شاهرخ احکامی
فرا رسیدن سال نوی مسیحی را به تمام خوانندگان «میراث ایران» و ایرانیان برون و درون مرزی که چنین روزهایی را جشن میگیرند و سایر مردم جهان شادباش میگویم؛ و برای همه دوستداران صلح و آرامش جهانی صفا، یکرنگی و یگانگی آرزو میکنم. همچنین امیدوارم که در سال آینده فریادهای مردم بیگناه ایران برای کسب آزادی و رسیدن به حقوق انسانیشان به نتیجه برسد. همه امیدم این بود که در شماره زمستانی برای عزیزان خبرهای خوب داشته باشم و نوید آزادی و شادمانی را به آنها بدهم. ولی متأسفانه اخبار شومتر و حشتناکتر هر روزه از داخل ایران، آرزوی رهایی ایران و ایرانیان از بند ظلم و فشار را بیشتر به یأس میکشاند. قولها و تهدیدهای آقای ترامپ و همکارانش از یک سو، و فشار و ظلم و ستم حکمروایان ایران از سوی دیگر، مردم ایران را هر چه بیشتر دچار سرگیجه و ناامیدی کرده است. اعتصابات، زندانها، اعدامها، بیکاریها، گرانیها، بسته شدن کارخانجات، ورشکستگی بانکها، گرسنگی و درماندگی روزافزون فقرا و تهیدستان، بیکاری و نداشتن حقوق و اندوخته جهت امرار معاش روزانه طبقه متوسط مردم؛ سیل و زلزله و بیدارویی، احتکار و بالا رفتن قیمتها، هر روز ایران را به ورطه سقوط نزدیکتر میکند. میخواستم درددلهایم درباره این مسایل را با خوانندگان در میان بگذارم، اما فرا رسیدن بیستمین سالروز قتلهای زنجیرهای در ایران، مانع از آن شد. راستش دریغم آمد که در این زمینه مطلبی ننوشته باشم.
کشتن فجیع یک شهروند عربستانی در هفتههای اخیر، افکار عمومی جهان را متوجه خود کرد. قتل جمال قاشقچی، که برای روزنامه معروف «واشنگتنپست» هم مقاله مینوشت، چنان به قول معروف مثل توپ صدا کرد، که کوچک و بزرگ و کسانی که در بسیاری از نقاط آمریکا، حتی اسم همسایه خود را نمیدانند، اسم قاشقچی را یاد گرفتند و داستان سر به نیست کردن او در خاطرشان جای گرفت. اکثریت مردم آمریکا و جهان از اینکه رئیسجمهور آمریکا به خاطر معاملات صدمیلیارد دلاری تسلیحات با عربستان مهر سکوت بر لب زده، یا حتی سعی در انکار این جنایت داشتهاست، دچار شگفتی و تعجب شدهاند. در حالی که هر روز دهها و صدها کودک و زن و مرد عادی یمن یا در اثر بمبارانهای عربستان سعودی و یا از گرسنگی و بیماری جان خود را از دست میدهند، خبری در جایی منعکس نمیشود و بیشتر مردم اطلاعی از این جنایات ندارند.
اما خبر نابودی انسانهای نخبه و برجستهی ایرانی که در داخل و خارج از کشور هدف چنین خشونتها و آدمکشیهای دولت حاکم بوده و هستند، از آنجا که ایران فعلاً در جبهه دوستان آمریکا نیست، بیشترین تبلیغات درباره آنها میشود. همچنین در حالی که مطبوعات داخلی چندان جرأت حرف زدن درباره آنها را ندارند، در رسانههای ایرانی خارج از کشور به وسعت انعکاس مییابند.
رژیم جمهوری اسلامی از همان ابتدای حکومت به اشکال و عناوین گوناگون رقیبان و دشمنان و ناقدان خود را از میان برداشته است. اگر به قبل از کشتار ۲۰ سال پیش که به قتلهای زنجیرهای معروف شد، برگردیم، شاید حلقههای بیشتری از این جنایات بیابیم که ممکن است کمتر در خاطر کسی مانده باشد. در همان ابتدای انقلاب قتل سرلشگر قرهنی و آیتالله مطهری؛ مرگ مشکوک آیتالله طالقانی با ادعای سکته قلبی؛ قتل دکتر سامی، اولین وزیر بهداری دولت بازرگان که طرح بهداشت رایگان برای همه را مطرح کرد و خواهان به اجرا گذاشتن آن بود؛ از جمله مواردی هستند که میتوانند مورد بازبینی مجدد قرار گیرد. شاید حتی کشتار ۷۲تن (بهشتی و یاران)؛ ترور رجایی و باهنر، بختیار و همراهش، کشتار رستوران میکونوس، کشتن ارتشبد اویسی، رضا مظلومان و بسیاری دیگر در فواصل زمانی گوناگون، یا صیاد شیرازی را بتوان از شمار این قتلها در نظر گرفت هر چند که برخی از آنها توسط مجاهدین خلق انجام گرفته باشند. این حلقهها ادامه مییابد تا به می رسیم به نابودی کسانی چون داریوش فروهر و همسرش، پروانه فروهر، که خود از پیشگامان و مدعیان براندازی رژیم شاهنشاهی بودند و در ابتدا هم از وزرای کابینه بازرگان و فردی مؤثر در جلوگیری از جدایی کردستان از خاک ایران بود؛ و سپس قتل نویسندگانی نظیر مختاری و پوینده.
