شاهرخ احکامی – میراث ایران، شماره ۶۶، تابستان ۱۳۹۱ – نویسنده کتاب: مهدی شمشیری با همكاری خردمند پارسی – از آقای شمشیری تا به حال 13 كتاب دیگر به چاپ رسیده است كه بسیاری از آن كتابها در صفحات «میراث ایران» معرفی شدهاند.
پیشگفتار این كتاب نوشته آقای دكتر مهرداد خردمند پارسی است كه در قسمت رشد حوزههای علمیه مینویسد: حوزه علمیه قم… در زمان رضاشاه، شماره طلبهها به 700 نفر رسیده بود. در سال 1326 پنجاه مدرسه و دو هزار شاگرد در قم بود ولی در سال 1335 شمار آخوندها به پنجهزار نفر رسیده بود… در این زمان رویهم رفته 228 حوزه زنانه و مردانه (دورههای بلندمدت) دارد. … در ایران 130 هزار طلبه در حال دانشآموزی شیعهگری هستند كه سیهزار تن از آنها زن هستند….
از خاطرات چند همبندِ آیتالله طالقانی در زندان میخوانیم: خاطره دكتر محمد مهدی جعفری: در زندان اغلب محدودیتها را ایجاد میكردند كه ما نتوانیم به كار درس و بحث و فكر و اینجور مطالب برسیم، ولی هرگز جرأت اهانتی نداشتند و این هم فرع بر وجود ایشان (آیتالله طالقانی)بود كه زندانبان به خودش جرأت نمیداد كه این كار را بكند….
از خاطرات دكتر مصطفی چمران (غیرهمبند آیتالله طالقانی): … روزی نصیری جلاد، رئیس ساواك برای بازدید از زندان میرود. رئیس زندان به طالقانی میگوید كه از جایش برای احترام بلند شود. آیتالله طالقانی كه مشغول خواندن قرآن بود در جواب میگوید: این مرد ارباب تو است، چرا به من میگویی بلند شو؟
وقتی در یكی از محاكماتش، رئیس بیدادگاهش از او میخواهد كه آخرین دفاع خود را بگوید، طالقانی میگوید: برای كی؟ رئیس دادگاه میكوید:برای دادگاه. طالقانی میگوید: اینجا دادگاه نیست و شما هم قاضی نیستید. آلت دست آنهایی هستید كه آن بالا نشستهاند. وقتی صدای من از اینجا بیرون نمیرود و مردم نمیفهمند، پس برای چه صحبت كنم….
از گفتگوی مهندس بازرگان با سرهنگ غلامرضا نجاتی: … سازمان چریكی مجاهدین خلق ایران به وسیله سه تن از اعضای نهضت آزادی ایران، محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان در شهریور 1344 پایهگذاری شد. در آن موقع ما پس از محاكمه و محكومیت در دادگاه نظامی در زندان بودیم و از خبر تأسیس سازمان مخفی مجاهدین خلق به وسیله رهبران آگاه شدیم.
… در سال 1343 همه گروهها و دستهجات مخالف رژیم با افكار و ایدئولوژیهای گوناگون به یك نتیجه رسیده بودند كه تنها راه مبارزه با رژیم شاه مبارزه مسلحانه است.
از گفتگو با خانم اعظم طالقانی: … ایشان پژوهشهای قرآنی ویژهای داشتند (آقای طالقانی) و مخصوصاً درباره آیه بیست و یكم سوره آل عمران… ایشان بر این آیه تكیه داشتند كه در قیام به قسط مسأله ناس (مردم) مطرح است نه مسأله مذهبی بودن و یا غیرمذهبی بودن، اینجا سخن این است كه كسانی كه قیامكنندگان برای حقوق مردم را میكُشند در ردیف كسانی هستند كه انبیا را میكشند و به آیات خدا كافر شدند…
روز 22 بهمن 1357، مهندس بازرگان زمام امور را به دست گرفت. در روز 28 اسفند همان سال نخستین شورش مسلحانه بر ضد دولت تازه… به وقوع پیوسته است. یعنی برخی از عشایر كرد در سنندج شورش كرده و پس از اشغال رادیوی آن شهر، پادگان لشگر28 كردستان و مركز ژاندارمری را به محاصره درآوردهاند… در این واقعه 120 نفر كشته و200 نفر مجروح شدند. بلافاصله هیأتی از سوی كمیته انقلابی امام خمینی به سرپرستی آیتالله طالقانی در روز چهارشنبه 1/1/1358 به سنندج عزیمت كرد. در این هیأت محمدحسین بهشتی، علی اصغر حاج سیدجوادی (وزیر كشور) ابوالحسن بنیصدر و علیاكبر رفسنجانی عضویت داشتند. آیتالله طالقانی در روز دوم فروردین 1358 در نشست بزرگی در سنندج گفت: … مردم كرد عضوی از پیكر جامعه ایران هستند كه هرگاه حركت حقطلبانهای از آنان سر زد، برچسب تجزیهطلبی بر آن نهادند… خواستهای اساسی خلق كرد اصولاً دو قسمت است: خودمختاری در زبان ، فرهنگ و سرنوشت و _ رفع محرومیتهای اقتصادی … روزنامه اطلاعات نوشت: «سنندج اولین شهری است كه دارای شورای شهری میشود.»
