دکتر کاوه سعیدی
ــــ
صادق چوبک مینویسد که هدایت با هر مذهب، بهخصوص مذهب اسلام بد بود و دشمن شماره یک مذهب اسلام بهشمار میآمد (از نشریه دفتر هنر ویژهی صادق هدایت، چاپ نیوجرسی – شماره ۶ مهر ماه ۱۳۷۵). و چوبک در نوشتهاش اضافه کرده میگوید که پدر هدایت و همچنین عیسیخان و محمودخان (برادران او) و مادر هدایت و چند تن دیگر از این خاندان که می شناسم به واسطه تعصب مذهبی، از لامذهبی صادق در عذاب بودند و ازش راضی نبودند چه آنکه هدایت معتقد بود که تمام بدبختیها و نادانیها، از حمله عرب و دین اسلام بر ما وارد آمده است، او در حقیقت شخصی بود ملحد تمام عیار و علاقه شخصی من بیشتر به او، به این آزاداندیشی و عداوتی بود که با خرافات و مذهب اسلام داشت؛ او مذهب را دشمن پیشرفت و هنر و ادبیات و زبان و قلم میدانست. لامذهبی و اسلامستیزی صادق هدایت را نه تنها خیلی ازافراد دیگرهم یادآوری کردهاند بلکه در بیشتر نوشتهها و کتابهای او، بخوبی مشاهده میشوند بخصوص در سه اثر برگزیده او یعنی ترانههای خیام، بوف کور و توپ مرواری که من نمونههائی از این گونه گرایش وافکار ضد دینی او را، از این سه کتاب، انتخاب و در اینجا میآورم. قبلاً این را باید گفت که هدایت همانند بسیاری دیگراز بزرگان فرهنگ و ادب ایران چون فردوسی، نظامی و خیام به شکوفائی ایران قبل ازاسلام میبالید و بارها، در بسیاری از نوشتههایش، بدانها اشاره کرده است. این روش اسلامستیزی او به حدی بود که یکبار بهخاطر کاریکاتوری که کشیده بود بازداشت شده بود و آن در سال ۱۳۳۳ بود در جریان برگذاری جشن سده. در آنموقع یکی از نویسندگان به نام علی مقدم که با هدایت دوستی داشت، تکههائی از ابیات مثنوی مولوی را انتخاب و از آنها داستانی میسازد تحت عنوان «پیشکش آوردن اعرابی به بارگاه ایران» که مقصود از آن همانا آوردن مذهب اسلام به ایران زمین بوده است و صادق هدایت هم دو کاریکاتور از برای آن کشیده بود که بهچاپ هم میرسد و در نتیجه روز بعد از آن، از پشت میز کارش به اداره نظمیه (سازمان امنیت) جلب و مورد بازخواست و بازداشت قرار میگیرد که با اقدام فامیل و وساطت شوهر خواهرش سر لشکر رزمآرا، که در آنوقت نخستوزیر ایران بود، با سپردن تعهدنامه آزاد میگردد. این دو کاریکاتور در کتاب ابوالقاسم جنتی عطائی تحت عنوان «زندگانی و آثار صادق هدایت» و همچنین در شماره ویژه نشریه دفتر هنر هم چاپ شدهاند.
هدایت درمقدمه کتاب ترانههای خیام (ترانههای خیام – چاپ مؤسسه امیرکبیر- تهران ۱۳۳۴) در صفحه ۲۸ کتاب، در اره تعریفی از دین چنین مینویسد:
«زیرا دین عبارتست از مجموع احکام جبری و تکلیفاتی که اطاعت آن بیچون وچرا بر همه واجب است و در مبادی آن ذرهای شک و شبهه نمیشود بهخود راه داد و یکدسته نگاهبان از آن احکام استفاده کرده مردم را اسباب دست خودشان مینمایند.»
