موزاییک استعاره‌ها ـــ گفت‌و‌گو با بهرام بیضایی، و زنان فیلم‌هایش

بهمن مقصودلو ــ 

بررسی: شاهرخ احکامی ــ 

میراث ایران، شماره ۱۱۱، بهار ۱۴۰۳ ــ 

از بهمن مقصودلو، نویسنده و منتقد سینمایی، سازنده فیلم‌های داستانی و مستند و برنده جوایز فراوانی از جشنواره‌های معتبر جهانی تا به حال چند کتاب در این صفحات بررسی شده است. مقصودلو تا به حال مستندهایی درباره زندگی و آثار شخصتی‌هایی چون احمد شاملو، احمد محمود، ایران درودی، اردشیر محصص و نجف دریابندری تهیه کرده است.

کتاب موزاییک استعاره‌ها، گفت‌و‌گو با بهرام بیضایی و زنان فیلم‌هایش: پروانه معصومی، سوسن تسلیمی و مژده شمسایی در سه بخش است. بحش اول: گفت‌و‌گو با بهرام بیضایی؛ بخش دوم: گفت‌و‌گو با پروانه معصومی، سوسن تسلیمی و مژده شمسایی؛ بخش سوم: فیلم‌شناسی بهرام بیضایی، عکس‌ها و پوسترها و نمایه…. در پیشگفتار می‌نویسد: سینمای ایران بین سال‌های ۱۳۲۷-۱۳۵۷ بیش از ۱۲۰۰ فیلم تولید کرد که اغلب تجاری و بی‌ارزش و تعدادی هم هنری بودند. بین فیلم‌های هنری حداقل ده‌درصد فیلم خوب بود و بین فیلم‌های تجاری شاید بیست‌درصد. در سینمای کشورهای پیشرفته از هر هشت فیلم یکی‌شان خوب درمی‌آید… پس از انقلاب اسلامی، مقامات سینمای ایران در اولین گام سینمای پیش از انقلاب را دربست محکوم کردند و در اقدامی شتاب‌زده، مانع فعالیت بسیاری از دست‌اندرکاران سینما شدند و اموال و فیلم‌هایشان را مصادره کردند. بسیاری که توانستند از ایران رفتند و آنها که باقی ماندند بیکار، متواری یا توبیخ شدند. چند تن هم در فقر مردند یا خودکشی کردند. تمام فیلم‌ها بازبینی شد و در نهایت گویا بیش از ۳۰۰ تا از آنها با حذف برخی از شات‌ها یا صحنه‌ها پروانه نمایش گرفتند…

بهرام بیضایی یکی از کارگردان‌های مهم سینمای ایران است که بیست سالی قبل از انقلاب در صحنه‌های تئاتر و سپس سینما درخشید و پس از انقلاب نیز با سختی تمام کوشید به کارش در تئاتر و سینما ادامه دهد… در اواخر دهه‌ی هفتاد سالگی کشورش را ترک کرد و به کالیفرنیای شمالی آمد….

