سخنی با خوانندگان – شاهرخ احکامی – میراث ایران، شماره ۸۷، پاییز ۱۳۹۶
حوادث سه ماهه اخیر ایران و جهان در ارتباط با بسیاری از تهدیدات و محرومیتهای مهاجرتی برای چند کشور، که ایران محور اصلی آن بود، افکار بسیاری از ایرانیان برون و درون مرز را به خود مشغول کرد. انتشار اسرار مربوط به کودتای ۲۸ مرداد از طرف دولت آمریکا، باعث نوشتن مقالات و انتشار کتابهای زیادی شد. در رسانههای چاپی و مجازی نیز، موافقان و مخالفان این حادثه تاریخی، به جان هم افتاده و همدیگر را بیآبرو و بیخط و نشان میکردند. هر کس سعی داشت با عیان کردن بسیاری از اسرار نهفته، طرف مقابل را که مثل او فکر نمیکرد و راه سیاسی او را نداشت، از میدان بدر کند. این داد و بیدادها و دعواهای پوچ و بیجهت، از نگاه نگارنده این سطور، حول ماجراهای گذشتهای بود که اهمیت آن فقط جهت ثبت و ضبط در تاریخ است، هرچند البته در نتیجه آن اتفاق مسیر سیاسی، حیاتی ایران به کلی عوض شد. گاهی مایه تأسف و شگفتی است که چگونه اشخاص بسیار تحصیلکرده و سرآمد جامعه، وقتی که فرد مخاطب خویش را هم عقیده خود نمییابند، به گونهای کودکانه و ناشیانه؛ و بسیاری اوقات بیادبانه، او را با قلم و بیان خود درهم میکوبند. این گروه غافل از آن هستند که نسل جوانی که شاید آگاهی چندانی درباره آن واقعه تاریخی ندارند، فقط در سایتها، نوشتهها و نقلقولهای این و آن را خوانده، شنیده و از آن میگذرند. چون امروز نسل جوان و آنانی که در سالهای پس ازانقلاب به دنیا آمدهاند، آنقدر گرفتاری و مشکلات گوناگون دارند که حوصله برگشت به پنجاه شصت سال پیش را ندارند. همانطور زمانی هم که همسالان من دوران نوجوانی و جوانی را میگذراندند، وقتی در نشریهای و یا احتمالاً کتابی، مطلبی درباره دوران قاجار میخواند و یا قصهوار میشنید، با بیحوصلگی و بیتفاوتی از آن میگذشت.
در آن روزهای ماه مرداد بود که به دلیل دو اتفاق مهم تاریخی، یکی سالگرد پیروزی انقلاب مشروطیت (۱۴ مرداد)، و دیگری سالروز واقعه تاریخی ۲۸ مرداد، روزانه صدها ایمیل و پیغام در فیسبوک و … دریافت میکردم، و برحسب عادت که همیشه هرگاه نوشتهای برایم جالب باشد، بنا به نوع و موضوع نوشته یا خبر، آن را بدون هیچ تفسیری برای دوست یا دوستان نزدیکی میفرستم که میدانم به جهات مختلف به چنین موضوعاتی علاقمند هستند، با این تصور که شاید آن عزیزان این مطلب را ندیده باشند.
