با همکاری وحید بدیعی، مهدی ذوالفقاری، رضا فرد، مسعود نقرهکار – ناشر: جمعیت هواداران سوسیال دمکراسی
در پشت جلد دفتر اول، نام کوشندگان سیاسی و فرهنگی جمعیت هواداران سوسیال دمکراسی به این ترتیب آمده است:محمد اقتداری، جلال ایجادی، حسین باقرزاده، پرویز دستمالچی، محمود راسخ، ناصر رحمانینژاد، مجید زربخش، محمدرضاشالگونی، سیاوش عبقری، شهلا عبقری، کورش عرفانی، کاظم علمداری، محسن قائم مقام، ناصر کاخساز، حسن ماسالی، جلال مدنی، اسماعیل نوریعلاء، شیدان وثیق، ماکس چافکین، ابوالحسن بینصدر، علیحاجی قاسمی، رامین کامران،مسعود نقرهکار و علی شفیعی.
دفتر اول شاملفصلهایی جداگانه است تحت عناوین: «گفتو گو» که گفتاری است از نامهای قید شده در بالا، «مقالات»، «اسناد»، «شخصیتها و چهرهها» که درآن نوشتهای از مسعود نقرهکار درباره «خلیل ملکی «ترور شخصیت» نافرجام؛ «آموزگار آزادی ما» (دکتر بختیار) نوشته رامین کامران، و «چه شد که سوسیالیست شدم» (اولاف پالمه) برگردان علی شفیعی.
در «درباره ما» میخوانیم: «… در گمانهزنی ما، در پرتو اندیشه و کردار سوسیال دمکراتیک میتوان گرد آمد، سازمان یافت و پس از رفع مانع اصلی تحقق رفاه و آزادی در میهنمان، یعنی حکومت اسلامåی، حاکمیت و جامعهای سوسیال دمکراتیک سامان داد.
محمد اقتداری در گفت و گو با مهدی ذوالفقاری میگوید: «… سوسیال دمکراسی یک ایدئولوژی سیاسی است که هدفش رسماً استقرار دمکراسی سوسیالیستی از طریق اصلاحات و متدهای تدریجی است. منتها تعریف آلترناتیوی از آن نیز وجود دارد، بدین معنی که سوسیال دمکراسی یک نوع رژیم سیاسی دربرگیرنده دولت رفاه عمومی و به کارگیری قراردادهای دستهجمعی در قالب نظام سرمایهداری است….
جلال ایجادی میگوید: … سوسیال دمکراسی یکی نیست و در چند نوع وجود دارد.این سوسیال دمکراسیها منجر به رژیمهای مختلف، روشهای گوناگون تصمیمگیری و الگوهای اجتماعی مختلف شده و میشود. به فرض با مطرح کردن مسأله نروژ میتوانیم در کنار این کشور، مسأله آلمان را قرار دهیم و در کنار آلمان هم میتوانیم مسأله فرانسه را در نظر بگیریم.در اینجا ما با سه الگو مواجه هستیم و واقعیت این است که هر سه سوسیال دمکرات هستند، ولی گرایشهایی که وجود دارد برابر و همانند نیستند….
حسین باقرزاده میگوید: … سیستم سوسیال دمکراسی نظامی را اداره میکند که در آن نظام، هم جامعه به صورت دمکراتیک اداره شود و هم مردم از حداقل شرایط زندگی و رفاه اجتماعی برخوردار باشند….
پرویز دستمالچی میگوید: … نظم سوسیال دمکراتیک اصول و پایهای دارد و با اصولی مثال حاکمیت الله و خدا یا حکومتهای ایدئولوژیک نمیتوان به آن رسید. حکومتهای بیطرف و مدرن، یا متکی به حقوق بشر، یا حکومتهای پارلمانی لیبرال که بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفتند میتوانند راهگشا باشند. حکومتهایی متکی به حق حاکمیت ملت یعنی متکی به شهروندان متساویالحقوق در برابر قانون و نه حکومت متکی به امت که جمع مؤمنان صغیر است….
ناصر رحمانینژاد میگوید: ..خصلت ویژه سوسیال دمکراسی را میتوان چنین خلاصه کرد که در این نظام فکری نهادهای دمکراتیک جمهوری وسایلی برای نابودی دو حد نهایی سرمایه و نظام مزدوری ملازم با آن تلقی نمیشوند بلکه وسایلی هستند تا تخاصمهای طبقاتی نظام سرمایهداری تخفیف پیدا کند و جای خود را به هماهنگی بدهد….
سیاوش عبقری میگوید: … افرادی قبل از انقلاب مشروطه به کشورهای اروپایی رفته و با افکار و ایدههای سوسیال دمکراسی آشنایی پیدا کرده بودند این افراد، که از حامیان انقلاب مشروطه بودند، میخواستند با بهرهگیری از آموزههای اروپایی خود کارهای مثبتی در رابطه با خواستها و نیازهای جامعه در ایران انجام دهند، در حقیقت بعد از انقلاب مشروطه، به ویژه آقای خلیل ملکی، نقش اساسی در گسترش ایدههای سوسیال دمکراسی در ایران داشت.