در گفت‌و‌گو با بهرام بیضایی، متولد ۱۳۱۷ در تهران، می‌گوید، من وقتی مدرسه رفتم با سینما اُخت شدم. محیط مدرسه را اصلاً دوست نداشتم و برای در رفتن از مدرسه جایی غیر از سینما پیدا نمی‌کردم… سینما برای من بیشتر جای امن و پناهگاه بود. فضای نفرت‌انگیز بیرون آدم‌ها را با تعصب می‌دید و با تعاریفی که معلوم نیست از کجا می‌آمدند داوری می‌کرد. در همان فضا بود که نسبت به بی‌عدالتی و قضاوت‌های بدون زمینه عکس‌العمل پیدا کردم. اما سینما برایم ماجرا داشت. با جامعه فرق می‌کرد و چیزهایی را نشان می‌داد که آن موقع در جامعه نداشتیم. جامعه‌ی الان با آن موقع خیلی فرق کرده است… من هیچوقت خودم را منتقد ندانسته‌ام و هیچوقت هم هیچ فیلمی را قضاوت نکرده‌ام، فقط سعی کرده‌ام کمک کنم به فهمیدنش. فکر می‌کردم رابطی هستم بین تماشاگر و فیلم…. سال اولی که رفتم دانشکده‌ی ادبیات، آن سرکشی را که نسبت به همه چیز داشتم با خودم برده بودم. آنجا بخش ادبیات فارسی می‌رفتم. یادم هست سال اول بهم گفتند باید چهارصد بیت شعر حفظ کنم و من ذهنم اصلاً گنجایش حفظ کردن شعر نداشت، برخلاف پدرم. دعواکنان پرسیدم چرا باید این‌ها را حفظ کنم؟به مسخره گفتند: «خیلی خب، اما آقای بیضایی شما چه کار می‌خواهید بکنید؟اقلاً عنوان یکی از کنفرانس‌هایی را که می‌توانید بگیرید، بگویید.» من همین جوری نگاهش کردم و گفتم ادبیات ایران پیش از اسلام. گفتند ادبیات ایران پیش از اسلام؟ گفتم بله. گفتند فکر می‌کنید کی انجام می‌دهید؟گفتم همین الان. گفتند همین الان؟ گفتم آره. گفتند بیا صحبت کن. رفتم یک دو ساعت صحبت کردم. باورشان نشد. گفتند: «بسیار خوب تو حفظ نکن». آنجا چنین معلم‌هایی وجود داشت که خیلی زود به من لطف پیدا کردند… اولین نمایشنامه‌ای را که سال ۱۳۴۵ در تلویزیون روی صحنه بردم، یکی از سه نمایشنامه‌ای بود که سال ۱۳۴۱ با نام عروسک‌ها منتشر کرده بودم.سال ۱۳۴۳ دو تای این‌ها را عباس جوانمرد در تلویزیون اجرا کرد که در آن تجربه داشت. غروب در دیار غریب و قصه‌ی ماه پنهان را در همان سال ۱۳۴۳ برد پاریس و روی صحنه نشان داد…. من هم اولین باری بود که سفر خارجی می‌رفتم و مدیر صحنه بودم. سال بعدش جوانمرد، پهلوان اکبر می‌میرد را کار کرد و سال ۱۳۴۵ هم من این را گذاشتم….

در سلطان مار از یک طرف، مایه اعتراضی و سیاسی وجود د دارد و از طرف دیگر نگاه به زن. شاید آن موقع فکر می‌کردم زن را نمی‌شناسم. البته کاملاً روشن بود در شرایطی که زندگی می‌کردم زن را نمی‌شناختم. نه تنها نمی‌شناختم، بلکه نمایشنامه‌های دیگر ایرانی هم همین‌طور بودند…. غیر از ادبیات، تنها ثروتی که داشتم قصه‌های مادربزرگم بود و یادآوری حالت او موقع گفتن این‌ها. در واقع همیشه فکر می‌کردم در قصه‌ای که مادر بزرگم تعرف می‌کرد مایه‌ای از خودش هم بود. او بود که قصه را این جوری می‌دید… نسخه‌ای از قصه مار را به مادربزرگم دادم. چشمش به‌سختی می‌دید و به کندی می‌خواند، ولی با کمال تعجب خواند و گفت: «بهرام جان، خودت را خیلی داری به خطر می‌اندازی». آن موقع خطرناک بودن چیزی را که نوشته بودم، نمی‌فهمیدم اما او می‌فهمید، به عنوان مادربزرگ لااقل می‌فهمید…. سانسور هیچ وقت بزرگ‌ترین مشکلی که من داشته‌ام نبوده است. سانسور مشکل بزرگی است ولی آن قدر درونی‌شده و خودمان مواظبش هستیم وقد و اندازه‌اش را می‌شناسیم که ازش رد می‌شویم. بزرگ‌ترین مشکل من همکارانم و فضای تنگ تئاتر بوده است. در اداره‌ی تئاتر همکارانی هستند که فکر می‌کنند اگر کسانی کار نکنند آنها جلوه خواهند کرد. در سینما هم همین طور است. به نظر من می‌شود با سانسور مقابله کرد، ولی با دشمنی دوستان نمی‌شود….

