متن سخنرانی دکتر شاهرخ احکامی
در بنیاد فرهنگی دماوند (واشنگتن دیسی)
۲۳ سپتامبر ۲۰۱۸
بخش نخست
دلم تنگ است از این شبها یقین دارم که میدانی
صدای غربت من را از احساسم تو میخوانی…
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
ببار ای ابر بارانی که دردم را تو میدانی
(از اینترنت)
سروران گرامی، خانمها و آقایان، دوستان ارجمند
برایم افتخاری است که بار دوم در این محفل گرم و پرشور با حضور جمعی فرهیخته و دوستدار فرهنگ، ادب و هنر ایران هستم.
اصولاً سخن درباره بحران هویت در نسل دوم ایرانیان، و یا به طور کلی هویت و بحران هویت یکی از مباحث پیچیده و مشکلی است که در دهههای اخیر مورد توجه جامعهشناسان در سرتاسر جهان قرار گرفته است. بهخصوص با ازدیاد مهاجران در سطح جهان، یک جستجو و کنکاش بینالمللی لازم است و انتخاب چنین مطلبی از جانب من، که هیچ تجربهای در دانش جامعهشناسی ندارم، شاید انتخابی ناپخته و خام باشد و امیدوارم که گفتههای من بیحاصل و خستهکننده نباشد و شاید شنیدن مشکلات و گرفتاریهای اجتماعی جامعه ایرانی در هجرت و غربت از زبان یک سخنران غیرحرفهای زیاد هم خالی از لطف نباشد.
به هر حال شاید بتوانم آغاز گفتههای خود را، که اگر واقعاً فرصتی بود آنچنان که شایسته این سوژه باشد، بایستی ساعتها درباره آن وقت گذاشت و از جهات گوناگون تاریخی، سیاسی، اجتماعی، مذهبی، نژادی، شرایط خانوادگی، محیط زندگی، محیط زندگی زادگاه و مبدا، محیط زندگی جدید و محل زندگی انتخاب شده به اختیار و یا اجبار، مورد بررسی قرار داد.
اصلاً تعریف هویت به معنای چه کسی بودن، از نیاز طبیعی انسان به شناخته شدن و معرفی شدن به چیزی یا جایی نشأت میگیرد (میرمحمدی، ۱۳۸۳)،و هارپر (۲۰۰۶) معتقد است هویت، فرایند بازشناسی خود است. آن را همچون تنفس کردن و هوا، ضرورت زندگی جمعی دانستهاند.
هافمن و مکگینلی معتقدند هویت علاوه بر اینکه بستر اجتماعی و همبستر بحرانها تبدیل به یک مسأله میشود، بستر تاریخمندی نیز دارد. اساساً هویت در متون اجتماعی و صمیمی در یک پروسه زمانی طولانی شکل میگیرد.این روند زمانبندی تاریخی شکل گیری هویت لزوماً بر زمینههای فرهنگی استوار است. ازاین رو کاربرد اجتماعی هویتها منجر به برداشتهای متفاوت سیاسی میشود.
خرمشاد و سیدابراهیم سرپرست سادات مینویسند: «روشنفکران ایران به عنوان حاملان ایدهها و معرفت، هر کدام دربستر علایق ارزشی که دارند، از طریق تأمل در بحرانهای زمانه خویش، در تلاشاند تا پاسخی به مسأله هویت دهند که به طور مشخص میتوان از چهار الگو سخن به میان آورد: الف) الگوی «هویت باستانی»، ب) الگوی «هویت اسلامی»، ج) الگوی هویت چندگانه، وبالاخره الگوی چهارم که «ایرانشهری» را نماد هویت ایرانی میداند.»
«در هویت باستانی»، میرزا فتحعلیخان آخوندزاده (۱۸۷۸-۱۸۱۲) بحران عقبماندگی در ایران را ناشی از فرهنگ اسلامی میدانست. او در این راستا بر آن شد تا آثار اسلام را از فرهنگ ایرانی بزداید، به گفته او «از یک سو مسلک سیویلیزه شده و رهایی از «بارهای دینی و اسلامی» و از دیگر سو، مسأله اصلاح خط و تغییر الفبا بود.»
شخصیت دیگر میرزا آقاخان کرمانی (۱۸۹۷-۱۸۵۴)، آقاخان در رفع عقبماندگی و هشیاری ملی و رستاخیر ایران، پاسخ به مسأله هویت است. او این هویت را در ایران پیش از اسلام و اعراب در استمرار روزگاران پیشین آن جستجو میکرد.او میگوید: «این ملت قدیم و جنس شریف سخت عناصر، ادوار فترت پیدرپی را گذراند، اما برخلاف بسیاری از ملل باستان که از صفحه روزگار ناپدید شدند به جای ماند و از نو سر برافراشت. ما خود نژاد و بزرگی خودی را فراموش کردهایم» (آدمیت ۱۳۳۵)
«قوام ملت به زبان است و مقصود از ملت، امتی است که به یک زبان سخن گویند، قومی که زبانش نو گردد،قومیت خود را بر باد میدهد… زبان هر ملتی نماینده روح آن است… برای آقاخان بحران اساساً اسلام و سنت آن است که موجبات عقبماندگی ایران را فراهم کرده است. آقاخان ورود اسلام به ایران را سرآغاز سقوط ایران دانسته است… زنده کردن زرتشت و جایگزینی آن با اسلام و عربیت «اصلاح الفبا و تاریخ» و آموزش عمومی را یگانه راه برای رهروان فردوسی میدانست که با آن هویت باستانی ایران حیات خواهد یافت.» (طبری ۱۳۵۶)
در هویت اسلامی: آنچه از عناصر هویت ایرانی در کانون توجه و بازاندیشی این گروه است، اسلام و سنت دینی است که علی شریعتی و سیدحسین نصر در دو جهت متفاوت و گاه متضاد، شالوده نظری این الگوی فکری را سامان میدهند.
