در دهلیزهای قدرت (زندگی نامه سیاسی حسین علاء) – منصوره اتحادیه (نظام مافی) – نشر تاریخ ایران (تهران)
این كتاب را خانم یكتا علاء، همسر گرامی دكترفریدون علاء به دفتر «میراث ایران» فرستادهاند. با سابقهای كه از دوران كودكی تا نوجوانی از شخصیتی چون حسین علاء، نخست وزیر، وزیر دربار، سفیر ایران در آمریكا …. و اظهاراتی كه مرحوم شجاع الدین شفا در مصاحبهاش در مجله «میراث ایران» تحت عنوان «شجاع الدین شفا از زبان خودش» درباره حسین علاء كه چگونه در دوران وزارت دربارش از وی خواست تا به استخدام وزارت دربا درآید و خصوصیات اخلاقی ایشان، بسیار خوانده بودم. دریافت این كتاب و خواندن آن مرا بیشتر به خصوصیات اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی او آشنا ساخت.
در مقدمه كتاب كه نوشته دكتر فریدون علاء، فرزند مرحوم حسین علاء میباشد، میخوانیم: «با وجودی كه چهل و پنج سال از درگذشت ایشان میگذرد، نام او همچنان نامی آشناست، لیكن با كمال تأسف تنها اندكی از شخصیت واقعی، خدمات و مشاغل ایشان بازگو شده است. درگذشته كتابها و مقالات گوناگونی درباره زندگی و خدمات سیاسی ایشان منتشر میشد كه اكثر آنها مملو از اطلاعات اشتباه و سوءتفاهمهای فراوان بود… ایشان هم به نوبه خود دشمنانی نیز داشت به عنوان مثال، ایشان از طفولیت برای تحصیل به انگلستان فرستاده شد و تا پایان دوران تحصیل در آنجا به سر برد.بنابراین به زبان و ادبیات انگلیسی تسلط كامل یافت.او انگلیسی را مانند زبان مادری صبحت میكرد. به خصوص در دورانی كه تسلط به زبان خارجی بین ایرانیان كاملاً رایج نبود، همین مطلب باعث شد كه برچسب طرفداری از سیاست انگلستان را به ناحق به او زدند كه كاملاً بی پایه و اساس بود و اتهامی است كه از واقعیت به دور است. ایشان نه فقط به زبان و ادبیات انلگیسی آشنایی عمیقی داشت، دقیقاً در همان حد، تسلط كامل به زبان و فرهنگ و ادبیات فرانسه نیز میداشت….
در گزارشهای متعددی كه وزارت خارجه انگلستان طی سالهای 10-1300 شمسی (30-1920 میلادی) از شخصیتهای ایرانی آورده است، مرتباً علاء را با این صفت معرفی میكنند: یك ملیگرای متعصب و دوآتشه…. و یا: او به هیچ وجهی طرفدار انگلستان یا روسیه نیست، بلكه فقط طرفدار ایران است. علاء برخلاف همتایان سیاسی خود منجمله قوامالسلطنه (پسرخالهاش) معتقد به سخنرانیهای آتشین و عوامفریبانه یا بنیادگرای حزبی برای جذب هوادارانی به دور خود جهت بهرهبرداری از نظرات مردم نبود و اصولاً از خودستایی و لافزنی بكلی دوری میكرد….
ویژگیهای اخلاقیاش در دفاع محكم و قاطع او از پرونده ایران بر علیه اتحاد جماهیرشوروی در شورای امنیت سازمان ملل _ كه نوپا بود _ در سال 1325 ش/1946 میلادی كاملاً آشكار بود. به خصوص در مقابله با مشكلات عدیدهای كه با آنها روبرو شد، مانند بیتفاوتی بریتانیا و ایالات متحد نسبت به شكایت ایران با شهرت و اعتبار مارشال استالین بعد از پایان موفقیتآمیز جنگ جهانی دوم، یا مخالفت شدید شوروی و اقمارش در گنجانیدن پرونده ایران در دستورالعمل شورای امنیت و عدم همكاری نخستوزیر وقت قوامالسلطنه كه تحت فشار شوروی قرار داشت و تلاشهای شدید معاونش مظفر فیروز كه از طرفداران بیچون و چرای سیاست شوروی بود، او با جدیت تمام میكوشید كه موقعیت علاء را درسازمان ملل تضعیف كند. ولی او با سرسختی تمام به مبارزه ادامه داد تا به نتیجه مطلوب كه نجات آذربایجان بود رسید. صراحت شگفتآور او در راهنماییهایی كه به شاه مینمود به خصوص در اواخر سلطنتش، او كه متأسفانه با عدهای از متملقان احاطه شده بود، قابل تقدیر بود و گاه این صراحت كلام تا مرز پا را ازگلیم خود فراتر گذاشتن میرسید و این خود نشانهای از صداقت و عزم خللناپذیر ایشان بود. علاء در اواخر عمر به هنگام تصدی پست وزارت دربار متوجه شد كه شاه دیگر نیازی به پند و اندرزهایش ندارد و به نظر میرسد كه او دیگر به اصول دمكراسی پارلمانی اعتقادی ندارد و فقط میخواهد سلطنت بكند و نه حكومت. او با وجودی كه به نقش پراهمیت رهبران و مراجع مذهبی اعتقاد فراوان داشت، ولی شدیداً از سیاست جدایی دین از حكومت دفاع میكرد….
پدرم همواره و بیش از اندازه به پیشرفت و تكامل فكری فرزندانش توجه داشت…. او علاقه داشت كه ما به زبانهای خارجی تسلط یابیم با تاریخ و ادبیات ایران آشنا شویم و در این عشق ابدیش، زبان و فرهنگ فارسی و تاریخ درخشان ایران، سهیم باشیم….
در سخنی با خواننده، خانم منصور اتحادیه مینویسد: «یكی از مورخین، علاء را با مصدق مقایسه میكند و مینویسد: علاء بیشتر عمر خود را در خارج از ایران گذرانیده بود و برخلاف مصدق شناخت كاملی از روحیات و اوضاع و احوال داخلی ایران نداشت. ولی این گفتار درستی نیست، علاء دوران تحصیلات خود را در انگلستان به سربرد و در سن 23 سالگی به ایران مراجعت كرد. او جمعاً 13 سال به مأموریتهای خارج از ایران رفت و باقی عمر خود را در ایران گذراند و كار كرد. افزون بر این علاء به تاریخ و ادبیات ایران نه تنها علاقمند بود بلكه متبحر و صاحبنظر بود….
در «سفارت دوم آمریكا»…. مینویسد: «تقیزاده در خاطراتش مینویسد كه از علاء پشتیبانی كاملی نشد، چون مظفر فیروز، معاون قوام فتنهانگیزی میكرد او ازطرف قوام به علاء تلگراف میكرد كه «كوتاه بیاید» و از طرفی علیه علاء به روزنامهها اظهاراتی میكرد. علاء به تقیزاده تلفن میزند كه چه باید بكند. تقیزاده در این باره مینویسد: مصلحتبینی من این شد كه آقای علاء آن تلگراف تهران را نادیده بگیرد و فردای آن روز به بحث خود مداومت بكند. او نیز چنین كرد و چنانكه معلوم است عاقبت به تقویت امریكا و شورای ملل متحد و بیش از همه به وسیله مجاهدت مرحوم علاء روسها ایران را تخلیه كردند….