شهلا عبقری میگوید: … پایهگذاری سوسیال دمکراسی در ایران خیلی مشکلتر از اروپاست. مثلا در کشور کاپیتالیستی آمریکا مشاهده میکنیم که شکوفایی اقتصادی در این جامعه به وجود آمد، به خاطر این شکوفایی و پیشرفت صنعت، مردم آن بسیار آگاه شدند و به دلیل فشار جامعه نیز اصول دمکراسی بیشتر مورد توجه قرار گرفت. یعنی زمینه دمکراسی در کشورهای اروپایی و آمریکا وجود دارد و حکومتها استبدادی نیستند….
کورش عرفانی میگوید: … برخی میگویند چون سرمایهداری و سوسیالیسم روایت شوروی پاسخگوی معضلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی نبوده است، باید حد واسط این دو را در نظر گرفت. من چنین باوری ندارم. سوسیال دمکراسیای که تجربه شده و میشود راه سوم نیست این همان سرمایهداری است. این همان سرمایهداری است با ظاهر سوسیالیستی، چرا که ماهیت طبقاتی آن هم همان ماهیت طبقاتی سرمایهداری است. این سوسیال دمکراسی نقاط اشتراک بسیار با سرمایهداری و سوسیالیسم به شکل اتحاد شوروی دارد. مهمترین ویژگی مشترکشان این است که در هیچکدام از اینها قدرت در دست مردم نیست، قدرت برخاسته از اراده تودهها و جامعه نیست….
کاظم علمداری میگوید: … اما اینکه فکر کنیم چون ما خواهان سوسیال دمکراسی هستیم، در ایران هم کسانی هستند که میخواهند آن را پیاده کنند، بیشتر تخیلی است تا عملی….
حسن ماسالی میگوید: … کار ما سخت و سنگین است، آن هم در شرایط غلبه فضای سرخوردگی و ناکامی، کادرهای سیاسی ناامید گوشهنشین و غیرفعال شدهاند. باید با حوصله و با انرژی به دنبال سازماندهی یک حزب مدرن سوسیال دمکرات در خارج بود. این نخستین گام است.
اسماعیل نوریعلاء میگوید: … کارل مارکس در یک قانون مشهوری خلاصه کرد که جامعه سوسیالیستی آینده نام جامعهای خواهد بود که در آن هر کس به اندازه توانش کار میکند و به اندازه نیازش برمیدارد. در عین حال این سوسیالیسم به دلیل تحلیلی این چنین که از تاریخ تحولات جهانی داشت، خود به خود در مقابل کاپیتالیسم قرار میگرفت و ادعایش این بود که روزی پرولتاریا توان این را خواهد داشت که یک جامعه کاپیتالیستی را به یک جامعه سوسیالیستی تبدیل کند….
ناصر کاخساز در سوسیال دمکراسی، سوسیالیسم غیرایدئولوژیک مینویسد:… سوسیالیسم نظم است، نه نظام. به گفته «دورنمات»، نمایشنامهنویس سوسیال دمکرات آلمانی، بورژوازی و سوسیالیسم تا هنگامی که نظم هستند باز و گشودهاند و زمانی که به نظام یا سیستم تبدیل شوند بسته و منحط میگردند…
در فصل چهار: «شخصیتها و چهرهها»، ۱. خلیل ملکی «ترور شحصیت» نافرجام، مسعود نقرهکار مینویسد:
ز بس که مردمک دیده، دیده مردم بد
کنون به مردمک دیده سوءظن دارم (عارف قزوینی)
… وجوه دیگر ترور شخصیت، تحقیر، تحمیق و نادان پنداشتن مخاطبان و تلاش برای فریب آنان در راستای تغییر فکر و رفتار آنها نسبت به قربانی ترور است. افکار عمومی و حکومتهای خودکامه در راستای حذف قربانی ترور، یعنی «لو دادن» قربانی نیز وجه دیگر آن است. وجهی از ترور شخصیت که در جامعه ما رایج بوده است، وجهی که بهانه دادن به دست حکومت برای حذف قربانی و قابل توجیه کردن این حذف را، به دنبال داشته است. ترور شخصیت با هدف حذف سیاسی و اجتماعی مخالفان یک حکومت یا حزب و سازمان سیاسی و اجتماعی اعمال میشود… پیامد ترور شخصیت آسیبرسانی روانی و عصبی به قربانی است. به ویژه قربانیای که امکان و توان دفاع از خود و رد اتهامهای ساختگی و شایعهها را نداشته باشد. ایجاد اختلالهای روانی و عصبی از انزوا و اضطراب گرفته تا افسردگی و خودکشی، میتواند پیامدهای ترور شخصیت باشد. ترور شخصیت از مخاطبان نیز قربانی میگیرد…
قربانیان ترور شخصیت در میهنمان، به ویژه در عرصه سیاست بسیارند. نامدارترین قربانی این ترور، یکی از گرانقدرترین روشنفکران و سیاستمداران آزاداندیش و آزادیخواه کشورمان خلیل ملکی است….
