مارک گروسمن – جان لیمبرت
بررسی: شاهرخ احکامی
در معرفی کوتاه کتاب آمده که ۳۰ سال پیش نیلوفر هارتمن، زنی آبستن، فریبخورده با رازهای زیادی در سر، وعشق و شکست ایران را ترک کرد. در سال ۱۹۷۹ برای کار در سفارت آمریکا به تهران آمد، اما به یک جاسوس آمریکایی تبدیل شد و در جمهوری اسلامی به جاسوسی پرداخت. نیلوفر سوگند خورد که هیچگاه دوباره وارد مأموریتهای واشنگتن نشود، ولی «الان پورتر» که بار اول او را به تهران فرستاده بود، از او با اصرار خواست تا او را در سرکوب افراطیون در آمریکا و ایران که میخواهند بین دو کشور ایران و آمریکا جنگ ایجاد نمایند یاری نماید. نیلوفر برای ادای وظیفهاش در خدمت به مردم آمریکا،میبایست به تهران بازگردد تا مأموریت خود را به انجام برساند. برای این وظیفه به مهارت زیادی نیازداشت تا از پلیس مخفی مرگبار ایران در امان باشد. او باید ایرانیهای مردد و در رفت و آمد را به فعالیت تشویق میکرد تا زمانی که دوباره از ایران و خاطراتش فرار کند.
نویسندگان این کتاب خواندنی، یکی مارک گروسمن، معاون پیشین وزارت خارجه آمریکا، سفیر آمریکا در ترکیه و سالها از افسران عالیرتبه وزارت خارجه آمریکا بوده است. نفر دوم، پروفسور جان لیمبرت، چهره آشنا برای اکثر ایرانیان است، چه به دلیل اینکه یکی از گروگانها در حادثه شرمآور گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران بوده، و چه از نظر عشق و علاقه وافرش به ایران و ادبیات ایران. از وی علاوه برمقالات زیادی درباره خاورمیانه سه کتاب خواندنی درباره ایران منتشر شده است. او بین سالهای ۶۶-۱۹۶۴ از اعضای گروه صلح در استان کردستان، و نیز در سالهای ۷۲-۱۹۶۹ استاد دانشگاه شیراز بود. چند سال پیش هم «میراث ایران» با ایشان گفتگوی بسیار جالبی داشت.
در آغاز داستان، آقای الان پورتر، سفیر بازنشسته که با نیلوفر ۴۰ سال پیش ملاقات کرده بود، در محل زندگی نیلوفر در شهر میدلبری ورمونت با او تماس میگیرد و با عجله قرار دیداری را با او میگذارد. تماس نیلوفر با پورتر عجیب بود، ولی همیشه به او احترام میگذاشت. کهولت سن پورتر، تجربه و قدرت تشخیص و انسانیت او بیش از آن بود که بتواند او را از خاطرات خود پاک کند…. پورتر قاطعانه گفت: نیلوفر این یک دیدار دوستانه نیست و باید تو را ببینم. نیلوفر گفت آقای سفیر من همیشه صحبت با شما را گرامی میدارم، ولی میدانید که من سال هاست بعد از ماجرای تهران تصمیم گرفتهام که وارد دنیای کاری شما نشوم و همه شما نیز علت آن را میدانید.
پورتر گفت البته، اتفاقی که برای تو افتاد قابل بخشش نیست و تو تصمیم شرافتمندانهای گرفتهای. من چه در سال ۱۹۸۸ و چه حالا به آن معتقدم. ولی نیلوفر باور کن که اوضاع و موقعیت عوض شده است. نیلوفر گفت: تغییر و عوض شدن اوضاع؟ این را قبلاً هم شنیدهام، ولی انتظار شنیدن آن را از شما نداشتم….