سال بعد زمانی كه علاء نخستوزیر بود، در مصاحبهای در پاسخ به این كه مهمترین خاطره و بزرگترین افتخار او چیست؟ چنین جواب میدهد: مهمترین خاطره دوران سیاسی من شكایت به شورای امنیت و واگذاری دفاع از حقوق ایران به من بود. آن موقع مسؤولیتی بس خطیر در یك موقعیت حیاتی به عهده من گذاشته شده بود و من با اطلاع كامل از محظورات دولت مركزی، مجبور شدم به خاطر حفظ استقلال و تمامیت ارضی میهن عزیز از دستورات دولت مركزی خارج…. مشكل را به نفع میهن خود حل كنم و در نتیجه فشار روحی شدید ناشی از این مأموریت تا مدتی مریض و بستری بودم و این خاطره هیچ وقت برای من فراموش نخواهد شد و آن را بزرگترین افتخار برای خود و خانوادهام میدانم…..
درباره ازدواج محمدرضاشاه با دوشیزه ثریا اسفندیاری مینویسد: جالب توجه است كه جشن عروسی با هرج و مرج بسیاری همراه بود كه عدهای آن را عمدی و نشانه مخالفت رزمآرا (نخست وزیر) با شاه میدانستند. عظیمی از قول پایمن، یكی از مأمورین سفارت انگلیس مینویسد، مراسم عروسی شاه با ثریا همسر دومش در 24 بهمن 1329 ش/14 فوریه 1951 از چنان بینظمی برخورداربود كه حكیمی از وزارت درباربركنار شد و علاء در 16 اسفند 1329ش/7 مارچ 1951 به جانشینی وی منصوب گشت. علاء در پست وزارت دربار تأثیر بسزایی در زندگانی ملكه بیتجربه و جوان داشت. او ملكه را در اولین قدمهایش در زندگی اجتماعی سیاسی راهنمایی میكرد. از جمله بازدید از بیمارستانها و یتیمخانهها كه از وظایف او به شمار میآمد…. رزمآرا انحلال مجلس را از شاه خواست، ولی شاه از خود او میترسید كه مبادا هدف برگزاری جمهوری را داشته باشد. حتی گفته است كه رزمآرا خیال ترور شاه را دارد. یكی از مواردی كه سوءظن شاه را تشدید كرد. فرار عدهای از سران حزب توده از زندان بود… رزمآرا در روز 16 اسفند 1329/8 مارس 1951 درمجلس ختم آیتالله فیض كه در مسجد شاه برگزار شده بود با گلوله خلیل طهماسبی عضو فداییان اسلام به قتل رسید…. شاه، انگلیسیها و امریكاییها به نخستوزیری سید ضیاء تمایل داشتند به این امید كه مجلس را منحل كنند. اما به علت وابستگی بیش از حد سیدضیا به انگلیسیها تصمیم بر آن شد كه شخص دیگری كه بیطرف و مورد قبول همگان باشد، موقتاً به نخستوزیری مأمور گردد. یكی از این افراد مورد نظر حسین علاء بود. بنابراین شاه علاء را به پذیرفتن نخست وزیری راضی كرد… علاء نهاد سلطنت را میپذیرفت و آن را نقطه عطفی در ساختار سیاسی كشور به شمار میآورد. به قول او مقام سلطنت مظهر اتحاد ملت و نگهبان استقلال و تمامیت شكوه ایران بود.
او به نقاط ضعف شاه واقف بود و به خصوص متوجه فساد خانواده سلطنتی بود. از ویژگیهای شخصیتی وی این بود كه جرأت انتقاد و مخالفت داشت و شاه نیز انتقادات او را میپذیرفت و در مواردی نسبت به آن واكنش مثبت نشان میداد. چنانچه در فروردین 1330ش/مارس 1951 علیرضا، برادر شاه كه اعمال نامطلوب و ناشایستهای داشت را به آلمان فرستاد. اشرف را نیز كه شایع بود با كامیون ارتش تریاك وارد میكند راهی تعطیلات طولانی كرد….
بعد از ترور رزمآرا، انگلیسیها درصدد بودند تا دولت علاء را ساقط نماید و سیدضیا را به نخستوزیری برسانند. به این ترتیب او منافع انگلیس و شركت نفت را نجات میداد. امریكاییها مخالف این فكر بودند ولی عظیمی مینویسد، علاء كه از این دسیسههای پشت پرده مطلع بود و میدانست كه شاه هم به ماندن او تمایل ندارد، بعد از 46 روز زمامداری استعفا داد… علاء پس از زاهدی در جوی پر جنجال و مشكلآفرین دو سال نخستوزیر بود ولی آن چه بیش از همه با شخصیت او تطبیق داشت وزارت دربار بود. از جهت جهانبینی و اطلاعات از سیاست داخلی و خارجی و تجربه طولانی در امور دولتی او توانست اعتماد شاه را جلب كند، به طوری كه مدتها نفوذ مثبتی بر وی داشت…. اما نقش او غالباً از انظار مخفی ماند و همان طور كه جیمز نیل نوشته است، او جزء آن عده از سیاستمدارانی بود كه عمداً از روشنایی خیرهكننده آفتاب دوری میجستند و قدرت خود را در دهلیزهای تاریك تیره سیاستی اعمال میكرد.
یادنامه شجاعالدین شفا
كلودین شفا
Info@tavalodidigar.com
یادنامه شجاعالدین شفا كتابی است جالب و خواندنی كه به همت همسر فداكار و مهربان ایشان، خانم كلودین شفا به چاپ رسیده است و عدهای از دوستان و یاران شجاعالدین شفا نوشتههای جالبی به یاد او برای ضبط و ثبت در این یادنامه تقدیم كردهاند….
خانم كلودین شفا مینویسد: علت تنظیم این یادنامه چیست؟ در وهله اول خودخواهی من، حس میكردم برای پر كردن جالی خالی یك زندگی مشترك چهل ساله، احتیاج دارم بیشتر درباره او صحبت شود. به خصوص آن كه وی به همه مردم تعلق داشت و نمیتوان جای او را در تاریخ ایران با تعریف و تمجیدهای بیمحتوای تاریخ سازان پر كرد. تعداد كسانی كه ازكنار او گذشتند و با او برخورد داشتند یا در جریان كارهای او بودند كم نبودند و بنابراین به جز آنان چه كس دیگری میتواند درباره او بنویسد؟
جستجوی من در این راه مستلزم به كار گرفتن تمام امكاناتم بود و غالباً با حسن نیت بسیاری مواجه میشدم، ولی گاهی نیز این جستجو بدون اشكال نبود و من آن را به حساب اختلافات جوامع ایرانی میگذارم. برای یك عده او سلطنتطلب بود یا ضدروحانیت طاغوتی متمایل به چپ، كافر، یا حتی برعكس، برای بعضیها او به اندازه كافی ضد مذهب نبود…. ولی به طوری كه اخیراً یكی از دوستان فرانسوی آشنای ایران و ایرانی به من گفت، شجاعالدین شفا جدا از این اختلافات بود.