خواندن ترانههای بینظیر خیام، این دوبیتیهای ساده، شفاف و پر معنی، بسیار مورد پسند صادق هدایت قرار میگیرند و در واقع هدایت، بسیاری از افکار و عقاید خود را دراین ترانهها میبیند و مییابد و چنین مینویسد:
«نزد هیچیک از شعرا و نویسندگان اسلام، لحن صریح نفی خدا و بر هم زدن اساس افسانههای مذهبی سامی مانند خیام دیده نمیشود شاید بتوانیم خیام را از جمله ایرانیان ضد عرب مانند ابنمقفع، بهآفرید، ابومسلم، بابک و غیره بدانیم. خیام با لحن تأسفانگیزی اشاره به پادشاهان پیشین ایران میکند و در ترانههای خودش پیوسته گوشزد مینماید که با خاک یکسان شدهاند و در کاخهای ویران آنها روباه لانه کرده و جغد آشیانه نموده. قهقههای عصبانی او، کنایات و اشاراتی که به ایران گذشته مینماید پیداست که از ته قلب از راهزنان عرب و افکار پست آنها متنفر است، و سمپاتی او بهطرف ایرانی میرود که در دهن این اژدهای هفتاد سر غرق شده بوده و با تشنج دست و پا میزده» (صفحه ۴۰).
و در جائی دیگر میگوید: «خیام در ترانههایش این شورش روح آریائی را بر ضد اعتقادات سامی نشان میدهد. خیام جز روش دهر، خدائی نمی شناخته و خدائی را که مذاهب سامی تصور میکردهاند، منکر بوده است».
و در صفحات ۲۸ و ۳۷ کتاب: «امروزه اگر کسی بطلان افسانههای مذهبی را ثابت بنماید چندان کار مهمی نکرده است زیرا از روی علوم، خود بهخود باطل شده است. – درد خیام یک درد فلسفی است و نفرینی است که به اساس آفرینش میفرستد».
و در صفحه ۶۳ کتاب ا ینچنین مینویسد: «خیام نماینده ذوق خفهشده، روح شکنجهدیده و ترجمان نالهها و شورش یک ایران بزرگ، با شکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب، کمکم مسموم و ویران میشده است.»
و در تفسیر و توجیه بعضی از رباعیات خیام توسط هدایت، برداشت ضد مذهبی آن بخوبی مشاهده میشود و در جائی متذکر میگردد که خیام بهشت و دوزخ را در نهاد اشخاص میداند چه آنکه دوزخ شرری از رنج بیهوده ما میباشد و بهشت هم دمی از وقت آسوده ما (صفحه۴۱). و در این رباعی مشهور:
«جامی است که عقل آفرین میزندش / صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش»
هدایت مینویسد که خیام، صانع را تشبیه به کوزهگر مینماید و انسان را به کوزه:
«این کوزهگر دهر چنین جام لطیف / میسازد و باز بر زمین میزندش»
و اضافه کرده مینویسد که مجلس این کوزهگر دیوانه را با قیافه احمق و خونخوارش که همه هم خود را صرف صنایع ظریف میکند، ولی از روی جنون، آن کوزهها را میشکند فقط قلم درویش نقاش (آندره سوریوگین) توانسته روی پرده خودش مجسم بکند (صفحه ۴۱).
در کتاب بینظیر بوف کور (بوف کور – چاپ ششم ۱۳۳۶ – مؤسسه امیرکبیر تهران ) چون اساساً موضوع کتاب داستانی است بکر که بهگونه دیگری نوشته شده است، آنقدرها به افکار درونی هدایت برنمیخوریم معذالک گهگداری ضمن روایت آن، از زبان قهرمان داستان، بیاعتقادی، لامذهبی و اسلامستیزی نویسنده را بخوبی میتوان حس نمود. در صفحه۵۱ کتاب بوف کور آمده است: آیا مقصودم نوشتن وصیتنامه است؟ هرگز، چون نه مال دارم که دیوان بخورد و نه دین دارم که شیطان ببرد».
و در صفحه ۸۹ چنین نوشته شده است: «نه تنها کتاب دعا بلکه هیچ جور کتاب و نوشته و افکار رجالهها به درد من نمیخورد. چه احتیاجی به دروغ و دونگهای آنها داشتم، آیا من خودم نتیجه یکرشته نسلهای گذشته نبودم و تجربیت موروثی آنها درمن باقی نبود؟ آیا گذشته در خود من نبود؟ ولی هیچوقت نه مسجد و نه صدای اذان و نه وضو و اخ و تف انداختن و نه دولا و راست شدن در مقابل یک قادر متعال و صاحب اختیار مطلق که باید بهزبان عربی با او اختلاط کرد در من تاثیری نداشته است.»