نصر میگوید: «تمدن اسلامی به این دلیل در ایران رسوخ کرد که این سرزمین به آن نیاز داشت. اگر دین اسلام نمیتوانست نیاز عمیق معنوی ایرانیان را برآورده کند، ایرانیان مسلمان نمیشدند.»
«هویت چندگانه»: عبدالکریم سروش و شایگان، هر دو هویت امروز ایرانی را دارای بافتی از عناصر ملی،دینی و غربی میدانند که فرهنگ امروز ایران حامل آن است.
در هویت ایران شهری، طباطبایی میگوید: «اکنون که ما از چیزی به نام ایران سخن میگوییم ناشی از همین تجدد اندیشه ایرانشهری در دوره اسلامی است. اهمیت این اندیشه آن بود که ایران را که از نظر جغرافیایی در نزدیکترین مکان به مرکز ثقل اسلام قرار داشت،از حل شدن در اسلام خلافت نجات داد و برخلاف کشورهایی که از بین رفتند، ایران به واسطه همین اندیشه باقی ماند. معیار ایرانی بودن، تعلق خاطر به اندیشه ایرانشهری است.
مریم مجتهدزاده، رئیس سازمان نشر آثار و ارزشهای مشارکت زنان میگوید، بحران هویت جوانان را تهدید میکند.
اعلا نصیری، صدرالدین خسروی در اثربخشی آموزش گروهی مینویسند: … نوجوانی دوره بحران است با فرا رسیدن دوران بلوغ زندگی آرام و بیدغدغه دوران کودکی به پایان میرسد.ابتدا نوجوان تصویر ذهنی خاصی از بدن خویش پیدا میکند.این تصویر ذهنی از بدن به تدریج به تصویر ذهنی از وجود خود و تشکیل مفهوم خود میانجامد… توسعه مفهوم، برخورد متقابل فرد با محیط به تدریج به تشکیل هویت شخصی میانجامد…خانواده نخستین پایگاه رشد و تربیت و شکل دهنده هویت فرد است. ارائه الگوهای مناسب رفتاری از سوی پدر و مادر روند هویتیابی نوجوان را تسریع میکند. اختلافات خانوادگی یا بیماری یکی از افراد خانواده، عواملی هستند که مختلکننده جریان هویتیابی نوجوان میگردند. عدم موفقیت نوجوان در کسب هویت به بحران هویت منجر میشود که این خود زمینهساز انواع رفتارهای ضداجتماعی و انحرافات نوجوان است نوجوانانی که دچار بحران هویت هستند در سه مورد یا بیشتر موارد زیر دچار شک و تردید هستند: ۱) اهداف بلندمدت، ۲) انتخاب شغل، ۳) الگوهای رفاقت، ۴) نظام ارزشهای اخلاقی، ۵) رفتار و تمایل جنسی، ۶) تشخیص مذهبی، ۷) تعهد گروهی (پرهیزگر). براساس مطالعات گستن Gesten و ویسبرگ Weisberg، بسیاری از شکستهای تحصیلی، پرخاشگری آشفتگیهای شدید رفتاری و عاطفی نوجوانان مقابله ناموفق با مسایل روزمره میباشد.
در سازگاری اجتماعی و فرهنگی
مهاجران ایرانی در آمریکا
کشور آمریکا تا حدودی به عنوان الگوی موفق جهانی از نظر ادغام تعداد زیادی از مهاجران به صورت شهروند در یک دولتملت دموکراتیک مطرح میشود. عقیده رایج در این کشور، ملت «مهاجران» است که مردمی با ریشههای قومی و فرهنگی متفاوت مینوانستند آمریکایی و همگون شوند که مبنای همگون شدن، نه اصل و نسب مشترک بلکه سرنوشت مشترک است. چنین جامعهای به یک جامعه چند فرهنگی تبدیل شده که افراد بدون ترک فرهنگ پیشین خود به جامعه جدید متعلق میشوند.(کاستلروسون ۱۳۸۲)
قاسمی وامیری در چشمانداز جمعیتی مینویسند: براساس آمارهای بینالمللی، در خلال سالهای ۱۹۴۶-۱۹۵۳ در کل ۷۸۰ ایرانی به آمریکا رفتهاند، ولی از سال ۱۹۵۸ به بعد مهاجرت ایرانیان به ایالات متحده آمریکا سرعت بیشتری یافت، به طوری که از ۱۹۶۸ هر ساله بیش از ۱۲۰۰ ایرانی وارد این کشور شدند.در اوایل ۱۹۷۰ تعداد مهاجران به آمریکا افزایش چشمگیری داشت تا جایی که از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳، ده هزار ایرانی، گرینکارت، جهت اقامت دایم در آمریکا دریافت کردند… از سال ۱۸۴۲-۱۹۷۶ جمعاً ۳۴۰۰۰ ایرانی به آمریکا مهاجرت کردند که از این تعداد ۲۹۷۱۷نفر طی ۱۹۵۲-۱۹۷۵ به این کشور رفتند. (Dept. of Homeland Security )
بین سالهای ۱۹۸۰-۱۹۹۰ شمار آمریکاییان ایرانیتبار در ایالات متحده افزایش ۶/۷۳درصدی داشت. یعنی از ۱۲۱۵۰۵ نفر به ۲۱۰۹۴۱ نفر رسید و در بین سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ شمار ایرانیان مهاجر بیش از ۳۴درصد افزایش یافت.