… آیت الله طالقانی كه به عنوان نخستین قدم، جهت ادارهی امور كشور، دستور انجام انتخابات برای تشكیل شورای شهر در سنندج را داده و تعیین اختیارات مورد درخواست اهالی آن شهر را نیز به عهدهی آن شورا واگذار كرده، نمیدانسته است كه تشكیل چنین شورایی بیدرنگ مورد درخواست تمام شهرها و روستاهای آن استان و نیز ساكنان نقاطی كه با زبانی غیر از زبان رسمی كشور سخن میگویند قرار خواهد گرفت.
… در هر حال پس از دادن خودمختاری به سنندج و سایر نقاط كردستان از سوی طالقانی، بیدرنگ تجزیهطلبان فرصتجو در بسیاری از نقاط ایران، از جمله در گنبد قابوس، آذربایجان، خوزستان و بلوچستان تشویق شده و با درخواستهایی مشابه كردها، شورشهایی را به وجود آوردند… كه البته دولت تمام این شورشها را با قوهی قهریه فرو نشانده و با همان قوه نیز با كردهای شورشی به مبارزه برخاسته و از اجرای توافقهای آیتالله طالقانی با كردها جلوگیری به عمل آورده است.
.. به دنبال بازداشت مجتبی و ابوالحسن طالقانی موجی از مخالفت و نارضایتی، نخست در نزدیكان و سپس بین تودهها ایجاد شد و هر لحظه گسترش یافت و اوج گرفت… حضرت آیتالله طالقانی به عنوان اعتراض به این كه هیچ مقامی مسؤولیت چنین حوادثی را به عهده نمیگیرد و این قبیل حوادث، انقلاب اسلامی را به مخاطره میاندازد، منزلشان را ترك كرده و به نقطه نامعلومی عزیمت كردند… حمایتهای همه جانبه و گسترده از طالقانی و درخواست بازگشت وی كه هر روز بر دامنهی آن افزوده میشده است، خمینی را به وحشت دچار ساخته و پسر خود سیداحمد را از قم به جستجوی او به تهران فرستاده است. سیداحمد نیز توسط فرزندان و نزدیكان طالقانی كه از محل اختفای او آگاهی داشتهاند، با او تماس گرفته و از او درخواست كرده است كه برای مذاكره و مصالحه با خمینی به قم برود….
طالقانی پس از ملاقات با آیتالله خمینی در سخنرانیی در مدرسه فیضیهی قم گفت: … مسأله انجمنهای ولایتی و ایالتی بحمدالله شب گذشته با امام مورد بحث و بررسی قرار گرفت و چارهاندیشی شد كه مردم باید در سرنوشت خود حاكم باشند. امام امر فرمودند كه: باید تشكیل شود، نه دولت میتواند مقابل امر ایشان كه امر معتبر و مرجعی است و مردم به مرجعیت قبول دارند مخالفت كند و یا نه هركس دیگر…
طالقانی در اجرای توافقی كه با خمینی به عمل آورده و مأموریتی كه در این راستا به عهده گرفته بود در مدتی كوتاه، طرحی تهیه كرده و آن را جهت اجرا به وزارت كشور فرستاده است. اما وزارت كشور (بیگمان بر مبنای دستور محرمانه خمینی) آن را ندیده گرفته و كوچكترین قدمی در جهت اجرای آن برنداشته است.
… در انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی، طالقانی به عنوان نفر نخست و بنیصدر نفر دوم و آیتالله منتظری نفر سوم انتخاب شده بودند… در روزنامه اطلاعات نوشتند كه: … شاخصترین چهره دیروز در مجلس آیتالله طالقانی بود كه حتی پس از پایان جلسه هم خبرنگاران داخلی و خارجی اطراف او را گرفته بودند. خبرنگاران خارجی بیشترین مصاحبه و عكس را از آیتالله طالقانی تهیه كردند… آیتالله پیش از تشكیل مجلس رسماً اعلام كرد كه نامزد ریاست مجلس خبرگان نیست…
… در پیشنویس قانون اساسی… نه تنها كوچكترین اشارهای به ولایت فقیه وجود نداشته، بلكه در اصل 3 آن نیز شوراهای مورد نظر آیتالله طالقانی به شرح زیر پیشبینی شده است: اصل 3- آراء عمومی مبنای حكومت است و بر طبق دستور قرآن كه «و شاور هم فیالامر بینهم» امور كشور باید از طریق شوراهای منتخب مردم، در حدود صلاحیت آنان و به ترتیبی كه در این قانون و قوانین ناشی از آن مشحص میشود حل و فصل گردد…
آقای آیتالله منتظری در خاطراتش مینویسد كه ضرورت آوردن ولایت فقیه در قانون اساسی را من شخصاً پیشنهاد و آقای آیتالله بهشتی با من موافقت و آقای طالقانی مخالفت میكردند.
… آیتالله طالقانی با صراحت در مجلس خبرگان از شورای انقلاب كنارهگیری كرد… و تصمیم گرفت در مقابل خمینی و طرفداران ولایت فقیه به صفآرایی بپردازد و سه روز پیش از مرگش در بهشت زهرا گفت: صدها بار من گفتم كه مسأله شورا از اساسیترین مسأله اسلامی است. حتی پیامبرش با آن شخصیت میگوید با این مردم مشورت كن، به اینها شخصیت بده، بدانند كه مسؤولیت دارند، متكی به شخص رهبر نباشند ولی نكردند و میدانم چرا نكردند….