نیلوفر برای ده هفته آموزشهای لازم را میبیند. از نکات جالبی که گرفته بود یکی ادرار کردن در ظرفی برای تست مواد مخدر، انتخاب نوع بیمه، بحثهای زنده و پرهیجان درباره اوضاع سیاسی دنیا، چین، افغانستان، کنترل سلاحهای جنگی ایران، حقوق بشر، مذاکرات صلح بین اسرائیل و مصر در کمپ دیوید، بالا رفتن قیمت نفت که هزاران فرد پر کار را ساعتهای طولانی در روز سرگرم میکرد….
۴۵ مأمور خدمات امور خارجی پس از ۱۰ هفته آموزشهای لازم برای ادای سوگند، در وزارت خارجه جمع شده بودند. ده هفته برای آشنا ساختن نیلوفر و سایر همکاران جدید او در زمینه زبانهای محلی کشورهای مورد مأموریتشان، امور کنسولی و تجاری که ممکن بود در محل کارشان به آنها برخورد کنند.این تعلیمات فشرده از جمله شامل چگونگی آموزش سه ماهه افراد غیرنظامی برای خدمت به عنوان کارمندان و افسران نیروی دریایی بود. آنها باید میآموختند چگونه تازه فارغالتحصیل دانشگاهی،وکیل، استاد دانشگاه، مشاور نظامی، روزنامهنگار را به مأمورین خدمات در سرویس خارجی تبدیل نمایند، افرادی که نمیتوان عنوان دیپلمات را برایشان استفاده کرد….
نیلوفر همکاران تازهاش را میپسندد. آنها زنان و مردانی بود
ند که سالها برای یاد گرفتن زبانهای چینی یا روسی وقت گذرانده بودند و وکلای سابق دادگستری که ازفرهنگ مادی و دارالوکالههای بزرگ خسته شده بودند؛ افرادی با استعداد زیاد و مدارک بالا در ریاضیات، علوم و مهندسی برای این حرفه آمده بودند. اکثر همکلاسیهای اودر رشته روابط بینالملل، از دانشگاه جورج تاون، جورج واشنگتن، فلچر (دانشگاه تافت) یا جانز هاپکینز فارغالتحصیل شده بودند. اولویت در انتخاب فقط مردان از شرق آمریکا و فارغ التحصیلان دانشگاههای آیوی لیگ در حال تغییرو تحول بود.چون عدهای از زنان شجاع این تبعیض جنسی را به دادگاه کشانده بودند و وزارت خارجه نیز زیر فشار کنگره مجبور به استخدام سیاهان و لاتینها شده بود. ولی نیلوفر به خاطر لیاقت و شایستگیاش انتخاب شده بود…
بنا به سفارش فرزانه هارتمن مادر نیلوفر الان پورتر ۴۵ ساله که در روابط خارجی در وزارت خارجه نابغهای بود و از ۲۲ سالگی وارد این کار شده بود و به سرعت پلههای ترقی را طی کرده بود و معاون وزارت خارجه بود، نیلوفر را به همکاری دعوت کرد. فرزانه مادر نیلوفرو پورتمن میدانستند که در تابستان ۱۹۷۹ در شلوغیها و اغتشاش ایران نیلوفر به جای کینگستون باید در ایران باشد. .. ولی به خاطرریشه ایرانی او، کار کردن در ایران و داشتن الزاماتی نسبت به ایران ، این کار درستی نباشد. با آنکه نیلوفر در پاسپورت خود آمریکایی بود، ولی او خیلی هم ایرانی بود…
