معرفی کتاب

شاهرخ احکامی – میراث ایران، شماره ۶۵، بهار ۱۳۹۱

* آشنایی با فرهنگ ایران
(پژوهش و نگارش یك ایران‌شناس چینی)
دكتر یوگوی لی، مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی
دانشگاه مطالعات زبان‌های خارجی پكن
با مقدمه‌هایی به قلم: پروفسور سیدحسن امین و دكتر غلامرضا ستوده
دایرةالمعارف ایران‌شناسی، تهران

چند روز پیش با كمال تعجب پاكتی دریافت كردم كه از بخش فارسی دانشگاه مطالعات زبان‌های خارجی پكن چین، رسیده بود. با كنجكاوی آن را باز كردم و كتاب جالبِ «آشنایی با فرهنگ ایران» نوشته خانم دكتر یوگوی لی را یافتم. این كتاب خاطرات یك زن هنرمند چینی، به نام دكتر یوگوی لی است كه مدت ده سال در ایران زندگی كرده و با هزاران نفر از ایرانیان از مرد سرایدارِ اقامت‌گاه خود و دختران ایرانی همكلاس خود گرفته تا استادان برجسته ادبیات و شعر و موسیقی برخورد داشته است. نویسنده در چین، استاد زبان و ادبیات فارسی است.
دكتر سیدحسن امین در مقدمه كتاب می‌نویسد: «ایران از دیرباز پیوندی نزدیك با كشور بزرگ چین داشته و دارد چنان كه فردوسی در شاهنامه در باب مانی گفته است:

بیامد یكی مرد گویا ز چین
كه چون او مصور نبیند زمین
… ز چین نزد شاپور شد، بارخواست
به پیغمبری شاه را یار خواست

تاریخ‌نگاران مسلمان از یاری خواستن یزدگرد سوم و پسرش فیروز در ۶۵۱ میلادی از خاقان چین سخن گفته‌اند و ابن بطوطه (وفات ۱۳۷۷ میلادی) جهانگرد بزرگ عرب، نوشته است كه چون به چین رسید، مشاهده كرد كه خنیاگران در حضور امیر بزرگ چین این شعر پارسی را می‌خواندند كه از آنِ سعدی (وفات ۱۲۹۱ میلادی) است:

تا دل به مهرت داده‌ام، در بحر فكر افتاده‌ام
چون در نماز استاده‌ام، گویی به محراب اندری

در آن زمان، یعنی پس از حمله چنگیزخان مغول به ایران و چین در سال ۱۲۱۸ میلادی، انتقال فرهنگ چین به ایران و شعر و ادب پارسی به چین رو به افزایش نهاد و یكی از نوادگان چنگیز به نام قوبیلای قاآن در فاصله ۱۲۶۰-۱۲۹۴ میلادی سلسله‌ی سلطنتی یوان را تأسیس كرد و شمس‌الدین عمر بخارایی معروف به «سید اجل» (وفات ۱۲۷۹ میلادی) كه او را به چینی «سی تین‌چه» می‌خواندند، از فرماندهان و حاكمان نامدار حكومت یوان بود. پس از او فرزندش ناصرالدین و بعد نوادگان او از قدرت و منزلت بسیار برخورداربودند. در دوره‌ی این سلسله زبان فارسی، در كنار زبان‌های چینی، اویغوری و مغولی، زبان رسمی دولتی به شمار می‌رفت. به قول رشیدالدین فضل‌الله وزیر، مولانا برهان‌الدین بخاری (از شاگردان سیف باخزری، درگذشته‌ی ۶۲۹ ق) در «خان بالیق» (پكن) وعظ می‌گفت. بسیاری از مسلمانان چین، بخشی از نماز خود را به زبان فارسی می‌خواندند…
دكتر غلامرضا ستوده معاون مؤسسه لغت‌نامه دهخدا كه سمت استادی دكتر یوگوی لی را داشته است می‌سراید:

… اگر به پاكی و رادی نمونه می‌جویی
سیمیه (یو گوی لی) را بنگر پاك و استوار و امین
من این سخن ز سر صدق گفته‌ام ورنه
بیا هر آنچه كه خواهی به چشم خویش ببین
به فارسی چه نویسد روان و شورانگیز
سخن به فارسی آرد به لهجه‌ای شیرین
به لطف پنجه‌ی او ساز در نوا آید
گهی ترانه‌ی شاد و گهی نم غمگین

