سیاوش بشیریان – تشارات پرنگ
این کتاب در سال ۱۹۹۱ به چاپ رسیده است و یکی از خوانندگان باوفا و گرامی «میراث ایران»، آقای یزدانپناه آن را به »میراث ایران» هدیه کردهاند.
مرحوم سیاوش بشیری در چند سال حیات خود پس از انقلاب در پاریس بسیار پر کار بود و کتابهای متعددی به چاپ رساند. و با قلم تیز و بیپروایش به جنگ مخالفان ایدهها و عقاید سیاسیاش رفت. در یکی از طنزنوشتههایش هم به «میراث ایران» به خاطر چاپ نوشتههایی که مورد تأیید و علاقه خود و همفکرانش نبود، ایراداتی وارد کرد…
بشیری در دیباچه کتاب مینویسد: … استاد دانشگاه شدم، پزشک شدم، روزنامهنویس شدم، ثروتمند شدم، دولتمرد شدم و این همه را از پرتو آنچه که او ساخت و پرداخت به دست آوردم و حالا به خود اجازه میدهم، این تنها قهرمان دورانساز تاریخ دویستساله ایرانم را به هر زشتی که میشناسم، متهم کنم و این حکایتِ آن کسی را میماند که، وکیل مدافعی استخدام کند تا در یک دادگاه روسپیگری مادرش را ثابت کند!!
… پیدایش رضاشاه در ایران، ضرورت قطعی تاریخ بود، ضرورت بیچون و چرای «ممالک محروسه»ای که یکصدوپنجاه سال حکومت استبدادی مذهبی قاجارها، آن را از ردیف ابرقدرتهای تاریخ به عقبافتادهترین کشورهای منطقه سوق داده بود…، بلکه این نیاز و اقتضای ایران بود که در هنگامه شوربختی و تیرهروزی خود، فرزندی از میان فرزندانش به پا خیزد و رهایی و نجات را بشارت دهد… پتر کبیر در وصیتنامهای که منتسب به اوست در بخش نهم به جانشینان خود مینویسد: «… دولت روسیه را وقتی میتوان دولت واقعی گفت که پایتخت خود را به استانبول، که کلید گنجهای آسیا و اروپاست ببرد. پس تا میتوان، باید کوشید که به شهر استانبول و اطراف دست بیاندازیم و کسی که استانبول و اطراف آن را در دست داشته باشد، خداوند همه جهان خواهد بود. پس برای رسیدن به این مقصود باید در میان ایران ودولت عثمانی نفاق افکند تا همیشه در میانشان جنگ باشد. اگرچه اختلاف مذهب و عقیده که مردم شیعه با سنی دارند از هر لشکر و سلاحی بیشتر کارگر است و برای تأمین مقصود و تسلط روسیه بر آنها بهترین وسیله است. با این همه، بر شما واجب است، همواره به هر وسیله که میتوانید دوگانگی را در میانشان شدیدتر کنید و نگذارید باهم همآهنگ شوند. عاملی که بیش از همه مرا دلخوش میکند، اختلاف میان شیعه و سنی است. استیلای روحانیون بر ملتهای مسلمان دلخوشی دیگر من است، چون آنها مانع از آناند که مسلمانان با ملل اروپا درآمیزند. از آن گذشته، باید چارهجوییهای بسیار کرد که کشورایران روز به روز تهیدستتر شود و بازرگانی آن تنزل کند و رویهمرفته باید همیشه در پی آن بود که ایران رو به ویرانی رود…»
… قدرت روزافزون نادرشاه، راه را بر هر نوع اندیشهای برای تجاوز به ایران بسته بود و به این ترتیب از زمان افشار تا پایان دوران زندیه، ایران مشکل مهمی با همسایه شمالی خود نداشت. مصیبتها از زمان قاجارها آغاز گردید….