ژنرال دوگل زمانی گفت: «بعضیها میگویند من دست راستی یا دست چپی هستم ولی من نه راست هستم و نه چپ، برای من فقط منافع فرانسه مطرح است.» با توجه به جمیع جهات، باید گفت برای شجاعالدین شفا فقط عشق به ایران و فرهنگ ایران مطرح بود و بس و در حقیقت این عشق آلفا و امگای زندگیاش را تشكیل میداد و عامل اصلی تمام فعالیتهایش محسوب میشد…. وی از اولین كسانی بود كه مبارزه با عقبماندگیهای مذهبی را شروع كرد و در غربت تمام كوششهای خود را به كاربرد تا وجدان هم میهنان خود را بیدار كند و آنان را به سوی روشنایی سوق دهد….
در این یادنامه، اول از همه، چهار نوشتار نشریه «میراث ایران» سالهای 2000 و 2001 ، به نام «شجاعالدین شفا از زبان خودش» را نقل میكنم و از دكتر شاهرخ احكامی در این مورد اجازه گرفتهام….
در «شجاعالدین شفا از زبان خودش» شجاعالدین شفا مینویسد: «چندی پیش كه … خوشوقتی دیدارتان را در پاریس داشتم، به من پیشنهاد كردید كه از طریق «میراث ایران» با خوانندگان فراوان این نشریه، درباره شجاعالدین شفا، نه به عنوان یك مقام پیشین سیاسی، بلكه به خصوص به عنوان یك نویسنده و مترجم… گفتگویی بیتكلف و خودمانی داشته باشم. با اینكه نمیدانم چنین گفت و شنودی تا چه اندازهای میتواند دلپسند كسانی از جمع خوانندگان شما باشد و این را نیز نمیدانم كه با گذشت سالهای ترشرویی غربت در شرایطی كه به توصیف شاعر آسمانی شیراز:
از این سموم كه برطرف بوستان بگذشت
عجب كه بوی گلی ماند و رنگ نسترنی
تا چه حد امكان بازگشت به سالهای خاطرهانگیز جوانی برایم باقی مانده است میكوشم تا به قولی كه به شما دادهام وفا كنم و شاید خودم نیز به لطف شما از این طریق پیرانه سر به جوانی دوردست بیش یا كم «ناخنك» بزنم…..
شجاعالدین شفا در خاطراتش در «میراث ایران» مینویسد: روز 17 دی ماه 1314 به اعطای دیپلمها و جوایز تحصیلی شاگردان ممتاز دبیرستانهای كشور تخصص داشت كه در آن روزها، فارغالتحصیل خوانده میشدند و استثنای خاصِ مراسمِ آن روز نسبت به سالهای پیشین اعطای این جوایز توسط شخص شاه این بود كه چنانكه بعداً روشن شد بهانهای برای این بود كه پادشاه ایران با همسر و دختران خودش كه برای نخستین بار بدون حجاب همراه او بودند، با شركت در این مراسم عملاً رفع حجاب بانوان را دركشور اعلام كند. در آن روز من در مقام شاگرد اول دبیرستانهای پایتخت و در عین حال جوانترین آنها، برای نخستین بار، بنیانگذار ایران نوین را از نزدیك دیدم كه با قد بلند و نگاه نافذ خودش در برابر من ایستاد و وقتی كه وزیر معارف (كه تصور میكنم علیاصغر حكمت در سمت كفیل این وزارت خانه بود، مرا بدو معرفی كرد با محبتی پدرانه پس از نصب مدال بر سینه من، دستی بر شانهام زد و گفت: فراموش نكن كه باید برای همیشه خدمتگزار خوبی برای وطنت باشی و در طی سالها و سالهای بعد، گاه و بیگاه ازخود پرسیدهام كه آیا واقعاً توانستهام به خواست او پاسخ مثبت داده باشم؟…..
شجاعالدین شفا در «میراث ایران» مینویسد:… ترجمه كمدی الهی دانته دو سال از زندگی مرا به خود اختصاص داد…. كار اساسی من، هم زمان با ترجمه متن «كمدی الهی» مقدمههایی بود كه به هر یك از جلدهای سهگانه «دوزخ»، «برزخ» و «بهشت» این ترجمه نوشتم و بر روی هم 200 صفحه را شامل میشد. این مقدمه مشروح و تحقیقی از یك طرف شامل بررسی تطبیقی مبسوطی درباره دیدگاههای عرفانی دانته و حافظ، دو اختر فروزان اهل شرق و غرب بود كه تقریباً معاصر یكدیگر میزیستند، بیآنكه همدیگر را بشناسند و از طرف دیگر بررسی موارد شگفتانگیز سفر آن جهانی دانته با آنچه در «ارداویرافنامه» پهلوی در توصیف سفر «ارداویراف» موبد زرتشتی به جهان دیگر آمده است و این شباهت نه تنها در زمینه كلیات بلكه در مورد نكات جزیی و اختصاصی نیز چندان زیاد است كه گذاشتن آن به پای تصادفی ساده ،دشوار مینماید. هر چند كه هیچ مدركی براین در دست نیست كه سخنور قرن چهاردهم ایتالیا میتوانسته است با این اثر مذهبی ایران زرتشتی آشنایی داشته باشد… شجاعالدین شفا در «میراث ایران» مینویسد: … ولی اشكال در این بود كه در انقلاب سال 1357 اصولاً پیش از آنكه نوبت به یك چارچوب قرن بیستمی برسد، مسیر حوادث از اول قرن بیستمی بیرون آمد و میدانداری انقلاب به دست دنبالهروان همان گرایشهای وارداتی جمل عاملی و بحرینی افتاد كه از هر گونه سپیدهآوری عصر روشنگری وحشت داشتند و زندگی مطلوب خویش را نه در فروغ هزاره سوم، بلكه در بازگشت به ظلمتهای هزاره اول میجستند. به تعبیر معروف هیكل، رویارویی اینان با طیف تحصیلكرده كشورشان رویارویی تاریخ با تعصب بود و در جنین رویارویی همیشه در كوتاه مدت تعصب است كه دست بالا میگیرد…
سیروس آموزگار شخصیت برجسته سیاسی، فرهنگی درباره شفا مینویسد: «مردی كه بیش از دِین خویش به ایران خدمت كرد». دوران خوش نامههای عاشقانه به دختران همسایه بود كه من برای اولین بار با ترجمهی كتاب «نغمههای شاعرانه لامارتین» با نام شجاعالدین شفا آشنا شدم… یكی دو سال بعد بود كه با ترجمه «سمفونی پاستورال» آندره ژید و بلافاصله «ترانههای بیلیتس» با شجاعالدین شفای دیگری آشنا شدم كه نه تنها با چند زبان بیگانه بخوبی آشنا بود، بلكه بر زبان فارسی هم تسلطی احترامانگیز داشت. قلم در دستش به نرمی میچرخید و ذوق اعجابآوری در انتخاب كتاب برای ترجمه داشت. نثر لطیف وی در نگارش و ترجمه، هر دو، خواننده را همراه خود میكشید…. بعد از ماجراهای تلخ بهمن 1357 ناگهان شجاعالدین شفای دیگری خلق شد. شاهرخ احكامی مینویسد: … شجاعالدین شفا كاشكی در میان ما بود و با نهایت تأسف، شاهد آن میشد كه این آرزویش با شرایط كنونی و درهمریختگیهای سیاسی، اجتماعی، راهدرازی به رسیدن مقصود و آمال او دارد….