تالکوت پارسونز معتقد است که چهار کارکرد است که برای همه نظامها ضرورت دارد: تطیبق، دستیابی به هدف، یکپارچگی، و سکون یا نگهداشت الگو…. پارک (ربرت ازرا پارک) جامعه را محصول کنشهای متقابل افراد ترکیب کننده آن میدانست… چهار فراگرد اجتماعی در نظارت اجتماعی از نظر پارک عبارتند از: رقابت، کشمکش، توافق و همرنگی…. پارک معتقد بود که از طریق همرنگی کامل در آینده شاهد ریشهکنی تفاوت نژادی خواهیم بود. به طور کلی میتوان گفت که فرایند همرنگی بیشتر از سایر فرایندها در مورد مهاجران ایرانی مقیم آمریکا صادق است. مهاجران ایرانی به دلیل اینکه شرط تحرک اجتماعی و اقتصادی و موفقیتهای شغلی خود را در جامعه میزبان، پذیرش هنجارها و ارزشهای آن جامعه میدانند، بنابراین سعی میکنند با فرهنگ آن جامعه عجین گردند. ولی این همرنگی بهسرعت صورت نگرفته و زمان لازم و وقت مناسب خود را میطلبد تا اینکه مهاجر کمکم احساس تعلق به جامعه میزبان بکند.البته نه به معنی این که فرد کاملاً فرهنگ جامعه آمریکا را بپذیرد… جذب کامل فرد (مهاجر) در فرهنگ دیگر به زمان قابل ملاحظهای نیاز دارد و بندرت در دوره حیات یک نسل صورت میگیرد. بازتاب عناصر موجود در هر دو فرهنگ را میتوان در رفتاری که فرد مهاجر از خود نشان میدهد، مشاهده نمود. چنین فردی را انسان حاشیهای توصیف کردهاند. چنین فردی ممکن است در امر سازگاری با مشکلاتی روبرو شود که بسته به میزان تفاوتهای دو فرهنگ، از نظر شدت و اهمیت متغیر است. اگر تفاوتهای دو فرهنگ اندک باشد، مشکلات او به حداقل میرسد. اما با افزایش میزان تفاوتهای فرهنگی این مشکلات افزایش مییابد.
بنابراین ممکن است، او با مشکلات سازگاری شخصی، در زمینه سازش دادن افکار وشیوههای بسیار متضاد و مخالف آن دو فرهنگ مواجه شود. گاه ممکن است او با مشکل طرد از سوی آن دو فرهنگ روبرو شود (چیتا مبلر ۱۳۷۳). پارک انسان حاشیننشین را از لحاظ فرهنگی دورگهای میداند که به صورت صمیمانه در زندگی فرهنگی دو جمعیت (میزبان، مبدا) وارد شده و با هر دو فرهنگ و جهان فرهنگی آن دو شریک است. هر چند مایل نیست از گذشته خود ببرد، هنوز ابعاد جامعه میزبان او را به تمامی نپذیرفته است.
محسن مباشر، استاد دانشگاه هوستون در آمریکا، در سال ۲۰۰۶ مقالهای در زمینه آسیب فرهنگی و تشکیل هویت نژادی (قومی) در میان ایرانیان مهاجر در ایالات متحده آمریکا به چاپ رسانده است که اساساً از مفهوم آسیب فرهنگی جفری الکساندر و تحلیلهای برجسته ایروینگ گوفمن گرفته شده است: در این مقاله اثر انقلاب اسلامی ایران و به دنبال آن بحران گروگانگیری در سال ۱۹۷۹ را در شکل گیری هویت نژادی و قومی ایرانیان مهاجر در ایالات متحده بررسی میکند. وی استدالال میکند که تصویرسازی منفی مداوم از ایران و برابری اسلام با بنیادگرایی، افراط گری و تروریسم توسط رسانههای آمریکایی، در ایجاد هویتهای جد ید قومی در میان ایرانیان جلای وطن کرده، نقش مرکزی دارد. امروزه جامعه ایرانیان در غربت از یک بحران بزرگ هویتی و فقدان احساسات یک پارچه و متحد ملی که ایرانیان را به هم بپیوندد رنج میبرند. ایرانیان ملیگرا به خاطر ارتباط با فرهنگ و میراث فارسی مغرور و سربلند هستند. بنابراین اعیاد و جشنهای ملی وابسته به فرهنگ فارسی را گرامی میدارند. برای انها فرهنگ پارسی و افکار و احساسات ملی (نه جشنها و مراسم اسلامی) سیمای مرکزی هویت ایرانی است.برخلاف پارسیان ناسیونالیسم، ایرانیان دیگری هستند که در ترکیبی از دین (اسلامی) و فرهنگ (پارسی) نمایان میشوند. آنها اعتقاد دارند که اصول و ارزشهای اسلامی قسمتی از فرهنگ ایرانی در ۱۴۰۰ سال پیش بوده است.و اسلام از فرهنگ ایرانی جدانشدنی است. برای آنها ویژگیهای فرهنگ فارسی و اصول مذهبی اسلام، دو بعد جدا، اماغیرقابل تقسیم هویت ایرانیان است. (به طوروضوح هیچکدام از این پژوهندگان درباره ایرانیان با مذاهب و اعتقادات دینی دیگر نظیر مسیحی،یهودی، بهایی و …. کنکاش و پژوهشی نکردهاند و لازم به پژوهشی دیگر درباره این گروه است.) … برخورد با جامعه پس از انقلاب و تحولات سیاسی، تلفات و خسارات اجتماعی جنگ ایران وعراق، زوال زندگی اجتماعی و استانداردهای زندگی در ایران و … باعث جدایی بسیاری از ایرانیان خارج از کشور از جمهوری اسلامی ایرانی شد. از طرف دیگر، وضعیت ضدایرانی بیشتر آمریکاییها و تبلیغات رسانههای ضدایرانی که با بحران گروگانگیری آغاز شد، ایرانیان مهاجر را برای مخفی کردن اصل ملی ایرانیشان تحریک میکرد.
