فرضیه کشکیت، چرا من به خدا اعتقاد دارم نه به انیشتن و شرکا

خسرو قنبری ـــ 

بررسی: شاهرخ احکامی ـــ 

قنبری درباره کتاب خود می‌نویسد: بدون استفاده یا نیاز به ریاضی، فیزیک و تحصیلات عالی و فقط به کمک دقت و موشکافی و با استفاده از منطق معمولی این کتاب به زبانی ساده نشان می‌دهد که در کنار کشفیات علمی کشکیات علمی یا ادبی‌تر، خرافات علمی نیز وجود دارد. خرافاتی که خداناباوران اکثراً به کمک آنهاخداناباوری خود را توجیه یا به اصطلاح ثابت می‌کنند….

این کتاب شامل ده بخش است: ۱. نرمش برای گرمش؛ ۲. بدون شک؛ ۳. بفرمایید بنشینید آقای کرسی‌دار؛ ۴. تقسیم میشه یا نمیشه؟؛ ۵. از اسطورهای مدرن؛ ۶. تضاد= ذره Xموج؛ ۷. نقطه مفقودالاثر؛ ۸. نسبیتی یا تحویلی؛ ۹. ریاضی یا شعبده‌یاضی؛ ۱۰. چالش…..

در نرمش برای گرمش می‌نویسد: بنا بر تجربه، من بر این گمان بودم و هستم که مذهبیون پیشامدرن و علمیون پسا مدرن دو چیز مشترک دارند. اول اینکه هر آنچه را که ادعا می‌کنند نمی‌توانند ثابت کنند. آنان فرضیه خدا و خلقت، اینان فرضیه بیگ بنگ و نسبیت. و هر آنچه می‌گویند فقط حدس و گمان و اعتقادات است نه مدرک و سند و واقعیت. دوم اینکه نسبت به اعتقادات خود سخت حساسیت و تعصب دارند و هر گاه گفتاری بر علیه اعتقادات کسانی قد علم کند نفرت آن کسان ناگهان سینه سپر کند…

اقتصاد دکمونیستی برخلاف طبیعت بشر است. اقتصاد کاپیتالیستی برخلاف حقوق بشر است و هر دو سیستم برخلاف منطق هستند. شاید به همین خاطر یکی سقوط کرد و دیگری در حال سقوط است….

۲. بدون شک: برتراند راسل فیلسوف انگلیسی به عبارتی می‌گوید: «صرفاً به این دلیل که اکثریت مردم به چیزی اعتقاد دارند، آن چیز الزاماً نباید واقعیت داشته باشد. بنابراین ما نباید همیشه آنچه را که اکثریت به آن اعتقاد دارند باور کنیم.» چرا او چنین می‌گوید؟ شاید به این دلیل که او فردریش شیلر آلمانی را خوانده بود که پیش از او گفته بود: توده‌های بشریت احمق هستند. یا اینکه قرآن خوانده بود که خیلی پیش از شیلر گفته بود: «بشر ضعیف آفریده شده است» و کلمه ضعیف را نه به معنی ضعیف ماهیچه، بلکه ضعیف مغز گرفته بود…. راسل در نقل دیگری می‌گوید: «آدم‌ها نادان به دنیا می‌آیند نه احمق. تعلیم و تربیت آنها را احمق می‌کند.»… در پایان بازهم از قول برتراند راسل می‌نویسد: تمام مشکل جهان ناشی از این است که احمق‌ها و متعصب‌ها همیشه از خود مطمئن هستند و افراد عاقل پر از شک و تردید».

در بفرمایید بنشینید و آقای کرسی‌دار: … معلم شما می‌گوید «شما نمی‌توانید سیب را با پرتقال جمع کنید» اما همسر شما می‌گوید «البته که می‌توانید، نتیجه می‌شود میوه». او کمی سرکش است و نظرش با دیگران فرق می‌کند. به عنوان مثال او کیک و شمع را برای جشن تولد دوست ندارد.این اصلاً ایده چه کسی بود؟ شمع چیز غم‌انگیزی است. آنهاهمیشه کوچک و ناپدید می‌شوند. مردم هنگام مرگ شمع روشن می‌کنند. پس شمع در جشن تولد چکار می‌کند؟ و اگر شمع چیز خوشحال‌کننده‌ای است چرا مردم روز تولد نوزاد شمع روشن نمی‌کنند؟