در نخستین جلسهی مجلس بررسی قانون اساسی یعنی دو روز پس از نماز جمعه طالقانی در بهشت زهرا، بیشتر نمایندگان به اصل ولایت فقیه رأی مخالف داده و آن را رد نمودهاند… دادن رأی كبود توسط آیتالله طالقانی به اصل پنجم قانون اساسی، یعنی اصل ولایت فقیه، در بعد ازظهر یكشنبه 18 شهریور 1358 واقع شده و در پی آن بیشتر نمایندگان به پیروی از طالقانی به اصل مزبور رأی مخالف داده و آن را رد كردهاند….
در شرح آخرین لحظات زندگی آیتالله مینویسد:… آقای ولیالله چهپور، پدرزن پسر آقای طالقانی میگوید كه در آن شب سفیر شوروی با مترجمش آمد. آقایان علی گلزاده غفوری و مجتهد شبستری هم چون عازم شوروی بودند گفت بیایند. صحبتها تا ساعت 12 شب طول كشید و بعد از رفتن سفیر شوروی، آقا شام خورد. یك ربعی نگذشته بود كه آقا ما را صدا زد و گفت: من حالم بهم خورده و غذایم را استفراغ كردم… دیگر هرچه حرف میزدم جواب نمیداد و در لبش آثار كبودی پیدا بود. چون دیدم جواب نمیدهد به همسرم گفتم تا آقا محمدرضا دكتر بیاورد من میروم از بیمارستان شفا یحیاییان دكتر و دستگاه اكسیژن بیاورم. بعد از برگشتن، دكتر هم آمده بود و گفت كار از كار گذشته و تمام شده است.
… نظر پزشكی قانونی… هیچگونه آثار ضرب و جرح و مسمومیتی مشاهده نشد و با توجه به سابقه بیماری قلبی ایشان علت مرگ سكته قلبی است…. اما در میان مردم خود گفتگو میكردند كه اگر آیتالله طالقانی سابقهی كوچكترین بیماری قلبی داشت، در زمانی كه حالش به هم خورد و قفسه سینه و شكمش درد گرفت، بایستی از داروهای قلبی استفاده میكرد و از صاحبخانه قرص سرماخوردگی درخواست نمیكرد…
جلوگیری از كالبدشكافی جسد طالقانی…. بهشتی تلفن زده و گفته است كه: خمینی دستور داده هر نوع تعقیب ماجرا ممنوع است و لاجرم قضیه معلق ماند… از فردای به خاكسپاری مرحوم طالقانی این شعار كه: «بهشتی، بهشتی طالقانی را تو كشتی»….[بر سر زبانها افتاد.]
قضیه قتل طالقانی آنقدر بر زبانها شایع بود كه آخوندها از آن خبر داشتند كه وقتی باهم درگیر میشدند آن را به عنوان چماق بر سر هم میكوبیدند و از جمله در مجلسی، شیخ جعفر شجونی با چهپور بر سر این قضیه درگیر میشود و او را متهم به قتل آقای طالقانی میكند.»
… پس از مرگ طالقانی، آیتالله منتظری و بهشتی با مختصری تغییر در متن اصل 5، آن را به تصویب رساندند.
«اصل 5- در عصر غیبت، ولایت امر و امامت امت بر عهده برترین اسلامشناس فقیه عادل، باتقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است كه اكثریت مردم او را به رهبری پذیرفته باشند.»
سفرنامه دنیای ارواح
نوشته هوشنگ معینزاده
ناشر: انتشارات آذرخش
از دوست عزیزم هوشنگ معینزاده تا به حال بیش از هشت كتاب به چاپ رسیده كه با استقبال فراوانی روبرو شده است و چهار جلد كتاب نیز در دست انتشار دارد. شاید معروفترین كتابهای منتشر شدهاش «خیام و آن دروغ دلاویز» و «بشارت، خدا به زادگاهش بازمیگردد» باشد. البته نویسنده با ذوق و پركار ما شاید با این نظر من زیاد موافق نباشد، چون خلاق هشت كتاب خواندنی و جالب، همه آنها را مانند فرزندان خود به حق دوست دارد و عمری را برای خلاقیت آنها با سختی و زحمت زیاد به سر برده است.
معینزاده در دیباچه كتاب مینویسد: كتاب برای كسانی نوشته شده كه خواهان پی بردن به حقیقت هستند، نه برای آنان كه میخواهند همچنان با وعدههای دروغ، اما فریبنده، عمر خود را به پایان برسانند. مخاطبین اصلی كتاب نیز نسل جوان امروز ایران و نسلهایی است كه فردا پا به عرصه حیات خواهند گذاشت، چرا كه جوانان مملكت ما نیز میباید مانند جوانان كشورهای مترقی جهان، این گونه نوشتهها را بخوانند، دربارهاش فكر كنند و با واقعیت ها آشنا شوند تا گرفتار سرنوشت نسل ما نگردند… ای كاش هر یك از خوانندگان این كتاب در حد توان خود یكی از این انسانهای متعدد عصرخود و آیندهسازان سرزمین ما و عالم بشریت باشد…..
