سخنی با خوانندگان – شاهرخ احكامی
برای نوشتن این خطوط در هر شماره، تا دقایقی پیش از به زیر چاپ رفتن مجله به انتظار مینشینم تا ناكند پس از اتمام این دو صفحه كه به عهده من گذاشته شده، مطلبی از مسایل روز ناگفته بماند و پس از آن متأسف باشم كه چرا آن وقایع ذكر نشد. بگذریم….
امروز روز یازده سپتامبر، یعنی روزی است كه همه جهانیان را به یاد آن وقایع شوم و فجیع میاندازد. متأسفانه عملكرد وحشیانه عدهای گمراه و دیوانه، نه تنها جان عدهای بیگناه را گرفت و باعث خرابیها و ویرانیهای روانی، جانی و مالی عظیمی گشت، بلكه به دنبال آن، خشم و نفرت و كینه خارج از انصافی را نه تنها نسبت به یك گروه تروریست برانگیخت، بلكه صدمه اصلی آن به جامعه مسلمانان در هر گوشه و كنار جهان وارد شد. چنانچه متأسفانه، اگر امروز از مردم آمریكا و همچنین سایر نقاط دنیا بپرسید كه عوامل و افراد مسؤول این جنایات فراموش نشدنی چه كسانی بودند و نام و نشان و ملیتشان چه بود، اكثریت، فقط و فقط خواهند گفت عدهای تروریست مسلمان بودند كه باعث جنایت هولناك یازده سپتامبر 2001 شدند.
آری اكثریت جهانیان به خاطر ندارند كه ملیت این جانیان مصری، اردنی، لبنانی، عربستانی و یمنی و … بود و هسته اصلی و مركزی این جنایت از عربستان تغذیه میشد. اما در افكار عمومی جهان، با توجه به تبلیغات وسیع انجام شده در رسانههای غربی، این گونه ثبت و ضبط شده است كه عدهای جانی مسلمان وقایع شوم یازده سپتامبر را به وجود آوردند. با این خاطره و با این اشمئزاز، ایرانیان افتاده دربند هنوز كفاره گرفتن گروگانها را پس نداده بودند، بار دیگر، به علت داشتن حكومت اسلامی و به خاطر علم شنگههای حاكمان نشسته بر مسند قدرت در ایران، براحتی و سهولت در زمره آن دسته و گروههایی قرار گرفتند كه به عنوان تروریست و جانی به آنها نگریسته شود و حتی پس از اثبات آنكه چنین ظن و تردیدی نارواست بازهم این اتهام از شانه آنها برداشته نشد. …
حتی با اینكه پس از وقایع 22 جون 2009، انتخابات جنجالی ریاست جمهوری در ایران در سال گذشته، جوانان، زنان، و مردان شایسته و شجاع ایرانی نشان دادند كه توافقی با دولت حاكم نداشته و آن حكومت را حكومتی غاصب میدانند، اثر این دادخواهیها و جانفشانیها چندان در حافظه جهانی دوام نیافت و بسیار زود از خاطره مردم عادی و ساده دنیا محو شد. ولی گویی مارك تروریستی و خشونت به صورتی ابدی و دایمی بر چهره این سرزمین حك شده است…
سالیان درازی است كه ایرانیان، پس از وقایع گروگانگیری، هرگاه به كشورهای گوناگون سفر میكنند،حتی با پاسپورت غیرایرانی، مأمور گمرك به محض دیدن محل تولد و زادگاه اصلیشان، با دیدی خفت بار و توهینآمیز به آن پاسپورت و دارنده اش نگاه كرده و با اكراه اجازه ورود یا خروج از كشورش را میدهد.