بالاخره پورتمن توانست رئیس اداره امنیت وزارت خارجه را متقاعد کند تا نیلوفر به ایران برود… نیلوفر در کلاسی که برای آمادگی مأموریتش شرکت کرده بود با مارک، کورالیجک، جو، و کتی استافورد، که همه برای مأموریت ایران انتخاب شده بودند، آشنا شد.او با آنها زبان فارسی تمرین میکرد.بعضی از آنها زود یاد میگرفتند.نیلوفر در نقش یک محصل ایرانی برای ویزا و همکار آیندهاش در نقش کنسول. وقتی نیلوفر گفت من برای گرفتن ویزا آمدهام، کنسول آینده گفت معدل تو پایین است.اما جواب او به وسیله آقای کنسول آینده این بود: «من نمیتوانم به شما ویزا بدهم چون که استفاده از مادرت (برای جبران معدل) کافی نیست…
نیلوفر پس از تمام شدن دوره آموزشی روزی به وزارت خارجه به دیدار پورتمن رفت و آمادگیاش را برای رفتن به کینگستون اعلام کرد. ولی پورتمن به وی گفت که بایستی به طور موقت برای چهارماه به ایران بروی و از او پرسید آیا با این انتخاب برای مأموریت خود راحت هستی؟ چون وضعیت تهران آشفته است. پورتر به نیلوفر گفت که بار دیگر با رئیس امنیت وزارت خارجه برای انتخاب او برای این شغل و فرستادنش به تهران دعوا داشته است. آقای اُدانل رئیس امنیت گفته بود، انتخاب نیلوفر اشتباه محض است. اگر مأمورین امنیتی ایران با زیر فشار قرار دادن خانواده مادر او بخواهند به او فشار بیاورند، آیا نیلوفر قادر به تحمل خواهد بود. من حاضر نیستم به کنگره بروم و پاسخگو باشم…
نیلوفر برای مأموریت به تهران رفت و در فرودگاه اقوامش به پیشوازش آمدند و به خانه خالهاش رفت. آنجا گاهی با اعضای فامیل بحثهای سیاسی و ضدامریکایی مطرح میشد. روزی در خانه نشسته بود و چایی مینوشید که مهرداد از وزارت خارجه زنگ زد و گفت که به رادیو گوش کند. رادیو گفت که تظاهرکنندگان به سفارت آمریکا حمله کرده و آخر عاقبت کارمندان سفارت روشن نیست….
نیلوفر فوراً به پدر و مادرش زنگ زد که او در خطر نیست و بعد مستقیماً به آقای پورتر زنگ زد و او را در جریان گذاشت. آقای پورتر گفت تو تنها مستقیما با من تماس بگیر. با ایرانیها و آمریکاییها تماس نگیر که بدانند تو در آنجاهستی. آیا با کسی در سفرت حرف زدهای؟نیلوفر گفت خیر. پورتر گفت کار خوبی کردی. حتی در صحبت با من هم خیلی مواظب باش…
پورتر بدون آگاهی نیلوفر با دایی او آرش رابطه داشت و آرش هم مخفیانه با مهرداد، شوهر دخترعمویش که در وزارت خارجه ایران کار میکرد ارتباط داشت و اطلاعاتی را که مخفیانه از او میگرفت به پورتر میداد. پورتر هنوز حضور نیلوفر در ایران را به کاخ سفید، وزارت خارجه و کس دیگری اطلاع نداده بود.روزی مهرداد در ملاقاتی با نیلوفر در چلوکبابی نایب، جریان رابطه پورتمن و آرش و خودش را برای او تعریف میکند و میگوید برای ماندن در تهران و شروع به کار، باید نامش را عوض کند و شناسنامه جدیدی برایش درست کرده است. در این شناسنامه، نام او معصومه راستین است و همسری به نام هادی رضایی دارد که فعلاً در دبی است… مهرداد ترتیب ملاقات نیلوفر را با بهشتی داد. بهشتی به او پیشنهاد کار در کمیته زنان فرودگاه مهرآباد را میدهد تا بتواند در مقابل مسافران زن خارجی آبروی ایران را حفظ کند…. یک هفته بعد مهرداد پیغام میدهد که به خاطر بازگشت زن عمو از سفر کربلا از شیرینی فروشی یک جعبه شیرینی دانمارکی میآوری که جعبه خاتمکاری آن را باید به شیرینی فروشی برگردانی. در شیرینی فروشی شهناز به او میگوید که در برگشت جعبه را به من یا ناهید خواهی داد. جعبه را میگیرد.