از قول همایون کاتوزیان آمده است: ملکی آدمی صمیمی و اصولی بود و تسلیم زور یا اشتباه بزرگ نمیشد. تا سال ۱۳۲۶ که ملکی در حزب توده بود، ایراد اساسی او (به رهبری جناح اصلاحطلب حزب) یکی رفتار خودسرانه و بوروکراتیک سران حزب بود، دیگری، سرسپردگی آنان به سفارت شوروی. اگرچه همان سران پس از شکست فاحش سیاستشان در قبال قیام آذربایجان (که ملکی با آن مخالفت کرده بود) برای مدت کوتاهی به ملکی روی آوردند، اما پس از انشعاب ملکی و یارانش از حزب توده، کار آنها به جایی رسید که ملکی را جاسوس انگلیس، نوکر دربار و مأمور سازمان امنیت بنامند….
عبدالحسین نوشین، نمایشنامهنویس و کارگردان تأتر از دوستان نزدیک خلیل ملکی بود. نوشین از اعضای حزب بود. فشار رهبری حزب برای محکوم کردن انشعاب ملکی، نوشین را ناگزیر کرد تا علیرغم میل خود با آنان همساز شود و اعلامیه شدیداللحن وافتراآمیز حزب توده علیه ملکی را امضا کند….
ترور شخصیت خلیل ملکی یکی از تلخترین و شرمآورترین رخدادهای سیاسی فرهنگی و اخلاقی تاریخ معاصر میهنمان است و ابعاد فشارهای عصبی و روانی ناشی از این ترور به حدی بود که ملکی را تا آستانه خودکشی پیش برد…. – زجر و شکنجه روحی که همرزمان سابق من بر من تحمیل کردهاند خیلی کشندهتر از شکنجههای جسمانی است که در زندان به من دادند و یا میتوانند بدهند. من شخصاً همواره عادت کردهام که از «بروتوس»ها از پشت خنجر بخورم (بروتوس سیاستمدار روم و از نزدیکان قیصر «ژول سزار» که در توطئه قتل او شرکت کرد و از پشت به او خنجر زد. وقتی قیصر او را در میان قاتلان خود دید، از دفاع دست برداشت و فریاد کرد: «تو هم پسرم؟»
و در «آموزگار آزادی ما»، رامین کامران مینویسد: برای نسل من، دکتر بختیار آموزگار آزادی بود، نه به معنای کسی که تنها با اندیشیدن درباره آزادی، سخن گفتن از آن و عزیزداشتن آزادی، مردم را به سوی این هدف والا فرابخواند، بلکه کسی بود که در عمل و در حرکت تاریخ رهنمون آنها بدین سوی گشت….
بختیار هم بدون شک در فکر حقوق بشر و جهانشمول بودن آنها بود و حتما یکی از دلایل مخالفت، با اکثریتی که به دنبال خمینی راه افتاده بودند، همین بود که معتقد بود، حکومت مذهبی که میخواهد برپا سازد، حقوق اولیه و طبیعی افراد را پایمال خواهد کرد. ولی آیا میتوانست فقط با اتکای به این نکته در برابر اکثریتی که ذکر ش رفت مقاومت کند؟
هذیانهای مقدس
مسعود نقره کار
انتشارات فروغ
Foroughbook@gmail.com
دوست و همکار گرامی و پرکارم دکتر مسعود نقرهکار، چهره سرشناسی در میان ایرانی آمریکاییها و سایر ایرانیان برون و درون مرز است. از او تا به حال کتابهای متعددی در این صفحات بررسی شده است. تعداد عناوین کتابهای او تا کنون به ۲۸ میرسد. کتابهای «کشتار دگراندیشان در ایران»، «بچههای اعماق» (رمان)، «زنگیهای گود قدرت، نقش سیاسی جاهلها و لاتها در تاریخ معاصر ایران» را انتشارات فروغ به چاپ رسانده است و آخرین کتابی که از دکتر نقرهکار در میراث ایران بررسی شد «زنگیهای گود قدرت …» بود که تا به حال دوبار به چاپ رسیده است.
کار جدید دکتر مسعود نقرهکار «هذیانهای مقدس»، رمانی که فضای یک تیمارستان است و بیماران روانی همه در زمره پیامبرانند و محلها و نامها واقعی نیستند و تشابه اسمی تصادفی است.