در ژانویه ۱۸۰۱، سِرجان ملکم قراردادی را که میخواست با فتحعلیشاه منعقد ساخت. ایران متعهد شد که در صورت حمله افغانستان به هندوستان، به افغانستان حمله کند و همچنین مانع اقامت فرانسویها در ایران گردد. بریتانیا هم تعهد میکرد در صورت حمله فرانسه یا افغانستان به ایران، توپخانه و استحکامات کافی با وسایل لازم در اختیار ایران بگذارد. چند سال بعد وقتی شاه، به هنگام حمله روسیه به قفقاز از انگلستان خواست که نیروهای ایران را یاری دهند، به بهانه این که نامی از روسیه در قرارداد نیست، جواب مساعدی نداد…
سِر دنیس رایت در یکی از پانویسهای بخش آخر کتاب اخیر به استناد تلگرام ۲۷ ژوئیه ۱۹۱۹ سِرپرسی کاکس به لرد کرزن، زیر شماره اف.او۴۱۶/۶۵، مینویسد: «… احمدشاه هم برای همکاری با انگلیسیها قیمتی تعیین کرده بود. وثوقالدوله در ماه آوریل ۱۹۱۹ به کاکس گفت که شاه آماده همکاری با دولت بریتانیا است به شرط آنکه انگلستان نیز حمایت از او و سلسله قاجاریه را تضمین کند و برای تمام عمر ماهانه ۲۰هزار تومان به او بپردازد. لندن تقاضاهای او را رد کرد و بیش از «حمایت شخصی و دوستانه» و ادامه پرداخت مقرری به میزان فعلی، وعدهای نداد. آن هم تا زمانی که که «اعلیحضرت صمیمانه از حکومت آن جناب! وثوقالدوله حمایت نماید»…. برای زمانی بسیار طولانی، تلاش شده تا احمدشاه به عنوان پادشاهی دمکرات که تاج و تخت خود را بر سر عدم موافقت با قرارداد ۱۹۱۹ از دست داده، در افکار عمومی ایرانیان جای داده شود. طرفداران این جعل تاریخی، مخالفان رضاشاه بودهاند و شاید هرگز تصور نمیکردند با انتشار اسناد وزارتخارجه انگلستان این فریبکاری تاریخی فاش شود….
سر دنیس رایت مینویسد: «آیرونساید مینویسد:… با رضاخان مذاکره کرده، دقیقاً او را در رأس قزاقان ایرانی قرار دادهام (نوشته آیرونساید است). او یک مرد و درستترین مردی است که تا کنون دیدهام. به او گفتم که در نظر دارم امکان بدهم تا تدریجاً از زیر نظرم خارج شود… با حضور اسمیت مذاکره مفصلی با رضاخان کردم. نمیدانستم آیا باید چیزی بنویسم یانه، ولی سرانجام بدین نتیجه رسیدم که نوشتن خوب نیست. اگر رضاخان بخواهد نادرست بازی کند، خواهد کرد و صرفا خواهد گفت هر وعدهای که داده از روی ناچاری بوده و مجبور نیست بدانها وفا کند. وقتی میخواستم بگذارم رضاخان برود، دو مطلب را برایش روشن ساختم: ۱) او نباید در این جهت هیچ تلاشی بکند که از پشت سر مرا بزند این موجب فنای او خواهد شد و برای هیچ کس جز انقلابیان فایدهای ندارد. ۲) شاه تحت هیچ عنوان نباید معزول شود. رضاشاه با قدری چربزبانی به من قول داد و ماهم باهم دست دادیم به اسمیت گفتهام که او را تدریجاً آزاد بگذارد….»
روز هفتم اسفند ۱۲۹۹، چهار روز پس از به ثمر رسیدن کودتا، احمدشاه، رضاخان میرپنج را به لقب «سردار سپه» مفتخر ساخت… در برابر کودتای ۱۲۹۹ و تشکیل دولت جدید توسط سیدضیاءالدین طباطبایی، سه والی استانهای خراسان، کرمانشاه و فارس فرمان احمدشاه را نادیده گرفتند و به اندیشه مقاومت در برابر دولت غیراشرافی جدید افتادند و دولت نیز به منظور نشان دادن قدرت حکومت مرکزی، دستور بازداشت هر سه نفر را صادر کرد. قوامالسلطنه، والی خراسان؛ اکبرمیرزا صارمالدوله، والی کرمانشاه؛ و مصدقالسلطنه والی فارس، مخالفان حکومت تازه و به اصطلاح آن روزها، یاغی بر دولت بودند… سردار سپه با انتشار بیانیه معر وفش، میگوید: … با کمال افتخار و شرف، به شما میگویم که مسبب حقیقی کودتا منم و با رعایت تمام این معنی، این راهی است که من پیمودهام و از اقدامات خود ابداً پشیمان نیستم….