امیر طاهری، روزنامه نگار بینالمللی و برجسته مینویسد: پیام شفا هم برای میلیونها ایرانی تبعیدی و هم برای بسیاری بیشتر در خود ایران، پژواكی به مراتب بیش از حدی داشت كه دوستانش امیدوار بودند و دشمنانش از آن میترسیدند. جنگ شفا با ابهامگرایی، جنگ ایران بود و جنگ ایران نیز باقی میماند. در این جنگ رزمآور و راستین نه حد و مرزی میگذارد و نه مشاركتش در نبرد را به پیروزی و غلبهای تضمین شده بردشمن مشروط میكند….
دكتر فرهنگ مهر مینویسد: شجاع الدین شفا آزادمردی شجاع و بدون هراس از مرگ بود. با باور به دین ایران دوستی و مبارزه در راه راستی و خردگرایی و عشق به بزرگداشت فرهنگ فروغمند ایران، مبارزه آشتیناپذیر خود را با عوامل فساد و بیگانه تا آخرین دم زندگی ادامه داد…
پروفسور فرانسیس ریشارد، محافظ كل كتابخانهها، سرپرست گنجینه كتابها و آثار دستنویس فارسی در كتابخانه ملی فرانسه از سال 1974 تا 2003 مینویسد: نقش شجاع الدین شفا به عنوان یك فرد متمدن و معتقد به سنتهای ایرانی از اهمیت بسیاری برخودار است. وی در تمام مدت زندگی كوشش كرد تا آنچه را میداند به نسلهای بعدی هممیهنان خود تحویل دهد و سرمایههای علمی و ادبی و سیاسی وی این امكان را به وجود آورده بود كه به عنوان یك انسان آیندهنگر این وظیفه را بخوبی انجام دهد…. و بالاخره دكتر آبتین ساسانفر مینویسد: «شفا و دكانداران دین»…. شفا دارای استعداد فوق العاده و سنتز مسایل اجتماعی بود، به دلیل ارتباط با محافل سیاسی از طریق خانوادگی و نشان دادن لیاقت و كارسازی در مسایل اجتماعی مصدر خدمات بسیار مهم شد. تصدی امور تبلیغاتی كشور را به عهده وی واگذار كردند و همراه دكتر مصدق به دادگاه لاهه رفت و در احقاق حقوق ایران به هر روی همكاری داشت.
گاتاها، سرودههای اشوزرتشت (برگردان هفدههات، همراه با متن اوستایی و گزارشهای زبانشناسی)
پژوهش و نوشته: دكتر آبتین ساسانفر، استاد پیشین دانشگاه ملی
انتشارات بهجت تهران
این كتاب باارزش به مناسبت سه هزار و هفتصد و پنجاهیمن سال پیامآوری اشوزرتشت مهراسپنتمان، تقدیم به دوستداران آیین راستی و خرد شده است.
در پیشگفتار كتاب میخوانیم: 1. آیا زرتشت پیامآور است یا یك حكیم و دانشمند كه برای اصلاح جامعه دارای اندیشه است و آن را آموزش میدهد؟ نظر نویسنده این كتاب بر آن است كه برای درك این موضوع باید به گفتار و آموزش خود زرتشت در گاتاها مراجعه كرد كه سخن او و تنها آموزش وابسته به اوست. در گاتاها خدای زرتشت نماد خرد است و اهورامزدا را همانطور كه از معنای آن برمیآید دارنده خرد…، بزرگترین نیرویی كه هستی را به گردش آورده و برای شناختن آن شش صفت معرفی میكند كه در رأس آنها یك مینو و گوهر مقدس وجود دارد به نام سپنتا مئینیو، در برابر آن گوهر پاك یك گوهر پلید نیز وجود دارد به نام انگرمئینیو كه نماد بدیها و پلیدی است. آن دو گوهر كه در نهاد آدمی آفریده شدهاند، چون رویا بیحركت و خفته و بیاثر هستند. انسان كه مختار و دارای آزادی گزینش و اراده مستقل است میتواند هر یك از آن دو را پس از سنجش برگزیند…. نكته مهمِ بینشِ زرتشت آن است كه انسان در این صورت با گزینش و انتخاب آزاد خود میتواند آفریننده بدی و خوبی باشد. دراین صورت با گزینش و انتخاب آزاد خود میتواند آفریننده بدی و خوبی باشد. در این صورت انسان مسؤول انتخاب خویش است و سرنوشت او از پیش معین نشده است. طبق آموزش زرتشت انسان تنها موجود خردمند در هستی است و اهورامزدا نیز نماد و سمبل خرد است…. چون فهم خداشناسی زرتشت نیاز به سنجش عقلانی دارد و پذیرش آن آزاد است. گروهی آن را یك مكتب فلسفی میدانند…. آنان كه میپندارند آموزشهای زرتشت یك مكتب فلسفی بوده و زرتشت یك دانشمند اصلاحطلب و آموزگار اخلاق است، كسانی هستند كه به خدا و دین اعتقادی ندارند…. بدیهی است آنان كه زرتشت را پیامآور میدانند نیز در انتخاب عقیده خود آزادی كامل دارند….
2. در گاتاها، زرتشت خود را واسطه انسان و خدا نمیداند. زرتشت خود به وجود خدا و آفریننده یكتا پی برده، زرتشت به جستجوی خدا رفته و او را دریافته است، و روایات و اشاراتی در گاتاها كه زرتشت در خواب دید یا فرشتهای به او ابلاغ كرد، دیده نمیشود.
3. در آیین زرتشت، شریعت یعنی قانونگذاری برای امور زندگی فردی و اجتماعی كه به عهده مردم است، هماهنگ با نیاز خود و با توجه به پیشرفتهای علمی و اجتماعی كه هرروز رو به گسترش است.روابط خود را با سایرین و با جامعه هماهنگ سازد. نظم و هنجاری كه درگاتاها آموزش داده شده، اصولی است پایدار و همیشگی، كه هرگز نباید برخلاف آن حركت كرد، و هر قانون و مقرراتی كه از سوی مردم وضع شود باید با هنجار اهورایی هماهنگی داشته باشد…..