باهم قسمتهایی از رمان را میخوانیم:
– پیش از این که به دیدار بیماران روانی برویم اجازه بدهید خودم را معرفی کنم.اسم من «دونالد پرافِت» است. راهنمای شما در دیدارتان از تیمارستان «گذر گوزنها»…، من از بیست و پنج سالگی کار در تیمارستان را شرروع کردهام. شش ماه و نیم دیگر هفتاد ساله و بازنشسته خواهم شد. این را میگویم که به شما گفته باشم درباره بیماران روانی و زندگی در تیمارستانها تجربه و آگاهی کامل دارم…. بیماران گذر گوزنها به فقر روحی خود آگاهاند و ستمی را که بهخاطر چنین فقری دیدهاند، تحمل میکنند، چرا که به آنان وعده داده شده پادشاهی آسمانی از آن ایشان است. اکثر آنان باور دارند که روح جاودانه هست و نیز جاودانه خواهد بود، اما بهندرت با یکدیگر درباره نظریه ادله حدوث روح بحث و جدل میکنند…
گذر گوزنیها مؤدبترین بیماران روانی هستند که من تجربه کردهام…. بیمارانی که هر روز به کلیسا میروند، گفتهاند روزی نیست که کشیش کارپنتر بر زبان نیاورد: «این صدا و پند هوشمندانه را در گوش و هوش داشته باشید، دور کنید از خود کسانی که زندگی این دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند. اگر کسی دنیا را بر آخرت ترجیح دهد و دست از مال و منال در این دنیا بشوید، خداوند به او اجری عظیم خواهد داد.» صدای بانویی سفیدپوش بلندبالا و زیبا در کلیسا پیچید: «دروغ میگویی کشیش خوشگله، خانهای چهار میلیون دلاری، گرانترین اتوموبیلها زیر پای خودت و همسر و دخترهایت . دروغ میگویی.»…
سارا به سرعت از عرض خیابان میگذرد تا خودش را به کوچه باغ برساند. ماشینها برایش بوق میزنند: «میخواهید مرا بلند کنید؟ من فاحشه نیستم، ای فاحشهترین مردان،ای ندانمگرایان رذل. قلبهایتان خالی از عشق و خداست، به همین خاطر دیگران را آزار میدهید، قلبتان را لبریز از او کنید و از فاحشگی و خرید جسم و جان زنان فاصله بگیرید.»
او در حاشیه خیابان برابر کوچه باغ میایستد و رو به رانندههایی که برایش بوق میزنند، فریاد میزند: «من اگر روسپی هم بودم، این زیبایی را در راهی فدا میکردم که تا همچون کشیشان ستایشبرانگیز شوم، کشیشانی که شاهان و کاهنان به مشورت شان نیازمند بودهاند. من قربانی و فدایی شما نران فاحشه که وارونگیتان را با بوق ماشینتان جشن میگیرید، نمیشوم. ای کسانی که مرا آزار میدهید، عذاب دردناکی در انتظارتان است. من سارا نیستم، من حلده هستم.» (حلده از پیامبران زن، که در زمان یوشا پادشاه اسرائیل (اورشلیم) مورد مشورت پادشاه و کاهنان قرار میگرفت.در زبان عبری به زن زشترو نیز میگویند.)
… نگهبان تیمارستان ایرانیــ آمریکایی است. ادعا میکند آمریکایی است. اسمش رضاست، خواسته «ری» صدایش کنند. سالیانی است ساکن گذر گوزنهاست…. ری پر از شعر و لطیفه و ضربالمثل و طعنه و کنایه است. سه بار ازدواج کرده است. «ازدواجها کار مرا به اینجا کشاند. من آدمی بودم مستقل و برای خودم. حالا گاهی هستم گاهی نیستم. سیزده سال طول کشید تا من از دست این زنان راحت شوم و از خانه و کاشانهام به اینجا هجرت کنم.» ادعاها دارد این نگهبان: «بدانید ابن سینا، بنیانگذار روانشناسی اسلامی در نه قرن پیش، آنچه امروز شاهد خواهید بود را پیشبینی کرده بود. او گفت خداوند انسان را از ترکیب سه چیز که تن و جان و روان باشند آفریده است، اما نفرمودند چرا خداوند بیمار روانی آفریده است و با این آفرینش چه چیزی را خواسته ثابت کند؟»… ری وقتی خودش را آمریکایی و متولد نیویورک معرفی میکند، تعجب و واکنش ملاقاتیها و بازدیدکنندگان را به همراه میآورد. میپرسند: «آقای پرافت این نگهبان اگر آمریکایی است چرا چهار کلمه انگلیسی بلد نیست و با آن لهجه غلیظ خارجی، درهم و برهم و غلط حرف میزند؟ مهاجر کدام مملکت است؟» «ایران». «عجب اتکای به نفسی دارد این مرد. البته میتواند نشانه نفرت از سرزمین مادریاش هم باشد.»….
