] شفا وابسته مطبوعاتی [دربار] را معاون مطبوعاتی بكن. عرض كردم شاید بین مردم حسن اثر نكند. اوقات مبارك تلخ شد. قدری راجع به افكار عمومی بحث پیش آمد. به هر صورت عرض كردم من در قبال اعلیحضرت تسلیم هستم، چون هم به شما معتقدم، هم دوستتان دارم، بلكه میپرستم، ولی لازم است آن چه به نظرم میرسد بی پرده بگویم….
شنبه 13/3/46… اوقات تلخی دیگر، اخراج دخترم (رودابه) از دانشگاه بود. خوب درس نخوانده است. با این كه استعداد عجیبی دارد تا حالا از دو دانشگاه كمبریج كه به آسانی توانست وارد شود و پنسیلوانیا، از دومی اخراج شده است. تقصیر تربیت بدی است كه ما به او دادهایم، ولی چاره نیست به هر صورت از هوش و نجابت او راضی هستم. دانشگاه را تمام نكرد. نكند. خودم را نخواهم كشت، او هم نباید خودش را بكشد….
5شنبه 16/9 تا شنبه 23/9/46…. امروز در ژنو هستم. این یادداشت را اینجا نوشتم و دفترم را در بانك میگذارم. مقدمه دفتر را، اگر عمری بود، در سفر دیگری خواهم نوشت. چون من این یادداشتها را از ماه پنجم یا ششم وزارت دربارم شروع كردم. به علاوه خیال دارم ،یادداشتهای سی سال زندگیام را با شاه بنویسم. اگر وقت و عمری باشد. یادداشتهای متفرقه دارم كه باید جمع شود. ولی به دخترم رودی كه همه زندگی من در دست اوست، وصیت میكنم كه، مبادا خدای نكرده این یادداشتها را در موقعی كه شاهنشاه و من، و یا یكی از ما زنده باشیم، منتشركند. یا خدای نكرده موقعی كه كوچكترین خطری برای رژیم در برداشته باشد. به هر صورت مسلماً اگر انشاءالله رژیم برقرار باشد، كه برقرار خواهد ماند، باید پنجاه سال صبر كند بعد آنها را منتشر سازد. اگر خودش نتوانست اولادش انشاءالله این كار را بكنند.
پنجشنبه 5/11/1346… روزی كه بنا به امر و اراده خودش [نصرت الله معینیان] رئیس دفتر مخصوص را معرفی میكردم (یك سال قبل) اوامری به او فرمود كه بالصراحه قطع پر و بال وزیر دربار خودش بود. من فهمیدم، ولی چه میتوانستم بكنم؟….
دوشنبه 28/5/1347… علم این یادداشت را پس از مشاجره لفظی با همسرش مینویسد:… باز هم دعوا كردیم. البته از پریشب قدری سابقه باقی مانده بود. عجب قصهای است. وقتی سن خانمها بالا میرود، همه جا یك جور هستند. زن، زن است و ناقصالعقل. به خصوص وقتی سرمایه اصلی، یعنی جوانی را از دست میدهد. درست آن موقعی كه باید انسان را روحاً تحت تأثیر بگذارند، یعنی موقع تمام شدن علاقهای جسمانی، عمل آنها معكوس میشود. البته روی كامپلكس و حسادت است. و همین مطلب است كه هر دو كار را خراب میكند، یعنی علاقه جسمانی كه نیست، روحاً هم انسان، منزجر و متنفر میشود و زندگی جهنم. اما چه باید كرد؟ برای سعادت بچهها باید سوخت و ساخت. امیدوارم دخترهایم با خواندن این سطور بعدها كه خیلی دیر نشده باشد، درس بگیرند.
جمعه 26/7/1347… خبر دیگر ازدواج بیوه كندی (ژاكلین) زن سابق پرزیدنت مقتول آمریكاست با اوناسیس، میلیونر معروف یونانی كه خیلی تعجبآور و تأثرآور است. گمان میكنم در دفترچه قبلی خاطرات سفر آمریكا را نوشته بودم. تصادفاً دختری كه برای تفریح ما از نیویورك به سنتلوییز فرستاده شده بود، دوست خیلی صمیمی رابرت كندی بود كه [او] هم یك هفته قبل كشته شده بود. واقعاً وفای زن چیز عجیبی است.