بنابراین شرعیت به آن معنی كه در برخی از ادیان وجود دارد، در گاتاها دیده نمیشود. ولی در اوستای نوین كه در زمان ساسانیان گردآوری شد، كتاب وندیداد را جای دادهاند كه به هیچ روی با آموزشهای گاتایی سازگاری ندارد و از احكام دینی پیش از زرتشت و ساخته و پرداخته گروهی از مغان دوران مادهاست….
نقش خاورشناسان از هر ملت و كشوری در پیشرفت پژوهشهای اوستایی غیرقابل انكار است.
دكتر ساسانفر در سرآغاز مینویسد: گاتاها سرودهای زرتشت، یكی از كهنترین نوشتههایی است كه در جهان بر جای مانده است…. زمان زرتشت از 600 تا 9 هزارسال پیش از میلاد به جهان آمده و در سن هفتاد سالگی جهان را بدرود گفته است….
دكتر ساسانفر با نظر پروفسور دوشن گیمن زبان شناس (فیلولوگ) و پژوهشگر دانش اوستایی و ایرانشناسی با پذیرفتن آنچه مربوط به دانش زبان شناسی است، توافق دارد، ولی درباره نظر پیدایش زرتشت بین 600 تا 9 هزار سال پیش از میلاد اختلاف نظر دارد و مینویسد…. ممكن است گاه و برداشت یكی ایرانی باورمند به فرهنگ و هویت ملی خود با دید و برداشت یك كارشناس بلندپایه غربی كه بیگمان دارای چنین اعتقاد و احساس ملی نیست تفاوت داشته باشد….
پروفسور دوشن گیمن در دیباچه این كتاب مینویسد: آقای ساسانفر برای برگردان گاتاها بدون اندیشه قبلی به مشكلات آن، وظیفه دشواری به عهده گرفته است. هر یك از واژههای گاتایی را تجزیه و تحلیل كرد و همه برگردانهای مترجمین پیشین را با یكدیگر مقایسه و خود را پایبند برگردان دقیق واژه به واه متن نموده است. در برابر سفارش من، كه به عنوان یك زبان شناس ارائه شده ،مقاومت كرده و تمایل دارد زرتشت را مدرنیزه كند و به صورت جدید ارائه دهد كه خواننده امروزی بتواند مستقیماً به آن دسترسی داشته باشد. در حالی كه زرتشت را بنیاد از زمان و محیطی كه در آن میزیسته یعنی یك جامعه ابتدایی كه گرفتار معاش روزمره خود بود، جدا ساخت. درباره متن اصلی اوستا: زبان اوستایی زبان شرق ایران یا شمال غربی ایران كهن است كه محدوده آن از لحاظ تقسیم بندی مرزهای سیاسی ایران فراتر از محدوده فعلی كشور ایران میرود و به باور پژوهشگران زبان همگانی مردم این بخش از جهان بوده است.
گاتاها، سرود یكم، بند یكم، یسنا،هات بیست و هشتم، بند یكم:
… نخست یاری و پشتیبانی سپنتا مئینیو (گوهر پاك) را درخواست میكنم كه همه كارها و كردارم هماهنگ با اشا (راستی) و وهومن (خرد كل) باشد. بدان وسیله روان جهان (جهانیان) را خوشبخت كنم.
زرتشت آموزش میدهد كه در سرشت آدمی دو گوهر یا ذات مینوی و نادیدنی نهفته است، یكی سپنا مئینیو كه نماد و پرتوی از ذات اهورامزدا است و آن سرچشمه همه نیكیها، پاكیها و شادیهاست و دیگر انگرمئینیو (به زبان فارسی اهریمن) كه نماد شر، پلیدی و ویرانگری است…..
در سرود ششم، بند سوم میخوانیم: آن كس كه به درستكار به بهترین روی نیكی ورزد، خواه وی یكی از خویشان یا یكی از همتیرگان یا از مردم سرزمین آریا باشد، یا آنكس كه برای جهانیان با شور و شوق كار و خدمت میكند، چنین كسیای اهورا در قلمرو اشا و سرزمین وهومن جای دارد. برداشت: زرتشت برای كار نیك میزان و معیار به دست میدهد. هر كس به خویشاوندان، هم تیرگان و مردم كشور خدمت كند یا كاری سودمند در راه پیشرفت و آسایش جهانیان انجام دهد مورد پشتیبانی اشا خواهد بود……
سرود هفدهم، بند چهارم: بدین ترتیب او را با حضور و در میان شما به همسری و زناشویی پیوند میدهم او كه خدمتگزار در، همسر، مردم كشاورز و خویشاوندان خواهد بود. زن درستكار در اندیشه آسایش درستكاران و بستگان است، باشد كه اهورامزدا به او بهره شكوهمند اندیشه نیك را، برای پیروی از آیین بهی در سراسر زندگی ارزانی دارد. گزارش دستوری واژهها: «اورا» اشاره به داماد…..
سرود هفدهم، بند نهم: … كجاست آن فرمانروای درستكاری كه آنها را از آزادی و زندگی بازدارد. آن،ای مزدا! نیروی فرمانروایی تست كه آنچه بهتر است، به آن نیازمندی ارزانی میداری كه با درستی زندگی میكند.
قصر داریوش در شوش (قصر بزرگ امپراتوری هخامنشیان در ایران)
با ویراستاری ژان پرو و مقدمه جان كورتیس
ترجمه به انگلیسی جرارد كُلُن
ناشر:
I.B. Tauris & Co. LtD. London/New York
با همكاری مؤسسه Iran Heritage
این كتاب نفسی و ذیقیمت كه با همكاری بنیاد «ایران هریتژ» و «آی.بی. تاوریس» به چاپ رسیده، هدیه زیبایی از آقای مهندس اكبر لاری،برای «میراث ایران» است.
مهندس اكبر لاری، یكی از ایرانی آمریكاییهای بسیار موفق در رشته تخصصی خود و یكی از حامیان فرهنگ و ادب ایرانی بوده و تا به حال تحت نظر و حمایت او، كتابها و نوشتههای زیادی جهت معرفی و شناساندن ادب، فرهنگ و تمدن ایران به ایرانیان و غیرایرانیان به چاپ رسیده و در دسترس علاقمندان قرار گرفته است. درچاپ این كتاب نفیس علاوه بر مهندس اكبرلاری، ایرانیان نخبه دیگری نظیر محمد افخمی، عطا و لیدا احسانی، منوچهر و مهوش آزموده، خانواده مرحوم گوورجی هرمزجی بهابهای نمیئی هندوستان، علیرضا عرفان، علینقلی و امانوئلا هدایت، ایران هریتژ، زینت ایروانی، جواد و مهناز كامل، امیر و كیمیای كامشاد، مهدی و سهیلا متقالچی، اردشیر نقشینه، علی رشیدیان و بانو، علی و انوشه رازی، دكتر آبتین ساسانفر، دكتر علی و منیز ستاری پور و بنیاد سودآور با كمكهای بیشائبه خود نقش داشتهاند.