هاجر از سلیمان جدا میشود و خودش را به کنار دریاچه میرساند. بین نسا و موشه مینشیند. سارا هم به طرف آنها میآید. مومنه و نسا حرف میزنند. «بالاخره جواب سؤال ما را چه کسی خواهد داد؟» «سؤالی که جوابی برایش نیست، بهتر است فراموش شود.» «شنیدم امین میخواهد همسر نوجوانش را هم ساکن گذر گوزنها کند.» «همسر نوجوان او که مشکل ما را ندارد، نمیتواند ساکن گذر گوزنها شود.» «اگر مشکلی نداشت با این سن و سال زن امین نمیشد.» «قانون هم تعدد زن و زوجه را اجازه نمیدهد. در آمریکا غیرقانونیست. وانگهی چطوری میخواهد اوضاع را کنترل کند؟ آن دختربچه، هم خیلی جوان است، هم خیلی خوشگل.» «او میداند ناموس و بیضهاش را چگونه حفظ کند، قاعده و قانونش را میداند.» «او گفته است قصد دارد با آوردن زن نوجوانش به اینجا این یازده سال عمر باقیماندهاش را دست از شرارت و خانمبازی بردارد و زندگی شرافتمندانهای پیشه کند.»…
امین پیشانی بر تنه بید مجنون چسبانده است، با صدایی که در جمجمهاش میپیچید، سخن میگوید: «مگر به تو امر نشد که از شیطان دوری جویی، چرا متابعت نمیکنی مرد؟ چرا به خاطر این زن خودت را از بهشت دور و به آتش دوزخ نزدیک میکنی؟ با ارتکاب به چنین گناهانی آیا هنوز انتظار داری دعایت مستجاب شود؟»… خضر با موهای ژولیده و بلند، مشک آبی بر شانه، بیاعتنا به زنان از برابرشان میگذرد، به طرف کافه تریا میرود. به یکباره اما میایستد، مکثی میکند. برمی گردد. خطاب به زنان میگوید: «آن ملعون روز خروج بر آن خر سوار میشود. بله سارای مهربان، خر و خرسواری را یکی کردی، در حالی که یکی نیستند. رنگ آن خر سرخ است چهار دست و پایش ازرقاند، سر و کلهاش به اندازه کوه بزرگی است و پشت او موافق سر اوست.هر گامی که برمیدارد نزدیک شش فرسخ راه طی میکند.»….
صدای استیو است. کنار استخر زیر چراغی کمسو روی چهارپایه چوبی بلند و سبزرنگش ایستاده و با همان صدای رسا، به سان نقالها نقل میگوید: «هرود (هرود اول یا هرود بزرگ پادشاه و والی یهودیه از سوی امپراتوری روم بود. هرود بسیاری از خویشان و نزدیکان خود را به قتل رساند. گفته شده است ،وی به افسردگی و پارانویا مبتلا بوده است) عاشق دختر برادر خود که نامش هرودیا بود شد. قصد ازدواج با او را داشت و یحیی، همین که دست از سر این استخر برنمیدارد، با این کار مخالفت کرد. این ازدواج را غیرقانونی میدانست. بله خیال میکرد عشق قانون سرش میشود.»…
هلن به سراغ سارا میرود. سارا در روی هلن باز نمیکند. هلن از پشت پنجره اتاق با صدای بلند میگوید: «سارای عزیزم، تو نیاز داری در سختیها و مشکلات زندگی به قدرتی ماورای طبیعت پناه ببری. این باعث تقویت روحیه تو میشود و از اضطراب و ترس رنج نخواهی برد. آرزوی زنان این است جای تو باشند و مردان آرزو میکنند در کنار تو باشند.»…
استیو با صدایی رسا و گامهایی بلند به طرف سارا میآید: «تو صاحب قدرت مطلقی سارای من، تو آب، باد، خاک و آتشی. تو علت و معلولی.»….
مومنه پیشاپیش جمع، زیر پای سارا سجده میکند: «سوگند به خورشید و تابش آن، سوگند به ماه وقتی به دنبال آن آید؛ سوگند به روز که روشن است؛ سوگند به شب که میپوشاند؛ تو گوزن سوخته گذر گوزنها از بدی دور ماندی و رستگار شدی.» صدای آوازگونه سارا، گذر گوزنها را در سکوت فرو میبرد. «من آن را به انجام رساندم، من زندهام، گوزنها مثل خدا بیمرگاند.ذات گوزن مردنی نیست، چرا که ذاتش الهی است، من حس مردن را تجربه میکنم.مثل شاخ گوزن. به ابراهام و امین بگویید بیهوده ما را از مرگ و آن دنیایتان ترسانیدید. من آن ترس را دروغین یافتم و باورم به آن را از دست دادم. این زیبایی حلقآویز شده نشانه ناباوری من است.»…
ری گوش تیز میکند. صدای ضربان و تپش قلب خودش را میشنود. لرزش از گونهها آغاز میشود و به دستها و پاها میریزد. کنده میشود پرواز میکند. در میگشاید تا صدای زندانی شده در حنجره اش را فریاد کند:
«بِلا، بِلا، بِلای من برگشتی؟بِلای من.» صدا در کوچه باغهای گذر گوزنها میپیچد. پای سنگ مرمر سیاه ایستاده است. «بِلا، بِلای من» به طرفش میدود. گوزن جوان میگریزد.
