سخنی با خوانندگان – شاهرخ احکامی – میراث ایران، شماره ۸۰، زمستان ۱۳۹۴
پیشاپیش، فرا رسیدن سال نوی مسیحی را به تمام عزیزان، خوانندگان و میزبانانمان،که سالیان درازی است با محبت ومهربانی و آغوشی باز ما را پذیرفتهاند، شادباش میگویم و آرزیم مثل هر سال، برقراری صلح و صفا، یکرنگی و همگامی در همه جوامع بشری، وهمچنین سلامت و سعادت همه انسانها است. در این روزها که مرتب اخبار تلخی از شرایط نابسامان و غیرانسانی پناهجویان و آوارگان در مرزهای اروپایی را میشنویم، آرزو می کنم در سال نو، هرچه زودتر امکانات مناسب و ضروری برای اسکان آنها فراهم شود تا در این سرمای زمستان شاهد یک فاجعه انسانی دیگر، در کنار اخبار تکان دهنده هزاران انسانی که طعمه امواج دریاها شدهاند، نباشیم. چند روز پیش در میان این آوارگان بیپناه، چند جوان ایرانی دیده میشدند که با لبهای دوخته، چهرههایی خسته و بدنهایی نحیف در صف آوارگان و پناهجویان که میکوشیدند تا شاید فریاد بیصدا و خاموش خود را به گوش دولتمردان و سیاستمدارانی برسانند، که انگار چون ناشنوایان و نابنیان نه چیزی میشنوند و نه چیزی میبینند و کمترین حس انسانی آنها را متوجه مسؤولیت سنگینی که به عهده دارند، نمیکند. امیدوارم که در سال نو ،در حل مشکل انسانهایی، که نه راه پیش دارند و نه راه پس، و از روی ناچاری و به امید نجات از جنگ و ناامنی و یافتن جانپناه، تمام هستی خود را به خطر انداختهاند، گشایشی حاصل شود.
چند روز پیش در سفری که به لندن داشتم، در رستوران هتل در حالی که چند صد نفر مهمان، از خرد و بزرگ مشغول صرف صبحانه بودند، ناگهان صدای گفتگو، خنده و شادی دو کودک همه را متوجه خود کرد. صحنه این گونه بود که بر سر دو میز مجاور هم، بر سر یکی یک زوج جوان ژاپنی با فرزند دو سه ساله روی صندلی مخصوص کودکان نشسته بود و سر میز دیگر زن و شوهری عرب، که زن چهره خود را با روبند مخصوص اعراب چنان پوشانده بود که فقط چشمانش پیدا بود. آنها هم فرزندی دو سه ساله داشتند که روی صندلی مخصوص نشسته بود. بر سر این دو میز، در آن سالن شلوغ و پرهیاهو، از گفتگوی بزرگسالان خبری نبود بلکه ارتباط پر هیجان این دو کودک همه چیز را به شکل شگفت آوری تحت تأثیر قرار داده بود. این دو کودک معصوم و زیبا، بیاعتنا به اطراف، چنان باهم غرق صحبت و بازی کودکانه بودند که انگار هیچ چیز باعث برتری یکی بر دیگری وجود ندارد. و واقعاً هم من بیننده تفاوتی در آن دو نمیدیدم. آنها با زبانی، که چیزی جز خندههای بلند و سروصداهای کودکانه نبود، برای هم دست و سر تکان میدادند، و از مصاحبت با یکدیگر غرق لذت. این صحنه زیبا باعث شادی و شعف همه مهمانان در سالن شد. پدر و مادرهای کودکان هم که زبان یکدیگر را نمیفهمیدند، با لبخندی از سر لذت، به هم نگاهی دوستانه داشتند. در آن روزهایی که فاجعه کشتار پاریس رخ داده بود و همه جا مردم از ترس و وحشت از ورود به اماکن عمومی در خانههای خود، محبوس شده بودند، این منظره زیبا و معصومانه مرا به فکر واداشت. انسانها در تولد همه انسان هستند و تا سنینی هم که جامعه و محیط روی انها تأثیری نگذاشته، همانگونه که لخت و عریان به دنیا آمدهاند، از نظر روحی و فکری هم لخت و عریان، و عاری از هرگونه بخل و حسادت، کینه، دشمنی و دسیسه هستند. معصومانه به همدیگر لبخند میزنند و جیغ و دادهایشان رنگ و بویی از خشم و کینه وانتقام ندارد و در دنیای کودکانه خود عشق و دوستی رد و بدل میکنند.
