شاهرخ احکامی
ـــ میراث ایران، شماره ۱۰۹، پاییز ۱۴۰۲ ـــ
برای نوشتن درد دلهای این روزهای سردبیر با خوانندگان وفادار و پشتیبان «میراث ایران»، مدتی تأخیر داشتم و یادآوری همکاران جدی و دلسوز خود را نادیده میگرفتم و روزها و اوقات خود را بیصبرانه در انتظار سالروز درگذشت جانسوز و دردناک مهسا امینی و صدها جوان و نوجوانِ چشمبه راه آیندهای بهتر بودم، با این خیال و امید آن که شاید در این تنگنا معجزه و اتفاقی روی دهد و جوانان ما همانگونه که یک سال فریاد زدند «زن، زندگی، آزادی»، به این آرزوی چهل و چند ساله خود برسند. آنگاه با همت شیرزنان و جوانان این سرزمین، مردم رنجدیده ایران از زیر فشار زندگی و خفقان بیرون آیند و با آزادی و شیوه دلخواه زندگی خصوصی خود را از جمله لباس و پوشاک انتخاب کنند؛ از حق آزادی بیان و عقیده، برابری و یکسانی طبقات گوناگون جامعه، و جدایی دین از حکومت و .. برخوردار شوند و بتوانند در جامعه جهانی سربلند و پیروز از تمام مزایا و حقوق انسانی خود استفاده کنند.
هرچه به سال شهادت مهسا و سایر دختران و پسران و نخبگان جامعه ایران نزدیکتر میشد، دلواپسی من از شکست و عقبنشینی این جنبش بیشتر میشد. روزهای اول جنبش ناگهان از گوشه و کنار سرکردگانی از زن و مرد، روزنامهنگار، دندانپزشک، هنرپیشه و ورزشکار و … پیدا شدند و در هر گوشه بلندگویی در دست گرفتند و داد سخن ها دادند و از فردای درخشان ایران حرفها زدند. برخی از آنان تا چنان حدی به از قله اشتهار بالا رفتند که با رئیسجمهور در حال جنگ اوکراین روی یک سکو ایستادند و به عنوان دو قهرمان شایسته یکی برای دفاع از کشورش و دیگری با ادعای صدای آزادیخواهی زنان بیگناه ایران مدال افتخار گرفتند. بهتدریج برنامه این رهبران خودخوانده با دیدار سران کشورهای غربی و ظاهر شدن در تلویزیونها و رسانههای گوناگون چنان توهمی در اذهان عمومی ایجاد کردند که فردا به عنوان رهبر و پرچمدار آزادی ایران رهسپار تهران خواهند بود.
این افراد شاید در دنیای خیالی خود روزهای پایانی اقامت خمینی را در فرانسه و بعد سوار هواپیما شدن او با خیل خبرنگاران و شخصیتهای گوناگون به یاد میآوردند و چنین اتفاقی را برای خودشان پیشبینی میکردند. برخی هم در این میان از بدنامی دستگاه حاکمه ایران استفاده کرده و از دادگاههای محلی آمریکا به عناونی گوناگون ادعای خسارت کرده و میلیونها دلار از سرمایه مردم واقعی ایران را، که در بانکهای خارجی ضبط شده است، صاحب شدند و در واقع در این روزهای استثنایی از دولت این جنبش هم از جاه و مقام، و هم پول و سرمایه بادآورده، از شادی در پوست خود نمی گنجیدند.
هنوز چند ماهی از هیاهو و نشست و برخاست این رهبران خودخوانده نگذشته بود که هر کدام به این سو آن سو روانه شدند. یکی چنان به شهرت رسید که برای هر سخنرانی خود ۲۰-۳۰هزار دلار مطالبه میکرد تا از مظلومیت خود و از شایستگیاش و بیلیاقتی یاران چند ماههاش در رسانهها داد سخن دهد… دیگری هم که روزهای اول تظاهرات چندین هزار نفری راه میانداخت که تا به حال چنین جمعیت و شور و شوقی از طرف ایرانی های خارجنشین برای ابراز همدردی با هموطنان رنجدیدهشان در ایران، ندیده بودم و تصور میکنم نخواهم دید. خود من و خانوادهام هم در دو تا از این تظاهرات در واشنگتن و نیویورک شرکت کردیم. از این رو برای این سالروز تصور من تظاهراتی آنچنانی برای امروز بود. اما از چند شهری که من خبر دارم، دیگر جمعیت چندانی مثل سال گذشته در صحنه نبودند و جز در یک دو جا جوش و خروشی دیده نشد.