سه شنبه 30/7/1347 صبح به كارهای جاری رسیدم، بعد شرفیاب شدم. سر صبحانه رفتم. شاهنشاه ماشین الكتریكی ماساژ به شكم بسته بودند. كه رفع نفخ بكند. قدری سربه سرشان گذاشتم… خیلی سرحال بودند….
یك شنبه 8/10/1347 … كارهای جاری دیگر را عرض كردم. قدری در خصوص ضعف مزاج خودم عرض كردم. فرمودند من اگر به حال تو بیفتم و مردی برای من بیمعنی بشود، نمیخواهم زندگی كنم. تو هم تا جوانیت هنوز باقی است، قدری تقویت كن.
عرض كردم كار باید طبیعی باشد. به علاوه اعلیحضرت حق ندارید چنین موضوعی را بفرمایید. بر فرض این قدرت در شما ضعیف شد، شما متعلق به كشور و مردم هستید. باید زندگی كنید ولو این كه بسوزید و بسازید. قدری بحث كردیم. فرمودند من كه آخر انسانم بالاخره باید یك دلخوشی شخصی هم داشته باشم. عرض كردم جسارت است ولی اجازه میخواهم وضع خودم را با شعر جلال الملك ایرج میرزا، به خصوص در این ناخوشی تشریح بكنم كه بخندید. فرمودند بگو. با عرض معذرت خواهی وبا اجازه خودشان عرض كردم:
اگر گاهی نگیرد شاش ریشم
نیاید یادی از احلیل خویشم
13تا17بهمن 1347 … روزی كه وارد ژنو شدم دوست من از لندن تلفن كرد كه كار فوری دارد و میخواهد مرا ببیند. خیلی تعجب كردم كه چه كاری ممكن است داشته باشد. اجازه دادم برای 24 ساعت به ژنو بیاید. وقتی آمد، گفت كه باردار است و نظر مرا میخواهد كه چه بكند؟ اگر میل دارد ادامه بدهد، اگر میل ندارد، معالجه نماید. علت این نظر را از من پرسید. گفتم تو همه چیز خودت را، یك مرد نسبتاً پیر به علاوه صاحب زن و بچه فدا كنی، چه طور میتوانم نظری به تو تحمیل كنم؟ هرچه دلت خواست بكن، من همه مسؤولیتها و مشكلات را بر عهده میگیرم…. بسیار خوشوقت شد و قرار شد با مادرش مشورت كند….
17 تا21بهمن 1347. درژنو هستم مشغول معالجه و دوندگی هنوز آثار این آنفلونزای لعنتی تمام نشده است و هنوز گلبول سفید خونم زیاد است….
هدفها و سیاستهای بانك مركزی ایران (از 1339 تا 1357)
حسنعلی مهران
Ibex Publishers Bethesda, MD, 20824
P.O.Box 30087, Tel; 301-718-8188
حسنعلی مهران در سال 1316 در تهران متولد شد و پس از اخذ دیپلم از دبیرستان البرز در رشته ریاضیات به انگلستان رفت و در دانشگاه ناتنیگهام در رشته اقتصاد و علوم سیاسی تحصیلات خود را به پایان رساند.
در دانشگاه بریستول به كار تحقیق و تدریس پرداخت و سپس در واشنگتن در صندوق بینالمللی پول مشغول به كار شد. چندی بعد با سمت قائم مقام مركز بررسیهای توسعه صنعتی و معدنی در وزارت اقتصاد به ایران بازگشت و پس از ان در وزارت جدید امور اقتصادی و دارایی به مقام معاون كل منصوب شد.
او در سالهای بین 56-1354 رئیس كل بانك مركزی ایران بود. سپس در مقامهای قائم مقام مدیر عامل شركت ملی نفت، وزیر مشاور و سرپرست سازمان برنامه و بودجه و وزیر امور اقتصادی و دارایی خدمت كرد. درسال 1358 پس از انقلاب ایران، به واشنگتن رفت و برای بار دوم در صندوق بینالمللی پول مشغول به كار شد و مسؤول اجرای برنامه كمكهای فنی به بانكهای مركزی بود.