توفیق مسعود نقرهکار را در کارهای فرهنگی و ادبی خواستاریم.
بر اسب زمانه
مجید کفایی
majidkafai@rogers.com
مجید کفایی،نویسنده، شاعر،هنرمند و هنرشناسی است که سالهاست با ایشان آشنایی دارم. او از لطافت و ظرافت خاصی در برخورد با مسایل و انسانها برخورد است. «بر اسب زمانه» شامل سه بخش است:
بخش نخست، رد نظریه ولایت فقیه توسط بزرگترین مرجع روحانی و سیاسی زمان مشروطیت که فتوا به مشروطیت ایران وانعقاد مجلس شورای ملی را داد. نگاهی به زندگانی زندهیاد خراسانی و فرزندان او.
بخش دوم: خاطرات کودکی در نجف،دانش آموزی در مشهد و دانشجویی در دانشکده حقوق تهران و یادی از استادان.
بخش سوم: دیپلمات کاریری در وزارت امور خارجه ایران. خدمت در نمایندگیهای ایران در ژنو، کابل،وین، مسکو، میلان، رم، اتاوا و پاریس (۱۹۸۰-۱۹۵۵)، قاضی پناهندگان در کانادا (۱۹۹۹-۱۹۸۴).
در ابتدای کتاب مینویسد: یک جاهل بیسواد ولی سرراست و با معرفت، از یک سیاستمدار با سواد اما نقابدار بیشتر قابل اعتماد است…
در سرآغاز کتاب مینویسد: … ما ایرانیان کمتر عادت به خاطرهنویسی داریم، ولی باید به خاطر سپرد که همه اطلاعات دست اولی را که امروز ما در اختیار داریم، اگر آنها را ننویسیم با رفتن ما، همه آنها از میان خواهند رفت… من اشعار عرفانی و فلسفی و غنایی زیادی دارم. اگر کتاب «آدم و حوا و افسانههای امام زمان» مرا بخوانید، با نمونههایی از آن اشعار آشنایی پیدا خواهید کرد. در آخر این کتاب برای نمونه چند شعر فلسفی و جدی را هم آوردهام….
کفایی درباره جد پدریاش «آخوند خراسانی» مینویسد: «در نزد فقها و دانشمندان علوم دینی به «صاحب الکفایه» «کفایةالاصول» شهرت دارد و فرزندان او کلمه «کفایی» را برای نام خانوادگی خویش انتخاب کردند.» باری بدین گونه بود که خانواده ما که همه خراسانی هستیم، سر از نجف درآوردیم و سالها در عراق بودیم، با حفظ ملیت و تابعیت ایرانی خود. همه در منزل فارسی صحبت میکردیم و نه تنها زبان خانواده ما بلکه زبان تمام دوستان و آشنایان ما نیز فارسی بود… حجةالاسلام محسن کدیور درباره او نوشته است: «آخوند ملامحمد کاظم خراسانی ( ۱۳۲۹-۱۲۵۵هـ.ق) یکی از بزرگترین علمای اسلام در سدهی اخیر است. اعتبار خراسانی از دو حیث است: اولی، وی یکی از ارکان علم اصول فقه در حوزه تشییع محسوب میشود تا آنجا که مهمترین تألیف وی «کفایةالاصول» از زمان نگارش تا کنون محور تعلیم و تعلم این رشته در حوزههای علمیه امامیه میباشد… دوم، او بلندپایهترین حامی مشروطیت ایران در میان علمای دین و مراجع تقلید بوده و در دو بعد علمی و نظری در نهضت مشروطیت منشا اثر جدی بوده است، تا آنجا که از زمان رسمیت مشروطیت در ایران تا زمان وفاتش یعنی حدود شش سال، خراسانی شخصیت اول در تحولات نظری و عملی در ایران و حوزه تشییع است.