همچنین با وجود باز بودن دروازههای آمریكا و ورود هر روزه عده زیادی از ملیتهای گوناگون چه برای سفر و گردش و یا دیدار خویشان و اقوام و چه به قصد مهاجرت به این كشور، بسیاری از مادران و پدرانی ایرانی كه سالیان درازی است فرزندان دلبند خود را ندیدهاند… یا نویسندگان، محققین و دانشمندان و هنرمندان ایرانی كه قصد دیدار دوستان و نزدیكان خود دارند، پس از مدتها سرگردانی و سفر به كشورهای گوناگون و تحمل مخارج زیاد جهت گرفتن ویزابه سفارت خانههای مربوطه رجوع و پس از انتظاری طولانی برای مصاحبه و …، با جواب رد برای درخواست ویزای ورود به آمریكا مواجه میشوند.
دوست نازنینی دارم كه پس از اتمام تحصیل در دبستان و دبیرستان، جز تماس تلفنی و ارتباطهای قلمی از دیدار او محروم بودم. در طول این سالها از تحولات و تغییرات جسمی، روحی و فكری او جز از میان گفتهها و نوشتههایش آگاهی ملموسی نداشتم. با اصرار فراوان از وی خواسته بودم ترتیبی دهد و سفری به آمریكا داشته باشد تا دیدارها و یادها تازه شود. بالاخره این دوست عزیز با همه سختیها و مخارج كمرشكن مالی، همتی كرد و توانست ویزای كانادا بگیرد و به آنجا بیاید.
از وی پرسیدم چرا ویزای آمریكا نمیگیرد. پاسخ داد چند هفتهای به طول خواهد انجامید تا وقت ملاقات بدهند. بیصبرانه برای مدت بسیار كوتاهی به دیدارش شتافتم و خاطرههای دوران كودكی را باهم زنده كردیم و در این ایام تنها چند ساعت كه ناشی از خستگی ناشی از پرچانگی و پرحرفی بود به خواب رفتیم. خلاء ایام سكوت ما دو نفر هم توسط میزبان كه شخصیتی فاضل و شیرین سخن بود، پر میشد… بالاخره دوست نازنینم پس از هفتهها انتظار برای دریافت ویزا وقت ملاقات گرفت و من در این سو با هیجان منتظر نتیجه بودم. پس ازچند روزی بیخبری تلفنی از وی پرسیدم، كه آیا موفق به دریافت ویزا شد و بزودی به آمریكا خواهد آمد؟ با لبخند همیشگی و صدای گرم و پر از محبتش، بدون آن كه اثری از ضعف و یأس در صدایش باشد، گفت، كنسول، كه فردی بسیار مؤدب و خوب بود، به بهانه آنكه اقامتم در كانادا موقتی است، از دادن ویزا خودداری كرد. پرسیدم اقامت تو در كانادا چه ربطی به آمدن به آمریكا دارد؟ تو از آمریكا عازم ایران خواهی شد. جواب داد كه این دلیل كنسول بود!
این خبر ضربهای بود كه افكار مغشوش مرا بیشتر درهم ریخت. با خود گفتم، برای این سی سال تحقیر و خفت و خواری در مقابل سفارتخانههای كشورهای مختلف پایانی نیست؟ مسؤول این همه سنگاندازی، و ایجاد سد و مانع در برابر ایرانیان، مسؤول این همه درد و زجر مردم در درون مرز به خاطر حقخواهی و عدالتخواهی و در برون مرز فقط به صرف متولد شدن در مملكتی كه با جان و دل به آن وابستهای، كیست؟ آیا مسؤول این مشكلات مردم بیگناه و دربند ایران هستند كه فریاد دادخواهیهای آنان به جای آنكه مهر و حمایت جهانیان را به خود جلب كند و به آنان قدرت تشخیص مظلوم از ظالم را بدهد، نتیجهی معكوس داده و رفتار حاكمان كشور هم باعث شده تا به مردم ما با همان دید تروریست و دشمن نگاه شود….