انقلاب سال ۱۹۷۹-۱۹۷۸ مهمترین واقعه تاریخی در شکلگیری حافظه جمعی و هویت قومی ایرانیان در غربت است. اگر چه همه ایرانیان مهاجر در ایالات متحده از تغییرات پس از انقلاب رنج نمیبرند و فعالیتهای بر علیه ایران را تجربه نکردهاند، اما تصوری که هست این است که هر ایرانی ساکن در خارج از کشور یک پناهنده اقتصادی یا سیاسی است که قربانی ارتباطات و مناسبات سیاسی بین آمریکا و ایران شده است.در این مقاله آسیبهای فرهنگی به عنوان یک واقعه وحشتناک که اثرش از روی ذهن اعضا جامعه پاک نمیشود و اساساً باعث تغییر هویتشان میشود،تعریف شده است…
گسترش ارزش اسلام و اسلامی کردن فرهنگ ایرانی توسط حکومت جدید، آگاهی نژاد پارسی و سربلندی پارسیان را افزایش داد… صبا صفدر وهمکارانش در مجله Cross-Cultural Psychology: حالات مختلف فرهنگپذیری را با توجه به دو حالت نگهداری فرهنگ اصلی و کسب فرهنگ جدید، شامل چهار حالت مختلف میداند:
همانندسازی: رها کردن فرهنگ اصلی و پذیرش فرهنگ جدید؛ جدایی و انفصال: نگهداری فرهنگ اصلی وکسب نکردن فرهنگ جدید؛ ادغام: حفظ فرهنگ اصلی همراه با کسب فرهنگ جدید؛ حاشیهنشینی: از دست دادن فرهنگ اصلی و سازگار نشدن با فرهنگ جدید.
… زندگی در یک جامعه انسانی که براساس مجموعهای از چارچوبهای ارزشی مشخص و انتظارات و توقعات خاص شکل گرفته است، مستلزم رسیدن به درجهای از سازگاری است. بدون سازگاری بسیاری از نیازهای اساسی انسان تأمین نمیشود… پروسه آموزش و ترویج زبان کشور میزبان در میان پناهجویان، تنها به منظور رفع نیاز و ضرورت نیست، بلکه تغییر زبان پناهنده به مثابه نقطه آغاز و روزنهای به سوی تغییر فرهنگ و ارزشهای اوست. آموزش و پرورش زبان جد ید نخستین گام در فرایند فرهنگپذیری است. آن گاه که یک پناهنده زبان کشور میزبان را بداند، ارتباط و تعامل او با جامعه و محیط از همین جا آغاز میگردد و پروسه فرهنگپذیری کلید میخورد….
شرایط فرهنگی اجتماعی
ایرانیان مهاجر در آمریکا
وحیدقاسمی و امیری در این بخش از نوشته جالبشان مینویسند:در سرشماری ۱۹۹۰ آمریکا، ۸۴درصد ایرانیان در آمریکا قادرند به زبان انگلیسی صحبت کنند، ۴۶درصد دارای مدرک لیسانس یا بالاتر هستند. ۴۸درصد دارای درآمدهای دوگانه، ۲۲درصدشان کسب وکار شخصی، ۴۳درصد در موقعیتهای بالای حرفهای و مدیریتی و ۳۵درصد در کارهای اداری و تکنیکی و ۱۰درصد در بخش خدمات گوناگون هستند…. ایرانیان مقیم آمریکا تا حد قابل قبولی توانستهاند خود را با محیط هماهنگ کرده و صاحب موقعیتهای قابل قبول علمی، اجتماعی و اقتصادی شوند. البته این به معنای فقدان روحیه ملیگرایی و احساس تعلق به وطنشان نیست. احساس تعلق ملی و فرهنگی در میان ایرانیان مهاجر در آمریکا را میتوان در شکلهای گوناگون از جمله در نشان دادن احساس همدردی نسبت به هموطنان در برابر دشمنان مردم و کشور ایران در حمایت از قهرمانان و ورزشکاران، کمک به ترویج زبان و فرهنگ فارسی و ایرانی و … ملاحظه کرد.