دكتر یوگوی لی، خود، درباره چگونگی آمدن به ایران و تحصیل در ایران را چنین بیان می‌كند: … موسیقی با تمام زیبایی و روح نوازی‌اش نمی‌تواند عمق روح مرا راضی كند، پس زیبایی واقعی كجاست؟ ‌با خودم حرف می‌زدم كه برای یافتن آن زیبایی باید سفر كنم بسیار.. ولی به كجا؟ … در كتاب‌های چینی راجع به ایران خوانده بودم كه نوشته بودند ایران كشور آسمان است و مردم ایران شعر آسمانی می‌خوانند و نوای آسمانی می‌نوازند و ایرانی‌ها شعر و ادب و عرفان را در دل خود جستجو می‌كنند. دلم می‌خواست مردم این سرزمین را از نزدیك ببینم و بشناسم. وقتی كه تصمیم گرفتم به ایران سفر كنم و این خبر را با خانواده‌ام در میان گذاشتم، همه با من مخالفت كردند. آن روزها مادرم كه مریض بود به من می‌گفت: «اگر بروی شاید هرگز دوباره مرا نبینی»… یك ماه ویزای توریستی گرفتم و رفتم … وقتی كه هواپیما به فرودگاه مهرآباد رسید، من كه در پكن جعبه چنگ را قفل كرده بودم، در گمرك بازرس فرودگاه به من اشاره كرد كه چنگ را باز كنم ولی من هرچه دنبال كلید می‌گشتم پیدا نمی‌شد. جمعیت دور چنگ زیادتر شده و به جعبه چنگ نگاه می‌كردند. یك نفر گفت داخل این جعبه چیست؟‌ من با زبان انگلیسی گفتم:‌این یك آلت موسیقی است و نامش (چنگ ساز سنتی چین می‌باشد كه ۲۱ سیم دارد) می‌باشد. بازش كنید، داخلش را ببینم. من كه حرف آنها را نمی‌فهمیدم، ولی می‌دانستم منظورشان چیست. بالاخره چمدان كلید جعبه چنگ را پیدا كردم و بازش كردم. بعدها فهمیدم جعبه‌ی چنگ شبیه تابوت بود…. به كمك یكی از مترجمان ایران كه چینی بلد بود، در اواخر فرصت یك ماهه ویزایم، به مؤسسه دهخدا رفتم…. دلم گرفته بود، من باید به چین برمی‌گشتم، كجا می‌توانم ادامه تحصیل دهم؟ كجا می‌توانم به عمق زیبایی پی ببرم؟ معاون مؤسسه لغت دهخدا، آقای دكتر ستوده از من سؤال كرد: «چرا می‌خواهید درایران درس بخوانید؟» من با چشم گریان به ایشان گفتم: می‌خواهم حقیقت را بشناسم و انتهای زیبایی را درك كنم. او با تعجب به من نگاه كرد و گفت: پیامبر ما فرموده: «علم را طلب كنید حتی در چین. ولی تو از چین برای كسب حقیقت و دانش به ایران آمده‌ای، چطور به تو كمك نكنم؟!»

رو به مترجم گفت: «حالا فهمیدم چرا با اینكه زمان از ظهر گذشته، اما من یارای بیرون رفتن از اتاق را نداشتم. خواست خدا بود منتظر شما باشم تا به این دختر كمك كنم.» نامه‌ای نوشتند به مترجم دادند و گفتند «این نامه را به وزارت علوم ببر و این دختر از فردا به اینجا بیاید و درس بخواند»….

ده سال بی‌وقفه تحصیل در مقاطع كارشناسی، كارشناسی ارشد و دكترا را گذراندم و آقای دكتر ستوده در نوشتن و تدوین پایان‌نامه مرا مشفقانه راهنمایی می‌كرد. با كمك ایشان توانستم نمره ۲۰ را در رساله‌ی دكترا كسب كنم. در حقیقت من زبان فارسی را از ایشان آموختم….

من بیش از ده سال است كه با استاد علی اصغر بیاتی آشنا شده‌ام. ایشان اولین استاد موسیقی سنتی ایرانی من بوده است. ایشان استاد موسیقی سنتی ایران بودند. سه تار یا تار به دانشجویان ایرانی می‌آموختند. من عاشق صدای سه‌تار شدم. طوری كه همیشه بیرون كلاس به صدای آن گوش می‌دادم. با شنیدن صدای سازِ سه تار اشك‌هایم بی‌اختیار جاری می‌گشت و تصاویر زیادی در جلوی چشمانم نقش می‌بست، مثل داستان آفرینش آدم، قالی سلیمان، داستان حضرت نوح، نی‌نامه‌ی مولانا، حتی روح حافظ را با شنیدن این صدا حس می‌كردم. به نظرم این صدا از سمت آسمان به سوی زمین منعكس می‌شود…. استاد وقتی فهمید من مشكل مالی دارم، گفت من به این دختر چینی بدون ثبت نام سه تار یاد می‌دهم….

مدت دو سال به كلاس استاد بیاتی می‌رفتم و دستگاه ماهور را كاملاً یاد گرفتم و در جشنواره سراسری موسیقی ایران در دانشگاه شیراز نیز شركت كردم و در آنجا ساز چنگ چینی نیز نواختم….

الان من مدرس زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه مطالعات زبان‌های خارجی پكن هستم. بعد از سال‌ها كه دوباره به ایران برگشتم، دلم آرام گرفته بود به خصوص حضور دانشجویانم برایم قوت قلب بود. غرق در مطالعه و جستجوی روشی بودم تا برای آموزش زبان فارسی، زحماتی را كه طی سالیان سال كشیده بودم به ثمر برسانم و پنجره‌ای بگشایم كه هرچه بیشتر و بهتر هنر فرهنگ و ادبیات پارسی را به چین عرضه كنم… [بعدها] دانشگاه مطالعات زبان‌های خارجی پكن برای اولین بار گروه زبان و ادبیات فارسی برای دانشجویان دوره لیسانس باز كرد….

در «من كیستم؟» می‌نویسد: همیشه برای پرنده‌ها آهنگ می‌ساختم و نسیم آهنگ دلم را به گوششان می‌رساندم:

من پاك‌بازم
با سعی و تلاش پرواز می‌كردم
غذای فلكی می‌جستم
تا به ماهی قرمز زادگاهم برسانم.
برای مردمی كه در جهان بی‌پناهند
آهنگی می‌ساختم
همراه با اشك حسرت می‌نواختم
آهنگی هم برای پدر آسمانی می‌نوشتم
می خواندم، می‌نواختم
چه آهنگی! چه روحی! چه دوران!