زیر شیرینیها نامهای است از سارا که میگوید نام تو مریم خواهد بود و ضمناً آقای پورتر سلام رسانده و خواسته که مواظب باشی. دو روز بعد نیلوفر هنگام برگرداندن جعبه خالی این پیغام را به پورتر میدهد که با بهشتی ملاقات کرده و دو ماه دیگر پس از کار در کمیته زنان فرودگاه برایش کاری پیدا خواهد کرد و گفت که ما برای اینکه چپیها و مجاهدین پیش دستی نکنند سفارت را اشغال کردیم تا کاملاً به کار مسلط شویم…
گزارشهای مریم (نیلوفر) برای پورتر بسیار باارزش بود و نحوه برخورد دانشجویان گروگانگیر برای افشای مدارکی که شاید زیاد هم ارزش نداشت ولی برای خراب کردن دشمنان و حریفان بهشتی، سبب میشد که آن افراد به خاطر یافتن نامشان در سفارت آمریکا، مخفی شوند… اصرار وزیر خارجه آمریکا این بود که مریم بتواند بهشتی را قانع کند تا دست اتحاد شوروی را از ایران قطع کند…
در آمریکا عدهای اوباش در هوستون، دنور و سایر شهرها به دانشجویان ایرانی حمله کردند. دولت آمریکا ویزای هزاران دانشجوی ایرانی را باطل کرد و بعضیها که ماندند خودشان را ایتالیایی یا اسپانیایی معرفی میکردند… فارسی حرف زدن در خیابانهای آمریکا خطرناک بود… روزی نیلوفر مأموریت یافت که صبح در فرودگاه باشد… در آنجا متوجه شد که امیره مسؤول کمیته با چند زن خارجی با صدای بلند حرف میزند، و از معصومه (نیلوفر) کمک میخواهد تا حرفهای آنها را ترجمه کند. معصومه فهمید که آن زنها از همکاران خود او هستند که میخواهند با نام کانادایی فرار کنند.به آنها فهماند که در آمریکا فقط با پورتر درباره او صحبت کنند. فردای آن روز، خبر فرار ۶ آمریکایی که در سفارت کانادا پنهان شده بودند، به عنوان یک حادثه جیمزباندی منتشر شد… رئیس امنیت وزارت خارجه در دیداری با پورتمن نگران امنیت نیلوفر در تهران بود و گویا شایعاتی درباره آمریکایی های خارج از سفارت پخش شده بود. یک ماه پیش از این ادوارد پارسون کارمند وزارت خارجه در رستورانی با خانمی زیبا به نام شری که ظاهراً از یونان برای تحصیل آمده بود آشنا میشود… ولی بعداً معلوم میشود که نامش شهرزاد و از اعضای مجاهدین خلق است که با استفاده از این آشنایی از پارسون میخواست تا اطلاعات دقیقی از کارمندان آمریکایی در سفارت آمریکا در تهران پیدا کند. چون شایعه بود علاوه بر آنهایی که در سفات کانادا بودند، هنوز تعدادی آمریکایی (دیپلمات) در تهران مخفی شدهاند…
پورتر در نامهای به نیلوفر برای کمک به فرار کورالیجک و کتی استافورد تشکر کرد. پورتر در اواسط فوریه پیامی از تهران دریافت که:هفته آینده در دفتر بهشتی در مجلس آغاز به کار خواهد کرد… بهشتی فردی بیرحم، قاطع و کاربر است. کانون وکلا را که مستقل بودند بسته و ملایان را به کارهای قضایی وارد کرده است… بیشتر افراد فکر میکنند که بهشتی از گروههای چپ و مجاهدین استفاده میکند تا میانهروها را از میان بردارند و بعد آنها را از بین خواهد برد… نیلوفر در ماه مارس در بخش روابط خارجی دفتر بهشتی شروع به کار کرد…