به هر حال پرسشی که برای من و بسیاری دیگر از آرزومندان پیروزی حق بر باطل در ایران وجود دارد این است که: آیا این اتحاد و اتفاق چند ماهه با چند رهبر خودخوانده، هدفشان انصافاً به پیروزی رساندن جنبش مردم ستمدیده ایران بود یا به عقب انداختن آن با پایمال کردن خونهایی که بر زمین ریخت؛ فراموش کردن جانهای شیرینی که از دست رفت؛ و بیاعتنایی زندگی آنهایی که به بند افتادند؟…این یعنی جنبشی که رهبرانش به دنبال منافع شخصی خود باشند و هدایت دلسوزانه واقعی نداشته باشد، نتیجهاش جز این یک سال پر درد و رنج نخواهد بود و آنچه از آن باقی مانده چیزی جز حسرت جوانان و نوجوانانی سرخورده نیست. اینجاست که یاد گفته رهبر حکومت اسلامی در چندی پیش میافتم که: «شتر در خواب بیند پنبه دانه».
در اینجا من خودم را شتر (آن شتری که رهبر جمهوری اسلامی از آن صحبت میکرد) میدانم که یک سال درخیال خود خواب پنبهدانه را میدید و حالا بایستی با نهایت تأسف، تأسف از ریختن خونهای بسیاری از جوانان (زن و مرد) که هر کدام از آنها امیدها و سرمایههای آن مملکت بودند، تأسف از اینکه هنوز ما به آن درجه از شعور اجتماعی نرسیدهایم که بتوانیم منافع، اغراض شخصی و غرور و جاهطلبی خود را کنار بگذاریم و دست در دست همدیگر زیر یک رهبری مسؤول، عاقل و با شعور و تجربه به آرزوی دیرینه خود که آزادی و برابری است برسیم…
در زمینه این جنبش شاید قدرتهای بزرگ هم سراسیمه در برابر یک تغییر بزرگ و بدون کنترل، ترجیح دادند که با رژیم فعلی کنار بیایند و به هر شکلی هست کجدار و مریز از خوان نعمت آن مملکت با تحریمهای گوناگون و فشارهای اقتصادی آنچه را که میخواهند از سران بیسیاست و منحرف و غارتگر ایران بخواهند و بگیرند. و این در حالی است که این روزها فقر و بیکاری در ایران چنان کمرشکن شده، که تصور آن هم برای ما که اینجا در گوشه راحت خود نشستهایم، غیرممکن است. «گرانی، تورم، بلای جان مردم» از شعارهایی اصلی مردم است که اتفاقاً در این تظاهراتها دیده نمیشد. به نوشته «دویچهوله» «یک کارگر بازنشسته بعد از ۳۰ سال کار، حدود ۹ میلیون تومان دریافت میکند و ایلنا ضمن یادآوری اینکه هزینه زندگی این بازنشسته در تهران ۳۰ میلیون تومان است و تنها شانس آورده که مستاجر نیست».
کشوری که قرار بود مملکت مستضعفین باشد و رهبر انقلاب خودش را نوکر و چاکر مستضعفین میدانست، حالا تعداد بیخانمانها، بیکارها و منتظر به کارهایش روز به روز رو به ازدیاد است اما همزمان آقازادهها با ثروتهای آنچنانی تا چند نسل آیندهشان را با غارت بیتالمال تضمین کردهاند.
نکته جالب و معماگونه برای من این است که میزان پول ایران در دست کره جنوبی ۷ میلیارد دلار بود که ناگهان در موقع تحویل رسید به ۶میلیارد دلار، و خدا میداند، این رقم هم که قرار است به بانکهای قطری منتقل شود تا به مصرف واقعی برسد با حق دلالیها و رانتهای گوناگون تا چه حد آب برود. همانطور که ۱۰ سال پیش، زمان ریاست جمهوری احمدینژاد معلوم نشد درآمد ۸۰۰ میلیارد ایران کجا مصرف شد و به دست چه کسانی رسید، جز آنکه پسر احمدینژاد در کارهای نفتی و گم شدن دکل نفتی، بعد هم سه نفراز معاونین او (مشایی، بقایی و رحیمی)، معاون آیتاللـه لاریجانی، رئیس وقت قوه قضاییه و برادر آقای روحانی همه به جرم دزدی در سوئیتهای لوکس خود با خدمه و آشپز در زندان (=هتل) بودند و خدا میداند در حال حاضر کجا هستند.
