جوانان امروز، برون و درون مرزها، کاستی ها وتوانایی ها

سخنی با خوانندگان – میراث ایران، شماره ۸۳، پاییز ۱۳۹۵ – شاهرخ احکامی

امروز ایرانیان برون مرز پس از بیش از سی و هفت سال دوری و هجرت از سرزمین مادری‌شان، در کشوری دیگر ، هرچند به اجبار، برای خود خانه و کاشانه‌ای ساخته‌اند. فرزندان‌ آنها، بتدریج در عرصه‌های گوناگون علمی، هنری، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به بالاترین سطوح دست یافته‌اند و علاوه بر موفقیت‌های اقتصادی و اجتماعی چشمگیر، کم کم در صحنه‌های سیاسی نیز وارد شده و هم اکنون، تعدادی از ایرانیان دو تابعیتی در مجالس قانونگزاری کشورهای انگلیس، هلند، سوئد و آلمان به عنوان نماینده شهروندان این کشورها حضور دارند. شاید بزودی در کنگره آمریکا هم شاهد حضور این دسته از ایرانیان فعال در سیاست باشیم.

امامتأسفانه برخلاف پیشرفت جوانان مهاجر ایرانی، جوانان و نوجوانان مقیم ایران روز به روز با محرومیت‌ها و فشارهای بیشتری مواجه می‌شوند که طبیعتاً در روند رشد و پیشرفت‌ آنها برای رسیدن به جایگاهی که شایستگی و لیاقت آن را دارند تأثیر مخربی می گذارد. امروز در خبرها شنیدم که بیش از هشتصد مغازه و فروشگاه لباس‌های زنانه در ایران به جرم رعایت نکردن قوانین مربوط به حجاب اسلامی بسته شده‌اند. سی وهفت سال است که دختران و زنان حق انتخاب پوشاک خود را ندارند و نمی‌توانند چیزی را بپوشند که دوست دارند.

اما نکته قابل توجه اینکه در کشوری که با زور و اجبار می‌خواهند قوانین خشک اسلامی را برقرار کنند، «نوشیدن و حمل مشروبات الکلی جزو ده جرم نخست کودکان و نوجوانان در تهران است و گفته می‌شود مشروب‌خواری در میان نوجوانان به شدت افزایش یافته است». همچنین بنا به گزارش «صدای آلمان»، ده جرم نخست نوجوانان تهرانی به ترتیب عبارتند از: «تخلفات راهنمایی و رانندگی، ضرب و جرح عمدی، سرقت، ایراد صدمه بدنی غیرعمد، شرب خمر (نوشیدن مواد الکلی)، تخریب، روابط نامشروع و تهدید و ورود و اقامت غیرمجاز و حمل مشروبات الکلی» می‌باشد.

عجبا که سی و هفت سال موعظه و درس اخلاق دادن، فشار، تهدید، شلاق زدن، زندانی کردن، و حتی اعدام نه تنها تأثیری در کاهش جرایم و کارهای خلاف قانون نداشته، بلکه همچنان شاهد رشد روزافزون میزان اعتیاد، گمراهی و تخلف در شهرهای مختلف ایران هستیم. درهمین حال،کمتر روزی است که خبری از اختلاس و دزدی‌های کلان از بانک‌ها، کارخانه‌ها و خزانه خالی کردن‌ها، تقسیم اراضی دولتی به قیمت‌های بسیار ارزان به سرسپردگان و بستگان دست‌اندرکاران حکومتی در رسانه‌ها و مطبوعات کشور منعکس نباشد. اما عاملان این فسادهای کلان اقتصادی، همچنان آزادانه به کار زد و بندهای خود مشغول هستند و دستگاه قضایی کشور با خونسردی از کنار آنها می‌گذرد. تعدادی هم از همین دزدان، بی‌هیچ شرم و حیایی، براحتی آب خوردن از کشور خارج می‌شوند و کشور دیگری را برای حفظ خود و اموال دزدی‌شان انتخاب می‌کنند. در این شرایط، کودکان و نوجوانانی که از کمترین محیط امن و سالم برای رشد و تحصیل محروم مانده‌اند و در نهایت فقر و بی‌کسی برای سیر کردن شکم خود، و حتی اغلب سیر کردن اعضای خانواده خود، به دام‌های کلاشان گرفتار می‌شوند، بایستی تنبیه گردند و روانه زندان‌ها شوند. و چه بسا کودکانی که در زندان‌ها یا غیر منصفانه به اعدام محکوم می‌شوند و چه بسیار آنهایی که در زندان بجای اصلاح، به یک خلاف‌کار حرفه‌ای تبدیل می‌شوند.