* از دریچه صبح (۱۳۸۹)
دكتر كاوه سعیدی

دكتر كاوه سعیدی، متخصص جراحی‌های استخوان، سالیان درازی است كه پس از دوره تخصصی، با همسر و فرزندان و نوادگان خود زیست در شهر مونترال كانادا می‌كند و به طبابت اشتغال دارد. از دكتر سعیدی، از بدو انتشار مجله «میراث ایران»، مقالات متعددی درباره شعر و ادب ایران به چاپ رسیده است. اولین مجموعه شعری‌اش «سرود بهاری، دفتر ترانه و غزل (مجموعه شعر بگونه غزل و دوبیتی) در سال ۱۳۸۵ به چاپ رسیده است و پنج كتاب دیگر نیز برای چاپ آماده دارد. «دریچه صبح» شامل اشعاری است كه بگونه چهارپاره (دوبیتی‌های مكرر) و قطعات مثنوی سرود شده‌اند و اغلب آنها مربوط به دوران جوانی شاعر است…. در شعر «كوچه»‌می‌گوید:

مهوش خوشگل و خوش پیكر من
كه به ره سخت نظر می‌كردی
من ترا دیدم و از دست شدم
دلم از دیدن روی تو طپید
به نگاهی ز رخت مست شدم
لرزه‌ای بر بدنم گشت پدید…
تو از آن كوچه گذشتی و هنوز
مانده تصویر تو، در خاطر من
نقش آن پیكر نازت شب و روز
هست در پیش دو چشم تَرِ من

در ستاره بخت می‌گوید:
در منتهای ملال زندگیم
همچون فروغ صبح درخشیدی
بر جان و دلم تو روشنایی دادی
نوری تو به زندگانیم بخشیدی…
غیر از تو ای همای همایونم
مرغی دگر ز سرزمین من گذر نكرد
از من قبول نما و یقین بدان
هرگز كسی چو تو، در من اثر نكرد.

* زنان نامدار تاریخ ایران
نوشته و تألیف علی ضرابی

كتابی است به دو زبان فارسی و انگلیسی همراه با دی.وی.دی با چاپ نفیس و نكاتی جالب درباره بسیاری از زنان نامدار تاریخ و معاصر ایران. مسلماً در تاریخ معاصر ایران زنان نامدار و با پشتكار زیادی چه در داخل و چه در خارج از ایران داریم كه به خاطر محدودیت صفحات و یا ناآشنایی نویسنده از قلم افتاده‌اند و نویسنده در مقدمه كتاب نیز به این امر گوشزد كرده است.

در مقدمه می‌خوانیم: این كتاب كه با معیارهای تاریخی از اتوسازان نامدار دوره هخامنشی آغاز شده و تا زمان حاضر ادامه یافته است…. عنوان «زنان نامدار تاریخ ایران» بر این كتاب نشانگر آن نیست كه تمام زنان مشهوری كه در این كتاب نام‌شان آمده است، كاركرد و تأثیرشان در اجتماع مثبت بوده، زیرا شهرت علاوه بر بار مثبت به صورت منفی نیز بازتاب می‌یابد. برای مثال «مهد علیا» كه نام و شهرتش به سبب دست داشتن در قتل وزیر با كفایت دولت قاجار «امیركبیر» به جا مانده، از فرهیختگی و فرزانگی بهره‌ای نبرده بود. در او مكر و حیله با ذاتش عجین شده بود و نمی‌توانست از دسیسه بازی در كار حكومت پسرش دست بكشد. این زن به این دلیل شهرت یافت، اما شهرت منفی.

ـــ اتوسا دختر بزرگ كوروش است كه جد پدریش كمبوجیه بزرگ پارس‌ها و جده‌ی مادریش «ماندانا» دختر پادشاه ماد بود. نام آتوسا در ‌آثار باستانی یونان برجا مانده و برای نخستین بار در تراژدی معروف شاعر نامدار یونانی آشیل آمده است. اتوسا به عنوان همسر داریوش در دربار نفوذ فراوانی به دست می‌آورد و از آنجا كه در دربار رسم بود كه ولیعهد از میان آن فرزندان رسمی پادشاه انتخاب گردد كه پس از جلوس به سلطنت به دنیا آمده‌اند با نفوذ و اعمال نظر آتوسا سه پسر داریوش كه از همسری با زنی قبل از سلطنتش به دنیا آمده بودند، از رسیدن به سلطنت محروم شدند و به جای آنها خشایارشاه فرزند آتوسا به مقام ولیعهد و سلطنت رسید…. روایت است كه خط میخی اختراع این زن است و شاید در زمان او این خط متداول شده است.

ـــ آرتیمس یا آرتمیس در نیروی دریایی ایران هخامنشی بانویی بود بسیار باهوش و مدبر و در زمان او نیروی دریایی ایران به حد اعلای قدرت خود رسیده بود… در لشكركشی خشایارشاه به یونان، آرتمیس آرایش لازم را به نیروی دریایی ایران داد، ولی خشایارشاه كه معتقد بود باید كشتی‌های بیشتری را برای پیروزی به كار گرفت، با نظر او مخالفت كرد. آرتمیس وقتی فهمید خشایارشاه متوجه وضع فعلی بین ایران و یونان نیست و تلاش او بی‌نتیجه خواهد بود، تمارض كرد و از خشایارشاه خداحافظی كرده به ایران مراجعت كرد. زمانی كه شنید خشایارشاه شكست خورده، سخت متأثر شد و دیگر كسی خنده به لب‌های آرتمیس ندید و در همان سال این بانوی متفكر، جهان را وداع گفت و به پاس خدماتش وی را در نزدیكی مزار كوروش به خاك سپردند. دیگر از كارهای آرتمیس كه هنوز در حال نمایش است، لباس یا اونیفورم نیروی دریایی است (لباس سفید با یراق‌های سورمه‌ای سیر) كه هم اكنون تمام خدمتگزاران نیروی دریایی از آن ‌استفاده می‌كنند….