در میتینگی با پرزیدنت کارتر و رئیس سیا، تصمیم بر آن میشود که بهشتی را برای براندازی مجاهدین و کمونیستها کمک کنند. هرچه بهشتی زودتر قدرت پیدا کند، گروگانها زودتر آزاد خواهند شد… نازنین همکار نیلوفر (معصومه در کمیته زنان مهرآباد)به دیدن او آمد و گفت مردی در فرودگاه سراغ او را گرفته و به هویت او شک دارد و به هر بهانهای درباره او میپرسد… نیلوفر در نامهای به پورتر نوشت: بهشتی بیرحمانه در حال کوبیدن مجاهدین است و یک حکومت ترور و وحشت به وجود آورده است.کامیونهای پاسداران در حال حمله به مخفیگاههای مجاهدین هستند و هر کسی را که پیدا کنند میکشند… ما نباید بیشتر از این به او کمک کنیم و باید مبادله اطلاعاتی مان با او را قطع نماییم تا دست از این کشتار بردارد…. پس از این نامه، جوابی کوتاه به نیلوفر (مریم) رسید که درک میکنیم، وقتی به دوبی آمدی همدیگر را خواهیم دید…. پورتر و مریم در دوبی ملاقات کردند و دوباره مریم به تهران بازگشت… مجاهدین که میدانستند بین پورتر و بهشتی رابطهای هست قصد کشتن او را کردند، ولی در این سوءقصد دستیار پورتر که خبرچین مجاهدین بود، خودش را فدای پورتر کرد و کشته شد… در نامهای که پورتر به مریم نوشت: «می دانم که شرایط برایت سخت است ولی بهشتی در سرکوب مجاهدین و چپ و خطر دستیابی شوروی موفق بوده است و کمکی است برای تسریع آزادی گروگانها…
او درنامهای به پورتر مینویسد: … بهشتی بنی صدر را تحت فشار قرار داده تا به طرف مجاهدین برود و به این وسیله بیرونش کند. خمینی هم بهشتی را به بنیصدر ترجیح میدهد… مریم از طرف بهشتی مأموریت داشت تا در فرودگاه موقع تحویل گروگانها به تیم مذاکرهکننده الجزایر حاضر و ناظر باشد… هنگام تحویل آنها بعضی از حاضران در فرودگاه میخواستند با گروگانهای بدرفتاری نمایند. مریم به یکی از گروگانها که به زبان فارسی بسیار مسلط بود به آرامی به انگلیسی گفت:«سعی کن ازاینجا بروی! برو توی هواپیما.» … نیلوفر وقتی متوجه شد به اندازه کافی از دانشجویان فاصله دارد به گروگان گفت: «ضمناً واقعا از فارسی حرف زدنت خیلی خوشم آمد. حتماً معلم خوبی داشتهای.» گروگان لبخندی زد وگفت «بلی. او خیلی خوب بود. «معلم زن». (البته میدانیم که آن گروگان کسی جز آقای لمیبرت نویسنده این کتاب خواندنی نیست.)…