تا به امروز هیچكس سری به دنیای ارواح نزده و هیچ سفرنامهای هم از دنیای ارواح (مردگان) نوشته نشده است… [چرا كه] نخست دنیای مربوط به ارواح مردگان در حوزه عملكرد ادیان است. اربابان دیانت با باب كردن روز قیامت و وصل كردن دنیای آخرت به روز رستاخیز، ورود به این حوزه را به خود اختصاص داده و به كسی هم اجازه اظهارنظر درباره ارواح مردگان و سرنوشت آنهارا نداده و نمیدهند.
دوم: این كه بسیاری از صاحب نظران، به روح و به دنیای ارواح مردگان و حتی به دنیای دیگر باور ندارند. از این رو پرداختن به آن را یك عمل بیهوده و عبث میشمارند.
سه: دیگر اینكه اكثر مردم از اینكه درباره ارواح مردگان صحبت كنند و یا در این باره چیزی بنویسند، هراس و كراهت دارند….
با اینكه امروزه ثابت شده كه بسیاری از حرفهای پیغمبران نادرست از آب درآمده و داستان روز قیامت و رستاخیز مردگان نیز ممكن است از جمله آنها باشد، شریعتمداران با سماجت میگویند: خیر، روز قیامت و رستاخیز مردگان سرجایش باقی است و به «حول قوه الهی» به همان صورت كه پیغمبران گفتهاند به وقوع خواهد پیوست و همه مراحل آن نیز بدون كم وكاست یك به یك برگزار میشود…
دنیای پس از مرگ، دنیایی است موهوم و زاده تخیل… هیچ انسانی، حتی باورمندان او، حاضر به ترك این دنیا و رفتن به بهشت او نیستند، چون در ضمیر ناخودآگاه خود به خدا و وعده هایی كه از جانب او داده شده باور ندارند. آنها دنیای پس از مرگ را ساخته و پرداخته توهم و تخیل پیغمبرانی میدانند كه میخواستند آیین خود را به مردم بقبولانند….
خدا به صراحت و به زبان سادهای كه نیازی به تعبیر و تفسیر نداشته باشد، فرموده است كه «هیچ انسان مردهای را تا روز قیامت زنده نخواهد كرد.»… روح در مفاهیم دینی تنها موجودی است كه علاوه بر خصلت فرشتگان مقرب، چهارمین خصلت خدا را كه حیات بخشی است، دارا میباشد. خصلتی كه مورد نیاز من برای این سفر افسانهای بود… .خدا جهان را و روح حیات را آفریده است….. با این بینش میتوانیم به درستی بگوییم كه تنها عنصری كه میتواند به هر چیزی جان ببخشد و در آن حیات ایجاد كند، روح است نه خدا!….
حیات یا دم یا نفس و یا روح پیش از خدا وجود داشته است…. روح زمانی دراز پیش از اینكه انسانها خداسازی كنند وجود داشته و معركهدار بسیاری از مسایل اعتقادی بشر بوده است.
مدیومها اگر راست بگویند، فقط ارواح مردگان را احضار میكنند نه زندگان را… من یكی از آدمهای استثنایی هستم كه به این صرافت افتادم كه روح خود را احضار كنم…. می خواستم روح خود را رو در رو ببینم و درخواست خود را با او مطرح كنم و بخواهم كه مرا در سفر به محل تجمع ارواح راهبری كند… سفر به خویشتن خویش، سفر هیجانانگیزی است. سفر به دنیایی است در ظاهر كوچك در باطن به بزرگی و عظمت تمام عالم هستی.
… خدا دور از ما و غیرقابل دسترس است. هیچ انسانی هم تا به امروز نه خدا را دیده و نه سخنی از او شنیده و نه اثر ملموسی از بودنش را شاهد بوده است… اما روح چه؟ روح با تعاریفی كه از او كردهاند خلاف خدا حضورش در زندگی انسان به گونهای ملموس است….
ببین روح عزیز، قصد من رفتن به برزخ، محل تجمع ارواح مردگان است و به این منظور سختی و مشقت دیدار تو را به جان خریدم. حاضرم هر سختی دیگر را هم هرچقدر طاقتفرسا باشد تحمل كنم. بیتو یا با تو، باید این سفر را به هر قیمتی كه باشد انجام دهم. این كه تو را برای هدایت خود انتخاب كردهام به این دلیل است كه میدانم این توانایی را داری. تنها مسألهای كه باقی میماند، این است كه آیا میخواهی این كمك را به من بكنی یا نه؟…
این روح میگفت: پیشترها سعی میكردم با ارواح دیگر بنشینم و صحبت كنم ولی خیلی زود از صحبت كردن با كسانی كه نمیشناختم دلزده شدم. زیرا در اینجا تو فقط خودت را میشناسی كه كی هستی و كی بودی. اما ارواح دیگر را نمیشناسی كه چه كسانی هستند. چون ارواحی كه اینجا میآیند هیچ مشخصهای ندارند كه قابل تمیز و تشخیص باشند. چه بسا با روحی مینشینی و صحبت میكنی كه طرف قاتل فرزند توست. غارتگر اموالت، دزد ناموست یا حاكم خونخواری است كه دودمانت را به باد داده و یا دینفروشی است كه عقل و فهمت را دزدیده است… دراینجا گرفتار ارواحی میشوی كه تمام وقت در حال كشمكش برای داشتن محل سكونت هستند یا این كه به دلیل بیكاری به دنبال جر و بحث و جدالاند و در پی جیغ و داد و فحاشی و بینزاكتی. بسیاری از آنها هم به هوای دنیای خاكی به دنبال گسترش نفوذ افكار و اندیشههای پلید خود میباشند و مشتی از ارواح اوباش را به گرد خود جمع كرده و برای خود سپاه و لشكر تشكیل دادهاند….