ـــ  ژاله اصفهانی سلطانی، در سال ۱۳۰۰ در اصفهان متولد و پس از اتمام دانشكده ادبیات تهران، با گرایش سیاسی چپ در سال ۱۳۲۶ با همسرش در باكو سكنی گزیدند و ژاله دوره پنج ساله ادبیات آذری را به پایان رساند. در سال ۱۳۳۹ به مسكو كوچ كرد و در آنجا درجه دكترا كسب كرد… ژاله در انستیتو ادبیات جهانی ماكسیم گوركی رساله‌ای تحت عنوان نیما یوشیج پدر شعر نو ایران، به زبان روسی منتشر كرد كه مورد توجه ادبا و دانشمندان روسیه شوروی قرار گرفت… ژاله در سال ۱۳۵۹ با كوله‌باری از علم و دانش به خصوص دانش ادبی به ایران بازگشت و مورد استقبال ادبا و فرهنگیان كشورش قرار گرفت و بعد به انگلستان مهاجرت كرد:

انسان ندارد پر اما
جان مشتاق پرواز دارد
پر فشاندن درآفاق روشن
فارغ ز درد و آسوده از ترس
درد در خود شكستن
بال و پر بسته كنجی نشستن

* از سنایی تا توللی
گردآوری و نگارش مهندس پرویز نظامی
انتشارات گوتنبرگ، تهران

مهندس پرویز نظامی چندین سال است كه با عشق و علاقه و پشتكار وافری ماهانه با دایر كردن شب شعر نظامی در نیویورك و كالیفرنیا، در زنده نگهداشتن شعر و ادب فارسی می‌كوشد و از سنایی تا توللی در ادامه كتاب «از رودكی تا فروغ» را به علاقمندان شعر و ادب فارسی تقدیم كرده است.
دراین كتاب از شانزده شاعر یاد كرده است و مقدمه جالبی تحت عنوان «نیاكان زبان پارسی، تكوین و تكامل زبان پارسی از دوران‌های اولیه» نوشته است كه بسیار آموزنده می‌باشد.

در خواجه عبدالله انصاری معروف به «پیرهرات» می‌نویسد:

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا كرد مرا تهی و پر كرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
نامی‌ست ز من بر من و باقی همه اوست

خواجه عبدالله در بهار سال ۳۹۶ هجری قمری در هرات از شهرهای خراسان بزرگ به دنیا آمد و در سال ۴۸۱ هجری قمری در شهر هرات چشم از جهان فرو بست. یكی از ابتكارات قابل توجه خواجه عبدالله آمیختن شعربا نثر و مربوط نمودن آن دو به یكدیگر است… پاره‌ای از عبارات وی از فرط روانی و شیوایی، ضرب‌المثل گردید. مانند این جمله «اگر كاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است».

گر در ره شهوت و هوا خواهی رفت
از من خبرت كه بینوا خواهی رفت
بنگر به كجایی، ز كجا آمده‌ای
می‌دان كه چه می‌كنی، كجا خواهی رفت.
در ابوعلی سینا می‌نویسد:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یك موی ندانست ولی موی شكافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به كمال ذره‌ای راه نیافت

از ابن سینا اشعاری حدود ۷۰ تا ۸۰ بیت به زبان فارسی به جا مانده است كه به انتساب پاره‌ای از آنها به ابن سینا جای شك و تردید است…. زاهدان ریایی و ملاهای مرتجع ابوعلی سینا را تكفیر كردند و او را زندیق و خارج از دین خواندند. این عارف و عالم بی‌همتای زمان در پاسخ آنان چنین سرود:

كفر چو منی گزاف و آسان نبود
محكم‌تراز ایمان من ایمان نبود
در دهر چو من، یكی و آن هم كافر
پس در همه دهر، یك مسلمان نبود
و در رباعی دیگری می‌سراید:
با این دو سه نادان كه چنان پندارند
از جهل، كه دانای جهان آنانند
خر باش كه این جماعت از فرط خری
هر كه نه خر است، كافرش می‌خوانند

درباره سنایی غزنوی می‌نویسد: سنایی غزنوی شاعر والامقام قرن ششم هجری قمری از عارفان بنام و حكمای فاضل در سپهر بی‌كران فرهنگ و ادب پارسی به سال 464 هجری در شهر غزنین تولد یافت… مكتب عرفان سنایی برای مولوی منبع الهام و روشنگر راه تاریك و پر پیچ و خم وصول به سر منزل حقیقت بوده و خودش درجه این ارادت را بدین گونه توصیف می‌كند:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمده‌ایم
… سنایی از پایه‌گذاران سبك شعر عراقی است…
گر بگویی عاشقی، با ما هم از یك خانه‌ای
با همه كس آشنا، با ما چرا بیگانه‌ای؟
عاشقی از بند عقل و عافیت جستن بود
گر چنین عاشقی، ورنیستی دیوانه‌ای.
در عطار نیشابوری می‌خوانیم:
قصد من بسیار مردم كرده‌اند
خاطر مسكین من آزرده‌اند
جور بسیار از جهان بر من رسید
جور دنیا را همی باید كشید