در هفته‌های اخیر،علاوه بر این اخبار تأسف‌انگیز، انتشار ویدئوی دیدار آیت‌اللـه منتظری با دست‌اندرکاران دستگاه قضایی، وزارت اطلاعات و زندان‌های سیاسی کشور حسینعلی نیری (حاکم شرع)، مرتضی اشراقی (دادستان)، ابراهیم رئیسی (معاون دادستان) و مصطفی پورمحمدی (نماینده اطلاعات در اوین) با موضوع اعدام زندانیان در تابستان سال ۱۳۶۷، زخمی کهنه در جامعه‌ ایران تازه شد. این دیدار پیش از اعدام‌های دسته جمعی زندانیان سیاسی در آن زمان است که در آن آیت‌الـله منتظری می‌کوشد تا برگزیدگان آیت‌الـله خمینی، را از ارتکاب به این جنایت، که تاریخ درباره آن قضاوت خواهد کرد، برحذر دارد.آیت‌الـله منتظری در این جلسه همچنین قضات و مسؤولان این اعدام‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد و به آنها درباره این جنایت و فاجعه عظیم انسانی هشدار می‌دهد.

متأسفانه، همان طور که همه می‌دانیم، تلاش‌‌های آیت‌اللـه منتظری نتوانست مانع از وقوع آن جنایت شود و در نتیجه قریب به پانزده هزار نفر اعدام شدند و بیش از ۴۴۸۲ نفر درظرف دو ماه ناپدید شدند! همچنین مقام جانشینی رهبر را از آیت‌اللـه منتظری سلب کردند و وی را تا مرگش در حصر خانگی قرار دادند.

امروز همگی قضات و دیگر دست‌اندرکاران این جنایت تاریخی، به پاداش جنایتی که مرتکب شدند، بر پست‌های حساس دولتی و قضایی این مملکت تکیه زده‌اندو آنچنان خود را در مصدر قدرت می‌بینند که بی‌هیچ شرمی، با نهایت افتخار، جنایت خود را عملی مقبول و خداپسندانه می‌نامند. آقای پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات در زندان اوین آن روز، و وزیر دادگستری امروز، با لبخندی وقیحانه مدعی می‌شود که عمل او و همکارانش اجرای امر خدا بوده و خوشحال است که او مجری این امر بوده است!

محمد تنگستانی، شاعر، دربار این ویدئو در «رادیو زمانه» می‌نویسد: «صدا‌ می‌گوید ۲۰۰ زندانی … صدا می‌گوید اعدام … صدای می‌گوید بند عمومی و سلول انفرادی …، تعیین تکلیف …، اعدام …، صدا می‌گوید که نمی‌شود این زندانیان را دوباره به بند برگرداند …. صداها در هم می‌روند. صدای خنده …، صدای مرگ، صدا …، صدا …

این صداها چه تأثیری در تاریخ معاصر ایران گذاشته‌اند؟ چه تأثیری بر زندگی روزمره ما دارند؟ آیا می‌شود مثل خیلی از صداها و پژواک‌های روزانه، بی‌تفاوت از کنارشان گذشت و فراموش‌شان کرد؟ آیا این صداها با گذشت زمان عادی خواهند شد یا این‌که این خنده‌ها، این لحن بی‌تفاوت و این توجیه‌ها برای همیشه کابوس بسیاری از مردمان در ایران‌ خواهند ماند؟»