دکتر وحید قاسمی و مریم امیری مینویسند: از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۷ جمعاً دومیلیون و ۱۹۹هزار و ۱۳۸ نفر از آمریکا اخراج شدهاند، که ۶۲۱ نفر تبعه کشور ایران بودند (دو درصد)… توجه به آمار ایرانیان اخراج شده از آمریکا نیز نشاندهنده ناچیز بودن نسبت ایرانیان اخراج شده به دیگر گروههاست.
در مطالعه هویت نسل دوم ایرانیان خارج از کشور،(نوشته پروانه دانش، عاصفه توکلی) میخوانیم: …. کودکان ایرانی مهاجر خارج از کشور، در فضایی متکثر و بینابینی،در جامعه میزبان متولد میشوند و یا همراه با والدین در کودکی به کشور دیگری وارد میشوند. عدهای از آنان یا هرگز ایران را ندیدهاند یا تصور بسیار مبهمی از ایران دارند. شناخت آنان از ایرانیان بسیار محدود است و روابط اجتماعی آنان از آغاز در جامعه مقصد شکل میگیرد و در عین حال که فرهنگ ایرانی خانواده، آنان را متأثر میکند، اما با کاربرد عناصر فرهنگی جامعه میزبان روند اجتماعیشان را طی میکنند . چنان که میتوان گفت این کودکان زیستن در دو فضا را همزمان تجربه میکنند: فرهنگ مادری و فرهنگ جامعه میزبان.
کودک مهاجر، در محیطی غیر از جامعه مادری بزرگ میشود و تعلق عاطفی او به قومیت اولیه یا تعلق به مقصد و همانندسازی او با جامعه میزبان هویتیابی متفاوتی را برای وی فراهم میکند. (هوارد ۲۰۰۰)
ارتباط با مهاجرت، هویت نه امری طبیعی و از پیش تعیینشده، بلکه پدیدهای است محصول زمان و شرایط اجتماعی و با منطق فراتاریخی تعیین نمیشود. بر این اساس، نمیتوان هویتی پایدار داشت، بلکه با جنکینز هم عقیدهایم که در طول زمان هویت افراد دگرگون میشود و افراد همواره در فرایندی مستمر، در حال انطباق با محیط خویش هستند. استوارتهال نیز هیچگاه ماهیت ثابت بنیادی یا ماندگاری برای انسان قائل نیست، بلکه او را در زمانهای متفاوت دارای هویتهای مختلف میداند. گیدنز میگوید، هویت مانند پروژه زندگی است که پیوسته و مداوم در حال تغییر است. هویت سیال و همواره در حال ایجاد و عوض شدن است … هویت خالص و اصیل وجود ندارد و افراد در پی تشکیل هویتهای تازه برای خود هستند. (بشیریه ۱۳۷۹)
با توجه به فرض سیال بودن هویت، هویت مهاجران نیز در فرایند انتقال مکانی از هویت ملی به هویت قومی مبدل میشود و هویت آنان بر پایه اقلیت بودن در جامعه میزبان شکل میگیرد. برای درک هویت نسل دوم،مهاجر، بحث قومیت و هویت قومی بسیار اهمیت دارد. ماکس وبر، گروهی را که اعضایش نسبت به پیشینه، تاریخی، فرم فیزیکی، آداب و رسوم و خاطرات مشترک باور مشابه یا یکسانی داشته باشند «گروه قومی» میداند.دیوید رابرتسون نیز قومیت را ترکیب پیچیدهای از ویژگیهای فرهنگی، نژادی و تاریخی میداند که با تکیه بر آن، جوامع به خانوادههای سیاسی مجزا و گاه خصمانه تقسیم میشوند. علاوه بر تعلق به گروه قومی از بدو تولد مراحل اجتماعی شدن در انسان نیز برای مفهوم قومیت اهمیت بسزایی دارد… زبان صحبت در خانواده تحصیلات پدر و مادر و میزان ارتباط اجتماعی خانواده، در هویت قومی کودکان بسیار اهمیت دارد…. دانش آموزان مهاجر، در بافتی که هویت قومی آنان با ننگ مواجه میشود، کاهش چشمگیری در هویت قومی نشان میدهند.در چنین شرایطی این افراد نیاز دارند، در موقعیتهای اجتماعیای که تأییدشان میکند قرار گیرد. (ایچیاما)
تعریف نسل دوم:
به نظر بیش از چهل درصد محققین، نسل دوم کسانی هستند که در کشور مقصد به دنیا آمده، حداقل یکی از پدر و مادرشان خارجی بوده و یا در سنین کودکی به کشور میزبان وارد شدهاند.» همچنین ورود به کشور میزبان قبل از ۱۳ سالگی و ۵ سالگی و گروه سنی ۷ تا ۱۲ سال که بیش از یک سال در خارج کشور اقامت داشتهاند و فرزندان کسانی که بین سالهای ۱۹۷۸-۱۹۸۸ مهاجرت کردند.