و یا

هر چیز كه آن برای ما خواهد بود
آن چیز همه بلای ما خواهد بود
چون تفرقه در بقای ما خواهد بود
جمعیت ما فنای ما خواهد بود

در فریدون توللی، شاعر، طنزپرداز و باستان‌شناس معاصر ایران می‌خوانیم:

صد اشرفی گرفتم و در وصف آن امیر
گفتم قصیده‌ای كه به فكرش گذر نداشت
تشبیه كردمی، كمرش را به شاخ گل
هر چن،د چو دوك، به پیكر كمر نداشت
چشمش ستاره خواندم و ابرو هلال ماه
با آنكه كور بود و به سیما، بصر نداشت
دستش لطیف خواندم و سرپنجه چون بلور
دستی كه هیچ دست كم، از دست خر نداشت
خواندم بنفشه زلفش و شد سخت باورش
با آنكه جز دو موی بر اطراف سر نداشت.

* بر بال خرد (جامعه یهودیان ایران و هفتاد سال رهبری مذهبی)
گام به گام با خاخام یدید یاشوفط در كاشان، تهران، لس‌آنجلس
پژوهشی از: گوئل كهن
انتشارات بنیاد آموزشی خاخام یدید یاشوفط،كالیفرنیا، آمریكا

این كتاب جالب و خواندنی را خانم مینو دانش‌راد از بنیاد فرهنگی خاخام یدید یاشوفط فرستاده‌اند.

این كتاب شامل پیش‌گفتار، مقدمه، به دنبال معرفت دینی و خردورزی از كاشان تا لس‌آنجلس، كاشان: روایت شهری در جوار كویر، رشد و بالندگی بر بستر جامعه كلیمیان كاشان، مدرسه اتحاد كاشان، مدرسه آقا یقوتئیل، حكم نورمحمود (خاخام نهورای) و گسترش حرفه پزشكی، در فضایی سرشار از جنبش‌های تازه اجتماعی و فرهنگی، فعالیت در جامعه چند فرهنگی تهران، نهادهای نوین و پیشبرد امور مذهبی در جامعه، چالش‌هایی در رشد توانمندی و  توسعه اجتماعی، خدمت و حرمت در كنار نامهربانی و منفی‌گرایی‌ها در مدرسه كورش، انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی: یك تجربه تلخ، از یادها و یادبودها، پیام‌ها و مناسبت‌ها، چند موقعیت و چند دیدار، واپسین روزهای نظام شاهنشاهی و برآمدن جمهوری اسلامی، طعم گس غربت: پذیرایی مهاجرتی ناخواسته در لس‌آنجلس (آمریكا) بیرون ز تو نیسا هرآن چه درعالم هست و بالاخره فهرست نام‌ها.

در ابتدای كتاب شهادت بر وجود و پذیرش ذات پروردگاری (شمع اسرائیل) را با برگردان فارسی به خط خاخام یدید یاشوفط درج شده كه در آن نوشته: «… تعلیمات خدا را با نهایت دقت به فرزندان خود تعلیم بده وقتی كه در خانه هستی زمانی كه راه می‌روی، حتی موقعی كه می‌خواهی بخوابی، حینی كه از خواب بیدار می‌شوی، یعنی در تمام ساعات و دقایق عمر از خدا غافل مشو.»

در پیش‌گفتار می‌نویسد: … بر بال خرد، سفری است طولانی با خاخام یدید یاشوفط كه به مثابه پروازی مطمئن از شهر كوچك كاشان خارج شده و ابتدا به آسمان پرتلاطم پایتخت وارد می‌شویم. در تهران با او همراه خواهیم شد تا ضمن اینكه به درون خانه سرزده درغم و شادی‌های مردم مشاركت می‌جوییم، بر سر كلاس‌هایی در مدارس كوروش و اتحاد نشسته و در كنیسای حئیم به موعظه‌هایش گوش سپاریم و از میانه مجالس عقد و جشن و سرور و یا مراسم یادبود به نزد شاه در كاخ گلستان رفته و آن گاه در مسجد ارك در كنار آیت‌الله كاشانی شنونده سخن‌پردازی‌هایش شده. پس از دیدار كوتاه او با دكتر مصدق در وضعیتی نامطمئن، همه ساله تا واپسین سال نظام سلطنتی باریابی او به حضور شاه را شاهد باشیم و با برآمدن نشانه‌های حاكمیت اسلامی در كشور، همراه وی در قم تهران به ملاقات آیت‌الله خمینی و آیت‌الله طالقانی رفته و سرانجام پس از سه دهه اقامت در پایتخت و مشاهده تحولات و زیر و بم‌های جامعه دیرپای یهودیان، تهران را ترك كرده و مرزهای كشور را به قصد پذیرش مهاجرتی ناخواسته به سوی آمریكا و استقرار در شهر لس‌آنجلس پشت سر گذاریم.

… در آرامش كاشان و یاغی‌گری در كاشان می‌نویسد: مردم كاشان از دیرباز  دوراندیش و محتاط و صرفه‌جو  بوده‌اند… مسافران عجول معنی دوراندیشی كاشانیان را درنیافته‌اند». كاشان برخلاف مشهور، سرزمین «ستیزه و نافرمانی است». گرچه گفته می‌شد «شهر كاشان از آسایش و آرامش مردم، گویا كوی خاموشان است.» به واقع، مردم كاشان عاقبت‌اندیشند… بزدل و زبون نیستند». از این رو، پیدایش حسین خان و ماشاءالله خان در زمره متأخرین این پدیده محسوب می‌شوند.