آری، بارها از خودمان پرسیده‌ایم که این صداها چه تأثیری در تاریخ معاصر ایران گذاشته‌اند؟ این صداها چه تأثیری در نسل‌های آینده ایران، در درون و برون ایران داشته‌اند؟ آیا هیچ از خودمان پرسیده‌ایم که انسان‌های پیر و جوان و نوجوانی که به اتهام حمل یک اعلامیه و یا دادن یک شعار ساده، سال‌ها تحت شکنجه و شلاق و انواع فشارهای فیزیکی و روانی قرار گرفتند و عده‌ای از آنها زیر شکنجه و یا به احکام بشدت ناعادلانه اعدام جان شیرین خود را از دست دادند، اگر در این سی و چند سالی که از آن فاجعه اسف‌بار گذشته، چنانچه هر یک از قربانیان زنده بودند و به زندگی و تحصیل خود ادامه داده بودند، امروز می‌توانستند بانی و مجری چه خدمات و چه پیشرفت‌هایی در همه عرصه‌های علمی و اجتماعی و اقتصادی باشند؟ آیا اگر این جان‌های عزیز چنین بی‌رحمانه از صحنه زندگی محو نمی‌شدند، می‌توانستند تا چه میزان باعث آبادانی و سربلندی و ترقی ایران گردند.
در میان نوجوانانی که فقط به این جرم که در زندان با صدای بلند مسلمانی خودشان را اعلام نکردند و به جزای آن به چوبه اعدام سپرده شدند، فرزند نوزده ساله یکی از بیران دوران دبیرستان من بود. پدر این نوجوان یکی از افتخارات ایران، و سرمشق پشتکار، اراده، استعداد و نبوغ بود. خوب به خاطر دارم که سال هشتم یا نهم دبیرستان جوینی قوچان بودم که یک روز رئیس فرهنگ شهر قوچان، مرد جوانی را که لباسی تمیز بر تن داشت و کراواتی زده بود به عنوان دبیر فیزیک به ما معرفی کرد. این دبیر جوان چهره‌ای گشاده و سیمایی مهربان و متبسم داشت. دبیر فیزیک جدید، فارسی را با لهجه آذری، ولی بسیار سلیس و روان صحبت می‌کرد و از همان دقایق اول درسش همه شاگردان را مجذوب خود کرد. خال کوبی روی دستش جلب توجه می‌کرد. بعدها که با وی بسیار نزد یک شدم، دانستم که در آذربایجان شاگرد یک تعمیرگاه کفش یا به قول ما قوچانی‌ها «لخه‌دوز» بوده و آن زمان اصلاً فارسی نمی‌دانسته تا اینکه با خواندن روزنامه‌های اطلاعات و کیهان زبان فارسی را یاد می‌گیرد و در طول یک سال تصدیق ششم ابتدایی را می‌گیرد. و بعد با تلاش و پشتکار در یک سال، سه سال سیکل اول را به پایان می‌برد. کلاس دهم و یازدهم را هم در یک سال تمام می‌کند و بعد از اخذ دیپلم ششم دبیرستان در سال بعد وارد دانشسرای عالی تهران شده و بعد از سه سال موفق به دریافت لیسانس فیزیک می‌شود. یعنی در ظرف هفت سال، راه درازِ از بی‌سوادی کامل وندانستن زبان فارسی تا لیسانس فیزیک را طی می‌کند. و حالا دبیر محبوب فیزیک ما دانش‌آموزان قوچانی بود. وی بعدها به تهران رفت و یکی از بانیان گروه خوارزمی شدو بهترین کتاب‌های درسی فیزیک را به چاپ رساند. وقتی بعد از چند دهه، نام پسر او را در لیست اعدامی‌های تابستان ۱۳۶۷ دیدم، بی‌اختیار بر خود لرزیدم و اشک امانم نداد. امروز با خود می‌گویم آیا اگر این جوان زنده بود، نمی‌توانست مانند پدرش برای جامعه فرهنگی ایران مفید و مؤثر واقع شود؟

همین حالا هم وقتی به آن دبیر عزیز، که د یگر زنده نیست، فکر می‌کنم، با خود میگویم کاشکی موقع مرگ فرزندش زنده نمی‌بود تا چنین داغدار نباشد. برای آن که نه او و نه هیچ پدرو مادری سزاوار از دست دادن فرزندان خود به جرم قبول نداشتن عقیده و تفکر دیگران ویا … نیستند….
همین چند روز پیش یک فوتبالیست آمریکایی، در اعتراض به به پایمال شدن حقوق سیاهان در امریکا،در زمان پخش سرود ملی آمریکا به جای ایستادن ودست به سینه زدن، بر زمین نشست و ازجای خود تکان نخورد. در این مورد نکته جالب این که، درحالی که عده‌ای با این عمل این فوتبالیست مخالف بودند، سازمان فوتبال آمریکا و رئیس جمهور آمریکا، این عمل او را آزادی بیان قلمداد کردند. حتی رئیس جمهور آمریکارسماً گفت که عمل این فوتبالیست مخالفت با تبعیض نژادی در آمریکا است.
حسرت و اندوه بسیار از اینکه افرادی نظیر من در برزخ

ی عجیب گرفتار شده‌ایم… در مملکت و سرزمینی زندگی می‌کنیم که می‌توان آزادی بیان داشت و حتی در یک مراسم رسمی از ادای احترام به سرود ملی کشور هم اجتناب کرد، واز طرف دیگر پس از سالیان دراز مهاجرت و دوری از زادگاه، هنوز هم قلب‌مان برای آن آب و خاک و مردم مظلومش بتپد و آزادی بیان، عقیده، دین و ایمان و برابری و حق انتخاب حرفه و پوشاک را برای نوجوانان، جوانان، زنان و مردان سرزمین مادری‌مان آرزو کنیم.
به امید روزهای بهتر