بارها نوشتهام. تعجب من این است كه چگونه همین مردم آمریكا و سایر نقاط جهان، هم زمان كه با فیدل كاسترو دشمن بودند، ولی كوبا و كوبایی را دشمن خود نمیدانستند و نمیدانند. زمانی كه مرام كمونیستی و اتحاد جماهیر شوروی روی در روی آنها ایستاده بود… با حكومت دول كمونیستی دشمنی داشتند، مرام كمونیستی را مرامی ضد آمال خود میدانستند و برای سركوبی آن آمال و مرام ازهیچ چیز كوتاهی و اغماض نمیكردند، اما اگر یك روسی، لهستانی و چینی و … از آن كشورها به آمریكا قدم میگذاشت، وی را دشمن خود نمیدانستند. پس چه شده كه پس از انقلاب، با اینكه چندین میلیون ایرانی جهت یافتن محیطی آزادتر و نجات جان خود، خانه و كاشانه خویش را ترك كردند… هر چند در بسیاری از نقاط دنیا به آنان پناهندگی داده شد، ولی هنوز هم پس از گذشت سی سال، ایرانی را یك پارچه و جزیی از دستگاه حاكم در ایران میدانند و با او با شك و تردید و حتی عداوت رفتار میشود. هنرمندان، دانشمندان، نویسندگان، مادران، خواهران و برادران ما را لب مرزها نگهداشته و بسیاری از آنان را با زدن مهر ابطال در پاسپورتهایشان، مأیوسانه وادار به برگشت میكنند. تقاضای مادرانی را كه در صندلی معلولین نشسته و بیش از دو دهه از دیدن فرزندان و نوادگان خود محروم بودهاند، با همه ضمانتهای مالی و غیره، با قساوت و خشونت رد میكنند.
آیا این اغماضها و مهر ابطال زدنها را بایستی به گردن كشورهای مورد نظر برای دیدار انداخت، یا گناه و مسؤولیت آن به گردن حاكمان و دولتمردان ایران است كه خصمانه و بیرحمانه با مردم خود رفتار میكنند و هر روز با هیاهوهای توخالی باعث ارعاب و وحشت بیپایه و اساس جهانیان میگردند؟
در این سی سال ایران به جای آنكه با آن همه منابع طبیعی، استعدادها و منابع انسانی، اقلاً در خاورمیانه در بالاترین سطح اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی باشد، امروز از نظر اعدام، میزان بیكاری، اعتیاد و … در ردههای بالای جدولهای جهانی قرار دارد. و در نتیجه با افول اوضاع اقتصادی و صنعتی و تبدیل شدن كشور به یك كشور صرفاً وارداتی و لج و لجبازیهای رهبران و حاكمان آن با دول ابرقدرت جهان، هر روز عرصه زندگی بر مردم ایران تنگتر و تنگتر میشود.
در طول سی سال، بایستی كه بتدریج بیتجربگیها و خامیها تبدیل به یادگیری در حكومت داری و مردم داری و یافتن راههای گوناگون جهت پیشرفت و هماهنگی و دوستی با جهانیان میشد… اما متأسفانه هر روز كه به اخبار و اتفاقات و برخوردهای آنان مینگریم، تأسف و تألم ما بیشتر و بیشتر میگردد…. چه خوب بود كه از وقایع شوم یازده سپتامبر درس میگرفتیم و همانطور كه كه در آن روز شوم مردم دربند ایران، اولین مردم خاورمیانه بودند كه برای جانباختگان یازده سپتامبر شمع روشن كردند و عزاداری نمودند، همگی دست به دست هم دهند، كینه و دشمنیها را از یاد برده، و در این جهان اینترنتی كه با تماس یك انگشت دنیایی به هم وصل میشود، به همانگونه كه همه جهانیان با دور انداختن آن پرده سیاه كینه، دست دوستی و صفا به هم دهند؛ به عقاید مذهبی و ایمانی همدیگر احترام بگذارند و دوستی و صفا و همرنگی را اساس و پایه زندگی فردای این دنیا قرار دهند… همان طوری كه در شماره ویژه «میراث ایران» پس از یازده سپتامبر نوشتیم، جنایت وظلم و استبداد و دربند انداختن به خاطر عقاید سیاسی و مذهبی و … هرگز، اما دوستی و صفا و محبت و احترام به یكدیگر ، همیشه!
به امید آن روز