در مقدمه كتاب، جان كورتیس مسؤول قسمت خاورمیانه بریتیش میوزیوم مینویسد: «ویلیام كِنِت بوفتوس 1837 مینویسد: در تمام مشرق زمین از نظر جغرافیایی، تاریخی و نقطه نظرهای نوشتنی معدود، مكانی را نظی رشوش نمیتوان یافت.» پیش از اولین حفاری، نام شوشان یا شوش در انجیل نامی آشنا بود. علت اصلی آن داستان، یا همان طوری كه در كتاب استر، اتفاقات مهمی كه در شوش به وقوع پیوسته است، بنا برقصه این كتاب، بعد از آن كه خشایارشاه از ملكه واشتی ناراضی شد، وی را از ملكهای معزول كرد و استر دختر جوان یهودی را به جایش انتخاب كرد. ملكه استر توانست از موقعیت خود استفاده كند و هامان نخست وزیر را كه رقیب مردخای پدرخوانده استر بود و قصد كشتن یهودیان را داشت از میدان بدر كند. جشن سالانه پوریم به همین مناسبت است.
همان گونه شوش محلی بود كه دانیل (دانیال) پیامبر رویایش را درباره «رَم» و بز داشت «درنظرم آمد كه در شوش در ایالت ایلام بودم و به خیالم در كنار كانال اولیا بودم (دانیال2:8) و نهیمییه در شوش بود كه برایش خبر آمد كه دیوارها و دروازههای اورشلیم خراب شدهاند. در ضمن در نوشتههای كلاسیك، هردوت، گزنفون استرابو، دیودوروس، سیكولوس، كینتوس كورتیوس و آریان آمده است كه شوش پایتخت هخامنشیان بوده است. …. سلسله هخامنشیان به وسیله اسكندر منقرض شد و در سال 331 قبل از میلاد بدون هیچ مقابلهای وارد شوش شد و مقادیر زیادی نقره و سایر اشیا سلطنتی را غارت كرد…. در دوران حكومت سلوكیان (یونانی)، شوش اهمیت خود را از دست نداد…. در دوران پارتها و ساسانیان نیز اهمیت خود را داشت و مركز ضرب سكه بود. شوش حتی پس از حمله اعراب در سال638 میلادی شهری مهم بود و سكههای زمان بنیامیه و ظروف شیشهای و سفالین در آن جا درست میشد. ساختمانهای عظیم دوران هخامنشی، احتمالاً میبایستی در این دوره و دوران اشغال سایر حكمرانان اسلامی (عرب) رو به خرابی میرفت. در آن دوران ساكنین از اطراف ساختمانهای عظیم شوش با اطراف مقبره داینال و كناره رودخانه «شور» كوچ كردند….
درباره ریشه اجدادی دار یوش اول و ادعای پاد شاهیاش بایستی به خاطر داشت كه كوروش كبیر جانشین كمبوجیه شد. بعد از مرگ ناگهانی و نا به هنگام كوروش در سال 522 قبل از میلاد، جنگ داخلی درگرفت و داریوش اول پیروز شد. والات ادعای داریوش را قبول دارد كه او از خانواده نجبا بود و اصل و نصبش به پایهگذار سلسله هخامنشی میرسید. بنابراین در نوشته بیستون، داریوش میگوید: «پدرمن هیستاسپس بود و پدر هیستاسپس، آراسمیس بود، پدر آراسمیس آریارامنس بود. پدر آرایا رامنس تئیسپس بود و پدر تئیسپس هخامنش.» حالا از روی منشور كوروش میدانیم كه كوروش از نوادههای تئسپیس بود. بنابراین اگر شجرنامه داریوش درست باشد، نه تنها ادعای پادشاهیاش بسیار به حق و بجا بوده، بلكه ادعایش از نظر ریشه و اصالت خانوادگی بهتر از كوروش بوده است.
با همه این اوصاف، برخی از مورخین مدعیاند كه داریوش حقهباز بوده و شجرنامه او ساختگی. در این باره نوشتههای زیادی در دسترس است و این سؤال هنوز بیپاسخ مانده است….
در «داریوش پادشاه بزرگ (كبیر)» نوشته فرانسوا والات میخوانیم: داریوش كبیر از سال 522-486 پیش از میلاد پادشاهی كرد. او یكی از بزرگترین رهبران عهد قدیم خاور نزدیك است. ولی چهره و نام او به خاطر ترجمه غلط و برداشت غلط از كتیبههای باقی مانده، لكهدار شده است.با این آگاهی كه آنچه در تاریخ میخوانیم، واقعیت و حقیقت امروز ممكن است حقیقت و واقعیت فردا نباشد. داریوش شاه شاهان به تفصیل درباره شش همسر اصلی و سایر زنان متعددش و دربارش نوشته است…. وقتی كه در نوشتههای داریوش نظر بیاندازیم، او بر آنچه ضد حقیقت است یعنی دروغ با وسواس زیاد ی نگاه میكند و دروغ را منشا همه ظلمها و همه بدیها میداند. داریوش مینویسد: «تو كه بعدها این نبشتهها را میخوانی، آنچه را كه من انجام دادهام باور كن، آنچه كه در این نبشتهها آمده است فكر نكن كه دروغ است، من به اهورامزدا سوگند میخورم كه این حقیقت است نه دروغ، تمام اینهایی را كه میبینی همه در یك سال به انجام رساندهام»
…. «علاوه بر آن داریوش میخواست كه با همه مردمش با انصاف رفتار كند. در كتیبهای كه 23 نفر از افراد امپراتوریاش نقش بستهاند میگوید: «در داخل این ممالك آنهایی كه وفا دارند پاداش خوب میگیرند و آنان كه شورشگرند، به سختی مجازات میشوند.» در مورد عدالت و دادگستریاش او میگوید كه آدمی خشن و جبار نیست و میتواند توازن را در خودش حفظ كند و با همه با انصاف و برابری رفتار میكند كه «آنچه كه كسی از فردی دیگر بدگویی كند مرا تحت تأثیر قرار نمیدهد مگر آن كه گفته هر دو را بشنوم.»