در یکی از همین روزهای ماه مرداد، روزی یک مقاله از یک نویسنده حرفهای به دستم رسید. من این نویسنده را سالهای بسیاری است که میشناسم و هر چند سال یک بار هم شاید برحسب اتفاق یکدیگر را دیدهایم و چند کلمهای باهم صحبت کردهایم. این مقاله در رد مطالب و اسرار منتشر شده سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) نوشته شده بود و باعث تحریک و تشویق عدهای، و عصبانیت و کینه برخی دیگر شده بود. در همین زمان، مطالب فراوانی هم در تأیید یا پاسخ به این نوشته به دستم میرسید. من هم، چنانچه پیشتر گفتم برحسب عادت، نوشته اول را به پنج نفر از دوستانم که بیشتر آنها اهل قلم هستند و از روشنفکران و تحصیلکردههای نخبه جامعه ایرانی به حساب میآیند فرستادم. اما ناگهان یکی از این عزیزان که اتفاقاً از بدو انتنشار «میراث ایران» نیز با ما همکاری داشته و مرا تا حدی از نزدیک میشناسد، برایم پاسخی تند فرستاد که «شاهرخ خان، حالا کارت به جایی رسیده که نوشتههای این آدم بدنام را پخش میکنی؟»
دریافت این چند خط، آن هم از فردی بسیار مؤدب و مبادی آداب که در این ۲۴-۲۵ سال، همیشه برایم نمونه نزاکت و سخت کوشی بوده و برایش احترام خاصی قائل بوده و هستم، مرا به شگفتی واداشت. کمی بعد ایمیل دیگری از دوست دوم دریافت کردم که حرفهای رفیق اولم را تأیید میکرد. ایمیل دومی به من نشان داد که رفیق شفیق اولم، آن پاسخ را به سایر دوستان هم فرستاده است؛ شاید برای آنکه آنها هم مرا بهتر بشناسند و بدانند که گویا من بتازگی به حرفه شریف دیگری مشغول هستم که پادویی نویسنده مقاله در رد مطالب و اسرار منتشره شده سازمان جاسوسی آمریکا درباره کودتای ۲۸ مرداد است.
این رفتار دوستانم مرا بسیار افسرده و متأسف ساخت. مات و مبهوت از داستانی که پیش آمده بود، شروع کردم به فکر کردن درباره روحیات ما ایرانیها و اینکه چگونه تنها به قاضی میرویم و حتی به نزدیکترین دوستانمان برچسب و تهمت میزنیم. حیران بودم از آن که شده بودم
تصمیم گرفتم که تلفنی با دوست گرامیام صحبتی کرده و داستان را برایش شرح دهم. همین کار را کردم. به او گفتم، عزیزم ، من آن ایمیل را صرفاً برای آن به تو و چند آشنای دیگر فرستادم، چون میدانستم که این مطلب از راه دیگری به شما نخواهد رسید، خواستم بدانید که مخالفین نظرات و ایدههای شما چگونه به مسایل نگاه میکنند. در ضمن گفتگو با او، تأکید کردم که من هیچ توافق و همآهنگی عقیدتی و سیاسی نه با آن نویسنده دارم و نه با شما.
این داستان بار دیگر درد و تأسف این سالها را به من یادآوری کرد. اینکه چگونه ما ایرانیان تحمل شنیدن نظرات و گفتههای مخالفین خود را نداریم؛ و پس از قریب چهل سال دربدری، و زندگی در محیطی که به طور نسبی از دمکراسی و آزادی بیان برخوردار هستیم، هنوز هیچ تحول و تغییری در این رویه و رفتار نادرستمان رخ نداده است. شاید برای بسیاری از دوستان من که از همه گرایشهای سیاسی گوناگونِ دست راستی و دست چپی، ملیگرا و سلطنتطلب و … و همچنین از ادیان گوناگون زردشتی، یهودی، مسیحی، مسلمان، بهایی و بیدین هستند، قابل قبول نباشد که من چگونه در طول زندگیام به صورت مستقل و بدون وابستگی به هیچ گروهی، توانستهام با کمک گرفتن از همه، فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی خود را پیش ببرم؛ چگونه این گروههای مختلف سیاسی و مذهبی را تحمل کرده و با آنان زندگی و معاشرت کردهام؛ در کارها از آنها مشورت گرفته و بهرهها بردهام؛ و با همکاری و همدلی همهشان «میراث ایران» را تا به حال اداره و سر پا نگاه داشتهام.
برای من هر کسی که به ایران فکر کند، برای استقلال و پابرجاییاش بکوشد، از هر مرام و مذهبی که باشد، احترام گذاشتهام. و متقابلاً، اگر فردی از این گروههای گوناگون، نیازی به همفکری، همکاری و کمک داشته، به صرف ایرانی بودن، به کمکشان شتافتهام و از هرگونه کمکی دریغ نکردهام.
