تاریخ معاصر ایران ـــ کتاب اینترنتی

مجید کفایی

بررسی: شاهرخ احکامی

میراث ایران، شماره ۱۰۲- پاییز ۱۴۰۰

این کتاب در اینترنت در دسترس علاقمندان کارهای خواندنی مجید کفایی، شاعر، نویسنده،هنرمند و دیپلمات سابق قرار گرفته است. از  ایشان تا به حال نوشته‌های متعدد و بررسی کتاب خاطرات‌شان در «میراث ایران» به چاپ رسیده است. در نخستین سخن می‌نویسد: شایسته است از رویدادها پند بگیریم وگرنه باز فریب خواهیم خورد و باز ستم‌دیده و عقب‌افتاده برجای خواهیم ماند. بیش از سی سال از نوشتن این کتاب می‌گذرد و این روزها که هر دو کلیه‌ام از کار افتاده‌اند این اندیشه در من نیرو گرفته تا پیش از مرگم، کتاب را  منتشر کنم. در این کتاب من انقلاب ایران را در بیش از چهار هزار بیت و پنجاه دفتر به نظم کشیده‌ام.مطالب بعضی از دفترها جنبه خیال‌بافی شاعرانه دارد. مانند دعوای شاه و شهبانو و یا گفتگوی این دو در پاناما و یا گفتگوی روس و انگلیس باهم…. می‌دانم هر کسی عقیده‌ای دارد و چه بسا کسانی باشند که مخالف برداشت‌های من باشند. البته نه جای رنجیدن است  و نه جای شگفتی، زیرا هرکس باوری دارد وانگهی یا سخنی درست است و یا نادرست. اگر درست است که رنجیدن از سخن درست، درست نیست و اگر نادرست است که آگاهان آن را درست خواهند کرد. به قول حافظ:

حافظ از خصم خطا گفت نگیریم بر او

ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

در دومین سخن (ولایت فقیه) می‌گوید: این رژیم ولایتی توهین به حق مردم است. پایه‌اش بر خودخواهی و زورگویی و از قم است. هرکه در این عصر بگوید «مردم حقی ندارند» یا خبیث است که خفته یا خرد در او گم است. …

همچنین است حال مردم گر فقیه رهبر شود

حال و روز ملک و ملت روز به روز بدتر شود

در  سومین سخن می‌گوید:‌…تاریخ معاصر است این، اما تاریخی منظم/ تاریخ منظوم کم است بر تاریخ دان است این معلوم… چهار سالی طول کشید تنظیم این نادر کتاب / آن را تقدیمت می‌کنم با سرافرازی جناب. در چهارمین سخن می‌گوید: این پنجاه دفتر را من تک و تنها نوشته‌ام بدون دسترسی به اسناد  محرمانه و یا گفتگوهای پشت پرده. بنابراین شگفت نیست که در آن کاستی‌هایی بیابید…

در دفتر اول می‌سراید:

کنونت بیارم ز بالا به زیر

که تا بشنوی، قصه‌ای زین فقیر.

تو را من برم سوی ایران زمین

کهن خاک نام‌آور نازنین

که تا بدانی چه بر ما گذشت

در این کهنه اقلیم پر سرگذشت

چه شد تا که ما سخت ویلان شدیم

به غربت فتادیم و نادان شدیم

چرا ملک ایران چنین شد خراب

برفتش شکوه و شد آن فره آب…

چه کرد؟ «روبه» و «خرس»  هم آن «عقاب»

در ایران زمین، بی‌سؤال و جواب

که بود آن «شه» و هم که «سید» که بود

و کارنامه و خوی آن دو چه بود

چه کرد آن «رضاشه» در ایران زمین

براند پیش ایران، بفرما یقین

در دفتر دوم می‌سراید:

مردمان گفتند که او دیوانه است

دایم‌الخمر است و در میخانه است

ای عسس باید که دستگیرش کنی

افکنی در حبس و زنجیرش کنی…

مست زندانی شد آن جامه نظیف

روزها و هفته‌ها آنجا بماند…

حامله زن بود به بند و طفل خرد

هم مجاهد، چپگرا، هم مرد کرد

شه‌پرست آنجا بد و هم زرپرست

دردفتر سوم می‌سراید:

پشت خط بی‌بی‌سی بود و انگریز

آب اندر آسیای او بریز

سال ها می‌داشتش زیر نظر

مانده شاه و دولتش زین بی‌خبر

سال‌ها بد انگریز حیله‌گر

از شه و رفتار شه سخت او پکر

زآنکه شه ایران به یانکی داده بود

یانکی‌هم روبه در ایران گاده بود

قرن‌ها روبه در ایران خانه داشت

او به شاخ هر درختی لانه داشت…

گه تراشید او وزیر و گه وکیل

گه تراشید شاه  و گه کردش ذلیل

این چنین کرد او به سردار سپه

کو سربازی بشد زرین کله…

تامصدق آمد و گفتا بس است

روبه و کمپانی‌ی او ناکس است

گفت این‌ها نیستند سر راست و پاک

گرچه مغرورند ولی هستند ناپاک

…بد مصدق بس وجیه آن پاک مرد

وی به ایران بی‌گمان خدمت کرد…

من شنیدم که شاه او را دوست نداشت

از چنین مردانی شاه اکراه داشت…

خر تو خر شد کار و اوضاع آنچنان

که از ایران در برفت شاه جوان…

بد ثریا سبز چشم و خوب روی

صورتی داشت دلنشین آن ماهروی…

گرچه شه فرمان عزل پیر داد

لیک او آن را به زیر پا نهاد

گر که بود آن پیر پیری میهنی

بی‌گمان فرمان شه برد او همی…

گرچه ملی کرد او نفت سیاه

لیک روبه عاقبت کردش تباه

در دفتر چهارم:

سرنگونش کرد تیمسار زاهدی

بود سی‌آی‌ای به کارش زاهدی

چونکه فضل‌اللـه نمود اوضاع به راه

بازگشتند سوی ایران شاه و ماه…

پهلوی برگشت و بر تختش نشست

پیر میهن دوست را بگرفت و بست…

بعد مرگش هیچ کس جرات نکرد

مجلسی گیرد به یاد مرده مرد

شه از او می‌داشت سخت کینه به دل

زآنکه پیرافکنده بود شه را به گل…

فاطمی روزنامه داشت و بد دلیر

بد وزیر خارجه همرزم پیر

باختر امروز بود روزنامه‌اش

بَد ز شه می‌گفت در روزنامه اش…

چون گرفتندش زدندش سفت و سخت

زخم چاقو هم بخورد برگشته بخت…

الغرض شه کشتش و کرد او به بند

هر که می‌بود جبهه ملی‌پسند

هم شدند کشته درون دانشگاه

سه دانشجو که بدند آزادی‌خواه

چون شریعت کو رضوی داشت نام

مهدی اسمش بود و مُرد نابرده کام…

الغرض شه بر گرفت و بست به سخت

هر که ضدش بود و ز آزادی بگفت

هم بکشت شه افسران چپ‌گرا

افسری همچون سیامک که ورا

کودکی بودش که بس دلبند بود

گفتند این تصنیف بهر وی سرود…

(مرا ببوس)

جز سیامک شه بکشت باز افسران

یک مبشر بود وی افزا بر آن

(نمینی، وزیریان، شفا، افراخته، نصیر، عزیزی، بیانی، کلالی، وکیلی، مرزوان، بهنیا، مختاری، محبی، کلهری، محقق‌زاده، مهدیان، سروشیان، جلالی، جمشیدی، افشار، عطارد، مدنی، قایمی)

چپگرایان هدف بودند دایمی

هم بشد کشته جوانی سرشناس

کشوری بود او نداشت ز ارتش لباس

مرتضی می‌داشت نام و هم کیوان…

او بکشت از کشور باز چند نفر

توده ای یا مارکسیست یا زین شجر…

همچو (گلسرخی، جزنی کرامت الله دانشیان)…

الغرض شه او نبود اهل قتال

لیک بد خودخواه و مغرور در کمال…

در زمان کارش در سفارت ایران درسوییس، درباره سپهبد زاهدی که پس ازعزل از نخست‌وزیری سفیر ایران در سوییس بود به او می‌گوید: …

هر کسی کو ریشه دارد در وطن

نی خیانت او کند نی زین سخن…

گوییا در واپسین ایام خویش

بود تیمسار او پشیمان و پریش…

که چرا شه راندش از ایران برون

چون به شه خدمت بکرد نی کم فزون

درباره اشرف می‌سراید:

بود اشرف بس جسور و اهل رزم

گرچه بود اهل قمار وعیش و بزم

بود وی با دوستان خویش دوست

کند هم از دشمنان خویش پوست

شایع این بود که بداشت او دست در

قتل مسعود آن قوی مرد خبر…

در دفتر ششم می‌سراید:

زانکه یانکی یک نبود و دو نبود

سی هزار افسر در ایران ملک بود

عده‌ای ایران‌پرست و خیرخواه

سخت رنجیدند از سستی شاه

کرده شه کاپیتولاسیون برقرار

گفتند آنان یکدیگر آهسته‌وار

درباه شاه می گوید:

بی‌پروایی گفت وزیرانم همه

عقل‌شان از یک نخود هم کمتره

درباره پروفسور رضا می‌سراید:

از کتاب‌هایش تو خواندی گفتیا

زر به نزدش هست چون پول سیاه

لیک یک شاهی به جانش بسته بود

هر حسابداری ز دستش خسته بود…

در دفتر یازدهم می‌سراید:

رفته بود او زیر بال عقاب

یانکی بودش رهنما و هم کتاب

روی  کارتر او می‌کرد کلی حساب

اما کارتر هیچ نبود او خوش حساب

در دفتر دوازدهم می‌سراید:

گفته روبه خرس را گردن گلفت

صبر کن تا نقشه ریزم جفت جفت

دست اندر کار شد روباه پیر

ساخت مسجد هر طرف او سر به زیر…

دفتر سیزدهم:

زان طرف شه مست قدرت گشته بود

بذر اصلاح اندر ایران کشته بود…

لیک شه سرمست قدرت گشته بود

هیچکس دیگر به تخمش هم نبود…

بی خیال از روبه و از حقه اش

تاج بر سر او نهاد و جقه اش…

دفتر چهاردهم:

هم بیاورد او یکی تقویم نو

قصه‌ی تقویم گویم نک شنو

فکر گاهنامه ز من بود این بدان

نی ز شاهنشه بُد و نی زین و آن

شد چنین فکری  ز من آمخته بود

فکر من در این زمینه پخته بود

من دوبار نامه نوشتم خود به شاه

کردم استدعا از آن خسرو کلاه

که شها تقویم نو آور میان

مبداش تاریخ ما ایرانیان…

من در آن وقت داشتم سی و سه سال

بس جوان می‌بودم و بی‌پر و بال…

ای شها بشنو سخن زین خاک راه

تو درآور خلق ما زین ژرف چاه

تقویم ایران پایه‌اش عربی است

ما عرب نیستیم مگر اینطور نیست…

گرچه تقویم گشت این سان استوار

خلق ندانست بد ز من این فکر و کار

زآنکه دولت او نگفت فکر از که بود

بی‌گمان فکر وزیر و شه نبود…

مردمی خودخواه بودندنی امین

چون نگفتند فکر از من بود یقین

این نگفتند و نگفتم نیز من

تا که پوشیده بماند این سخن

هم رسیدم از برادر آن زمان

نامه‌ای بنوشته بود و اندر آن:

«از حضورت خواهشی دارم در هر جا نگو این کار را من کردم چون دستگاه از این مطلب خوشش نمی‌آید.»

بود تقویم بی‌گمان کاری عظیم

معنی اش روشن بدی بر هر حکیم

زآنکه ایرانی ز تازی می‌برید

جامه‌ی رقیت خود مرا می‌درید…

دفتر پانزدهم:

وانگهی احمق‌تر از ما کیست گو

که رساند شه به عرش بی‌گفتگو

دفتر هفدهم:

ناگهان از آسمان یک نامه‌ای

چاپ شد یک روز در روزنامه‌ای

گرچه آن نامه به سود شاه بود

تحریک بازاریان کرد نامه زود

بی‌دلیل ننوشتند آن را تو بدان

نقشه‌ای در پشت آن بود بی‌گمان

تعریف از شاه هیچ نداشت اشکال ولی

بَد ز سید اندر آن هم بود بلی

دفتر نوزدهم:

نقشه بود البته این‌ها و حساب

نقشه‌ی روباه پیر خوش حساب

دفتر بیستم:

چهار رهبر کو بودند در یک کلوپ

جمع گشتند جملگی در گوادلوپ

دفتر بیست و یکم:

آری گیتی بی‌وفا پتیاره‌ای است

رشته‌ی مهرش کلاف پاره‌ای است

دفتر بیست  و دوم:

شه برفت و گشت دور بختیار

خواست تا سامان دهد او کار و بار…

چارده سالی بدی دور از وطن

خود چه حالت داری اکنون شه شکن

در جوابش گفت وی بی‌تاب و پیچ

حالتم در این زمان هیچ است هیچ

دفتر بیست و سوم:

زان میان در بند گشتند بس وزیر

چون بری خلعت هویدای امیر

گفتنش اکنون چه می‌گویی امیر

ای که بودی سال‌های نخست وزیر…

زآنکه سیستم آنچنان بودی که بود

جرم سیستم بود جرم من نبود…

دفتر بیست و پنجم:

مار بود اولی سپس شد افعیا

بر شد از افعی و گردید اژدها..

دفتر بیست  و ششم:

هم ز شیطان بزرگ او بد بگفت

درحق یانکی به داد دشنام کلفت

و بالاخره در پایان دفتر پنجاهم می‌سراید:

گر که خوب بود یا که بد، هرچه که بود رفت و گذشت

پیر شدیم ما  غبار پیری بر چهره نشست

مانده بر جا خاطراتی، رفته اما عمر به باد

مانیم و سوخته دلی و آیینه‌ای که سخت شکست.

….