روح پیر گفت: شنیدم كه نادرستی بسیاری از گفتههای پیغمبران كه به ادعای آنها، وحی منزل و از جانب خدا قلمداد شده بود، با دلایل علمی و مستندات پژوهشی برملا شده است…. اگر خدا جهان و هستی را نیافریده و انسان را خلق نكرده باشد، پس نه او كاری به كار بشر و نه بشر تكلیفی از بابت خالق بودن او به گردن خود دارد….
داستان ساختن پیكر خاكی انسان و دمیدن روح یا حیات به آن افسانهای بیش نیست كه از ادیان پیشین میانرودان اقتباس گردیده و به یهوه نسبت داده شده است. در حالی كه آنچه مربوط به حیات انسان و سایر جانداران میشود، این است كه خود حیات همه آن ویژگیهایی كه به غلط به روح نسبت میدهند در ذات خود دارد و نیازی به حضور مفاهیمی مانند روح ندارد….
روح پیر گفت: … واژه ماوراءالطبیعه ساخته و پرداخته كسانی است كه برای پذیراندن تصورات و توهمات و تخیلات خود به دیگران آن را اختراع كردهاند و گرنه چیزی به عنوان ماورای طبیعت وجود ندارد….
من مانند موسی و عیسی و محمد و دیگر مدعیان نبوت با خیالپردازی خود به محل تجمع ارواح رفته بودم…
در فصل دوم: مرگ: با مقاله معروف صادق هدایت این فصل را آغاز میكند: «… كیست كه شراب شرنگآگین تو را نچشد؟ انسان چهره تو را ترسناك كرده از تو گریزان است. فرشته تابناك را اهریمن خشمناك پنداشته! چرا از تو بیم و هراس دارد؟ چرا به تو نارو و بهتان میزند؟ تو پرتو درخشانی اما تاریكَت میپندارند. تو سروش فرخنده شادمانی هستی، اما در آستانه تو شیون میكشند. تو فرستاده سوگواری نیستی، تو درمان دلهای پژمرده میباشی. تو دریچه امید به روی ناامیدان باز میكنی. تو از كاروان خسته و درمانده زندگانی میهماننوازی كرده آنها را از رنج راه و خستگی میرهانی. تو سزاوار ستایش هستی؛ تو زندگانی جاویدان داری…».
در قسمت پایانی مینویسد: … توانمندان ایرانی به جای اینكه به كمك دیگران بروند، لازم است كه نخست به فكر جامعه خود باشند و به یاری هم میهنان خود كه میكوشند رنسانس فرهنگی كشورمان را به سر منزل مقصود برسانند، بشتابند.
خاطرات یك پزشك
دكتر ایرج دردشتی
در سفری كه در ماه سپتامبر جهت تجدید خاطرات دوران تحصیلی در دانشكده پزشكی تهران، به شیكاگو رفته بودم، ضمن دیدار همكلاسیهای آن دوران، با نخبههای چندی از آن میان برخورد كردم و یكی از آنها دكتر ایرج دردشتی بود. از زمان دانشجویی بخوبی به یادم بود كه او دانشجویی ممتاز و در ترجمه كتابهای پزشكی یدی بالا داشت و بعدها شنیدم كه طبیبی حاذق و موفق است. همچنین میدانستم كه همسرش هنرمندی برجسته است، ولی نمیدانستم كه خود دكتر ایرج دردشتی دست اندر كار نوشتن هم هست و تا كنون داستانها و مقالات بسیاری از وی منتشر شده و نقاش چیرهدستی نیز هست.
كتاب «خاطرات یك پزشك»، مجموعه هیجده داستان از اوست. در پیشگفتار این كتاب مینویسد: «یك پزشك هم حرفهایی برای زدن دارد. این حرفها ممكن است مربوط به مسایل پزشكی، بیمار و بیماری، خود پزشك و یا سوژههای فلسفی و اجتماعی باشد.»
در پایان داستان «بازی سرنوشت» گفته: «آنكه باید بمیرد، میمیرد و آنكه مقدر است بماند، میماند و نقش طبیب در این بازی سرنوشت، مجهول میماند.»
در «عاشق سیگار» میخوانیم: «آخر این عدل و انصاف نیست كه هر كسی هر كاری و هر بلایی كه توانست از روی تفنن و تفریح سر این چند تكه گوشت و پوست و استخوان بیاورد و كیف و عشقش را بكند، بعد هم كه مرد، به درك كه دیگران از فقدان او چهها بكشند….»
در «انزجار» مینویسد: «طبابت، حرفه مشكلی است. مادیات را باید كنار گذاشت و بعد آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. گاه مادیات از تلالو آن كاسته و آن را مكدر و حتی كریه جلوه میدهد.»