در صفحاتی دیگر : «در زمانیکه در یک رختخواب گرم و نرم خوابیده بودم همه این مسائل برایم بهاندازه جوی ارزش نداشت و در این موقع نمیخواستم بدانم که حقیقتاً خدائی وجود دارد یا اینکه فقط مظهر فرمانروایان روی زمین است که برای استحکام مقام الویت و چاپیدن رعایای خود تصور کردهاند. حس میکردم که در مقابل مرگ، مذهب و ایمان واعتقاد چقدر سست و بچگانه و تقریباً یکجورتفریح برای اشخاص تندرست و خوشبخت بود.» (صفحه۹۰)
«آنچه راجع به کیفر و پاداش روح و روز رستاخیز به من تلقین کرده بودند یک فریب بیمزه شده بود و دعاهائی که به من یاد داده بودند، در مقابل ترس از مرگ هیچ تأثیری نداشت. من هنوز به این دنیائی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟ (از صفحه ۹۹ کتاب).
اسلامستیزی صادق هدایت به گونه آشکارا در کتاب توپ مرواری نمودار میشود به نحوی که تجدید چاپ و انتشار این کتاب، در ایران، همیشه ممنوع بوده است. هدایت این کتاب را در سال ۱۳۲۶ به انجام میرساند و نسخهای از آن را، برای دوستش حسن شهید نورائی به فرانسه میفرستد و یادآوری میکند که این کتاب بدون اسم نویسنده آن باید بهچاپ برسد، اگر چه هر کسی آن را به وی نسبت خواهد داد ولی تا زمانی که هدایت در قید حیات بود، این کتاب چاپ نمیشود. کتاب توپ مرواری، پس از فوت صادق هدایت، برای نخستین بار در سال ۱۳۳۲ در روزنامه آتش بار با مدیریت ابوالقاسم انجوی شیرازی، بهصورت پاورقی و با حذف بعضی از قسمتهای آن، انتشار مییابد و پس از آن بارها و بارها در خارج از ایران تجدید چاپ میشود و با وصف ممنوعیت آن در ایران، چه در رژیم پهلوی و چه در رژیم فعلی، صدها هزار نسخه آن به گونه پنهانی به فروش رفته و دست به دست شده است. این را هم بایستی گفت که این کتاب، پس از بوف کور (که از نظر بسیاری از منقدین و اهل بینش، اثری است بینظیر آنهم در معیار جهانی) قویترین اثر صادق هدایت به شمار میرود بهنحوی که یکی از محققین بزرگ ادبی این دوره، محمد جعفر محجوب، آن را یک شاهکار ادبی نام میبرد و هم او، از میان تمام آثار هدایت، فقط درباره این کتاب به تجسس پرداخته و از میان نسخههای متعددی که در خارج از ایران به چاپ رسیده بودند و اغلاط سهوی زیادی در آنها بود، به تصحیح آن اقدام نموده و به توضیح بسیاری از لغات و مضامین پیچیده کتاب همت گماشته که بههمراه مقدمهای جامع در سال۱۹۹۰ در سوئد بهچاپ میرسد. محمد جعفر محجوب در مقدمه خود مینویسد:
«میگویند که که توپ مرواری ضد اسلام است، این فقط قسمتی از حقیقت است، آنهم به صورتی تحریف شده. توپ مرواری فریاد رسای اعتراض نویسنده آن است بر ضد هر گونه فریبکاری و بیدادگری و ستمپیشگی در درازای تاریخ و فراخنای این جهان و بر ضد تمام مسائلی است که در نظر نویسنده آن غیر انسانی و آمیخته به تزویر میباشد».
کتاب توپ مرواری نوشتهایست فانتزی و به ظاهر در طنز و فکاهی که در آن، قسمتی از تاریخ ایران و جهان از دوران صفویه به بعد، بهگونه فکاهی یادآوری و مورد انتقاد شدید نویسنده آن قرار می گیرد و در این کتاب به زورگویان تاریخ، از هرگونه و طبقهای که باشند، شدیداً تاخته میشود و در ضمن نویسنده آن دقدلی خودش را درمیآورد و تا آنجا که میتواند به اسلامستیزی میپردازد که نمونههائی از آن و از نثر خود کتاب، در اینجا آورده میشوند.