نایب حسین كاشی و پسرانش (به ویژه ماشاءالله خان) از یاغیان و به زعم خودشان از عیاران معروف اوایل قرن بیستم میلادی در ایران بودند…

یهودیان كاشان و تقلای دینی در قرون معاصر، قدمت حضور یهودیان در كاشان به پیش از حمله اعراب به ایران می‌رسد. البته این حضور همواره با رفت‌و آمدهای گروه‌هایی از یهودیان برون مرزی و درون مرزی توأم بوده است. به طوری كه كاشان همانند یزد، با دربرداشتن شماری از مدارس علمیه (یشیوا) و مكتب‌های سنتی الهیات یهود، با مردمی به شدت باورمند، به عنوان دو اورشلیم كوچك (بروشالائیم قاطان) مورد استناد قرار می‌گرفته است… در دوره صفویه و قاجاریه، ناآگاهی و تعصبات و عدم تسامح مذهبی در بخشی از جامعه اكثریت باعث شد تا صدمات پی در پی به یهودیان وارد آید. انقلاب مشروطیت در ایران كه به نفع آزادی خواهان پیروز شد، ضمن احترام به حقوق ایرانیان غیرمسلمان (ایرانیان یهودی، مسیحی و زرتشتی) آزادی و حق انتخاب نماینده در مجلس نوبنیاد شورای ملی را نیز به آنان اعطا كرد. با روی كار آمدن رضاشاه كه روند بهبود وضعیت اقلیت‌های مذهبی شدت گرفت، كلیمیان نیز  از حقوق شهروندی بیشتری برخوردار شدند.

… با رو كار آمدن نادرشاه با حمایت بی‌دریغ ملامحسن فیض و میرزا ابوالقاسم شیخ‌الاسلام یهودیان امكان می‌یابند تا بار دیگر در پای‌بندی به مذهب خود آزاد باشند. در همین دوران است كه مراودات با اورشلیم و ورود روحانیون یهودی از اورشلیم شدت می‌یابد تا آن جا كه تعلیم و تربیت حوزوی یهودیت در چهارچوب مكتیب سنتی (یشیوا) در كاشان گسترش پیدا می‌كند… نادرشان حرمت‌گزار باورمندی های توحیدی «توأم شدن دین و حكؤمت در دورن صفوی، آزادی را از مردم سلب كرد و از فروغ علم و دانش و هنر و موسیقی كاسته» با ظهور نادرشاه افشار، عصر كوتاه اصلاحات و روشنگری‌ها آغاز شد و اوضاع اقلیت‌های مذهبی به ویژه در كاشان بهبود یافت. هموست كه با اطلاع از وضع دشوار یهودیان كاشان نسبت به گشایش سیزده كنیسه یهودی كه به مدت هفت ماه بسته بود فرمان می‌دهد.

نادرشاه به هیأت‌های مذهبی یهودی و مسیحی دستور داد تا كتب دینی خود را به زبان فارسی ساده برگردانند و به نظر او برسانند. «تورات» و «مزامیر داود»، از جمله دو كتاب مقدسی است كه به فرمان او از عبری به فارسی ساده ترجمه شده بود.

… پیش از روی كار آمدن صفویه شمار یهودیان كاشان به صدهزار نفر می‌رسیده است.

در بهایی شدن، گریزگاه تحقیر می‌نویسد: … یك فرد یهودی كه در شهر خود مورد نهایت بی‌احترامی و تحقیر قرار می‌گیرد به دنبال كار و پیشه می‌رود به همدان (در دوره‌ای كه شرایط زندگی بر كلیمیان كاشان تنگ گرفته بود و خانواده‌های پرجمعیت هر یك با هفت هشت فرزند برای تأمین هزینه زندگی دچار مضیقه شده بودند، نوجوانان خود را برای اشتغال به همدان یا رشت می‌فرستادند. این نوجوانان بی‌تجربه و كم اطلاع، در آن دو شهر غریب، ابتدا به طور غیرمستقیم تحت تأثیر تبلیغات بهایی‌گری قرار می‌گرفتند و در برگشت به كاشان، خود به نوعی مبلغ تبدیل شده و موجبات جذب گروه دیگری از همشهریان خود به محفل بهاییان را فراهم می‌ساختند). به مناسبتی در مجلسی دعوت می‌شود. ناگهان به هنگام ورود به آن مجلس، با معممی خندان مواجه می‌شود كه به پیشباز او می‌آید. تكریمش می‌كند و در كنار خود می‌نشاند. همدلش می‌شود، برای اقامت او در آن شهر غریب، ضمن تأمین غذا، محلی بهتر با اجاره‌ای به مراتب ارزان‌تر فراهم می‌سازد و خود را در رفع سایر مشكلاتش شریك می‌شمارد. غافل از  این كه، در واقع به محفل بابی یا بهایی وارد شده كه گردانندگان كارآزموده آن، به دنبال جلب دیگران و جذب پیرو تلاش می‌ورزند. مگر همو نبوده است كه در شهر خود نجس تلقی می‌شده و همواره مورد ارعاب و تهدید قرار داشته است؟ به خود می‌گوید پس اینان چه افراد نیكو سرشتی‌اند و چه آیین نیكومنشی دارند.