در روز پنج آبان ماه ۱۳۰۲، فرمان ریاست وزرایی سردار سپه را به این شرح صادر کرد (احمدشاه): «… چون برای خدمت مهم ریاست وزرایی وجود یک نفر شخص کافی لایقی لازم بود، لهذا جناب اشرف سردار سپه را که کمال مرحمت و اعتماد و اطمینان را به ایشان داریم، به ریاست وزرایی منصوب و برقرار فرمودیم که مشغول این خدمت مهم باشند.»….
درروزهای پایانی سال ۱۳۰۲ در حالی که مدیرالملک جم وزیر مالیه و عزالممالک اردلان وزیر فواید عامه، خطابه در دست به اتفاق رؤسا و کارمندان وزارتخانههای خود به منزل سردار سپه رفتند تا استقرار رژیم جمهوری را از او بخواهند، احتشامالسلطنه از بزرگان قاجار و معینالدوله و تنی چند نفر دیگر از طرف نمایندگان مجلس مأموریت یافتند تا با محمدحسن میرزا ولیعهد ملاقات کرده و به او پیشنهاد کنند که در جهت همراهی با جمهوریخواهان از مقام خود استعفا کند، محمدحسن میرزا ولیعهد، پیشنهاد را نپذیرفت و سردار سپه نیز جز تبسم، جوابی نداد.
– روز ۲۹ اسفندماه، در مجلس میان مدرس و دکتر احیاءالسلطنه بهرامی مشاجره شد. دعوایی که با یک سیلی پایان یافت. سیلی را دکتر احیاءالسلطنه به گونه مدرس زد و ناگهان اسلام به خطر افتاد. اهانت یک طرفدار جمهوری به یک مرد روحانی، تهران را منقلب ساخت. بازار بسته شد و تظاهرات خیابانی اوج گرفت: «ما دین نبی خواهیم، جمهوری نمیخواهیم».
… بعد از ظهر روز نهم آبان ۱۳۰۴ سیدمحمد تدین واعضای هیأت رئیسه مجلس شورای ملی به منزل سردارسپه رفتند تا به طور رسمی تصمیم مجلس را به او ابلاغ کنند: «… قانون مصوبه انقراض سلطنت قاجاریه و اعطای حکومت موقتی مملکت ایران است که تقدیم حضور والاحضرت میگردد و کلیه نمایندگان با یک قلب امیدوار انتظار دارند که سعادت ایران وایرانیان در ظل عطوفت والاحضرت تأمین و این قدم بزرگی که در حیات جدید مملکت برداشته شده برای عامه ملت میمون و مبارک باشد…».
… روز بیستویکم آذرماه، مجلس مؤسسان با اکثریت تمام اصول ۲۶، ۳۷ و ۳۸ متمم قانون اساسی را ضمن تصویب یک ماده واحده تغییر داد و سلطنت ایران به دودمان پهلوی انتقال یافت…
و حالا، تنها ادای سوگند در محضر مجلس شورای ملی باقی مانده بود تا همه پیشبینیهای قانون اساسی، تحقق یافته باشد. این مراسم نیز در روز ۲۴ آذرماه ۱۳۰۴ در مجلس شورای ملی به عمل آمد.
هزار سال سکوت
ژوزف ملیک هوسپیان
انتشارات زرماندوخت
دوست و همکار گرامی دکتر ژوزف ملیک هوسپیان برای خوانندگان «میراث ایران» در چند سال گذشته، چهره شناختهشدهای است، چرا که علاوه بر نوشتههای خواندنی ایشان، «میراث ایران» تا کنون دو کتاب به قلم پدر ایشان دکتر وانوش هوسپیان را به خوانندگان معرفی کرده است و کتابهای خواندنی «ایران و ارمنستان در گذرگاه تاریخ»، «ریشههای عمیق مسیحیت در ایران و میان اعراب» و «خاطرات پراکنده سه پزشک» به قلم دکتر ژوزف هوسپیان را در این صفحات بررسی کردهایم. این بار نیز مروری خواهیم داشت بر کتاب «هزار سال سکوت» این نویسنده.