در پایان مأموریت، بهشتی ازکمک مریم تشکر کرد و گفت میدانستم در آخرِ کار دانشجویان شلوغکاری خواهند کرد. فردا همه آنها را به جبهه جنگ میفرستم.»… مهرداد به نیلوفر میگوید تو بایستی از گشت خواهران امر به معروف بیرون بیایی… نیلوفر به مهرداد میگوید این وظیفه من است که به کشورم (آمریکا) خدمت کنم…. پورتر برای یاری به نیلوفر، روزبه پرویزی، که پدرش ایرانی و متولد آمریکا و تازه در «سیا» دوره آموزش را کامل کرده بود، به عنوان خبرنگار فرانسوی به نام فیلیپ تهرانی به تهران میفرستد. روزبه پس از چهارماه با نیلوفر ملاقات میکند و ارتباط از طریق سفارت فرانسه را برقرار میکند. نیلوفر پس از کار در گروه گشتیها در دفتر هاشمی رفسنجانی کار میکرد… گزارشی درباره مذاکره رفسنجانی با چند دلال عرب برای اسلحه برای پورتر فرستاد… در ماه نوامبر سر و صدای آزادی گروگانها در مقابل فروش اسلحه درآمده بود… روزی رفسنجانی نیلوفر را به خاتمی وزیر ارشاد و فرهنگ که مردی خندان بود معرفی میکند… در زمان ملاقات مک فارلن رئیس امنیت ملی دولت ریگان به ایران آمده بود و آن کیک مشهور اسرار این ملاقات تیم آمریکایی توسط مهدی هاشمی برادر داماد آیتاله منتظری را به روزنامه لبنانی داد که منجر به اعدام مهدی هاشمی و رسوایی «ایران کنترا»شد. این ماجرا باعث بحث داغ پورتر و جورج بلسی رئیس سیا و نگرانی از موقعیت مریم بود…
در نامه مشترکی از مریم و یوسف به پورتر درباره آتشبس با عراق و اینکه ایران بیش از آن تحمل تلفات جانی و ضررهای اقتصادی را ندارد، نوشت… روزبه برای فاجعه حلبچه به محل حادثه رفته بود و در بازگشت گزارش فجیع آن را به فریبا داد. در آن شب بالاخره آنها سدها را شکستند و تا صبح در آغوش هم بودند…. نیلوفر بالاخره به دوستش نازنین، داستان واقعی عشقش به روزبه را فاش کرد. نازنین پس از شنیدن داستان نیلوفر به او گفت سرحدی رئیس کمیته فرودگاه در آنجا نیست و یک روز ممکن است به من احتیاج داشته باشی… پس از فاجعه حلبچه در میتینگی که پورتر در کاخ سفید داشت، خواهان اولتیماتوم به صدام شد تا به رفسنجانی برای آزاد کردن گروگانهای آمریکایی در لبنان که در معامله اسلحه شکست خورده بتواند کمک کند… پس از این ملاقات پورتر وقتی به دفترش رسید میدانست که تنها علت ماندنش به عنوان معاونت وزارت خارجه نجات دادن نیلوفر و روزبه است… نیلوفر و روزبه پس از آن که دولت آمریکا در فاجعه حلبچه بجای صدام، ایران را مسؤول آن معرفی کرد، بسیار ناراحت بودند و از اینکه روزبه تمام جنایات حلبچه را دیده بود و میدانست کار صدام است، تصمیم به استعفا و ترک ایران گرفت. و فریبا آن را به پورتر گزارش داد. روزی که پس از درخواست روزبه برای انتقال، فریبا از هاشمی رفسنجانی درخواست استعفا کرد. رفسنجانی پس از تعارفات زیاد به او گفت من پشتکار، درستی و دقت شما ر ا ستایش میکنم.با نازنین رابطهات را داشته باش، من هم ترا حمایت میکنم… سرحدی در رابطه با کاگب، از کارهای روزبه با خبر شد و با فشار به معاون وزارت خارجه ایران سفیر فرانسه را وادار به اخراج روزبه کرد. با نقشهای که سرحدی کشیده بود، هواپیمای ایران ایر ،که روزبه با آن از بندرعباس به دوبی میرفت، توسط ناوبر ونسان آمریکا با موشک هدف قرار گرفت و روزبه همراه با ۲۸۹ مسافر آن کشته شدند….