بر آنان می‌توان تكیه كرد، همراه شد و به دور  از هراحساس غربتی به دوستی پایدار و به آرامش رسید. بدین ترتیب، رفته رفته او، خود نیز به جلب دیگر هم‌كیشان یهودی و معرفی آنان به این محفل سرا به تكریم و تأیید مهر و دوستی محفلیان می‌پردازد. به او كه یهودی است و شوربختانه نسبت به مبانی دینی خود، اطلاعات و دانش چندانی هم ندارد، گفته‌اند كه: «دین تو نیز برحق است و بر مبنای این حقانیت فراگیر كه همه ادیان اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی را دربرمی‌گیرد، ما با آئینی نو به نام بهائیت كه تورات را نیز تأیید می‌كند به گردهم آمده‌ایم…». به همین سادگی و با این استدلال عامه‌پسندانه دیری نمی‌پاید كه او نیز به اهل بها تبدیل می‌شود. به این ترتیب مسلمان بهایی شده، زردشتی بهایی شده و یهودی بهایی شده هماهنگ و یكصدا به تبلیغ گسترده در جوامع خود دامن می زنند. شگفت این كه همین افراد كه ابتدا با شنیدن لفظ تأیید آیین پدری به سلك بهاییان درآمده بودند، اندكی بعد با شنیده شدن در آن چارچوب به انكار اعتقادات قبلی خود نشسته و در باطن نگرشی یكسویه داشتند. «روبن بابی« یكی از همین نودینان بود كه در همسایگی ما مسكن داشت…

در آخرین دیدار و ملاقات با شاه می‌نویسد: خواهش كردم شاه اجازه دهد مطالبی را نیز به عرض برسانم.به دنبال رخصت شاه، صمیمانه تقاضا نمودم «شاهنشاه از رفتن به خارج از كشور منصرف شوند» او نیز كه متأثر شده بود، بی‌درنگ با اشاره‌ای، فرمان به خروج حاضران داد و در پاسخ اظهار داشت: «در تاریخ همه ملت‌ها حوادث تلخ و ناگواری هم وجود دارد و در برخورد با این اتفاقات است كه گروه‌های مختلف شناخته می‌شوند… باید بروم و جزء شاهانی خواهم بود كه قبلاً به مسافرت‌هایی مانند این رفته‌اند.سفری هم كه من در پیش دارم در تاریخ ثبت خواهد شد.» در دیدار با آیت‌الله خمینی در قم می‌نویسد: … خمینی اظهار داشت: «من پیش بینی مثبت آنان (بزرگان و نمایندگان یهودی در پاریس) را هرگز فراموش نمی‌كنم و همچنان كه به آنان اطمینان دادم، تا زمانی كه یهودیان ایران برخلاف میل من رفتار نكنند، از آنان پشتیبانی خواهم نمود.»

* بهاییان ایران (پژوهش‌های تاریخ جامعه‌شناختی)
ویراستاران: دومینیك پرویز بركشا و سینا فاضل
ویراستار متن فارسی و به كوشش فریدون وهمن
نشرباران

«این كتاب شامل یازده پژوهش تاریخی و اجتماعی است كه در آن برای نخستین بار جنبه‌های گوناگون شكل گرفتن یك جامعه‌ی مدرن دینی در ایران مورد بررسی قرار می‌گیرد. دین بهایی كه در میانه قرن نوزدهم از بطن فرهنگ ایران سر برآورد با دو چالش بزرگ روبرو بود. یكی چگوگی ایجاد جامعه‌ای منسجم و پیشرو كه با تعالیم آن دین و مقتضیات جهان امروز همخوانی داشته باشد و دیگر پایداری در برابر سركوب‌ها و آزارهایی كه هدفی جز از بین بردن این جامعه و افكارترقی‌خواهانه‌ی آن نداشت.» (برگرفته از كتاب)….

جامعه بهایی ایران در دهه‌های ۱۸۶۰ و ۱۸۷۰ از بقایای جنبش بابی برخاست و وسعت و تنوع آن از اواخر قرن نوزدهم تا دهه ۱۹۲۰ به طرز چشمگیری افزایش یافت. در رشد این جامعه چند عامل را می‌توان سهیم دانست. از جمله مكاتبه و تماس شخصی بهاییان با پیامبر و بنیانگذار این آیین، میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهاءالله (۱۸۹۲-۱۸۱۷) و نیز با پسر ارشد او میرزا عباس نوری، ملقب به عبدالبها (۱۹۲۱-۱۸۴۴)…»

با آغاز قرن بیستم و به ویژه پس از ۱۹۷۹ نسبت جمعیت بهاییان بتدریج كمتر شد…. امروز حداقل ۳۰۰ هزار بهایی در ایران بسر می برند….

گروش یهودیان محروم ایرانی به آیین بهایی كه در معرض آزار و اذیتی بمراتب شدیدتر بود، امری استثنایی و شاید منحصر به فرد به شمارمی‌رفت….

لرد كرزن دیپلمات بریتانیایی در دهه ۱۸۸۰… نودینان كاشان، همدان و تهران به ترتیب ارقام ۵۰، ۱۰۰ و ۱۵۰ خانواده یهودی را ارائه می‌كند. تخمین او مبنی بر این كه ۷۵ درصد از یهودیان گلپایگان «به طور رسمی به جنبش بهایی پیوسته و تعدادشان به طرز چشمگیری فزون یافته»….

حدود ۵۰ سال بعد آبراهام بروئر، دانش‌پژوه یهودی تعداد یهودیان بهایی شده در اواسط دهه‌ی ۱۹۳۰ را «هزاران و شاید ده هزار نفر» تخمین زد. به نظر او «حدود یك‌چهارم یهودیان همدان» (كه به تخمین وی معادل ۸ هزار نفر می‌شدند بهایی شده بودند. او همچنین گزارش داد كه حدود 700 یهودی در تهران بهایی شده بودند…. اولین بابی یهودی‌تبار، طبیبی بود به نام حكیم مسیح (ماشیه = مسیح) كه نام او می‌تواند حاكی از گروش پیشین او به مسیحیت یا اسلام باشد. او در اصل اهل خوانسار بود….