نویسنده در مقدمه ۱۵ صفحهای کتاب به تفصیل درباره خدمات و ابداعات پزشکی، فعالیتهای مطبوعاتی، تلویزیونی و اجتماعی، و سفرهای دور و دراز خود جهت کسب اطلاعات و آگاهیهای بیشتر، صحبت کرده است. دکتر هوسپیان دراین مقدمه، میگوید نکتهای را توضیح خواهد داد که تا کنون در دیگر کتابهای تاریخ ایران دیده نشده است. و آن نکته این است که در بیش از ۳۲۱۷ سال پیش یک گردنبند طلایی شامل چهار عدد سواستیکا در ناحیه گیلان در ایران کنونی به دست آمده که نشان خوشبختی، رفاه، موفقیت، کامیابی و خجسته بودن است که هدیهای برای ملکه یا شاهزاده خانمی بوده است. معانی دیگر سواستیکا که هیچ گونه ارتباطی با «صلیب شکسته» ندارد، کامکار و موفق بودن و فرخندگی میباشد… تمام معانی نام برده کوچکترین ارتباطی با مرام شوم فاشیزم هیتلری ندارد و در سال ۱۹۳۵ میلادی که برای اولین بار سواستیکا به عنوان آرم نازیسم در آلمان انتخاب شد، دارای معانی خاصی از جمله اقتدار قوم آریایی و نیز قدرت و پیشرفت بوده است….
دکتر هوسپیان… با یک قایق پاروزنی همراه با پاروزنان، مسیر کشتیهای خشایارشاه را، همانگونه که در نوشتارهای هردودت، پلوتارک، افوروسو و دیودوروس سیکولوس سیسیلی و نیز پژوهشگران معاصر آمده است، چندین بار پیمود. تعداد تلفات رویداد فوق و نیز نبرد «ترموپیل» و داستان ۳۰۰ نفر اسپارتی و چندین صدهزار نفر سپاه خشاریارشاه که در ۴۸۰ پیش از میلاد به وقوع پیوست، به گونهای که نوشته شده است گمراهکننده میباشد و در پشت جبهه اسپارتیها حداقل ۱۰۰ سرباز غیراسپارتی و ۷۰۰۰ آتنی وجود داشتند و تعداد سپاهیان ایران به دلیل مبالغهگویی مورخان احتیاج به تکرار ندارد. خشایارشاه موفق به تصرف قسمتی از یونان گردید و معابد آکروپولیس آتن را با خاک یکسان کرد. ولی سال بعد از شکست در سالامیس، سپاهیان ایران بدون پیروزی مراجعت نمودند…
در سکوت و کتمان نوشته شده: «انگیزه اصلی این پژوهش، نشان دادن اعتقاد و اخلاص بزرگان و نخبگان ادب ایران به عیسی مسیح و اصول مسیحیت میباشد که طی هزار سال گذشته با صراحت و سادگی وبه کرات به نثر و به نظم بیان نمودهاند… عیسی مسیح در دوران سلطنت فرهاد پنجم ۲ ق.م تا ۶م، پانزدهمین پادشاه اشکانیان، پارتیان در بیت لحم که شهر کوچکی در جنوب اورشلیم واقع در فلسطین میباشد به دنیا آمد. بنا بر انجیل متی، تعدادی از مجوسان ستارهشناس در مشرق زمین با مشاهده ستاره نوظهوری که مطابق دانش ستارهشناسی آن زمان نشانه تولد پادشاهی بود، در تعقیب آن پس از پیمودن فرسنگها به اورشلیم رسیدند و از مردم عادی کوچه و بازار که به دور آنان جمع شده بودند، محل تولد کودکی را که پادشاه بزرگی خواهد شد، پرسش نموده انگیزه سفر طولانی خود را برایشان تعریف کردند. مجوسان در بیت لحم به منزلی که مسیح در آن میزیست وارد شدند و هدایای خود را که مقداری طلا، کندر و نوعی صمغ به نام مُر بود با احترام و خضوع تقدیم نموده… و به موطن خود بازگشتند.