گفته میشود برخی دستاندرکاران این جنایتها، قربانیان خود را پس از خفه کردن، قطعهقطعه کرده، و اجسادشان را عمداً در کنار جادهها قرار میدادند تا مثلاً مردم آنها را پیدا کنند و به مأمورین انتظامی اطلاع بدهند!
روزی یادم میآید که وقتی شادروان سعیدی سیرجانی به آمریکا آمده بود، برای دیدارش به منزل دوستی شتافتم. او کسی بود که از همان آغاز انقلاب با زبان شیرین و لهجه خاص خودش از ظلمها و کجرویهای حاکمان سخن میگفت و در حالی که بر حاکمیت ایران انتقادهای زیادی داشت از مخاطبین خود میخواست که به ایران بازگردند وبه مردم کشور خود خدمت کنند. او معتقد بود که ما مدیون آن آب و خاک هستیم و وطیفه داریم که برگردیم و دین خود را ادا کنیم.
اما عدهای از ایرانیانی که در سخنرانیهای او شرکت داشتند و یا خبر حضور او را میشنیدند، او را متهم به عامل جمهوری اسلامی بودن میکردند و سعی داشتند مانع حرفزدنش شوند. این خاصیت زشت بسیاری از ما ایرانیهاست که اگر کسی مثل آنان فکر نکند و به راه آنها نرود به قول معروف «از ما نباشد» سعی در طرد و خرد و خراب کردن او میکنیم. آناً به او هزار وصله جور و ناجور میچسبانیم تا او را از سر راه خود برداریم. یکی از رایجترین این وصله زدنها وابستگی به جمهوری اسلامی است. البته جمهوری اسلامی هم با شیوه مشابه همین جماعت، در داخل کشور، به شکل ناجوانمردانهای با سلاحی شبیه به این به جنگ حریفان و مخالفان خود میرود. سعیدی سیرجانی از سفرش به آمریکا با ناامیدی به وطنی که از جان و دل دوستش داشت، بازگشت. و بعد از این بازگشت، چندان نکشید که خبر دربند شدنش را شنیدیم و آن نامه معروفش به رهبر را؛ و بعد هم خبر مرگش در اثر شیاف سیانور! و امروز از کسی که میتوانست بازهم بیشتر بنویسد و مشکلات را به نقد بکشد، تنها نامی و یادی مانده است.
همچنین کشتار دستهجمعی مردان و زنان توانمندی که میتوانستند ایران نقش مهمی در ساختن این کشور داشته باشند، و بسیاری از آنها حتی دوره زندانیشان را سپری کرده بودند، یکی از مهمترین حلقههای نابودی کسانی است که مثل حاکمیت ایران فکر نمیکنند. نوجوانانی به اتهام پخش اعلامیه، بدنهای نازنینشان با گلولههای ناجوانمردانه مشبک شد و قبرستانی به نام خاوران از آنها به یادگار ماند. دار زدن تقریباً هر روزه چند نفری به جرم قاچاق و دزدی (آفتابهدزدی) بازهم نمونه دیگری ….
۲۰ سال پیش، برای اولین، بالاخره دولت وقت جمهوری اسلامی مسؤولیت قتل وحشیانه و غیرانسانی چند تن از این نخبگان را پذیرفت.قتل فجیع فروهرها شاید شبیه آن چیزی باشد که قصابان عربستان به سر قاشقچی آوردند و در مقایسه این دو میبینیم که در هر دو کشور، حاکمان و آمران اصلی کاملاً خود را کنار کشیده و عدهای مأمور و مزدور را به جرم جنایت به محاکمه کشیده و حکم اعدام و یا زندانهای طولانی برایشان صادر میکنند. در فاجعه قتلهای زنجیرهای به جز سر به نیست کردن یک جانی (سعید امامی که ابتدا ادعا شد با واجبی خودکشی کرده ولی بعدها خبر از کشتن او به دستور بالاییها شنیده شد) بقیه مجرمان و مأموران به زندان محکوم شدند که نمیدانیم آیا واقعاً در زندان ماندند یا نه! جالب است که روی سنگ قبر سعید امامی، هم کلمه «شهید» نوشته شده و هم این که او چگونه خودکشی کرده تا به مردم بقبولانند که همین روایت ما درست است!