در پاسخ به پرسش: کمی برگردیم به روز تولدتان. واقعاً در آن روز به مرگ فکر می‌کنید؟… به مرگ فکر نمی‌کنم، افسرده می‌شوم. احساس می‌کنم کاری نکرده‌ام. روزهای تولدم، افسردگی‌آور است. موقعی که جوان بودم و کاری نکرده بودم، تنها روزهایی که به خودم اهمیت می‌دادم روزهای تولدم بود. حمام می‌کردم؛ لباس نو می‌پوشیدم، و می‌رفتم سینما. در واقع با سینما رفتن را به خودم اهمیت می‌دادم….

قالب تفکر دینی و اساطیری را به عنوان معیاری برای شناختن مردمی که سال‌ها قبل از ما بوده‌اند، خیلی خوب می‌فهمم. بعضی چیزهای امروزی، ۵هزار سال پیش هم درست به همین شکل بوده‌اند؛ بدون هیچ تغییری. مثلاً لباس روستایی‌ها در بسیاری از جاهای ایران هنوز همان لباسی است که تن آدم‌های به صف ایستاده‌ی تخت جمشید است و دارند هدایایی را برای شاه می‌برند. همان شلوار و همان پوشش سه‌هزار سال پیش. چیزهایی عیناً تکرار می‌شوند. نوروز و چهارشنبه‌سوری هم به‌طور آیینی تکرار شده‌اند….

سگ‌کشی راجع به چیست؟ چه سؤال عجیبی! سگ‌کشی راجع به جامعه‌ای است که از معنویات حرف می زند ولی تا مغز استخوان مادی است و همه قربانی این تناقض‌اند. تناقض بین ادعا و واقعیت…

فکر می‌کنم سوسن تسلیمی در دورانی که بازی می‌کرد یک استثنا بود و یک استثنا هم ماند.البته در فیلم‌هایی که دوست نداشت آن قدر ندرخشید. اما در فیلم‌های دیگر یک استثنا بود… تنها کس دیگری که به همین خوبی و شاید بعضی وقت‌ها بهتر درک می‌کند، مژده شمسایی است. به نظرم هر دو هوش حیرت‌آوری دارند. اما وقتی چیزی را نمی‌فهمند یا در تصور خودشان جور دیگری آن را می‌فهمند، مقاومت می‌کنند و نتیجه‌ی این مقاومت خوب درنمی‌آید….

فکر می‌کنم فرهنگ ایران، فرهنگ استعاری است. برای من ایرانی که فیلم می‌سازم، ادبیات و فرهنگ و پس زمینه‌ی تصویری فرهنگ ایران همه استعاری است. در دنیا هم همین است. اما من فیلم به قصد استعاره نمی‌سازم و خودم خیلی از استعاره‌ها را در فیلم‌هایم سال‌ها بعد کشف کرده‌ام….

شما ده سال فیلم نساخته‌اید چرا؟ خیلی زشت است آدم تبدیل شود به کسی که مرتب دارد گلایه می‌کند از روزگار. اما من گلایه نمی کنم؛ ازش منتفرم و بهش اعتراض می‌کنم….

در گفت‌و‌گو با پروانه معصومی: در رابطه‌اش با کارگردان می‌گوید: من مایه چندانی از خودم نداشتم و همیشه گله‌مند بودم از آقای بیضایی که چرا مرا راهنمایی نمی‌کردند. کارگردان و بازیگر هر کدام چیزی در ذهن دارند که می‌خواهند خلقش کنند. گاه ممکن است خواسته‌ی این دو به هم نزدیک باشد و گاه دور… اما چیزی که اذیتم می‌کرد این که در اکثر صحنه‌ها می‌آمدند دم گوشم می‌گفتند: ما نگاتیو کم داریم و نمی‌توانیم بیشتر از یک برداشت بگیریم.» این تذکرها بازیگری را که حرفه‌ای نبود، دچار اضطراب می‌کرد و می‌ترساند که اگر خراب کند، همه دعوایش خواهند کرد. آن‌هم سر نگاتیو…

برای بهمن مقصودلو در کارهای هنری‌اش و معرفی سرمایه‌های هنری و سینمایی ایران، دوام و توفیق آرزو می‌کنیم.

تهران، انتشارات برج: ۸۸۹۹۸۶۲۲