در انجیل متی برای معرفی … مجوسان… واژه یونانی ماگوس به کار رفته که همان مغ… و به ارمنی موگ …. میباشد.
… در زمان تولد مسیح ، ستارهشناسان پارسی از مشهورترین دانشمندان علم نجوم آن دوران بودند و شهرهای همدان و ساوه کنونی در قلمرو ماد از مهمترین مراکز ستارهشناسی به شمار میرفتند…. آن چه در انجیل متی بدان اشاره شده دلالت بر ایرانی بودن ستارهشناسان مشرقزمین دارد که از آنان به عنوان پارتیان، اشکانیان نیز نام برده شده است…
دکتر هوسپیان از استاد سعید نفیسی این مطلب را نقل میکند که: «…این قسمت از کتاب اعمال رسولان را به دو گونه میتوان توجیه کرد: یکی آن که نخستین گروندگان به مسیح در آغاز رسالتش مردمی از نژادهای مختلف بودهاند که پارتها و مادها و عیلامیان یعنی سه طایفه از مردمی که در ایران قدیم میزیستهاند در میانشان بودهاند. توجیه دیگر این است که مسیحیت در آغاز انتشار خود در کشور پارتها و مادها و عیلامیان یعنی ایران راه یافته است… در نتیجه این میشود که ایرانیان که پارتها، مادها و عیلامیان باشند از نخستین مردمی بودهاند که دین مسیح را پذیرفتهاند.»
… از دوران اردشیر بابکان تا کشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی، مسیحیت در ایران به اوج رسیده بود به حدی که دختر اردشیر بابکان، که خواهر شاپور اول دومین پاشاه ساسانی بود، علیرغم مخالفتهای دربار و موبدان به دیانت مسیح درآمد.» … به فرمان شاه عباس، انجیل عیسی مسیح به فارسی برگردانده شد که به «انجیل صفوی» معروف میباشد… نادرشاه پس از مراجعت از هندوستان دستور داده بود کتاب مقدس مسیحیان را به فارسی ترجمه کنند که به «انجیل نادری» معروف است و چنان که آمده است با کشیشان و علمای یهود و مجتهدین مسلمان به بحثهای مذهبی میپرداخت…
نویسنده درباره کشف قدیمیترین انجیلهای جهان در ایران مینویسد: کشف دو انجیل قدیمی متعلق به سالهای ۱۷۰ میلادی و ۸۰۰ میلادی در ایران، که به ترتیب به ۱۸۴۷ و ۱۲۱۷ سال پیش مربوط میشود، به علت گزارش خبرگزاریها شهرت بینالمللی کسب کرد…
خر عیسی از دیدگاه شاعران:
شاعران و نویسندگان فارسی زبان بارها و به کرات از خر عیسی سخن به میان آوردهاند… مولانا جلالالدین محمد بلخی بر آن است که، همانطور که عیسی بر خر سوار شد، آدمی نیز باید بر خر نفس اماره خود سوار شود و اجازه ندهد که نفس او بر او غلبه یابد. درحالی که گفتار شیخ سعدی شیرازی در مور دخر عیسی مفهوم دیگری دارد بدین مضمون: «خر عیسی گرش به مکه برند /چون بیاید هنوز خر باشد… ورود عیسی مسیح به اورشلیم، در حالی که سوار خر بود، نشانه فروتنی میباشد و در حالی که فرمانروایان و پادشاهان سوار بر اسب به اورشلیم وارد میشدند، این امر در انجیل چنین آمده است… به اورشلیم بگویید پادشاه تو میآید، او سوار بر کره الاغ با فروتنی وارد میشود.»
