ضیا قوامی (م.ا. امید میبدی)
بررسی: شاهرخ احکامی
ناشر بنیاد غیرانتفاعی زیبا
info@zibafoundation.net (201.675.5041)
مجموعه اشعار دوزبانه فارسی و انگلیسی به نام «بازی رنگها» هدیه تازه ضیا قوامی، پزشک بنام کودکان، شاعر، نویسنده، فعال اجتماعی و پیشگام در کارهای فرهنگی و انساندوستانه است به دوستداران اشعار و نوشتههای خود.از ضیا قوامی تا به حال چند مجموعه شعر و داستان به چاپ رسیده که برخی از آنان در این صفحات معرفی شدهاند.
در تهیه این مجموعه که جلد آن با نقاشیهای زیبای نوه نازنینش میاکیانا ایزابل جزایری، مزین شده است، دکتر مریم قوامی، (دختر و سرویراستار این مجموعه)، مهدی علیزاده ضیایی (مترجم اشعار به انگلیسی) و چند تن دیگر از دوستان شاعر به وی کمک کردهاند. قوامی تخلص «م. د. امید میبدی» را از حروف اول نام فرزندان خود و امید و یادی از شهر میبد (در استان یزد) گرفته است. وی این کتاب را به پدر و مادر خود تقدیم کرده و نوشته است: «غم دوری دوران حیات و رشد فکری من بعد از پروازشان به ابدیت مرا در رسیدن بشریت به مدارهای متکاملتر که خواست قلبی آنها بود، انگیزهای دایم و راهبردی بندشکن گردید.» در شروع کتاب نیز یادی عاشقانه از همسر خود کرده و مینویسد: «او نور خانواده من بود… طبیعت فروتن و بخششگر او اغلب در زندگی شخصیاش خود را نشان میداد… روح او حتی طی سفر سه سالهاش در مبارزه با سرطان شکسته نشد… میراث ماندگار او، ایمان و عشق بیقید و شرط است که برای همیشه قابل لمس خواهد ماند….
دکتر مریم قوامی در پیشگفتار مینویسد: «او به جوهر سیاه و کاغذ سفید چنان رنگهایی از زندگی میدمد که اشعاری پر شور و ملموس خلق میکند… میراث ضیا از طریق شعر او و ارتقا اذهان آنهایی است که جستجو میکنند و شیفته کردن اذهان آنهایی است که هنوز نمیدانند به دنبال چیزی هستند….
ضیا قوامی در مقدمهای بر شعر و شاعری مینویسد: «من شعرهایم بوده و شعرهایم من هستند»… در حقیقت شعر یک موجود زنده است در لابلای کلمات و جملات که منتظر گیرنده خاص خویش است تا بتواند انرژی خاص خود را منتقل کند…»
در «بازی رنگها» میخوانیم:
بچهها گلولههای برفی صلح را / به مادران باردار / هدیه میدادند./ جوانان بیمهری سرما را / در زیر پاهای پر استقامتشان / له مینمودند./ عطش پیروزی / آرزوی بارش را بر لبها نشانده بود. مغازهداران / رنگ سیاه خشونت را / از حجرههاشان جمع کرده بودند. / آتش رنگ سرخ را / بجای مالیات / به جان مأموران زور ریخته بود. / حاجی فیروز / دنبال رنگ سبز میگشت.
در «تغییری نوین» میگوید:
در راستای بغض ورم کرده خورشید / محبوس در پس ابرها / تیرنگاه با محبتی /به قصد تغییری نوین / در شیوه تفکرم / به وجودم یورش برده بود. / او «محبت» را با حروفی دیگر هجی می کرد: «یکرنگی»: یـ ک ر ذ گ ی. / «عشق» را در «تداوم» ت د ا و م / میدید. / «صداقت» را با «عمل» ع م ل / می سنجید. / او از من خسته شده بود / دوست عاقلی می خواست / دنبال / تغییری نوین / در من بود.