عوامل بحران هویت
پژوهشهایی که بحران هویت را در آمریکا شناسایی کردهاند، مسایلی مانند سن ورود، جنسیت را کماهمیت و عواملی مثل جریانسازی رسانههای بینالمللی،ساخت واقعیت علیه اسلام و ایران را عامل اصلی بحران هویت میدانند: «کلان جریانسازی بینالمللی، تنشهای دو کشور، رسانهها».
این پژوهشگران در تداوم هویت مینویسند: سن در نسل دوم عامل متمایزکننده نیست، بلکه جامعهپذیری در جامعه میزبان عنصر کلیدی در تعریف نسل دوم است، و سن نسل دوم، در مقالات، بین ۷-۶۴سال نشان داده شده است.این امر خیلی مهم است زیرا رفتارهای هویتی نسل دوم در دوران مختلف تغییر میکند. .. نشان داده شده هرچه سن افزایش یابد، تمایل مییابند عناصر فرهنگی جامعه میزبان را با فرهنگ ایرانی ترکیب کنند. بنا به تحقیق علیاکبر مهدی (۱۹۹۷) و توکلی و همکاران (۱۳۹۰)، کودکان ایرانی خارج از کشور عموماً خود را دوزبانه میدانند. اما زبان قالب آنها زبان جامعه مقصد است .
تعلق به مکان، به عنوان یکی دیگر از ابعاد هویت قومی کودکان بررسی شده است که با توجه به آن، فرد بسته به تعلق مکانی، هویت خود را تعریف میکند. مفهوم «خانه» و اینکه بیشتر اوقات خود را به کدام مکان ارجاع میدهند، هویت کودکان را تعریف میکند… برای کودکان خارج از کشور «خانه» مفهومی دوپهلو و مبهم است. علیاکبر مهدی (۱۹۹۷) و توکلی و همکاران (۱۳۹۰) بیشتر کودکان خود را ایرانی،متعلق به جامعه میزبان میدانند. تعلق به ایران رتبه دوم و تعلق به جامعه میزبان در مرتبه بعد قرار دارد.
در یکی از مطالعات و بررسیها، نوجوانان از نمادها و سمبلهای مرتبط با دورههای متفاوت تاریخی استفاده میکنند. عدهای خود را به ایران باستان و امپراتوری ایران منسوب میدانند و به گذشته ایران مفتخرند و تلاش میکنند با به کارگیری نمادهای تاریخی ایران، پارسی بودن خود را بیان کنند و عدهای به ایران کنونی افتخار میکنند. بررسیها نشان میدهد نوجوانان و جوانان ایرانی وقایع داخلی ایران را پیگیری میکنند و حتی در خانوادههایی که علاقهای به جریانات فعلی ایران ندارند. نوجوانان وقایع را دنبال میکنند… (توکلی و همکاران) کودکان مهاجرنسل دوم،عموماً مطابق با انتظارات افراد آن جامعه رفتار میکنند…. (توکلی و همکاران)
آمریکاییهای ایرانیتبار هرگز یک تشکل جمعی را شکل ندادهاند. روشن است که تشکل فرهنگی، سیاسی میتواند بسیاری از مشکلات تبعیض را کاهش دهد، اما آمریکاییان ایرانیتبار حتی در نسل دوم و آنها که دارای هویت قومی و فرهنگی برجسته هستند، فاقد هویت قومی برجسته سیاسی میباشند، برای بسیاری از نسل دوم، هویت ایرانی تنها در زمینههایی مثل خانواده، دوستان و مدرسه یا محل کار مهم است.
دلایل بحران هویت در برخی پژوهشها تحلیل شده است که عمدتاً دلایل کلان و بینالمللی است. براساس این پژوهشها، جوامع میزبان، چندفرهنگی یا تکفرهنگی بودن آنها، آرمانسازی هویتی در آنها، تبعیض و نقش رسانههای داخلی و جریانسازیهای بینالمللی، برخی از عواملی هستند که ابعاد بحران هویت نسل دوم ایرانیان خارج از کشور را شکل میبخشند. توکلی همچنین نگرش منفی آمریکاییها در مورد آنها و تنشهای بین دو کشور، از جمله دلایل دیگر است (احمدی، ۲۰۰۹).
به نظر کمایی احمدی، نیز روابط تنشآلود ایران و آمریکا در چگونگی هویتیابی نسل دوم مؤثر بوده است. با وجود این که ایران هیچ نقشی در حوادث ۱۱سپتامبر نداشت، اما ایرانیان اغلب به عنوان «شر»، «شوم» و به طور کلی «خارجی» محسوب میشوند.
این مسایل باعث شده است، نسل جدید بامسایلی جدید مواجه شوند. از این رو نسل دوم یا هویت ایرانی خود را پنهان کرده و یا خود را با ریشههای تاریخی معرفی میکند.
به نظر احمدی (۲۰۱۰)، ایالات متحده یک کشور بسیار میهنپرست و ملیگراست. آمریکاییها بسیار به تاریخ و کشور خود افتخار میکنند. مباهات به میراث خود و تاریخ آمریکا فقط یک جنبه مثبت در ایالات متحده نیست، بلکه یک نیاز لازم برای آمریکایی بودن است و شیوهای است که با هویت آمریکایی عجین شده است.
این امر برای نسل دوم ایرانیان در ایالات متحده پیامدهایی به دنبال دارد، اینکه چگونه هویت خویش را ایجاد میکنند و به میراث خود افتخار میکنند.