اما همین کودکان به محض آن که قدم به محیط مدرسه و جامعه میگذارند، تحت تأثیر افکار و عقاید بزرگترها، بخصوص عقاید و افکار تحمیل شده معلمان و آموزگاران، دوستان نا به همراه و ناجور، مدرسه و احتماع خود قرار میگیرند. یعنی همه ما بی گناه، بیطرف و پاک به دنیا میآییم ولی در مسیر زندگی در جامعه بر حسب شرایط، رنگ و شمایلی متفاوت از آنچه که از مادر زاده شده بودیم، به خود میگیریم. من سالهاست که به خاطر کارهای مطبوعاتی و انتشار «میراث ایران» دوستان و دشمنان بسیاری پیدا کردهام و هر کدام بر حسب سلیقه خود، در این بیست سال، آن گونه که دلخواه و روش و منش فکریشان بوده، بدون آن که آشنایی با من داشته باشند، درباره من قضاوت کرده و وصلهها چسبانده و دوستیها را به دشمنی تبدیل نموده و یا آشناییهای غریبانهای به دوستی بدل شده است. از روزی که «فیسبوک» در دست همگان قرار گرفت، من چند سالی مقاومت کردم و از عضویت آن سر باز زدم، تا اینکه روزی دیدم ناگهانی نه تنها یک «فیس بوک» ، بلکه صاحب سه فیس بوک هستم. دردسر و مشغولیات کاری و اجتماعیام کم بود، حالا سر زدن به سه فیس بوک به طور جدی برایم وقتگیر شده است وبارها تصمیم به بستن آنها گرفتهام، ولی انگار این هم اعتیادآور است و شاید حس کنجکاوی و فضولی انسان مانع از اجرای این تصمیمم شده است. فیس بوک برای من از این جهت جالب است که آنجا با آدمهای زیادی با روحیات و افکار وعقاید متفاوت میتوان آشنا شد. گرچه برخی فقط برای نمایش شکل و شمایل خود، و به رخ کشیدن آنچه دارند و میکنند به دیگران از آن استفاده مینمایند، ولی برای عده زیادی محلی برای تبادل نظر و وسیلهای برای اعلام، ترویج و تبلیغ عقاید مذهبی، سیاسی، اجتماعیشان است. تعدادی هم، مثل من، که به دلیل فعالیت فرهنگی و مطبوعاتی در جستجوی اخبار و دوستدار جمعآوری مطالب و نظرات آدمها و گروههای متفاوت هستند. من هم کوشیدهام از فیس بوک برای معرفی بیشتر «میراث ایران» بهره بگیرم و همکاران و خوانندگان بیشتری را برای ارتقای کیفیت مجله جلب کنم.
در فیس بوک، آدمها براحتی باهم دوست میشوند و از در دیگر براحتی دشمن….
از زمان ورودم به فیس بوک، بدون آشنایی قبلی، با کسان بسیاری در فیس بوکهای سه گانهام به اصطلاح «دوست» شدهام، کسانی که بیشترشان را نمیشود واقعاً فهمید که چه کسانی هستند، کار و زندگیشان چطور است؛ و عقاید و افکار سیاسی، اجتماعی و یا دینی آنها کدام است؟ و گاهاً اتفاقی و بیهیچ دقتی وارد بعضی از گروههای فیس بوکی هم شدهام؛ بخصوص اگر نام و نشانی از قوچان یا خراسان و یاران قدیم در آن گروهها باشد. بی آنکه برایم مهم باشد از نظر سیاسی و اجتماعی چگونه فکر میکنند، با آنها به اصطلاح «دوست فیس بوکی» شدهام.