در تقسیم میشه یا نمیشه؟: .. در دوران پیشامدرن خدا دین و معبد وجود داشت. در دوران مدرن خدا کنار گذاشته شد. در دوران پسامدرن خدایان بسیاری جایگزین آن خدای قدیمی شدند. به نظر می‌رسد که ما انسان‌ها نیاز مبرمی به داشتن چیزی برای پرستش داریم…. تازه یاد معلم زبان آلمانی‌ام افتادم که با افتخار می‌گفت: « سه یهودی آلمانی جهان را تغییر دادند: آلبرت اینشتاین، کارل مارکس و زیگموند فروید». بیش از سی سال گذشت تا من متوجه شدم که اینان خدایان پسا مدرن و پیامبران معبد علم هستند….

از اسطوره‌های مدرن تا خرافات علمی: چه وقت یک اسطوره اسطوره است و چه وقت یک خرافه؟ از قول فرهنگ‌های دهخدا و معین: «اسطوره: افسانه. سخن پریشان و بیهوده. سخن باطل.» «خرافه: افسانه سخن بیهوده، غیرواقعی». به عبارت دیگر معنی هر دو کلمه کم و بیش یکی است، گرچه «اسطوره» یک بوی مثبت دارد و به عبارت دیگر «خرافه» یک بار منفی. بنابراین آیا «اسطوره صرفا یک اصطلاح خوشایند و بدون بار مذهبی برای خرافات است؟ بدون بار مذهبی؟ اسطوره‌های یونانی که پر از خدایان هستند و بسیارند اسطوره‌هایی که مردم به آنها تعصب تقریباً مذهب‌وار دارند…تحصیل کرده‌ها دانشگاهیان گرایش دارند که دین را به عنوان افیونی برای توده‌ها خرافات عقاید مزخرف یا هراصطلاح دیگری که وجود دارد رد کنند…. من به نظریه انفجار بزرگ یا فرضیه بانگ بزرگ اعتقادی ندارم. برای من این یک خرافه است یک خرافه پیچیده علمی یا در بهترین حالت یک فرض به نفع هیدروژن و هلیوم را فرض بگیرید. زیرا برای توضیح فرضیات دیگر به آنها نیاز دارید اما هیچ مدرکی برای اثبات آن ارائه نکنید. به همین راحتی. خیر من به فرضیه بانگ بزرگ نیازی ندارم زیرا من نه یکی بلکه دو جایگزین دارم فرضیه خدای بزرگ و نظریه خورشید بزرگ.

در تضاد= ذره Xموج می‌نویسد: گفته می‌شود اینشتاین بزرگ‌ترین فیزیک‌دان قرن بیستم است. بزرگ‌ترین؟شاید، اما خوش‌شانس‌ترین؟قطعاً. منظورم این است که این مرد ایده‌های دیگران را می‌گیرد آنها را در کاغذ کادوی زیبا می‌پیچد و آنها را به عنوان ایده‌های خود به دنیا ارائه می‌دهد… نور چیست؟ ما هنوز نمی‌دانیم دو قرن قبل از اینشتاین دو دانشمند معاصر دو ایده متفاوت داشتند. در سال ۱۶۹۰ هویگنس گفت نور یک موج است. در سال ۱۷۰۴ اسحاق نیوتن گفت نور یک ذره است… و بعد از آن، حدس زدن‌ها شروع شد… اگر آنها شواهد و مدارکی می‌داشتند که حدس زدنی دیگر وجود نداشت. اما ایده موجی هویگنس به ایده استاندارد در میان دانشمندان تبدیل شد چرا؟ شاید برای اینکه او سخنور ماهرتری بود و بهتر توانست مخاطبان و عالمان زمان خود را قانع کند، ولی نیوتن آدم خیلی دوست داشتنی وخوش‌مشربی نبود و در علم مثل سیاست و هر جای دیگر در زندگی، سخنرانان ماهر و مجریان خوش صحبت همیشه برنده هستند….

کتاب بسیار جالبی است و بسیار هم متفاوت. خواندن آن را به خوانندگان میراث ایران توصیه می‌کنم. کاشکی آقای خسرو قنبری مختصری از خود می‌نوشتند تا خوانندگان کتابش با او بیشتر آشنا می‌شدند.