مولوی با آگاهی و اعتقاد کامل به انجیل این رویداد را … چنین بیان میکند:
بهر تواضع بر خری بنشست عیسیای پسر
ورنه سواری کی کند بر پشت خر باد صبا
… رابعه بنت کعب قزداری در شعر فارسی، اولین زن شاعری است که درباره عیسی مسیح و مسیحیان به زبان فارسی شعر گفته است:
چو رُهبان شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین ترسا گرفت
مثال چشم آدم شد مگر ابر دلیل لطف عیسی شد مگر باد
فردوسی میگوید:
تو گویی که فرزند یزدان بُد او بدان دار بر کُشته خندان بُد او
که هست او ز فرزند و زن بینیاز به نزدیک او آشکار است راز
واضح است که رابطه پدر و فرزندی خدا و عیسی مسیح ابداً مفهوم فیزیکی و زمینی نداشته، بلکه به طور تمثیل به کار برده شده است. مانند یداله و اسداله و عباراتی از این قبیل که در فرهنگ همه ملتها دیده میشود…
«کاتبان شریر چون قبرهایی هستند که از بیرون آراسته ولی در درون کثیف و پر از استخوانهای مرده میباشد»، که برگرفته از انجیل متی باب ۲۳ از سخنان عیسی مسیح است مبنی بر این که: «وای به حالتانای ملایان و فریسیان ریاکار، شما مانند قبرهای سفید و تزیین شدهای هستید که ظاهری زیبا دارند ولی داخل آنها پر است از بوی تعفن و استخوانهای مرده»….
در حکایت ترسایی که مسلمان شده بود، عطار نیشابوری نشان میدهد که دینداری باید واقعی و حقیقی باشد زیرا خداپرستی از روی هوا و هوس بینتیجه خواهد بود:
یکی ترسا مسلمان گشت و پیروز به میخوردن شد آن جاهل دگر روز
چو مادر مست دید او را ز دردی بدو گفتای پسرآخر چه کردی
که شد آزرده عیسی زود از تو محمد ناشده خشنود از تو
مخنثوار ره رفتن نکو نیست که هر رعنا مزاجی مرد او نیست
به مردی رو در آن دینی که هستی که نامردی است در دین بتپرستی
… در زندگی پس از مرگ و حیات ابدی، مولانا میگوید:
شد ز عیسی زنده لیکن باز مرد شاد آن کو جان به دین عیسی سپرد
عیسیام لیکن هر آن کو یافت جان از دم من او بماند جاودان …
سعدی در دم و نفس مسیحا میگوید:
دم عیسی است پنداری نسیم باد نوروزی
که خاک مرده باز آید در او روحی و ریحانی
ای روی تو آفتاب عالم انگشتنمای آل آدم
احبای روان مردگان را بویت نفس مسیح مریم…
و بالاخره حافظ میفرماید:
همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شده به دَمَت
خرقهپوشی من از غایت دینداری نیست
پردهای بر سر صد عیب نهان میپوشم
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
… و بالاخره:
طبیبِ راهنشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مردهدل مسیحدمی
دکتر هوسپیان از ۲۵ شاعر نامدار ایران با انتخاب اشعار نغز و خواندنی، برای تدوین و تهیه این کتاب کوشش فراوانی نموده است. توفیق ایشان را در کارهای فرهنگی آرزو میکنیم.
یادداشتهای پراکنده
فرهنگ مصور رحمانی
تا به حال چندین کتاب از آقای فرهنگ مصور رحمانی در این صفحات بررسی شده است. چاپ سوم «یادداشتهای پراکنده» شامل فصل نخست، انسان؛ فصل دوم، زندگی؛ فصل سوم، عشق؛ فصل چهارم، انقلاب اسلامی؛ فصل پنجم، موضوعات مختلف؛ فصل ششم، نگاهی کوتاه به گوشههایی از شعر فارسی میباشد.
در ابتدای کتاب از ژان ژاک روسو، نویسنده و اندیشمند بنام فرانسوی مینویسد: «من قلب خود را میشناسم و با افراد بشر آشنایی دارم. من به کسان دیگری که وجود دارند شباهتی ندارم. اگر از آنها بهتر نیستم، دست کم با آنان فرقی دارم. اگر طبیعت با شکستن قالبی که من در آن ریخته شدهام کار خوب یا بد انجام داده، مطلبی است که هیچکس نمیتواند درباره آن قضاوت کند، مگر اینکه نوشتههای مرا خوانده باشد…».