پس از شنیدن این خبر مریم نامهای به پورتر نوشت که با سرنگونی ایرانایر، روزبه که عشق زندگی من و شوهر آینده من بود نیز رفت…. ۹ سال من برایتان برای کشورم آمریکا کار کردم تا صلحی بین کشورم و سرزمین اجدادیام برقرار شود، حالا میخواهم هرچه زودتر ایران را ترک کنم… در فرودگاه نازنین به کمکِ نیلوفر که تحت کنترل دو گارد بود تا سرحدی برسد، آمد و او را روانه ترکیه کرد… درترکیه وقتی نیلوفر روزنامه هرالد تریبون روز قبل را خواند، دید که آمریکا مسؤولیت سقوط هواپیمای ایران ایر را به گردن ایران انداخته است، گفت:«ما هیچوقت معذرت نمیخواهیم.»…. پورتر به فرزانه مادر نیلوفر زنگ زد که تلفن خبر شدهام که نیلوفر تهران را ترک کرده است… فرزانه به پورتر گفت جناب معاون وزیر دیگر با ما تماس نگیرید. میدانیم که شما برای کشورمان تصمیم درستی گرفته بودید، ولی حالا ما باید تصمیم درستی برای دخترمان بگیریم… ۹ ماه پس ازآمدن نیلوفر، پورتر با تلاش زیادی حقوق عقبمانده نیلوفر را درست کرد، ولی نتوانست برای او حقوق بازنشستگی بگیرد. روزی که نیلوفر و مادرش به یاد روزبه برای گذاشتن گل روی خاک سرباز گمنام به گورستان آرلینگتن رفته بودند، بالاخره پورتر، دیوید هارتمن شوهر فرزانه را دید…. روزی که نیلوفر فرزند نوزادش بهنام را شیر میداد، پستچی بستهای آورد که روی آن نوشته بود برای نیلوفرهارتمن از الن پورتر. این بسته شناسنامه بود برای پسرش: ثبت شده در ویرجینیا به نام بهنام پرویزی متولد ۱۵ مارس ۱۹۸۹، پسر نیلوفر هارتمن و روزبه پرویزی». یک نامه دستنویس هم ازپورتر بود: من بهترین آرزوها را برای بهنام دارم. با گرمترین محبتها….
در پاراگراف نخست این بررسی ملاقات مجدد پورتر و نیلوفر و درخواست او برای مأموریت مجدد نیلوفر رمطرح میشود.دلیل آن شکستن توطئهای است که نئوکانها و مجاهدین و برخی از اسرائیلیها در آمریکا و گروه افراطی تهران میخواهند رئیس جمهور آمریکا و رهبر ایران را به جنگ وادارند و پورتر میخواهد که نیلوفر به کمک داییاش آرش در ایران و همکارانش این توطئه را خنثی کنند.نیلوفر با نام جدیدی این بار زیبا امیری از دوستش نازنین در تهران کمک میخواهد تابتواند به کمک داییاش گروه نزدیک به رهبر را قانع کند تا روش خود با آمریکا را تغییر دهد. پورتر رئیس جمهور را متقاعد میکند که توطئهای با همدستی معاون رئیس جمهور در کار به راه انداختن جنگ بین ایران و آمریکا در حال اجراست.
اینجا بخشی پر هیجان و خواندنی از کتاب است و بالاخره نیلوفر (زیبا امیری) پس از انجام مأموریت پیش از اینکه با شناساییاش توسط مأمورین امنیتی ایران دستگیر شود، با کمک نازنین، مأمورین اسرائیلی و فرانسوی به بندرعباس و از آنجا به آمریکا میآید. صحنههای جالب و هیجانانگیزی را نویسندگان خلق کردهاند. یک سال بعد از بازگشت نیلوفر و بعد نازنین و فرزندان و خانوادهاش به ورمونت، نازنین پروفسور ریاضیات در دانشگاه به نیلوفر میگوید: «ریاضی، ریاضی است. دانشجویان دانشجویان هستند. سیاست و روش دانشگاه همه جا همان است، فقط دراینجا آزادی زنان وجود دارد که من دوست دارم. شاید هم یک روز در ایران اتفاق بیافتد…
پروفسور لیمبرت و جناب سفیرمارک گروسمن در این کتاب گوشه هایی از ماجرای پرتلاطم انقلاب ایران را به ما نشان میدهند.
Mazda Publishers, www.mazdapublishers.com