در نتیجه ایرانیان در ایالات متحده وادار میشوند تاریخی بنا کنند که بتوانند به آن افتخار کنند. برعکس، سوئد یک کشور بسیار غیرمیهنگراست. سوئدیها بندرت به «سوئدی» بودنشان افتخار میکنند. جدای از حرف زدن به زبان سوئدی و یادگیری رسوم کشور، هیچ میراث دیگری برای سوئدی نامیدن کسی لازم نیست. بالاخره به گفته پروانه دانش و عاصفه توکلی، آمریکا برای دست یافتن به مباهات ملی خود را در تمایز با شرق و اسلام بنا میکند و در این ساختار اجتماعی است که هویت نسل دوم در آمریکا شکل میگیرد….
مجله fa/Magazine/List، شماره ۱۳۸۳، در نوشتاری درباره زندگی ایرانیان در کانادا پژوهشگران مینویسند، بحران هویت در میان نوجوانان مهمترین بحران هویت فردی در زندگی محسوب میشود. الزاما تنها بحران زندگی نیست. افرادی که نقش اجتماعی خود را تغییر میدهند مثل آنهایی که از ارتش مرخص میشوند یا افرادی که بازنشسته میشوند، به چنین بحرانی برمیخورند، زیرا باید نقش اجتماعی جدید خود را دوباره تعریف کنند و آن را هویت خود قرار دهند. مهاجران نیز در معرض چنین بحران هویتی قرار دارند، زیرا گروهی که بدان تعلق خاطر داشتهاند وخاطرههایشان با آنها شکل گرفته است با آنهایی که آیندهشان در کنار آنها شکل خواهد گرفت، متفاوتاند.
نقش اجتماعی مهاجر در حال تغییر است، گسست گذشته از آینده، این بحران را تشدید میکند. اریکسون که خود مهاجربود، اذعان میدارد که به رغم حل بحران هویتی در نوجوانی، موقع مهاجرت دچار بحران هویت شده بود. (اریکسون شاید اولین کسی باشد که به عنوان بحران هویت درباره خودش مینویسد: من موقعی که مهاجرت کردم، سیما و قیافه نظیر سوئدیها داشتم و نامی و ریشهای یهودی، تا زمانی که توانستم موقعیت خودم و خودم را آنچه که هستم بشناسم. این بحران هویت آزارم میداد). برخورد نامناسب با بحران هویت، از طرفی به مسایل روانی متعددی میانجامد و حتی ممکن است حالت مرضی به خود بگیرد. این امر با عواملی چون قابلیت مرتبط است… محققان به تجربه دریافتهاند که بحران هویت ممکن است به بیماریهای روانی حاد از جمله شیزوفرنی نیز بیانجامد. برعکس شواهدی نیز وجود دارد که نشان میدهد حل موفقیتآمیز بحران هویت، با سازگاری روانی مرتبط است…. ایرانیان با اینکه در کل، جامعه کانادا را میپسندند و بسیاری از عناصر آن را تحسین میکنند، به نوعی مدعی هستند که «فرهنگ ایران از نظر عوالم معنوی بر فرهنگ کانادا برتری دارد»… به هر حال چنین اعتقادی در سطح وسیعی در میان ایرانیان نسل اول یا حتی نسل دوم رایج است.. ایرانی به آسانی از ایرانی بودنش دست بردار نیست و هویت ایرانی داشتن، وزنهای از شخصیت وی به شمار میرود…. (زندگی ایرانیان در کانادا)
درباره مفهوم بحران هویت و اینکه بحران هویت جوانان از کجا ناشی میشود، «خبرآنلاین»مینویسد این روزها بسیاری از متولیان نظام آموزشی یا دستاندرکاران امور جوانان بحران هویت را ریشه مهمترین انحرافات جوانان میدانند… روانشناسی اجتماعی بر این نکته تکیه دارد که هنگامی که جامعه و جوان در توقعاتی که از هم دارند دچار عدم اطمینان و تزلزلاند، فرد دچار رفتارهایی دور از ذات و تربیت اجتماعیاش میشود که در حالت کلیتر به بحران هویت میانجامد…
جان گاردنر در تعریف هویت میگوید: «یک فرد جوان باید بیاموزد که بیش از هر چیز خودش باشد. در جایی که بیشترین ارزش را برای دیگران دارد. دیگرانی که مطمئناً برای او نیز عزیزتر از هر چیز دیگر هستند. مراد از اصطلاح «هویت» چنین رابطه متقابلی است که متضمن یکی بودن با خویشتن و در عین حال به نوعی سهیم شدن با زندگی درونی دیگران است.» مطابق با این نظریه حفظ تعادل میان «وحدت با خود» و «حضور در تجربه باطنی دیگران» از نشانههای احراز هویت محسوب میشود. بر این اساس هرگاه تعادل مذکور برهم خورده و حالت عدم توازن میان آنها به وجود آید، نوعی اختلال یا بحران در هویت پدیدار میشود. آن وضعیت را اریک فروم با زیبایی خاصی چنین توصیف میکند: «لزوم همرنگ شدن با دیگران با از دست رفتن هویت بیشتر میشود.» از عبارت فروم چنین برداشت میشود که فرد، تأمین انتظارات دیگران و مانند آنها شدن را بر «خود واقعی بودن» ترجیح دهد، ناگزیر است بهای سنگینی بپردازد و آن دست کشیدن از خودانگیختگی و فردیت است.