در «از شاهراه مردمکهایت»:
از شاهراه مردمکهایت / موجی ز نور / دیو سیاه جهل را / از حجرههای شب / فرار میدهد. / در بهشت رهایی / نه زندانی / نه شکنجهای / نه خان و کدخدا / نه شب و شبگیر / خالق آگاهی آزاده و فراگیر / شبپرستان / هم دلگیر.
در «اشتباه»:
مرا به اشتباه مگیرید / مرا پروای دعوا نیست. / مرا دعوای ایدهها نیست / هدف من ابداع تعارض نیست / بگذار خود بگویم: / در حجاب پرورانده شدهام، اما میخواهم بیحجاب بمیرم / اعتراض من به هرگونه حجابی است/ اعتراض من در دفن احساسات و عقیده ایثار / در پرده حجاب کاذب زمان است. / اعتراض من / درد تکرار قرنهای مرده اعصار است. / ای دوست / ای همنشین / بگذار باهم / گذشته را مرور کنیم / شاید / درس عبرتی باشد.
در «روز»:
انبوه تجربههای کهنه شده / زنجیرهای تعلقی که زنگ زدهاند / شادیهایم را برای آیندهای دور / جیرهبندی نمودهام. /قرصهای وابستگی را هر صبحگاه / به جویبار باغچهمان پرتاب میکنم. / صبرم را / هر روز / ورزش بردباری میدهم. / قدرت تحملم / برای انسانهای بیتفاوت /با شمارش معکوس / به صفر میرسد…. تاریخ آمدنم را سرنوشت / اما / تاریخ رفتنم را خویش / تصمیم میگیرم.
در «بوسههای قرمز»:
در واپسین رجعت موج / از شنهای ساحل شمال / بوسههای قرمز آب / در رگ جاری شب / وزش نسیم اقیانوس / بر رخ شالیزارها / خنده جنینها / در رحم مادران / و تولد سرودی / که جهانبینی مرا برای همیشه تغییر داد.
در «شببخیر»:
شب بخیر دخترم / شببخیر، نوعروس باردارم / شب بخیر، لاله شش ماهه خندانم / شب بخیر نسرین تبدار بیقرارم / شب بخیر، زهره ده ساله شکوفانم… از حالا خداحافظ /به آرزوی دیدار / در تولدی دیگر / باشد که / عقاب صلح و آزادگی با چیرگی بر خفاش دیکتاتوری و حامیان جهانیاش در هر گوشه این کره خاکی بیگناه / و ساکنان مظلوم و بیدفاع رسمی نوین / نهاده باشد.
و بالاخره در آخرین شعر کتاب، «اوین اندیشه» میخوانیم:
هرچه میاندیشم / هرچه میگردم / به هر گوشه نظر اندازم / آنچه میبینم / همه تابوتهای مقوایی (اشاره به انسانهایی است که در تجسم شبیه تابوتهای غیرواقعی (مقوایی))/ با اتیکتهای تباهی / و در حد انفجار ز خود کمبینی / چه کودکانه می خندند. / احساسات رنجورشان / آن شکنجهگران کوچولو / آزادیهای غرب داده را نیز / در اوین اندیشهشان / به شلاق تردید /بستهاند. / در برون / انبوه آوارگان بیهدف / «رانده» و «مانده» به زور / در آرزوی شهدی / واهمه زده / عسلهای مصنوعی را گاز میزدند / و / در درون متفکران بر دار / مقصران در فرامرزها / و مجریان/ فرمانبردارانی بیمایه / شاداب و سرمست / آمار قربانیان را / گزارش میدادند.
مجموعه شعر جالبی است و شاعر به بهترین وجهی احساسات انسانی وسیاسی خود را به قول دکتر مریم قوامی، با جوهر سیاه بر روی کاغذ سفید آورده است.
برای ضیا قوامی توفیق بیشتر آرزومندیم.