در این زمان مأموریت یافت به كشور اروبا در كارائیب برود و بانك مركزی آنجا را تأسیس كند، كه مدتی هم ریاست بانك مركزی آنجا را به عهده داشت. پس از استعفا از صندوق بینالمللی پول، مهران برای تأسیس بانك سرمایهگذاری اروبا و تصدی مقام مشاور اقتصادی دولت، مجدداً به اروبا رفت و مدت چهارسال در این مقام بود. در بازگشت به آمریكا، مهران باز به استخدام صندوق بینالمللی پول درآمد و همچنان در اجرای برنامه كمكهای فنی صندوق با تعداد زیادی از بانكهای مركزی جهان از جمله در آفریقا، آسیای میانه، آسیای شرقی و اروپا از نزدیك همكاری كرد. در سال 1378 مهران بازهم به ریاست بانك مركزی اروبا منصوب شد. اینك مهران در دوران بازنشستگی با همسرش در واشنگتن زندگی میكند.
این كتاب داستان بانك مركزی ایران و كسانی است كه این مؤسسه را ساختند و آن را از آغاز تا 1357 اداره كردند. مخصوصاً كسانی كه در مقام رئیس كل بانك مركزی، مسؤولیت نهایی عملكرد این مؤسسه را در آن سالها بر عهده داشتهاند. بانك مركزی تا سال 1357 هشت رئیس كل داشت كه عبارت بودند از: ابراهیم كاشانی، علیاصغر پورهمایون، مهدی سمیعی، خداداد فرمانفرماییان، دوره دوم مهدی سمیعی، عبدالعلی جهانشاهی، محمد یگانه، حسنعلی مهران و یوسف خوشكیش…. رضا مقدم، اولین قائم مقام بانك مركزی بود. بعد از او فرمانفرماییان سالها قائم مقام مهدی سمیعی بود، سیروس بابك سمیعی، عطا سلمانپور و بالاخره احمد معمارزاده قائم مقامهای بانك مركزی بودند…
این كتاب تا اندازهای نیز خاطرات شخصی نگارنده است. در زمان تصدی ریاست بانك مركزی (1354-1356) و سایر مسؤولیتهایی كه در ارتباط بابانك مركزی داشتم… هدف بازگو كردن داستان مؤسسه جوانی است كه از درون بانك ملی ایران به وجود آمد و سعی كرد در زمانی كه كشور در مهمترین مرحله تحولات اقتصادی و سیاسی خود بود، وظایف مهمی را در پیشبرد اهداف اقتصادی و توسعه و عمران مملكت بر عهده گیرد و انجام دهد….
سلمانپور از علم خاطره دارد كه در مورد نرخ ارز به دولت گفته بود، هر كاری لازم است بكند، اما نگویید از لندن نرخ گرفتهاید. آن وقت مردم خیال میكنند انگلیسیها نرخ ارز را تعیین میكنند….
لیست بانك مركزی از كسانی كه پول خارج كردند: آنچه بعداً به نام لیست خارجكنندگان ارز معروف شد و منتسب به كارمندان بانك مركزی بود، بعد از رفتن من از بانك اتفاق افتاد و من در آن وقت وزیر اقتصاد و دارایی بودم. تهیه چینی لیستی خیلی كار آسانی بود. مخصوصاً اگر قرار میبود با مقدار زیادی دروغ تهیه شود. مسلماً تعدادی از اسامی از لیستهایی استخراج شده بود كه بانك به طور معمولی تهیه میكرد و به این اسامی، آن كسانی را كه در نظر داشتند اضافه كردند و ارقام را چندین برابر كردند كه در فضای انقلابی آن روز ایران، یك چنین لیستی، چه اثری از خود گذاشت. تا چه اندازه ازنظر سیاسی به دولت وقت و نظام سیاسی كشور لطمه زد. محیط آن چنان بود كه آمادگی قبول چنین دروغهایی وجود داشت و هر اقدامی كه دولت و بانك كردند مؤثر واقع نشد و به همین دلیل توضیحات شاپور شیرازی در تلویزیون هیچ كسی را قانع نكرد. ولی بدتر از آن انتخاب و انتصاب یك قاضی دادگستری برای رسیدگی به پروندههای ارز بود. وقتی گزارش دوم این هیأت را شنیدم، دانستم كه دیگر هیچ كس حرف دولت را باور نخواهد كرد. زیرا در گزارش آمده بود كه لیست این تعداد اسامی درست هستند، اما ارقامی كه تا كنون هیأت بازرسی بدان رسیده است، این مبلغ است كه مثلاً میلیون دلار را تبدیل كرده بوده به هزار دلار. ولی گزارش آن چنان انشا شده بود كه این هزار دلاری است كه تا كنون پیدا شده و بدین ترتیب با این گزارش و نحوه عمل دولت، باور بیشتری به لیست صادركنندگان ارز داده شد…
نویسنده بحث جالبی در فصل هشتم درباره حفظ موازنه ارزی دارد كه برای خواننده بسیارآموزنده است. مهران مینویسد: … لزوم یك نرخی بودن ارز خیلی اصولیتر از … مشكلات حسابداری است و آن این است كه اگر اعتقاد داشته باشیم كه در اقتصاد باید نرخها را آزاد گذاشت تا صنایع مملكت طبق جهتگیری قیمتها حركت كند تا اقتصاد بتواند منابع خود را آن چنان تنظیم و تقسیم كند كه بالاترین بازده را از این منابع به دست آورد، پس منبع تعیینكننده ارز باید به یك قیمت در اختیارعام قرار گیرد تا خود موجب تضییع و برتری این بر آن نشود و هم عوامل اقتصادی با نرخ یكسان بتوانند از آن استفاده بكنند.