فساد مالی به جایی رسیده که رئیس یک اداره شهرداری تهران مبلغ دویست میلیون تومان را بدون بهره و ضمانت به خودش قرض میدهد!؛ فساد اخلاقی تا آنجا بالا رفته که دو باجناق، رئیس ارشاد یک شهرستان و یا شهردار کدام شهر در حال اعمال جنسی با زنان شوهردار و یا با همدیگر از خودشان فیلم میگیرند و همه اینها در مملکتی است که چندین جوان به جرم چند گرم مواد مخدر یا عمل لواط اعدام و جان خود را ازدست میدهند. این همه هرزگی، بیاخلاقی، بیشرمی و بیناموسی، این همه دزدیهای آنچنانی، این همه فشار روی زنان برای حفظ حجاب، کتک زدن زنها در کوچه و خیابان که گاه به مرگ آنها منجر میشود، بایستی یک روز پایانی داشته باشد نه اینکه روز به روز حکومت با بیلیاقتی بیشتر برای ایجاد ترس و رعب و هراس دانشگاهها را تهدید به بستن کند و استادان شایسته را به زندان بفرستد یا خانهنشین کند و به جای آنها قاریهای قرآن و مداحانی نظیر حدادیانها را به سمت استاد به دانشگاه بفرستد. کسی در فضای مجازی نوشته بود، بهزودی استاد شفیعی کدکنی اگر در کریدور دانشکده ادبیات با حدادیان «همقطار» و «همکار» جدید خود روبرو شود، باید چه کار کند؟ و اگر تاب دیدن چنین کسی را در این مقام نداشته باشد، حتماً باید قبل از آنکه او را هم از دانشگاه بیرون بیندازند، خودش جل و پلاسش را جمع کند و به خانه برود.
دانشگاه و دانشگاههایی که نخبگان زیادی چون میرزاخانیها و …را به مراکز عملی دنیا عرضه کرده است، حالا چنان محروم از معلم و استاد شایسته و نخبه و برجسته است که باید حدادیانها و شاید بهزودی طوسیها را به دانشگاه بیاورند و کلاسها را آنطوری که باید و شاید و شایسته جمهوری اسلامی است اداره کنند و بسیاری از سوابق تاریخی، علمی و ادبی ما را از بین برده به جایش تعالیم اسلامی و عربی را جایگزین کنند.
دیروز در فیسبوک دو نوشته جالب بود، یکی درباره محمد خوارزمی و دیگری ابوریحان بیرونی، هر دو از دانشمندان برجسته ایران. از دیدن آنها چنان خوشحال شدم که پیش از خواندن با احساس غرور آنها را در فیسبوک خودم گذاشتم. نوشته زندگانی خوارزمی را یک دانشمند تونسی نوشته بود که در ابتدای نوشتهاش به خواننده یادآور میشد که این دانشمند بزرگ، ایرانی است. و اما نوشته دوم پس از آنکه در فیسبوک گذاشتم، زندگی و شاهکارهای بیرونی دانشمند گرانقدر ایرانی را به تفصیل گذاشته و در پایان چنان دوآتشه نام وی را ابوالریحان محمد بن احمد البیرونی و یک دانشمند دنیای اسلام بدون ذکر نام کشور و موطن اصلیاش معرفی کرده و به خواننده یادآور میشد که اسلام چنین نوابغ و مردان بزرگی را به دنیا تحویل داده است.
راه و رسم ملایان ما هم بهتر از این مسلمان دوآتشه که هر هنر ایرانی دوران اسلامی را به اسلام و به اعراب نسبت میدهد، نیست. آنها ادعا میکنند چون این دانشمندان ایرانی کتابهای خود را در آن زمان به عربی نوشتهاند، همانگونه که امروز زبان متداول بینالمللی انگلیسی است، بنابراین ابن سینا، بیرونی، خوارزمی و … همه عرب و همه دانشمندان اسلامی و یا هنرمندان اسلامی هستند. ولی باید دید که همین مسلمانان چه بلایی بر سر ابن مقفع و زکریای رازی آوردند. کتاب زکریای رازی را چنان بر سرش کوبیدند که کور شد چرا که کمکم راهش را از راه اسلام کج کرده بود. ابنمقفع را هم به طرز فجیعی در سال ۱۴۲ هجری به دستور خلیفه و به دست سفیان بن معاویه عامل بصره به وضعی بسیار فجیع و وحشیانه کشته شد. نام اصلی ابن مقفع، روزبه پورداودیه و متولد فیروزآباد بود.