در «قسمنامه بقراط» مینویسد: «در قسمنامه پزشكی او (بقراط) هیچ نكته غیرانسانی به چشم نمیخورد، پس قصور از طرف دیگر فلاسفه و دانشمندان و علماست كه آنها هم به سهم خود قسمنامههای دیگری برای سایر مشاغل درست نكردهاند. مگر فقط پزشك است كه با جان مردم سر و كاردارد؟ هر روز هزاران هزار نفر از افراد بشر، در اثر قصور و ندانمكاری و مادیپرستی دیگران، جان خود را از دست میدهند و چون هیچ یك از این مسببین قسم نخوردهاند كسی به آنها كاری ندارد …. با خود گفتم اصلاً این حرفها كدام است؟ قسمنامه چیست؟ تعهد كدام است؟ هر فرد بشری عالم به هر كاری، میباید بالاتر از اینها بوده و سعی كند فقط انسان باشد. یك انسان واقعی با تمام سجایای اخلاقی، فقط همین.»
در «دیوانهها» مینویسد: «دنیا پر از این گونه دیوانگان است. ولیای كاش اعمال به ظاهر جنونآمیز همه آنها، همانند مادر تریزا و پسر آن بیمار جنبه انسانی میداشت.»
در «بیمار سالم و سالم بیمار» مینویسد: بسیاری از آنان كه تصور میكنند از سلامت كامل برخوردارند ممكن است بیماری پنهان و مهلكی در درون خود داشته و از آن بیخبر باشند، و بسیاری از آنان كه خود را بیمار میدانند ممكن است از سلامت كامل برخودار باشند، چاره این كه قضاوت در مورد مسایل پزشكی باید به طبیب سپرده شود.»
در «مادر كیست» مینویسد: «عظمت و ابهت مادر در روحانیت و ملكوتی بودن آن است. در عشق و فداكاری و از خودگذشتگی خلاصه میشود و از آنچه به مادیات مربوط میشود به دور است.»
و بالاخره در «دكتر ایرانی و دكتر آمریكایی» میخوانیم: «چطور است كه وقتی صحبت از ایرانی به طور كلی میشود، هر فرد ایرانی خود را با فرهنگ و ادب دانسته و از سخاوت و انساندوستی و محبت و صفا و معرفت خود داد سخن میدهد، ولی هنگامی كه صحبت از پزشك ایرانی میشود، روی تمام این صفات عالیه خط بطلان كشیده میشود؟ از جانب دیگر آمریكاییها را كه به صور كلی مادی و فاقد صفات عالیه انسانی میداند، دكترش را با انصافتر و غیرمادیتر از ایرانی به شمار میآورد؟…
این كتاب مملو از داستانهای شیرین و پر نكته است.
تاریخ انقلاب جنگل (به روایت شاهدان عینی)
تإلیف: محمدعلی گیلك (كمیسر فواید عامه نهضت جنگل)
نشر گیلكان
دكتر هوشنگ گیلك در نامهای ضمیمه این كتاب خواندنی مینویسد: «كتاب تاریخ انقلاب جنگل تقدیم میگردد… نویسنده كتاب آقای محمدعلی گیلك از یاران میرزا كوچكخان و وزیر فوائد عامه كابینه جنگل بودند. ایشان در تمامی این كتاب نامی از خود نبردهاند. به گفتار بسیاری از مورخین، [این كتاب] تنها كتاب مستند و بیطرفی است كه در این باره نگاشته شده است».
ناشر در مقدمه كتاب مینویسد: … شادروان محمدعلی گیلك یكی از رهبران جنگل و از یاران بسیار نزدیك میرزا كوچكخان بود كه در كابینه وی سمت كمیسریا و وزارت فوائد عامه داشت. بنابراین كاملاً در چند و چون نهضت از آغاز (اتحاد اسلام) تا متن (كودتای سرخ) و انجام نافرجام آن (شكست نهضت و شهادت رهبر آن) قرار داشته است.