… خراسانی مبارزترین فقیه منکر ولایت فقیه است. او اگرچه همواره از زاویه تکلیف شرعی با ظلم مبارزه کرد و نهضت عدالتخواهی مشروطه را رهبری کرد، اما نشان داد که این تکلیف شرعی را، از ابواب دیگر فقهی از قبیل امر به معروف و نهی از منکر اخذ کرده است، نه از ولایت فقیه. انکار ولایت فقیه از سوی خراسانی، به این معناست که وی برای فقها حق ویژهای در حوزه سیاسی قائل نشده است. خراسانی ولایت مطلقه را نه تنها برای فقها باور ندارد، بلکه ولایت مطلقه پیامبر یا ائمه را نیز نمیپذیرد. او فقط ولایت مطلقه خداوند را میپذیرد و ولایت مطلقه بشری را مردود میداند…
در خاطرت کودکیاش مینویسد: … متأسفانه در ایران پس از روی کار آمدن رژیم تازیپرست کنونی باز بازار گریه و زاری و عزاداری و سینهزنی و زنجیرزنی و بر سر زنی بیش از پیش رونق گرفته است… و آن همه گریه و زاری و سینهزنی و زنجیرزنی را برای امامی انجام میدهند که، نه تنها هیچگونه علاقهای به ایران و ایرانیان نداشته، بلکه از ایرانیان به عنوان دشمن یاد کرده.این سخن از اوست: «چون ما از تبار قریش هستیم و از ایرانیان برتر، ایرانیان را باید اسیر کرد و زنانشان را به فروش رسانید ومردانشان را همه به بردگی و غلامی اعراب گماشت.»
– در «به سوی مام میهن» مینویسد: پس از مرگ پدربزرگم، میرزا مهدی، دیگر ماندن ما درعراق معنایی نداشت و همه خوشحال بودیم که بزودی به سوی مام میهن باز میگردیم، چون تمام بستگان پدری و مادری من در تهران و یا در مشهد بودند…
و وقتی سر و کارت با عوامالناس شستهمغز باشد، دیگر برای منطق جایی نیست و بیجهت نیست که شاعر فرموده است:
«با این دو سه نادان که چنین پندارند
از جهل، که دانای جهان ایشاناند
خرباش که از خریی ایشان به مثل
هرکو، نه خر است کافرش پندارند»
از دوران دبستان و دبیرستانش میگوید: … در خیابان ارگ مشهد دو سینما بود که من گاهی آنجا میرفتم. یک بار یک فیلم بسیار جالبی آوردند به نام «مهرویان شناگر» که در آن «استر ویلیامز» که …با چند زن دیگر در استخر شنا میکردند. چنان غوغایی میان جوانان و مردان مشهدی به پا شده بود که اون سرش ناپیدا. سینما جای سوزن انداختن نداشت، چون همه میخواستند اندام نیمه لخت آن مهرویان را تماشا کنند…
روزی رضاشاه به عمویم (محمود کفایی) که در وزارت عدلیه کار میکرده (پدرش آیتالله زاده آقا میرزا مهدی پسر ارشد آخوند خراسانی) میگوید «از من خواستهاند در ایران کشف حجاب کنم. با اینکه سفر عمویم به عراق کاملا سِرّی بوده، ولی «ملک فیصل اول پادشاه عراق» به عمویم میگوید من میدانم شما برای چه کاری به عراق آمدهاید و میخواهید از طریق پدرتان با علمای دینی مذاکره کنید تا فتوای کشف حجاب را بگیرید و اظهار میدارد که او هم میخواهد در عراق چنین برنامهای را پیاده کند و با توجه به اینکه عراق تحتالحمایه انگلستان بوده، چنین به نظر میرسد که انگلیسیها به هر دو زمامدار توصیه کرده باشند که به فکر آزاد ساختن زنان کشور خود باشند. و خدا داناتر است!… درست است که کشف حجاب درسال ۱۳۱۴ شمسی رخ داد، ولی رضاشاه عمویم را دو سال پیش از این واقعه به عراق گسیل داشت. با توجه به اینکه جامعه ایران، هفتاد سال پیش جامعهای بسیار بسته و سنتی بود، زنان ایرانی هر وقت به خیابان میآمدند، همه چادر و چاقچور سرشان بود و مردها از یک طرف خیابان راه میرفتند و زنها از یک طرف… رضاشاه که از بطن و متن جامعه ایران برخاسته بود، وقتی به قدرت رسید از چاپلوسیها و متملقین متنفر و بیزار بود. در یکی از مراسمها که هیأت دولت و صاحب منصبان و سفرای کشورهای خارجی به صف در کاخ گلستان ایستاده بودند، رضاشاه که با حرکت دادن سر به آهستگی از کنار آنان میگذشت، وقتی جلوی فرمانفرمای پیر رسید ایستاد و گفت: «حالت چطوره؟ فرمانفرما گفت قبله عالم سلامت و زنده باشد، حالم خوب است. در این موقع رضاشاه قدمی به جلو گذاشت و با دو دست خود فرمانفرمای پیر را نود درجه چرخاند و با عصبانیت گفت: قبله آن طرف است….