«مگر برای ما چه آوردند (از صفه ۱۶ کتاب توپ مرواری)، مذهب آنها سکیم خیاردی است و معجون دل بهمزنی از آراء و عقاید متضادی است که از مذاهب و ادیان و خرافات سلف، هولهولکی و هضم نکرده استسراق و بیتناسب بهم درآمیخته شده است و دشمن ذوقیات حقیقی آدمی و احکام آن مخالف با هرگونه ترقی و تعالی اقوام و ملل است و بهضرب شمشیر به مردم زور چپان کردهاند. یعنی شمشیر بران و کاسه گدائی است. یا خراج به بیتالمال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم. هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند، آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند. هرجا رفتند همین کار را کردند، ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده بهگور بکنیم. چندین دختر در مملکتمان پادشاهی کردند. ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم. همه اینها را از ما گرفتند و بجایش فقر و پریشانی و مردهپرستی و گریه و گدائی و تأسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشوئی و خلا رفتن برایمان آوردند. همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سودپرستی و بیذوقی و مرگ و بدبختی است. برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکید، زندهها باید تمام عمر بسرشان لجن بمالند و گریه و زاری بکنند. تازه مسلمان مؤمن دو آتشه کسی است که به امید لذتهای شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسائل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم آورد. سر تا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جاسوسی و دو روئی و تقیه و دزدی و چاپلوسی مبتلا کردند و سر زمینش را به شکل صحرای برهوت درآوردند. در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی گند خلاست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا با اصول این مذهب خو بگیرند. بعد حوض کثیفی که دست و پای چرکین خودشان را در آن میشویند و به آهنگ نعره مؤذن روی زیلوی خاکآلود دولا راست میشوند و برای خدای خونخوارشان مثل جادوگران ورد و افسون میخوانند. خدای جهودی آنها قهار و جبار و کینتوز است و همهاش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد و پیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند تا زانوی اسبش در خون موج بزند. همهاش زیر سلطه اموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قوانین شوم هزار سال پیش تبعیت مینمایند کاری که پستترین جانور نمی کند. عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی و هنری بپردازند، کارشان اینست که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه و استحاله قلیله و کثیره و متوسطه بحث کنند. این مذهب برای یک وجب پائین تنه از جلو وعقب ساخته و پرداخته شده، انگار که پیش از اسلام نه کسی تولید مثل میکرده و نه سر قدم میرفته و خدا آخرین فرستاده برگزیده خود را مامور اصلاح این امور کرد. تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده. اگر پائین تنه را از آن بگیرند، اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد.
بعد هم علمای دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سر و کله بزنند و سجع وقافیههای بیمعنی و پر طمطراق برای مردم بسازند و یا تحویل هم بدهند. همین روزی پنج بار دولا راست شدن جلوی قادر متعال که باید به زبان عربی با او وراجی کرد کافی است که آدم را تو سریخور و ذلیل و پست و بیهمه چیز بار بیاورد. بدیهی است که این مذهب دشمن بشریت است و فقط برای غارتگران و استعمار چیان جان میدهد.»