در پیشگفتار کتاب مینویسد: … یادداشتهایی که در زمانهای مختلف و تحت شرایط مختلفی نوشته شدهاند، و در آنها گاه به پیروی از روسو «در ویترینی زوایای روح خود را نیز عریان کردهام.»…
در فصل اول درباره انسان میخوانیم: … موجودی که هم میتواند با باور به خود و درک مراحل تکاملی خویش و آگاهی به نکات ضعفش با سعی و کوشش تمایل به خشونت را در خود مهار کرده و به خدایی (به مفهوم ابرانسانی، چیزی که درآسمانها به دنبالش میگردد برسد و با افکار و عقاید خود جهان اطرافش را به طریقی مثبت دگرگون کند و هم میتواند مغلوب غرایز نامتعارف خود شود و با رد مواهبی که میتواند وجود داشته باشد خویشتن را مخلوقی محتاج و بدبخت بداند، تا حدی که به قول سعدی برای هر نفسی که فرو میدهد و یا برمیآورد نیز باید شاکر باشد و همچون بردهای مفلوک زندگی کرده و در بندگی خدایان خیالی و پیروی ازدستورهای واسطههایشان از ترس بمیرد….
در فصل دوم درباره زندگی نوشته است: در اینکه هرموجود زنده، منجمله انسان، زمان محدودی برای زنده بودن دارد، بحث و تردیدی نیست. مطلبی که همه موجودات زنده با آن روبرو هستند چگونگی استفاده از این مدت محدود است…
فصل سوم درباره عشق است… عشق انسان را به موجودی برتر ترفیع میدهد. چرا که عاشق همواره بهترینهای معشوق را در او میبیند و میخواهد در چشم او بهترین باشد…
فصل چهارم، درباره انقلاب، قوانین اسلام و جمهوری اسلامی است. این انقلاب که زندگی بسیاری را زیرورو کرد، از دو نظر برای من تعجبآور بود، اول، علیرغم آشناییام با تاریخ، هرگز تصور نمیکردم در جهان امروز سبعیتی تا به این اندازه را در ایران شاهد باشم. ایرانی که وقتی به هر دهکدهاش وارد میشدم با مردمانی نیکوسرشت وسخاوتمند برخورد میکردم که علیرغم فقر و نداری، در خانه خود را به روی من باز میکردند و غذای اندک خویش را با من تقسیم مینمودند. دوم نمیتوانستم (هنوز هم نمیتوانم) بفهمم چرا ما به تمام افتخارات و دستآوردهای تاریخی و ارزشهای انسانیمان پشت کرده و این چنین مدیحهگوی مشتی عرب … شدهایم که دمار از روزگار اجدادمان درآوردند و به صغیر و کبیر رحم نکردند؟…
فصل پنجم درباره موضوعات مختلف است. این موضوعات، هم به صورت شعر، و هم نثراند….
فصل ششم، نگاهی کوتاه دارد درباره انواع مختلف شعر در ادبیات فارسی…
در فصل زندگی مینویسد:… آن که ثروتمند است، زندگی را فرصتی برای بهرهبرداری از نعمتهایی میداند که در دسترسش میباشد و آن که فقیر است آن را در خدمت به خدا برای پاداشی در جهانی دیگر و طبقه متوسط چنان گرفتار کار و تهیه لقمه نانی است که فرصتی برای فکر کردن در این باره ندارد…
در مورد زمان مینویسد: … چهار نظریه را میتوان اشاره کرد: اول، نظریه نیوتن که براساس آن زمان جزیی از ساختار جهان است که اتفاقات در آن پشت سرهم و گاه باهم رخ میدهند و طول انجام آنها قابل اندازهگیری است. دوم، نظریه کانت، که در آن زمان جزیی از ساختار ذهن انسان تعریف شده و بر مبنای آن این انسانها هستند که در ذهن خود وقایع را دنبال کرده و از کمیتهایی مثال ثانیه، دقیقه، ساعت، روز، ماه و غیره برای اندازهگیری آنها استفاده میشود در این نظریه چون امری ذهنی است غیرقابل اندازهگیری است… سوم ،نظریههایدگر است. از دید او مفهوم زمان را میتوان در ابدیت یافت و پیششرط آن درک کامل ابدیت است.هایدگر زمان را به سه نوع زمان روزمره، زمان طبیعی و زمان جهانی تقسیم میکند. و بالاخره چهارم، نظریه انیشتن، که در آن، زمان کمیتی نسبی است و به طور مطلق وجود ندارد و نسبی بودن آن هم به سرعت چهارچوب مرجع بستگی دارد. از دید انیشتن زمان و فضا با انفجار بزرگ آغاز گردیدند و در نتیجه بین آن دو ارتباط وجود دارد…