مجید کفایی در ۲۳ ماه می۱۹۶۰ با همسر آلمانیاش «اینگه» در ژنو ازدواج میکند. عاقد ازدواج آنان سیدمحمدعلی جمالزاده، نویسنده شهیر ایرانی بود… از جمالزاده آثار ادبی متعددی باقی است. او به زبانهای عربی، آلمانی و فرانسه تسلط داشت. درسال ۱۸۹۲ زاده شده بود. درسال ۱۹۹۷ در حالی که ۱۰۵سال از عمرش میگذشت در ژنو درگذشت و در همان شهر در کنار همسرش به خاک سپرد ه شد…
در «دیپلمات در مسکو»… مینویسد : شادروان دکتر عنایتالله رضا را، که مردی مهربان، زباندان، پژوهنده و نویسنده خوبی بود، در آنجا دیدم. او، که قبلا عضو حزب توده بود، مطلبی به من گفت که نشانه سرخوردگی عمیقش از کمونیستها و رژیم شوروی بود. منتها از من خواهش کرد که مطالب خود را در دفتر کار من که در آن وقت کنسول در مسکو بودم نگوید، بلکه گفت بهتر است که در باغ سفارت قدم بزنیم تا مشکلات خود را با من در میان بگذارد. از اقامت خودش در چین هم ابراز نارضایتی میکرد و چون فرزندش شناسنامه ایرانی نداشت، تقاضا داشت برای فرزندش شناسنامهای صادر کنم … فرزندش در چین به دنیا آمده بود… من به حرف او و نوشته کتبی او اعتماد کردم و شناسنامهای برای فرزندش صادر کردم اما قبلا از او خواستم که کتباً نامهای به سفارت ایران در مسکو بنویسد و بپذیرد که چنین فرزندی دارد… او روسی را خوب میدانست و بعدها به ایران آمد و کتب زیادی نوشت و ترجمه کرد. ضمناً او برادر کوچک پروفسور فضلالله رضا بود…
پس از انقلاب «شمس الدین امیرعلایی، به عنوان اولین سفیر بعد از انقلاب به پاریس آمد…او سفیری بسیار پاکدامن و مردی منزه بود و در ظرف اندک مدتی، من به او بسیار علاقمند شدم، زیرا میدیدیم او اصلاً به حساب و بودجه سفارت اعتنایی ندارد. یک روز من در دفترش بودم. حسابدار سفارت آمد و به او چکی داد. و این گفتگو بین او حسابدار رد و بدل شد: «این چک برای چیست؟» «قربان برای شماست.» «شما که چک حقوق سه ماهه مرا دیروز به من دادید.» «قربان این چک مربوط به هزینه پذیرایی سه ماه آینده شماست.»… امیرعلایی رو کرد به حسابدار و گفت: «نه آقا، من از این جور پولها نمیگیرم. من که از کسی پذیرایی نکردهام تا پولی از این بابت بگیرم. این دزدی است.» «قربان این پول را همه سفرا قبلاً میگرفتند.» «گرفته باشند، ولی من نمیگیرم.» «مگر شما در نظر ندارید مهمانی بدهید و سفرا را دعوت کنید؟» «چرا هر وقت لازم شد که سفرا را دعوت کنم، به آشپز میگویم که هفته دیگر چند سفیر شام میآیند اینجا. آشپز هم همراه حسابدار باید برود و خرید بکند و صورت حسابش را بگذارد به حساب بودجهی پذیرایی سفارت»….
در پایان کتاب، پس از انقلاب و بازگشت از ایران، اقامت در فرانسه و بالاخره ویزای مهاجرت به کانادا و ملحق شدن به همسر و فرزندانش، و ۱۵ سال کار کردن به عنوان قاضی پناهندگان در مونترال، از دردها و سختیها و رنجهایی که کشید تا بالاخره شغل و کار شرافتمندانهای در کانادا پیدا کرد، با شیرینی خاصی نوشتههایش را به پایان میرساند. مجید کفایی در این کتاب علاوه بر نوشتهها و سرگذشتهای تلخ و شیرین، نمونههایی از اشعار و نقاشیهای زیبایش را نیز گذاشته است و در زیر یکی از نقاشیهایش مینویسد: شاید پس از مرگم کسی دنبال داشتن یکی از کارهای نقاشیام باشد و چه بسا روزی یکی از آنها سر از حراجی و یا موزهای دربیاورد. چون تاریخ و تقویم ایرانی را، که من بسیار به آن دلبستهام، به جای تاریخ و تقویم اسلامی زیر چند تا از این نقاشیها گذاشتهام، و چون فکر داشتن یک تقویم ایرانی برای ایرانیان، از من است، بنابراین داستان نقاشیای که من کردهام و تقویم ایرانی را در آن به کار بردهام، باید جالب باشد.
و در «آئینهی شکسته» میگوید:
گر که خوب بود یا بد، هرچه که بود رفت و گذشت
پیرشدیم ما و غبار پیری بر چهره نشست
مانده بر جا خاطراتی، رفته اما عمر به باد
ماییم و سوخته دلی و آئینهای که سخت شکست.
برای دوست هنرمند، شاعر، نویسنده و طنزنویسمان، مجید کفایی آرزوی موفقیت در ادامه کاریهای خوب و خواندنیاش داریم.