داریوش از نظر جسمانی خیلی خوب و ازخود خوشنود بود و در نقش رستم مینویسد: «من از نظر كارگیری دست و پایم بسیار خوبم. از نظر یك اسبسوار، اسب سوار خوبی هستم. از نظر یك تیرانداز (تیر و كمان)، من یك تیر و كمانگر خوبی چه با پای پیاده و چه سواره هستم. از نظر یك نیزهانداز، من چه پیاده و چه سواره نیزهانداز خوبی هستم.»…
… از آنچه از سنگ نبشتههای بیستون میتوان درك كرد كه داریوش درباره خودش بسیار بزرگاندیش بوده است. او مجسمه خودش را از دیگران بزرگتر و عظیمتر ساخته است. اما باید به خاطر داشت كه پیكره دو تن از افسران حاضر در این گروه نیز بزرگتر از دیگر پادشاهان دروغگو است ولی از پیكره داریوش كوچكتر میباشد. ما همین نسبیت اندازهها را در چارچوبهای پرسپولیس و همچنین مجسمه سنگی كه از سنگ وادی همامات (مصر) ساخته شده است، میبینیم كه بسیار بزرگتر از اندازه طبیعی است. به همین خاطر است كه در سنگ قبرش در نقش رستم آنهایی كه تخت را حمل میكنند نوشته شده است: «اگر فكر میكنید كه چه تعداد انسانهایی را داریوش زیر فرمان گرفته است به آنهایی كه تخت مرا حمل میكنند نگاه كنید. به روشی كه آنان را میشناسید. آنگاه است كه خواهید دانست و به شما فهمانده خواهد شد كه نیزه مرد ایرانی تا دورگاهها میرود. با این آگاهی خواهی دانست كه مرد ایرانی به خاطر ایران در دورگاهها میجنگد…..»
داریوش میگوید كه او نیككرداران را پاداش و دشمنان را مجازات میكند…. در كتیبهای وقتی یكی از سرداران قیام میكند مینویسد: «من دماغ و گوش و زبان او را بریدم و یكی از چشمانش را درآوردم. او را به دروازه قصرم بستم تا همه او را ببینند. بعد در اكباتان او را مدفون كردند.»….
ایلامیها 2000 سال تاریخی قدیمیتر از هخامنشیها داشتند… كافی است به سنگ نبشتههای پرسپولیس نگاه كنیم. هزاران كتیبهای كه به دست آمده همه به زبان ایلامی نوشته شدهاند… به جز دو كتیبه یكی یك كتیبه كوچك به زبان یونانی (گِلی) و دیگری به زبان پارسی كهن… داریوش خودش اولین نوشته سلطنتیاش را به زبان ایلامی نوشت… (جالب اینجاست كه عده زیادی معتقدند داریوش تمام گفتهها را جعل كرده و خودش را به سلسله كوروش منتسب كرده است)… ولی اگر واقعیت را بخواهیم این كوروش بود كه با كودتایی علیه حاكمش آرسامیس پدربزرگ داریوش خود را پادشاه كرد…..
آتش زیر خاكستر
Fire Beneath the Ashes, The United States and Iran, A Historic Perspective 1829-1947
Dr. Hooshang Guilak
آتش زیر خاكستر، بررسی مستند تاریخی روابط ایران و آمریكا بین سالهای 1947-1829 نوشته دكتر هوشنگ گیلك، پزشك سرشناس، نویسنده و محقق ارزندهای است كه در سالهای پس از انقلاب با فعالیتهای اجتماعی و نوشتههای خواندنی خود، احترام و تحسین بسیاری از ایرانیان مقیم آمریكا را به خود جلب كرده است. دكتر هوشنگ گیلك در سال 1928 در ایران به دنیا آمد و از دانشكده پزشكی تهران فارغالتحصیل شد. وقایع 28 مرداد 1953 در دوران ریاست جمهوری آیزنهاور در او تأثیر گذاشت. چند ماه پس از 28 مرداد 1953 برای ادامه تحصیل به آمریكا آمد. در دوران نخست وزیری آقای عباس هویدا، پزشك خصوصی وی بود و بدان جهت از نزدیك با جریانات سیاسی آن زمان آشنایی یافت.
در 1970 به هوستون تكزاس مهاجرت كرد و در سال 1995 از طبابت بازنشسته شد و 15 سال طول كشید تا این كتاب ارزنده و مستند را درباره روابط ایران و آمریكا جهت درك و تفهیم روابط این دو كشور به اتمام رساند. نویسنده در این كتاب روابط ایران و آمریكا را تجزیه و تحلیل مینماید و نشان میدهد كه در این روابط بدون دخالت دولته، چه نتایج سودمندی حاصل شده است. بسیاری از انسانهای این دو كشور جان خود را فدای اعتقاداتشان كردهاند و نتیجتاً احترام خاصی به آمریكایی پیدا كرد. در عین حال خطاها و اشتباهات دولت آمریكا را در مراحل گوناگون برمیشمرد. او نشان میدهد كه اكثر مأموران آمریكایی در ایران با فرهنگ و شیوه زندگی ایران و ایرانیان آشنا نبودند. بدین جهت در كارهایشان آن طوری كه باید و شاید نتیجه خوب و مثبتی گرفته نمیشد. دكتر گیلك در این كتاب نشان میدهد كه چگونه مأموران آمریكایی كوركورانه نظرات انگلیسیها را دنبال میكردند و نتیجتاً خسارات غیرقابل جبرانی به حیثیت آمریكا نه تنها در ایران بلكه در تمام خاورمیانه وارد میكردند….
دكتر گیلك در مقدمه كتاب كه بخوبی و درستی جریانات دوران ملی شدن نفت، وقایع 28 مرداد و وقایع قبل از انقلاب و تظاهرات ایرانیان را در آمریكا توضیح میدهد، مینویسد:… در مسافرتم به ایران در اوایل 1972، عباس هویدا، نخست وزیر را در منزل مادرش ملاقات كردم. من نخستوزیر را خیلی خوب میشناختم و از ابتدای نخستوزیریاش تا اواسط دهه 1970 كه به آمریكا برگشتم، پزشك خصوصی وی بودم. درآن شب دیدار در خانه مادرش، هویدا از من درباره ایرانیهای مقیم هوستون پرسید. چند نفری را نام بردم از جمله ابراهیم یزدی. آقای هویدا به من درباره نزدیكی و معاشرت با یزدی هشدار داد و گفت كه یزدی عضو ساواك و CIA (سیا) میباشد….
در پایان این مقدمه، دكتر گیلك مینویسد در این كتاب نامِ انگلستان، روسیه و آمریكاییها زیاد مصرف شده است ولی این هیچ ربطی به مردم آن كشورها ندارد.
در بخش اول، درباره ورود اولین آمریكاییها به عنوان دوستان ایران مینویسد: در اوایل قرن نوزدهم دولت آمریكا هیچ تمایلی به فعالیتهای سیاسی در خاورمیانه به خصوص ایران نداشت این كشورها، فاصله دوری با آمریكا داشتند و هیچ تأثیری در روش زندگی آمریكایی نداشتند و هیچ انگیزه تجاری در آن دیده نمیشد. در آن زمان سیاست آمریكا در عدم مداخله در امور كشورها بود. معذالك بسیاری از ایرانیان وطندوست میخواستند كه آمریكا وارد مسایل سیاسی ایران گردد. این هدف برای كوتاه كردن دست انگلستان و روسیه بود كه به عنوان غارتگران و دزدان و مخربین ایران به حساب میآمدند. بایستی گفت كه انگلستان و روسیه در مداخله و مشاركت آمریكا در این ناحیه، كه در سیطره آنان بود، هیچ تمایلی نداشتند. در دهه دوم قرن نوزدهم، دو میسیونر آمریكایی در 1829 به ایران آمدند: الی اسمیت و دكتر تیموتی دوایت در شهر ارومیه (رضائیه) استان آذربایجان مقیم شدند و برای كمك به آسوریهای شهر رضاییه بدانجا آمدند.این آسوریها از تركیه و ارمنستان به خاطر بدرفتاری كه به آنان شده بود به رضاییه كوچ كرده بودند….
