دومین سالگرد جنبش آزادیخواهی ایران وتغییر در خاورمیانه

سخنی با خوانندگان – میراث ایران شماره ۶۲، تابستان ۱۳۹۰ – شاهرخ احکامی

شماره تابستانی «میراث ایران»، همزمان است با دومین سالگرد جنبش جوانان، زنان و مردان ایرانی كه با صدایی رسا و شهامتی خارج از باور و تصور جهانیان، با نهایت آرامش، صلح و نظم خارقالعاده به خیابانها ریختند و پرسیدند «رأی من كجاست؟».
در آن روزها، جهانیان با شگفتی دریافتند كه این جوانان، این سالمندان و این زنان و مردان پر از شور و هیجان، آنهایی نیستند كه به عنوان ایرانی و نمایندگان ایران و ایرانیان، روز و شب در تلویزیونها و رسانهها میبینند؛ و آنهایی نیستند كه از آنها خاطره گروگانگیری، خشونت و عداوت را در سی و چند سال گذشته در خاطرهای خود ثبت و ضبط كردهاند….
مردم خارج از ایران با كمال شگفتی از طریق رسانهها دریافتند كه جوانان و مردم درون ایران، مردمی با شهامت، با منطق، خواهان دوستی و صفا با مردم جهان و خواهان و جویای آزادی، برابری و كسب حقوق حقه خود هستند….
این مردم به خیابان ریختند نه برای شورش و خرابی و چپاول و تجاوز؛ بلكه آنها به خیابان آمدند كه از حاكمان ایران درخواست حقوق حقه خود كه همانا رأیشان بود، كنند و مخالفت خود را با نتیجهی اعلام شده انتخابات به اصطلاح آزاد اظهار نمایند و بگویند این نتیجه آنی نیست كه مردم برایش به پای صندوقهای رأی رفتند. اما در عوض در جلوی دیدگان حیرتزده جهانیان، حاكمان آن درخواست به حق را با رگبار گلوله، چوب و چماق و ضرب و شتم بشدت خشن جواب داندند و نداها و سهرابها قربانی خودكامگی و و زورگویی آنها شدند…

دو سالی از آن جریان گذشت. فشارها روز به روز زیادتر و حفقان هر آن بیشتر گردید. در این راستا، در جاهای دیگر خاورمیانه نیز جنبشهایی آغاز گردید و برخی از آنها نظیر مصر ظاهراً موفق به تغییر رژیم و راهیابی به دمكراسی شدند و در برخی دیگر نظیر سوریه، یمن و بحرین كشتار و سلاخی مردم توسط حاكمان رو به افزایش گذاشت و متأسفانه صدای اعتراض قابل توجهی از هیچ ابرقدرت و دولت و كشور به اصطلاح خواهان دمكراسی برنیامد….
بگذریم. شبی با رغبت همیشگی جهت زایمان بیماری به بیمارستان رفتم و حدود ساعت 3-4 صبح به خانه برگشتم. ساعاتی بعد قرار بود مراسم عقد نواده ملكه انگلستان در تلویزیونها نشان داده شود. با اینكه علاقه چندانی به دیدار آن مراسم نداشتم، با خود اندیشیدم حالا كه شب، نزدیك به پایان است و خوابیدن برایم زیاد ضروری نیست، بگذار بنشینم و به عنوان یك نمایش مجلل این مراسم را ببینم. هرچه باشد ازدواج دو جوان زیباست. بسیار زیباست كه ببینم دو جوان به آرزوی خود رسیده و همسر مطلوب خود را با عشق انتخاب نموده و زندگی تازهای را به امید داشتن خانوادهای آرام و پر از عشق و محبت آغاز میكنند. پس به صرف دیدن دو جوان شاداب و عاشق، ساعتها پای تلویزیون نشستم و با كنجكاوی و تا حدی، از شما چه پنهان، با شوق و ذوق این مراسم زیبا و مجلل را تماشا كردم و دیدم كه چگونه مردم انگلستان با بیش از یك میلیارد تماشاچی در سراسر دنیا، آن دقایق را با شادی به تماشا نشسته و از آن لذت میبرند. نمایندگان كشورهای گوناگون را با لباسهای سنتی و چشمگیرشان، مردان و زنان مهمان با لباسها و كلاههای جالبشان برصفحه تلویزیون به نمایش گذاشته میشدند. برخی از آن لباسها و كلاهها، از بعضی جهات به جای تحسین، باعث خنده و تمسخرِ نه تنها من، بلكه بسیاری از خبرنگاران شده بود.

به هر حال، با وجود خستگی و بیخوابی ناشی از كار شبانه در بیمارستان، ساعاتی را در تماشای آن مراسم گذراندم. اما ناگهان در پایان برنامه و هنگام خاموش كردن تلویزیون و آماده شدن برای رفتن به سركار روزمره صبحگاهیام، دچار چنان غم و افسردگی و شاید عصبانیتی شدم كه خارج از حد و اندازه بود. غم و افسردگیام از آن بود كه كشورهایی نظیر انگلستان و سایر قدرتمندان، برای خود، مردم و كشورشان به قیمت خرابی و ویرانی و از هم پاشیدگی سایر ملل و كشورها، چنان محیط زیبا و پر از نعمت و امنیت درست كردهاند كه حتی مردم سایر كشورها دردهای خود را، كه شاید بسیاری از آنها در نتیجه دخالت و روزگوییهای كشورها و دولتهایی نظیر انگلستان باشد، فراموش كرده و به تماشای این عروسی شاهانهی زیبا نشستهاند….