نراقی‌ها به خاندان معتبری از علما و تجار نراق در نزدیكی كاشان تعلق داشتند و پس از بابی شدن به همدان نقل مكان پیدا كرده بودند… حكیم آقاجان طبیب برجسته همدانی را نخستین بهایی یهودی‌تبار همدان می‌دانند…..

در سفری به فلسطین، حوالی سال ۱۹۲۰، اسحق انور (۱۹۷۵م) یك نوبهایی یهودی‌تبارهمدانی، از عبدالبها برای بهبود اوضاع اقتصادی اسف‌بار خانواده‌اش راهنمایی خواست. وی به توصیه‌ی عبدالبها به تهران مهاجرت كرد و در آن جا به كمك آشنایان بهایی خود، كسب و كار پررونقی برای توزیع داروهای مدرن دایر كرد….

ملاموسی (موشه)، كه به صراحت لهجه معروف بود، به طور علنی ظهور موعود را اعلام می‌كرد، نخستین نودینی در كاشان بود كه با گشودن مغازه‌اش در روز سبت حكم تورات را نقض كرد. به دنبال آن، بزرگان یهودی خواهان مجازات مرگ او براساس حكم تورات شدند. ملاموسی دستگیر، زندانی و شكنجه شد. ولی سرانجام با شفاعت خویشاوندان‌اش آزاد گردید. به این شرط كه كاشان را ترك كند. وی به لاهیجان رفت و در سال ۱۹۰۵ ظاهراً توسط گروهی از بهایی‌ستیزان به قتل رسید. او را نخستین بهایی یهودی‌تبار می‌دانند كه جانش را بر سر دفاع علنی از عقایدش گذاشت…. هوشنگ اسفندیاری شهابی در ساختار یك متعصب از قول كسروی می‌نویسد: بی‌گفتگوست كه بهاییان دشمن این توده‌اند… و از درون دل، بدبختی و گرفتاری این توده رامی‌خواهند. زیرا آنان كه از مردم، این همه رنج می‌برند، و در این صد سال نتوانسته‌اند آزادی برای خود به دست آورند، ناچاریست كه در آرزوی بهم خوردن این كشور می‌باشند كه به آزادی برسند…. (كسروی)

درحضور چشمگیر در رژیم شاه می‌نویسد: … در تابستان ۱۹۷۳، وزیر دربار با نفوذ، اسدالله علم در یادداشت‌های روزانه‌اش نوشت: … این بهایی‌های بی‌وطن در همه‌ی شئون رخنه كرده‌اند، مخصوصاً مشهور است كه نصف اعضا دولت بهایی هستند و مردم از این بابت خیلی ناراضی هستند. سپهبد ایادی طبیب مخصوص شاهنشاه كه هم متأسفانه مشهور به بهایی است، از این حیث شاهنشاه خیلی صدمه می‌خورد….

این امر حقیقت دارد كه بعضی از بهاییان در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مناصب حساسی داشتند. مشهورترین آنها، پزشك مخصوص شاه سرلشكر عبدالكریم ایادی بود… وقتی امیرعباس هویدا سرپرست وزارت دارایی بود، فرهنگ مهر، به احتمال قوی برجسته‌ترین زرتشتی پیش ازانقلاب، نتوانست وزیر دارایی شود، در حالی كه اسدالله صنیعی وزیر دفاع شد…. پدر هویدا بهایی بود، ولی این دین را ترك كرد. هویدا خودش به هیچ وجه مذهبی نبود…. بی‌اعتقادی خود را علنی نمی‌ساخت و تظاهر به مسلمانی می‌كرد، تا جایی كه حتی به حج هم رفت….

فواد روحانی، دیگر تكنوكرات عالی‌رتبه آن دوران و اولین دبیر كل اوپك در خانواده‌ای بهایی بزرگ شده بود، ولی در هنگام ورود به سیاست دیگر خود را بهایی نمی‌دانست و در دوران تبعید پس از انقلاب كتابی درباره قرآن نوشت….

مهناز افخمی، اولین وزیر مشاور در امور زنان، مادری بهایی و پدری شیخی داشت…. فرخ‌رو پارسا، وزیر آموزش و پرورش كه به بهایی بودن شهرت داشت و بلافاصله پس از انقلاب در سال ۱۹۷۹ اعدام شد، هیچ ارتباطی با جامعه بهایی نداشت…. منفورترین صاحب منصبی كه بهایی شمرده می‌شد، پرویز ثابتی، مقام عالی رتبه ساواك بود…. ثابتی در خانواده‌ایی بهایی بزرگ شده بود، ولی بهاییت را ترك كرده بود….

در «زمینه‌های فرهنگی و سیاسی بهایی ستیزی در جمهوری اسلامی ایران» می‌نویسد: از آنجا كه رهبران حجتیه خط مشی عدم خشونت در برابر بهاییان را پذیرفته و به آن پای‌بند بودند، لذا انجمن بعد از انقلاب در بهایی ستیزی و آزار آنان شركت ننمود. حلبی با همه دشمنی‌هایی كه با بهاییان داشت، مردی سلیم و تابع انضباط بود. با دیدن خشونت‌ها بسیار آشفته‌خاطر و پریشان گردید و مكر را به پیروان خود گوشزد می‌كرد: «این راهش نیست، این راه ما نیست».