… عرفا عشق را به سه صورت تعریف میکنند: ۱. عشق طبیعی که در آن عاشق، معشوق را برای خود میخواهد؛ ۲. عشق روحانی که در آن عاشق معشوق را هم برای خود و هم برای معشوق میخواهد؛ ۳. عشق الهی که در آن عاشق، معشوق را نه برای خود بلکه برای معشوق میخواهد. به قول مولانا:
عشق آن شعلهاست کو چون بر فروخت
هرچه جز معشوق باقی، جمله سوخت
و حافظ میگوید:
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
و در حقوق انسان… تابلویی زیر اثر «وینسنت لوپز» نقاش اسپانیایی قرن ۱۸ و روایت کننده یکی از داستانهای تاریخ ایران باستان است:
در لغتنامه دهخدا زیر عنوان: «پانتهآ» براساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنایمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه میکردند. در میان غنایم، زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانتهآ که همسرش به نام «آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود. چون وصف زیبایی پانتهآ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا بازآمدن همسرش به یکی از نگهبانان به نام «آراسپ» سپرد. اما آراسپ خود عاشق پانتهآ گشت و خواست از او کام بگیرد. بناچار پانتهآ از کورش کمک خواست. کورش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و بشدت شرمنده شد و در ازا از طرف کورش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند.
هنگامی که آبراداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کورش، بر خود لازم دید که در لشکر او خدمت کند. میگویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود، پانتهآ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کورش به واسطه جوانمردی که در حق ما کرد، اکنون حق دارد که ما را حقشناس ببیند. زمانی که اسیر او، و از آن او شدم، او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرمآوری آزاد کند بلکه مرا، برای تو که ندیده بود، حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
خواندن این کتاب را به خوانندگان «میراث ایران» توصیه میکنیم.
پدربزرگم کجا رفت
نوشته سارا پروینیان
Where Did GrandPa Go?
Sara Parvinian, M.D
Authorhouse (800-839-8640)
این کتاب ساده مصور در ۲۲ صفحه برای کودکان نوشته شده است و بهترین توصیف درباره آن نوشته دست خط خانم دکتر پروینیان است که ضمیمه کتاب برای «میراث ایران» فرستادهاند. در این یادداشت آمده: «… سال پیش موفق شدم کتابی را که در پاسخ به سؤالات و گفتگوهایم با خانواده بیمارانم در طی سالهای متوالی نوشته بودم، زیر چاپ ببرم و منتشر کنم. مسأله مرگ و روبرو شدن کودکان با فقدان عزیزانشان، چگونگی برخورد پدر و مادر با آنها در همه فرهنگها موضوعی دشوار است. پنهان کردن و صحبت نکردن و به دست فراموشی سپردن موضوع، تا شاید با گذشت زمان، کودک هم از صرافت بیفتد، روش شایع نادرستی در این رویارویی است. این کتاب که برای کودکان در سنین چهار تا هفتهشت سالگی قابل درک است، با تصاویری، که با الهام از عکسهای خانوادگی کشیدهام، میتواند نه تنها در زمان برخورد با فوت پدربزرگی مورد استفاده واقع شود، که به عنوان کتابی برای شروع گفتگو در این باره با کودکان، برای صحبت درباره بخش طبیعی در زندگی، وارد کتابخانه کودک شود….
دکتر پروینیان مینویسد: بایستی آنچه را که کودکان میتوانند درک کنند، به آنها گفت نه بیشتر….
در ابتدای کتاب بسیار ساده نوشته شده است: من پدربزرگم را دوست دارم.
او خیلی شوخ است با موهای سفید، عینک چشمانش و چروکهای دست و صورتش.
من دوست دارم با او برای راه رفتن بروم. من از او تندتر راه میر وم. من قصههایش را دوست دارم. قصههایی که شبها و یا موقع راه رفتن باهم برایم میگوید.
من لبخندش را دوست دارم….
تهیه این کتاب را برای خانوادههای که کودکان کوچک دارند توصیه میکنم.