درد و غم من در آن بود كه در قرن بیست و یكم كه كشورهای پیشرفته همه گونه تسهیلات و آزادی بیان و تفكر را برای مردمشان فراهم كردهاند، و حتی به مهاجرینی نظیر من كه شهروندی هستم كه در این خاك و بوم به دنیا نیامدهام، اجازه بیان عقاید، اجازه و حق عدم توافق با گفتهها و عقاید دولتمندان و حاكمان را میدهند و تا جایی كه خطری برای امنیت كشورشان نباشد، شهروندانشان حق هر گونه مخالفت با آنچه را كه نمی پسندند، دارند. رسانهها و مطبوعات در این كشورها، آنچه را كه در مسیر عقایدشان نیست، آزادانه از طریق رسانههای صوتی، تصویری و مطبوعات به اطلاع دیگران می رسانند. درد و افسردگی من در این بود كه چرا مردم كشوری كه من در آن به دنیا آمدهام، چنین امكاناتی ندارند. و همچنین درد و غم از اینكه مردم آزادیطلب و بیگناه ایران، هنوز، فقط به دلیل درخواست حقوق حقه خود در بند و خون گرفتارند و مخالفان سیستم حاكم، چنین بیرحمانه، به محاكمه و شكنجه و زندان كشیده میشوند….
گاه از خود میپرسم چرا من، پس از بیش از چهل و شش سال مهاجرت و ترك زادگاه و وطنم، نمیتوانم چشم و گوشم را بر آنچه در سرزمینم میگذرد، ببندم؟ یا چرا با وجود گذشت این همه سال از زندگی در سرزمینی دیگر، هنوز نمیتوانم از خواندن، شنیدن و آگاهی یافتن از شادی و غم هموطنانم چشم بپوشم؟

روزی كه با شرمندگی در مطبوعات خارجی عكسهای خانم ستوده، وكیل دادگستری با شهامتی را كه به جرم دفاع از زندانیان سیاسی به طور رایگان به یازده سال زندان محكوم شده، دیدم، بیاختیار اشك از چشمانم سرازیر شد. در این عكس خانم نسرین ستوده همراه دو پلیس زن و چند پلیس مرد با دستهای دستبندزده، چون جانیان، دزدان و قاچاقچیان دیده میشود، به دفتر كانون وكلای دادگستری آورده شده بود تا حكم لغو جواز وكالتش را به وی ابلاغ كنند.

تصویر غمانگیز دستهای بسته نسرین ستوده كه به گردن همسر دلشكستهاش حلقه شده، قلب هر انسان با وجدانی را به تپش میآورد. خدایا این چه وضعیتی است و چه عدالتی…. چگونه میشود انسان بیگناهی را اینقدر از نظر روانی، شخصیتی و جسمی شكنجه داد و او را ترور شخصیتی كرد و غرور و حیثیتش را چنین لگدكوب ….
هنوز از این فاجعه روانی و اجتماعی بیست و چهار ساعتی نگذشته بود كه مهندس سحابی، پیرمرد مبارز هشتاد و یك سالهای كه بیشتر عمر خود را برای كسب حقوق مردم و آزادی كشورش صرف كرده بود و حدود بیست سال را در زندانها گذرانده بود، فوت كرد و روز تشییع جنازهاش دختر مبارزش، هاله سحابی، پنجاه و هفت ساله كه مدت دو سالی بود در زندان اوین به جرم شركت در تظاهرات «رأی من كجاست» در جلوی مجلس بسر میبرد، در مراسم تشییع جنازه مهندس سحابی در حالی كه عكس پدرش را دردست داشت، در مقابل چشمان همگان مورد حمله نیروهای انتظامی قرار گرفته و زیر ضربههای مشت و لگد آنها نقش زمین شد و جان سپرد. حافظان حكومت، جسد هاله سحابی را با سرعت از صحنه خارج كرده و سپس علت مرگش را ایست قلبی ناشی از هیجانهای عصبی اعلام نمودند….
46 سال دوری از ایران، هنوز نتوانسته افرادی نظیر مرا كه در غربت بسیارند، نسبت به مسایل ناگوار و ناحق زادگاهشان بیتفاوت سازد، و مانند عدهای دیگر در نهایت بیوجدانی، چشم و گوش خود را ببندند و بگویند كه این مسایل به ما مربوط نیست.

بایستی به تمام ایرانیان برون مرز بگویم كه دردهای اجتماعی، فشارهای خفقانآور محیط داخلی ایران به همه مربوط است و بایستی اگر كاری از دست ما ساخته نیست و قدرت هیچگونه تغییر و تحولی را نداریم، اقلاً وقایع را درج و ضبط كنیم و بگذاریم جهانیان بدانند كه مردم داخل ایران مستحق آن هستند كه گوشهای شنوایی به فریاد حقخواهی و آزادیجویی آنان گوش دهند، شاید روزی باشد كه ملت رنجدیده شریف و شجاع و خوب ایران آن طوری كه باید و شاید در دنیا شناسایی گردند و به آرزوهای خود جهت آزادی بیان، حق انتخاب چه از نظر پوشش، تحصیل، چه از نظر معاشرتهای اجتماعی و فردی برسند و جهانیان بدانند كه همانگونه كه مكرراً در این صفحات نوشتهام، حساب مردم ایران را از حاكمانشان جدا است.
به امید روزهای بهتر و آرامتر