به قول یکی از گزارشهای «دویچه وله»، مردم «پرونده قتلهای سیاسی موسوم به قتلهای زنجیرهای در ایران را پس از گذشت ۲۰ سال همچنان «زخمیباز» و پر از ابهام میبینند.»
با مرور تاریخ ۳۹ ساله پس از انقلاب، چیزی جز حسرت و تأسف نصیبمان نمیشود. انقلابی که راست یا غلط به انگیزه ایرانی بهتر و آزادتر، با کوشش و جنبش عدهای جوان فداکار و پرشور با اعتراضات و اعتصابات شروع شد، اما حاصل آن جانفشانیها و فداکاریها به دست عدهای دزد و دغل افتاد، که از همان ابتدا، با از بین بردن رقیبان و معترضین خود و کشاندن مردم و جوانان به هشت سال جنگ خانمانسوز و نابودی یک میلیون نفر از مردم ایران در این جنگ، کشور را به وضع فاجعهبار امروز رساندهاند.
واقعه گروگانگیری، و به آن بهانه پس زدن دولت مهدی بازرگان و یارانش، در واقع راهی برای به دست گرفتن قدرت توسط عدهای عمامه به سر قدرتطلب بود. بعد دروغها و دزدیهای دوران احمدینژاد و دزدیدن از جمله ۸۰۰میلیارد دلار درآمد نفتی و واریز آن در بانکهای خارجی و پولشویی راههای مختلف، سرمایهگذاری در کشوری ورشکستهتر از ایران مثل ونزوئلا، و سفرهای بیمورد احمدینژاد به کشورهای به اصطلاح برادر و دنیای سوم، و پر کردن کیسههای رهبران آنها، یکی بعد از دیگری اوضاع کشور را خرابتر کرده است.این روزها درهای دنیا به روی ایران بسته است و حتی کشورهای به اصطلاح دوست نظیر روسیه، چین، هند و ترکیه هم آنچنان که باید به یاری دوستان نیازمندشان نمیآیند و تنها دنبال منافع خود هستند.
دولتی که ادعا میکرد خدمتکار مستضعفان است،و میخواست به دهان اجانب و کشورهای مستکبر مشت بزند، با پر و پرتر کردن کیسههای عدهای بیمایه و ناانسان، چنان مستضعفین را فقیرتر و درماندهتر کرده دیگر هیچگونه ایمان و اعتقادی برایشان باقی نمانده است، تا مانند زمان جنگ هشت ساله حاضر به تحمل بیشترین سختیها، فداکاری و نثار جان برای میهن خود باشند.
یادآوری از این گذشتهی دردآور و شرمانگیز، بسیار تلخ است. امید وارم روزی برسد که این صفحات شوم تاریخ ما از هر جهت بسته شده و فقط مطالعه آنها در صفحات تاریخ جهت گرفتن درس برای زندگی بهتری باشد تا بتوانیم کشورمان را چنان بسازیم که نسلهای آینده به آن بالیده و به بانیان این خدمات نیک آفرین بگویند. نظری کوتاه و اجمالی به سرنوشت دیکتاتورهایی چون هیتلر و … بکنیم و ببینیم که چگونه روی خودخواهی، چنان جنایاتی کردند که نسلهای بعد هم ناچار به پاسخگویی آن جنایات میباشند، ولی با ابتکار و دوراندیشی و وطنپرستی کسانی چون آدنائر، امروز آلمانی وجود دارد که اثری از آن خرابهها وخونریزیها جز خاطرات تلخش، چیزی نمانده است و با ابتکار و مهارت رهبران مألاندیش آلمانی نسلهای امروزی هیچ ارتباطی بین خود و آن جانیان نمیبینند و کلمه «نازی»، نه تنها در آلمان که در همه جهان واژهای هممعنای اعمال غیرانسانی و ویرانگر میباشد.
باشد که روزی ایرانیان بیگناهی که هیچ ربطی با حاکمان کشورشان ندارند حسابشان از حاکمان تحمیل شده بر گُرده آنها جدا شود و جهانیان آن طوری که شایسته و بایسته ایرانی نجیب است به آنها نگاه کنند و دیگر سدی برای تحصیلات عالیتر جوانان و دیدار اعضای خانوادهها باهم با ادعای نچسب «تروریست» به آنها وجود نداشته باشد و همه دیوارهای بلند نامرئی در برابر ایرانیان برای ورود به دنیای آزاد از سر راهشان برداشته شود.
بازهم برای خوانندگان وفادار «میراث ایران»، و همه ایرانیان نجیب برون و درون مرز و مردم خوب جهان ایام خوب و خوشی آرزو میکنم.