امیدوارم روزی برسد که ایرانی در هر جای دنیا، آنگونه که سزاوار اوست، شناخته شود نه آنکه به خاطر حکمرانان و حاکمانش، ۸۵ میلیون ایرانی را به نام و نشان دیگری معرفی نمایند.
چند روز پیش گوینده معروف تلویزیون انبیسی آمریکا با آیتاللـه دکتر رئیسی، که نه مدرسه رفته (فقط ۶ کلاس) و نه درس روحانیت (سه سال) خوانده، مصاحبه میکرد. رئیسی از ۶میلیارد دلار پولی که آمریکا بایستی تحویل ایران دهد صحبت میکرد. جالب این است که انبیسی وسط مصاحبه با رئیسی، رئیس جمهور دولت اسلامی، زمانی که داشت میگفت این ۶ میلیارد دلار پول در روز یازدهم سپتامبر تحویل ایران داده میشود، ناگهان یک کلیپ از گروگانهای آمریکایی در تهران را روی صفحه تلویزیون به نمایش گذاشت. این دو نکته مانند پتکی بر سر من بود که تا چند روز حال وحوصلهای نداشتم. گروگانگیری که بیشتر شبیه کودتایی بود تا قدرتهای داخلی دوام و قوام خودشان را به دست آورند و به چنان لکه ننگی برای مردم ایران تبدیل شده است که دشمنان مردم ایران سعی دارند تا از یاد مردم آمریکا نرود و نمیخواهند به مردم آمریکا بگویند باید حساب ملتها را از دولتها جدا کرد و نباید این دو را باهم یکی دانست. اما هر زمان که اتفاق مثبتی از نظر افکار عمومی درباره ایران و ایرانیان روی میدهد، فوراً فیلم گروگانها را از آرشیوها بیرون میکشند و به مردم یادآور میشوند که ایهاالناس یادتان نرود ایرانیها، بد و گروگانگیر هستند.
نکته جالبتر درباره انتخاب یازدهم سپتامبر برای بازپس دادن ۶ میلیارد دلار است. اتفاق ناگوار و دلخراش ۱۱ سپتامبر در حقیقت نظم جهانی را بهم زد و دنیا را با وضعیت جدیدی مواجه ساخت. در این حادثه وحشتناک از ۱۹ متهم نزدیک به ۱۵ نفر عربستانی، سرکرده آنها مصری، چند نفر دیگر هم یمنی، لبنانی و اردنی، طبق ادعاهای رسمی دولت آمریکا عاملین این جنایت بودند. بگذریم که البته درباره عاملین و عوامل پشت پرده این اتفاق هم تئوریهای زیادی بر سر زبانها است. ولی به هر حال از هر فردی از هر نسلی که باشد بپرسید تروریستهای عامل ۱۱ سپتامبر کجایی بودند، متفقالقول میگویند مسلمان بودند. یعنی با این حرف همه حدود ۸/۱میلیارد مسلمان دنیا تروریست، مخرب و وحشی هستند. در این میان، فاجعه ۱۱ سپتامبر چه ربطی به ایران وایرانیان دارد؟ باید از آن دشمنان ایران و ایرانیان پرسید که آیا میخواهند به هر شکلی همواره ذهن و فکر مردم غرب را علیه ایران و ایرانیان زنده نگهدارند.
بگذریم، سالهاست که در این صفحات مطلبی جز خبرهای و حوادث دردناک ناشی از فشار حاکمان، اعمال زور، بیرحمی، دزدی و چپاول، و فساد اخلاقی حاکمان ننوشتهام. اما امیدوارم که روزی بعد از قریب به ۲۸ سال انتشار «میراث ایران» و عاشقانه آرزوی تداوم آن را دارم، بتوانم با خبرهای خوب و شادیبخش از خوانندگان و علاقمندان این فصلنامه و کارکنان و همکاران همدل وبیهمتایم خداحافظی کنم. به قول خیام:
افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
وز دست اجل بسی جگرها خون شد
کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی
احوال مسافران عالم چون شد.