جهانگیر پورسرتیپ در مقدمهای ابتدا به یاد دوست و به رامش گرانمایه فرزندانش: ارچمند دكتر هوشنگ گیلك و ارجمند مهندس پرویز گیلك مینویسد: … محمدعلی خمامی گیلك، آزادمردی بود جوان و آزادیخواه و میهندوست، درستكار و در شدائد بربار و شاهد بعضی صحنههای خونبار، از جمله ماجرای 26 محرم 1340 در ملاسرا، جانب غربی رشت كه طلیعه پیكارهای هفده روزه شهری و دستگیری حیدرخان عمواوغلی شد كه موجب ناخشنودی زندهیاد محمدعلی خمامی (گیلك) گردید. با این همه از عاملان ماجرا نبرید و دل بد نكرد و در انتظار رسیدگی و محاكمه متهم همچنان به همكاری ادامه داد…
پورسرتیپ در ادامه مینویسد: … به باور ما خروشی كه در نیمه دوم سال 1333 هجری قمری از جنگل گیلان به گوش جنگ افروزان جنگ جهانی 1914 میلادی (رمضان 1332 هـ.ق) رسید، خروش همه ملت ایران بود كه از درازدستی و فزونطلبی بیپایان بیگانگان در سرزمین پهناور ایران از رود ارس تا خلیج فاس و دریای عمان به ستوه آمده بودند. قیام جنگل طلایه نیروی آزادمردان سراسر ایران بود كه تأسیس حكومت موقتی ایران آزاد و مستقل را به دنبال داشت (1334 هـ. ق). حكومتی كه خوشنامترین رجال زمان نظیرنظام السلطنه، سیدحسن مدرس، ادیبالسلطنه، محمدعلی خان فرزین (كلوپ)، حاجی عزالممالك اردلان، قاسم خان تبریزی صوراسرافیل و دیگر پاكنهادان پایهگذار آن بودند. قیام جنگل طلیعه درخشش همت عشایر دلاور كرد در غرب ایران بود كه به حكومت ایران آزاد پیوستند و تا آخرین لحظه با نام و یاد ایران كشتند و كشته شدند و جلوه عشق و ایثار دلیران قشقایی، تنگستان دشتستان و دیگر طوایف غیرتمند جنوب (چاكوتای، دكواری، زائر خضری…) كه در شرایط نامساوی و بر مجهزترین ارتش بزرگترین استعمار جهان تاختند و در راه ایران جان باختند. جانبازی های مزبور پیام همبستگی بود با همه دلبستگان به آزادی و استقلال ایران از جمله پیشگاهنگان جنگل گیلان. نتیجه چنین همدلیها و اخلاص رهبران به مقصد و مقصود، موقعی پدید شد كه اولین مرحله صلح دوجانبه بین روسیه و آلمان در (برست لیتوسك) آغاز به كاركرد…
محمدعلی گیلك در مقدمه كتاب مینویسد: واقعه جنگل درتاریخ مشروطیت ایران یكی از مهمترین وقایعی بود كه اگر در تألیف و تدوین آن تعلل میشد، فصلی از سرگذشت حیات ملی ما برای همیشه مبهم و تاریك میماند… سیدحسن مدرس در یادداشت می نویسد: حقیر از آقای میرزا كوچك خان و اشخاصی كه صمیمانه با ایشان همآواز بودند، نیت سوءای به دیانت و صلاح مملكت نفهمیدم بلكه جلوگیری از دخالت خارجه و نفوذ سیاست آنها در گیلان، عملیاتی بوده بس مقدس كه بر هر مسلمانی لازم بود. خداوند همه ایرانیان را توفیق دهد كه نیت و عملیات آنها را تعقیب و تقلید نمایند…
درآغاز نهضت مینویسد:… كوچكخان، نام او یونس، در سال 1298 هجری قمری در محله استادسرای رشت قدم به عرصه وجود نهاد، نام پدرش میرزابزرگ بود كه درنزد عبدالوهاب مستوفی (مسؤول دفاتر مالیاتی آن روزی گیلان) به تحریر و انشاء اشتغال داشت و به مناسبت این، نام پسرش نیز به میرزا كوچك شهرت یافت و تا پایان عمر به همین نام معروف بود… كوچك جنگلی مردی قوی بنیه، زورمند، بلندقامت و چهارشانه بود؛ چشمانی زاغ و مویی گندمگون داشت؛ همیشه خندان به نظرمیرسید؛ در بیان خوشلهجه و مثل اینكه دارای قوه مغاطیسی است كه میتوانست مخالفین خود را اغلب با سخن تسخیرنماید. شخصی سلیم، بردبار، كمگو و پرطاقت و مخصوصاً در شنیدن و گوش دادن حرفهای دیگران حوصله زیادی از خود نشان میداد…در زندگانی خیلی ساده و اغلب مانند كوچكترین افراد زندگی میكرد… بعد از جنگ خمام، روسها دولت ایران را مجبور كردند برای قلع و قمع جنگل اقدام سریعی به عمل آورد و روی این اصل، مناسبت دانستند بازهم به وسیله ایرانیها برای سركوبی آنان اقدام شود و در همان وقت این قبیل نقشه ها و تداركات در قنسولخانه روس به مشورت عدهای از مالكین و متنفذین و ملانماهای ایرانی طرح و به دست عمال دولت ایران كه در رأس آنها حاجی مفاخرالدوله حكمران و مفاخرالملك رئیس نظمیه سابق رشت جا داشتند، اجرامیگردید.
(بخشی از طبقه روحانیون در تظاهر به روسپرستی، ید بیضا میكردند و عملیاتی كه در زمان رضاشاه بر علیه این طبقه به عمل آمد، عكسالعمل كارهایی بود كه آنها در زمان اقتدار روسهای تزاری مرتكب شده بودند و آن كارها به قدری ننگین است كه قلم از شر آن عجز دارد. چون حتیالمقدور در این تاریخ از بردن اسم اشخاص خودداری میشود، … اگر چه عدهای از این طبقه به وظیفه اصلی و حقیقی خود عمل كرده و مبرا از هر گونه آلودگی بودند، اما تعداد آنان بسیار كم بود).
… عادت جنگلیها چنین بود كه شبانه از بیراهه حركت كرده و روزها در جنگل امنی به سر برده استراحت مینمودند و اغلب غذای خود را از دهاتیها گرفته و در حقیقت با آنان محشور بودند و آنها نیز همین كه از ورود مجاهدین خبر میشدند غذای یك وحله آنان را تهیه میكردند….