در صفحه ۶۱ کتاب توپ مرواری، صادق هدایت چنین مینویسد: «این را هم بگوئیم که حضرت علی، قربانش بروم درویش مسلک و دمکرات بود و سوسیالیست هم بود یعنی خلاصه سوسیال دمکرات تمام عیار بود و پیش از آنکه فرنگیها مسلکهای عجیب و غریب امروزی خود را که ماکیاولیسم و مرکانتیلیسم و اپورتینیسم باشد اختراع کنند و مثل گرزهای داغ به سر و کله هم بکوبند، حضرت به مصداق: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، بهغمزه مسئلهآموز صد مدرس شد، تمام اینها را از بر داشت و با وجودیکه میان اعراب بادیهنشین کافر و جاهل، دین حنیف را تبلیغ میفرمودند، دقیقهای از اینگونه مسائل علمی و مسالک دنیوی غفلت نمیورزید. چه درد سر بدهم؟ حضرت کت همه را از پشت بسته و از خود ماکیاول هم ماکیاولیستتر و از روسو و بیکن هم دمکراتتر تشریف داشتند و بعضیها معتقدند که تمایلات کمونیست افراطی هم در وجود مبارکشان مشاهده میشد زیرا وقتی که قالی بهارستان کسری بهدست سران عرب افتاد و تکهتکه کردند، علی برای اینکه بیاعتنائی و گذشت خود را به پول و مال دنیا نشان بدهد، سهم خود را با یک مشت کافور که برای چپاندن به منافات ملیت بهکار میرفت با تاجر حبشی تاخت زد، تا علی رغم همکاران کلاه بهسر مبارکشان رفته باشد. زیرا رفقایش هر کدام بهره خود را بهچندین هزار درهم فروختند. بهعلاوه از دشمنی که با ثروتمندان داشت، بهموجب آیه کریمه: (ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا)، زیارت کعبه را بر لذت لوطها حرام کرد و قانون گذرانید که (اگر چه خودش میدانست که خدا نه مرکب است و نه جسم است و نه مرئیست و نه حال است، نه محل است، نه شریک دارد نه معانی و نه صفات زائد دارد و نه به هیچ چیز وبه هیچ کس نیاز دارد و خلاصه مقامش عالیتر از این است که اصلاً وجود داشته باشد و مقصود فقط پر کردن بیتالمال مسلمین است.) فقط ملیونرها حق رفتن به خانه خدا و به جا آوردن صلة رحم با قادر متعال را دارند. تا به این وسیله آنها را به لی لی کردن دور حجرالاسود و انداختن هفت ریگ وادار کند و به ریش حنا بسته آنها بخندد و نیز آنها را مجبور کرد که روز عید قربان در خانه خدا به خونبهای هر شپش که بکشند یک گوسفند قربانی کنند و تمام پول و آبروی نداری خود را از دست بدهند.
البته لات و لوطها از این تفریح محروم بودند که پول ناچیز خود را خرج اماکن متبرکه بکنند و به خاک سیاه بنشینند. – باری بعد هم سادات را به شغل شریف گدائی تشویق کرد و مستمری نذر و نیاز و صدقه و خمس برایشان معین فرمود و بر مردم عام واجب کرد که از بیست انگشتان، انگشت بیست و یکمی از آن سادات باشد.»
در صفحه ۷۵ کتاب توپ مرواری، نویسنده یک بیت شعر هم می آورد که چون بیش از حد توهینآمیز است بایستی آن را در خود کتاب خواند. و بالاخره در صفحه ۹۵ کتاب چنین نوشته میشود:
«اگر خدا وجود داشت دیگر احتیاجی به کشیش و آخوند و خاخام و مسجد و کلیسا و کنیسه نبود. اگر مذهب راست میگفت اینهمه زندان و پاسبان و بیمارستان و تیمارستان و قشون و کینه و جنگهای مذهبی وجود نداشت زیرا دین و مذهب از ابتدای پیدایش تا کنون جز موجبات بدبختی و تبهروزی مردم را نساخته و جز دکانداری و آلت خر کردن مردم چیز دیگری نبود، چه آنکه از پایه و اساس موهوم بود. از بدمنشیها و کثافتکاریهای آدمی از همه فاسدتر همان ایمان مذهبی است. ایمان مذهبی بزرگترین دروغهائی است که بشر برای تبرعه نمودن خود قالب زده و گشادترین کلاهی است که به سر خودش گذاشته است.
فقط به این وسیله نمایندگان آن به اقتضای زمان، در خر کردن مردم و سوار شدن بر گرده آنان کوشیدهاند. کدام مذهب است که توانسته باشد پنج دقیقه از شرارت بشر بکاهد. برعکس میبینیم همیشه تعصب و خرافات و حماقت، بشر را برای پیشرفت مقاصد خود دستآویز قرار داده و یک میانجی کشیش یا آخوند لازم دارد که کلاه مردم را به امید بهشت و بیم از دوزخ بردارد و به ریششان بخندد. بشر برای تائید حرص و آز و شهوت و خودپسندی و جاهطلبی خودشان، آمدهاند دنیای نامرئی و خدای قهار تصور کردهاند که همان تمایلات پست آنها را دارد.»