در پایان گفتار مینویسد: در این سی و سه سالی كه از انقلاب ایران میگذرد، با بسیاری از دولتمندان سابق از جمله شخصیتهای این كتاب كه خارج از ایران زندگی میكنند، ملاقات داشتهام و برایم این سؤال پیش آمده كه، چگونه ایران با این همه افراد برجسته، كارش به انقلاب كشید. یعنی همه اشتباه كردند و هیچیك اوضاع را آن چنان كه بود ندید؟ چه وجه مشتركی بین آنها بود كه بسیاری را تا آخرین روزهای حكومت پهلوی بر سر كار نگاه داشت؟
حب مقام و جاهطلبی یا مهر به ایران؟ جواب نهایی با خود آنها و با تاریخ است و نگارنده صلاحیت چنین قضاوتی را ندارد…. بسیاری از كسانی كه در ایامی كه منجر به یك انقلاب سرنوشتساز شد، در ایران كار میكردند. بسیاری از آنها قبل از انقلاب كارهای خوب خارج از ایران خود را رها كردند كه به ایران بازگردند. نه به خاطر پولدار شدن یا كم كار كردن، بلكه فقط برای كار و قبول مسؤولیت بیشتر و زیر بار سنگین خدمت به كشور را رفتن تا بلكه ایران سریعتر به اهداف خود برسد… ولی نگاهی هرچند كوتاه به دستاوردهای دوران سلطنت محمدرضاشاه در این زمینه نشان میدهد كه پیشرفتهای اقتصادی ایران چشمگیر بودند. از جمله تكمیل هزاران كیلومتر راهها و اتوبانها، ایجاد و گسترش شبكه رادیو و تلویزیون و مراكز مخابراتی، تأمین آب و برق،… تأسیس دهها دانشگاه و دانشكده تخصصی و مدرسه عالی، تأمین آموزش مجانی و اجباری، پیكار با بیماریهای واگیر، ریشه كن كردن مالاریا و تراخم، ایجاد هزاران بیمارستان… تأسیس كارخانجات تولید دارو… ایجاد پالایشگاههای نفت، اعمال حق كامل حاكمیت ایران بر صنایع نفت، ایجاد شبكه گازرسانی… ایجاد مراكز بزرگ پتروشیمی و ذوب آهن و آلومینیم… آنچه در ایران انجام شد آنقدر همهگیر و گسترده و متنوع و متعدد بود كه هر كس كه در آن میانه وظیفهای به عهده داشت به خود مغرور میشد…
آزادی نسبی داده نشده بود كه از آن برای انتقاد از او (شاه) و اشتباهات زمان رهبری او، ظلم دستگاههای امنیتی از شخصی كردن همه نشانههای مملكت، از تغییر تاریخ مملك شكایت شود. او (شاه) نیز از این اشتباهات و ندانمكاریها خبر داشت و همانطور كه به كرات در یادداشتهای علم آمده، شاه نزد علم نیز این شكایات را بازگو كرده و او را مأموركرده است كه از طرف او پیغام ببرد كه نزدیكان از تظاهر و مردمفریبی دست بردارند. با این حال او دیگر حاضر نبود این انتقادات را از خود مردم بشنود. او شاید خواست مردم در این گونه موارد كوتاه بیاید و در عوض صحبتهای انتقادی مثبت بكنند. البته در این گفته و خواست تناقض هست، در نظامی كه قدرت در مركز متمركز است و از مركز شكایت هست، نمیشود آزادی داد و انتظار شنیدن «احسنت» داشت باید بدیها را از بین برد تا در زمان آزادی بیشتر، دیگر این گونه شكایات مطرح نباشد.