میرزا كوچكخان در نامهای به یوسف ضیا، از نمایندگان تركیه مینویسد: … بعضی اشخاص فاسد كه به هر سازی میرقصند گاهی نوكر روس، گاهی نوكر انگلیس، زمانی كاركن آلمان، روزی مستبد و هنگامی مشروطهطلب و برای تحصیل فایده شخصی به هر لباس ملبس شده موجد این نحو خرابكاریها میشوند. حال آزادیطلب شدهاند و بنده را دزد و خیانتكار و ضدانقلاب معرفی میكنند…
در نامهای جوابیه سرهنگ استاروسلسكی به كمیته انقلابی ایران، میخوانیم: … شما كه خودتان را كمیته انقلاب ایران می دانید از راه كج به راه حقیقت برگردید. شما بخوبی میدانید كه نه فقط ملت ایران برعلیه شما است، بلكه آزادیخواهان و … ایران نیز بر علیه شما اقدام میكنند. چرا صدمه به میهن خود میرسانید، چرا باعث بدبختی میشوید. شاید تصور میكنید كه به وسیله خراب كردن میهن و ورشكست نمودن ملت خود خواهید توانست آن را آزاد كنید…
در جواب نامه فرمانده كل قوای دفاعیه ایران، سردار استاروسلسكی، كمیته انقلابی ایران مینویسد: … باز اینجا در اشتباه بزرگی هستید، زیرا از ملت ایران شما كسی را نمیشناسید مگر یك عده معدود ازسرمایهداران و دزدان شرافت نوع بشر را كه روح و معنویت ملت را برده، زر و زیور تهیه كرده و شما آنها را شرافتمند میدانید، ولی ما هیأت اجتماعیه كه توده ملت را تشكیل میدهد ملت میشناسیم و روح توده ملت را با مرام خود موافق میدانیم و این ماجرا وقتی كاملاً بر تمام دنیا ثابت و مبرهن خواهد شد كه سلاسل اقتدار و تسلط سلاطین و عمال آنها گسیخته و پاره شده و چنگالهای آهنین ظلم از گلوهای مظلومانه ملت ساقط گردد…
میرزا كوچك خان در جواب نامه احسانالله خان و خالو قربان مینویسد: … سوء سیاست بنده چه بود و چه میگفتم، بنده همیشه عقیده داشته ودارم كه افكار عامه نهضت ملی را پیشرفت میدهد، نه آهن و آتش، و تبلیغات صادقانه و نجیب و محترم شمردن عقاید و عادات ملی و مملكتی بهتر از هزارقشون و آلات ناریه است. اهالی مشرق زمین خاصه ایرانیها كه همیشه مذهبی و از طرفی از قافله تمدن دنیا عقب ماندهاند زیر بار هیچگونه مرام مفرط و تند و خشن نمی روند..
… مخالفین داخلی و خارجی، جاسوسان، رفقای نااهل هر یك از طرفی در محو این دسته كوشش میكردند،اراده آهنین كوچك خان به او قدرت داده بود كه در مقابل همه این حوادث استقامت كرده و از راه راست منحرف نشود، ولی متأسفانه نمیتوانست از چنگال یك قضا و قدر حتمی كه بعد از هفت سال زحمت و فداكاری او را تعاقب میكرد رهایی یابد.
… و بالاخره از قول كرم كرد مینویسد: … بعد از صحبت با قهوه چی قهوهخانهای در خارج گیلوان، از قهوهخانه گذشته سر گلدوك رسیدم، دیدم توی برف شخصی افتاده و حركت میكند، نزدیك رفتم دیدم میرزا كوچك خان است از شدت سرما و طوفان میان برف افتاده موی سر و زلفش به كلی یخ بسته هر چه سؤال كردم، قادر به جواب نشده گفتم میتوانید چیزی بخورید، با سر اشاره كرد بلی. چند دانه سنجد به دهانش گذاشتم، نمیتوانست بجود قدری هم مالش دادم شاید حال بیایید نشد. حركت دادم دو سه قدمی برداشت افتاد. دیدم حالت نزع است رو به قبلهاش كردم آمدم گیلوان به اهالی خبر دادم. چند نفر همراهی كرده جنازه را به قریه خانقاه كه یك میدانی گیلوان است و در دامنه همان گدوك واقع است در توی بقعه گذاشتم. خودم آمدم به خوانین و رشیداللمالك اطلاع دادم…. چند نفر قزاق با كسان سردار مقتدر از طالش به طرف خلخال حركت میكنند وقتی به خانقاه میرسند كه اهالی جمع شده مذاكره میكردند. جنازه را جنب بقعه خانقاه دفن نمایند، فوراً از دفن مانع شدند. شبانه فتحالله خان، آدم سردار مقتدر طالش و سرخان نام خلخالی اسكستانی بیخبر از همراهان خود و اهالی، سر آن شهید راه وطن را با یك طرز فجیعی از بدن جدا ساختند، اهالی مطلع میشوند، اجتماع كردند سر را بگیرند، ممكن نشد. توی كیسه گذاشته بردند. از قرار تقریر كسانی كه در آنجا بودند، گویا هنگام بریدن سر، نفس هنوز تمام نشده بود و خون به قسمی جاری گردید كه قبر پر از خون شد… بعد از آنكه سر را بریدند و به نیزه زدند و در بسیاری از محال فومن گردانیدند و بالاخره در روز 15 برج قوس آن را به رشت آوردند كه به تهران ببرند….
در پایان كتاب مینویسد:… نهضت جنگل فقط با شخص كوچك خان به وجود آمد و با محو او از بین رفت….