حالا چطور میشود که، بسیاری از ما، به محض شنیدن نام کسی که از او خوشمان نمیآید، میخواهیم با کینه و نفرت نوشته و یا هر کار او را تخطئه و بیقدر نماییم. حتی کس دیگری که، نام فرد محکوم مورد نظر ما را به زبان آورد، و خدایناکرده دست محترمانهای با او بدهد، به زیر باران تهمت و برچسب عقیدتیمان میگیریم، و آبرو و حیثیت او را پایمال و نامش را آلوده میکنیم.تحمل و بردباری، و احترام به همدیگر باید شعار همه ما باشد.
کشور ما این روزها در دست عدهای غارتگر است و متأسفانه کسانی که اهرمهای حکومت را در دست دارند، شماری مأمور امنیتی و پاسدار گذشته و حال هستند؛ از وزیر بهداری (پاسدار سابق) گرفته تا خود آقای روحانی که از روز اول انقلاب در سازمانهای و کارهای امنیتی اشتغال به کار داشته است. با همه این احوال، جوانان و مردان و زنان با شهامت و دلیر ایران برای استواری و استقلال میهن عزیز خود سخت کوشا هستند؛ جوانان ایرانی برای سرافرازی نام ایران، که این روزها به خاطر سیستم حکومتی و رفتار نامعقولانه آنان جزو بدنامترین کشورهاست، با درایت و استعداد خارقالعادهشان، در سراسر دنیا تلاشهای افتخارآفرینی میکنند. نگاه کنیم به مریم میرزاخانی، زن ریاضیدان و نابغهای که اثری جهانی و جاودانی از خود بر جای گذاشت. امروز نام او در کنار نام بزرگانی چون ابنسینا، خوارزمی، فارابی و اینشتین بر صفحه تاریخ جهان جاودانه شد. «میراث ایران» به احترام این زن دانشمند برجسته ایرانی، برای دومین بار چهره تابناکش را بر جلد خود نقش زد، تا شعله شمع وجودش، نه تنها روشنیبخش راه دیگر تلاشگران برای آبادی و سربلندی ایران باشد، بلکه روشنیبخش راه همه کسانی در جهان باشد که به خیر و خوبی انسانها میاندیشند.
سخنرانی ۲۱ آگوست آقای ترامپ، نیز شاید تحت تأثیر گفته سعدی بزرگ ما باشد که میگوید: بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند…آقای ترامپ در سخنرانی خود مردم آمریکا را از سیاه و سفید، از هرگونه نژاد و مذهبی جزو یک خانواده دانست و گفت که اگر یک عضو خانواده آسیب ببیند، سایر اعضا خانواده هم آسیبپذیر خواهند شد. این گفته بسیار شبیه گفته سعدی شیرازی است که اگر یک عضو به درد آید، بقیه اعضا و ارگانهای بدن انسان هم به درد خواهند آمد.
به هر حال حرف بسیاراست. در این دوران بحرانی و خطرناک که هر آن،ممکن است شعله جنگ و مصیبت به ایران کشیده شود، چه خوب است که ما ایرانیان برون مرز بیشتر از اینها، همدیگر را تحمل نماییم. به همدیگر احترام بیشتری بگذاریم و دردها و گرفتاریهای یکدیگر را به قدر توان خود درمان کنیم. اگر کسی با ما هم عقیده و همفکر نیست، او را دشمن ندانیم و به افکار و عقاید او احترام بگذاریم. مشکلی که این روزها در آمریکا پیدا شده و چند دستگی و گسیختگی را در جامعه دامن زده است، همان مسایل اختلاف نژادی، مذهبی ومرامی است که سالهای طولانی گمان میرفت که حل شده و دیگر وجود ندارند، ولی متأسفانه، ناگهان یک اشتباه و تعصب بیجا و رهبری غلط، باعث شده تا خطر جنگ و جدلهای نژادی و مذهبی در آمریکا بار دیگر شروع شود، که در آن صورت، این مشکل، چه بخواهیم و چه نخواهیم دامن همه ما را خواهد گرفت. ای کاش که چنین نشود. به امید تفاهم بیشتر و صلح و صفای جهانی!