در سوم آگوست 1882 در كمیته روابط خارجی كنگره خارجی آمریكا برای فرستادن نماینده آمریكا به ایران 5000 دلار بودجه تصویب كرد و بالاخره بنجامین كه سابقه 24 سال خدمت در خاورمیانه را داشت و به زبانهای یونانی، تركی و فرانسه صحبت میكرد به این شغل برگزیده شد و پس از 65 روز سفر از نیویورك به تهران رسید…. دولت ایران بالاخره به دستور ناصرالدین شاه یك دیپلمات حرفهای به نام حاج حسین قلی خان معتمد الوزرا را كه به نام حاجی واشنگتن معروف بود به سفارت آمریكا فرستاد او فرزند میرزا آقاخان نوری نخستوزیرسابق بود و در سال 1887 با ده نفر كارمند آشنا به زبان انگلیسی به واشنگتن آمد…. 44-1943 آمریكاییهای زیادی درایران بودند _ میلسپو (كه برای سازمان دادن وزارت دارایی با اختیارات تام مجلس استخدام شده بود) چند تن از آنان را بدون درنظرگرفتن صلاحیتشان به عنوان مشاور استخدام كرده بود. به طور مثال یكی از آن مشاوران یك دلال دارویی بود كه مسؤول 4000 نفركارمند دارایی در تهران شده بود.
میلسپو حتی در امور قضایی نیز دخالت میكرد. یك ارمنی (پرل) به جرم دزدی محاكمه شد و محكوم گردید. او تنزل ربته داده شد و در كاری گذاشته شد كه نمیتوانست دزدی كند. معذالك، پارسون، یكی از دستیاران میلسپو مداخله كرد و سعی نمود تا وزارت دادگستری او را تبرئه نماید. میلسپو هم به جای احترام به قوانین كشوری وی را در شغل دیگر با حقوق بیشتر برگماشت… میلسپو در دو باراستخدامش در ایران هیچوقت راجع به ایران، مردم ایران، فرهنگ ایران و تأثیر قدرتهای خارجی در سرنوشت آنان چیزی یاد نگرفت…. میلسپو در بازگشتش از ایران به آمریكا، كتاب «آمریكاییها در ایران در سال 1946» را نوشت و از تجاربش در 1927-1922 و 1945-1943 درباره گرفتاریهایش با ایرانیان و وزارت خارجه آمریكا نوشت …
درباره اشغال ایران به وسیله روس و انگلیس مینویسد: «وقتی كه روسها و انگلیسیها در سال 1941 به ایران حمله كردند، با ایران به عنوان یك كشور دشمن رفتار كردند، زیرا ایران در آن زمان با آدولف هیتلر همكاری داشت. این البته یك نوشته گزافگویانه میباشد. میلسپو هیچگاه تصور و فهم اینكه ایرانیان تا چه اندازه از فشار امپریالیسم روس و انگلیس زجر دیده بودند و دولت ایران تلاش زیادی میكرد تا آمریكا را وارد صحنه سیاست خارجیاش وارد كند، را نداشت… ریچارد هلمز به عنوان سفیر آمریكا در ایران از 76-1973 در تهران بود. ریچارد هلمز یك مأمور حرفهای سیا بود. او در سال 1976 از این سمت استعفا داد و اولین مأمور سیا بود كه به خاطر دروغگویی به كنگره آمریكا درباره دخالت سیا در شیلی محكوم و به پرداخت 2000دلار جریمه و دو سال محكومیت تعلیقی، محكوم شد. در سال 1983 پرزیدنت ریگان به او مدال امنیت ملی (ناسیونال سكوریتی) را داد….
درباره مشكلات رساندن مواد غذایی و سایر وسایل لوازم و دردسرها و كارشكنیهای خصمانه انگلیسها مینویسد: … بسیار واضح و آشكار است كه وزیر آمریكایی (ریفوس) از مداخله انگلیسها و بیتوجهی و بیاعتنایی آنان نسبت به موقعیت ایرانیها و حیثیت آمریكایی آگاهی كامل داشت. او در فرصتهای گوناگونی به وزیر خارجه آمریكا درباره رفتار غیرانسانی انگلیسها و نتایج نامطلوب آن برای آمریكا گوشزد كرده بود…این سهلانگاری آمریكاییها نسبت به رفتار انگلیسها، موقعیت خوبی را به روسها میداد تا برعلیه غرب تبلیغ نمایند… در سال 1942، در حالی كه كمبود مواد غذایی ادامه داشت و كشور تحت اشغال بود، هزاران لهستانی از روسیه به ایران فرستاده شدند. این نورسیدهها را بایستی با همه بیغذایی تغذیه كرد. آنقدر این قضیه رقتآور بود كه درینوس به وزیرخانه نوشت: «قوای اشغالگر و پناهدگان لهستانی میزان ذخیره غذایی ایران را تقلیل داده اند»….
آمریكاییها كه در این انتقال كمك و یاری میكردند، متعجب از آن بودند كه حدود 115000 لهستانی به ایران آمدند…. درآن زمان من (دكتر گیلك) كلاس هشتم بودم و بخوبی شرایط لهستانیها را در تهران به خاطر دارم. به خاطر اخطار مسؤولان بهداشتی مادرم یك كیسه كوچك دو اینچی را پر از كافور میكرد و در داخل كت و شلوار و زیرلباسیهایمان میدوخت. كافور برای نابود كردن شپشها بود كه عامل مرض تیفوس بودند. خوشبختانه ما از این بلا مصون ماندیم….
رویهمرفته رفتار آمریكاییها را چه سرباز و چه شخصی در دوران اشغال ایران میتوان گفت: 1. مستی و رانندگی در حال مستی، 2. غرور و نخوت و بیاحترامی به ایرانیان 3.نفوذ و ایجاد معاملات قاچاق به وسیله نظامیها و شخصیها، 4. عدم پرداخت به افراد محلی كه برایشان كار میكردند.
بیشتر این مشكلات به خاطر عدم دانش آمریكاییان به خصوصیات و رسوم ایرانیها بود… رفتار برخی از ایرانیان نیز نسبت به آمریكاییها بسیار بد بود و بیشتر به ایرانیانی برمیگشت كه برای تحصیل به آمریكا رفته بودند و با همسران آمریكایی خود به ایران بازگشته بودند. بدرفتاری آنان با همسرانشان به حدی بود كه با دخالت سفارت آمریكا، تعدادی از زنان آمریكایی كه همسر ایرانی داشتند، به آمریكا بازگشتند.