خواندن نظرات دیگران و مطالبی که در فیس بوک گذاشته میشود، گاهی بسیار جالب و آموزنده است. مثلاً وقتی جوانان قوچانی، عکسهایی از قوچان دیروز و امروز میگذارند، با هیجان آنها را نگاه میکنم و از این همه تغییر و تفاوت نسبت به تصویرهای ایام کودکیام از شهر موطنم دچار حیرت میشوم، و بعد خوشحالیام را با یادداشتی با دوست نادیده در میان میگذارم. سپس به خود نهیب میزنم که: هی، تصورمیکنی هنوز هم قوچان پس از شصت سال، همان شهر خرابهای است که زمان کودکیام به آن لقب معروف شده بود…
بگذریم. روزی در فیس بوک پیغامی از فردی محترم و وارستهای دیدم. ایشان در یادداشتش نوشته بود: «دکتر احکامی، به نظر میرسد که تو به «لابی ایران» Iran Lobby ملحق شدهای. به این جهت با تو دوستی فیس بوکیام را قطع کردم. defriended
با دیدن این سطور بسیار جا خوردم . سعی کردم تلفنی با او صحبت کنم که موفق نشدم، در نتیجه برایش پیغامی گذاشتم با این مضمون که در طول ۷۶ سال زندگیام، تا به حال هیچ سازمان، گروه و یا دولتی نتوانسته مرا خریداری کند و حالا هم فکر نمیکنم در سن ۷۶ سالگی من متاع مناسبی برای بازار کسی باشم که به دنبالم بیایند. بعد از او خواستم جریان را توضیح دهد. ولی وی نه تنها جوابی به تلفن نداد، بلکه در فیس بوک به این توضیح بسنده کرد که ترا defriend کردهام چون به تو دیگر اعتمادی ندارم. بسیار تعجبآور است که پس از آمدن روحانی، چه عده زیادی از مردم رنگ واقعی خودشان را نشان دادهاند. دکتر احکامی به نظر میرسد تو به «لابی ایران» وابسته شدهای. در جواب ایشان نوشتم که من نمیدانم اعضای «لابی ایران» چه کسانی هستند و اصولاً «لابی ایران» کدام گروه است. من به گروههایی که از دوستان فیسبوکیام هستند، مراجعه کردم، (هرسه تا فیس بوک) گروه ایران لابی جزو آنها نبود. بالاخره دوست فیسبوکی قهرکرده در پاسخ اسم دو نفر را برایم نوشت که ظاهراً در لیست دوستان فیسبوکی من هستند. دوباره برایش نوشتم، من این گروه را نمیشناسم و اسم این افراد را هم از لیست دوستان فیس بوکیام برداشتم defriended. برای آن فرد نوشتم، ولی من این رفتار تو را هیچ نپسندیدم و تکرار کردم که من این دو شخص را نمیشناسم ولی تو مرا بسیار مأیوس کردی. بالاخره پس از یکی دور روز به خودم آمدم و به خودم گفتم که همان طور که رفتار این به اصطلاح شخص دانا، درست نبود، عمل من هم با برداشتن آن دو نام کار غلطتری بود. چون عملاً آن فرد دانسته، به فکر سانسور عقاید و تحمیل نحوه تفکر خودش بر می بوده و هر کسی که مثل او فکر نکند و راه او را در پیش نگیرد، نه تنها دوست او نیست، بلکه دشمن او نیز میباشد!
تأسف من در این است که کسان بسیاری نظیر این فرد، که به خیال خود بیرق جنگ با جمهوری اسلامی را در دست دارند، دقیقاً به دلیل همین تکروی و برخورد خودمحورانه و مستبدانه، خیلی زود دور و برشان خالی از هر دوست و همراهی میشود و کمتر کسی، که خود دارای فکر و اندیشه وبرنامهای است، حاضر میشود دنبال این گونه متفکران سیاسی تک رو برود. برای من بسیار تأسفآور بود که پس از سالها زندگی در دنیای آزاد، کسانی که ظاهراً وقتشان را در راه مسایل و مشکلات ایران و ایرانی میگذرانند، از هر دیکتاتوری، دیکتاتورتر شده و به هیچ وجه ظرفیت خواندن یا شنیدن نظرات مخالفین نظری و عقیدتی خود را ندارند. وقتی به لیست دوستان فیس بوکی خود نگاه میکنم،در این میان، همه آنهایی که حرف از آزادی و رهایی ایران و ایرانی میزنند، متأسفانه هر کدام تک و تنها برای خود یک گروه هستند،یعنی یک گروه تک عضوی! در این مثلاً گروهها، بیهیچ اغراقی خودشان به تنهایی هم رئیس و رهبر و هم پیرو و عضو گروهاند.
من هیچگونه آشنایی یا وابستگی با گروه «لابی ایران» و یا سایر گروهها نداشته و ندارم. تمام عمرم فردی مستقل و آزاده بودهام و افتخارم این است که در «میراث ایران»، از هر گروه سیاسی، مذهبی، عقیدتی با من همکاری داشته و خواهند داشت. در مدت بیست سال انتشار «میراث ایران»، من با افرادی با تمایلات چپ، مسیحی، یهودی، بهایی، مصدقی،زردشتی، سلطنتطلب، جمهوریخواه، ملیمذهبی و…. با حفظ احترام به افکار وعقاید وایمان یکدیگر، فقط به دلیل اینکه همه آنها دوستدار ایران و ایرانی و بشریت به طور کلی هستند، با افتخار زیادی همکاری کرده و خواهم کرد… به امید آن روز که کینهها و عداوتها و خودسریهایمان را به دور انداخته و دست در دست هم، مانند آن دو کودک معصوم ژاپنی و عرب، فارغ از اختلافات دینی، ملی و سیاسی، انسانیت را پایه ارتباط خود قرار دهیم و با لبخندی پر از عشق و محبت، سال نو را به همدیگر تبریک بگوییم.
به امید آن روز