اریکسون نیز بحران هویت را در عدم ناتوانایی نوجوان برای قبول نقشی که جامعه از او انتظار دارد، معنا میکند. شاید مشکلات متعددی باشد که فرد در سالهای بعد زندگی به جهت بحران هویت با آن مواجه خواهد شد… در زمینههای پیدایی بحران هویت مینویسد: چگونگی نفوذ پدیده بحران هویت در فرهنگ تفکر و باورهای قشرهایی از جامعه ماست. برخی از زمینههای تاریخی ظهور بحران با شیوه برخورد ما با تمدن غرب در حدود دویست سال پیش برمیگردد. آن زمان غرب در موقعیت بسیار خوبی از جهت پیشرفتهای علمی قرار داشت، ولی روش پیشینیان ما عمدتاً بر دو رویکرد در قبال تحولات اروپا متکی بود: الف) طرد، نفی و انکار. و ب) مرعوب شدن، خودباختگی و تسلیم… برخی عوامل موجود در عنصر جدید نیز به بحران هویت دامن زده است. مسایلی نظیر گسست فرهنگی، فردگرایی افراطی تضاد نسلها، تغییرات پرشتاب زندگی، خلاء آرمانی، فقدان عامل دین و مذهب، پدیده کلان شهرهای بزرگ و نظام ناکارآمد آموزش و پرورش، هر یک در جای خود اثرات تعیینکنندهای بر بحران هویت داشته است… برخی از متفکران در جوامعی که مذهب وجود ندارد، نوجوانان بحران (هویت) شدیدتری را تجربه میکنند.چرا که مذهب به مهمترین سؤالات نوجوانان یعنی، از کجا آمدهام؟چه کسی هستم؟ به کجا خواهم رفت؟ و چه باید بکنم؟پاسخ میدهد، البته گاهی اوقات برخی جوانان نیز در مواجهه با برخی قرائنهای عجیب از مذاهب مختلف دچار بحران هویت میشوند و دست به اعمالی همچون خودکشی یا انتحار میزنند…..
طاهره شیخالاسلام در تقابل دو فرهنگ در مهاجرت و پیامدهای آن مینویسد: در نتیجه تقابل دو فرهنگ سنتی و مدرن در کشورهای مدرن: الف) در جوامع دمکراتیک که به پیشرفته، قانونمند، مدرن، انسان سالار و آزاد نیزشهرت دارند، مردمانشان با صراحت حرف میزنند و از بیان عقیدهشان هراسی ندارند، حرف و نظرشان را به طور مستقیم و بدون اینکه به حاشیه بروند بیان میدارند، معمولاً به یکدیگر اعتماد میکنند، مبالغه نمینمایند و قسم نمیخورند. به گفتهها و رفتارهای یکدیگر مشکوک نبوده و هر حرکت و حرفی را به خود نمیگیرند؛ به تعریف و تمجید کردن وشنیدن و استفاده از القاب و عناوین عادت ندارند. معمولاً با انتقاد راحتتر برخورد میکنند. اشتباه و خطای خود را میپذیرند و معذرتخواهی برایشان آسان است. احترام را بیشتر در درستی، صداقت و تلاشهای اجتماعی و انسانی یکدیگر میدانند نه مقام و مدرک و موقعیت اجتماعی و ثروت … بیشتر بر مبنای خواست باطنی خودشان به یکدیگر محبت میکنند… به زنان و کودکان نگاهی انسانی دارند…
در برخی از ویژگیهای مردمان پرورش یافته در جوامع سنتی مینویسد: کمتر صراحت در گفتار دارند، غیرمستقیم صحبت کرده یا در لفافه حرف میزنند، کمتر به یکدیگر اعتماد داشته و معمولاً برای اثبات صداقت خود مبالغه کرده و از قسم کمک میگیرند، تعریف و تمجید کردن از یکدیگر و استفاده از القاب و عناوین در بین آنها رایجترند. معمولاً انتقاد را تحمل نمیکنند. .. اشتباه خود را سخت پذیرفته و عذرخواهی برایشان مشکل نیست… احترام را بیشتر در گروثروت، ظاهر، مقام و موقعیت اجتماعی میدانند… بیشتر از دوست، فامیل، آشنا، قدرتمند دفاع میکنند تا حق…. در بیشتر کارها حتی خوردن چیزها به یکدیگر فشار میآورند و معمولاً تمایل به تحمیل عقیده و نظر خود به دیگران دارند…
برخی از اعمال که خوشایند جامعه میزبان نیست، اما مجازات قانونی درپیندارد، اصرار زیاد در خوردن چیزی یا انجام کاری (مهماننوازی، احترام و تعارف)، سؤال کردن از وضعیت مادی، بیماری و یا خانوادگی افراد (دلسوزی و مهربانی)، رفتن به دیدار آنها بدون قرار قبلی، معرفی نکردن خود در هنگام تلفن کردن، تعریف و تمجید زیاده از حد از خود یا از طرف مقابل، نپذیرفتن اشتباه و سعی در توجیه آن، غیرمستقیم صحبت کردن و به اصل مطلب نپرداختن. قضاوت کردن در مورد افراد، برچسب زدن به آنان و عمومیت دادن.
اما موضع تقابل دو فرهنگ به همین جا ختم نمیشود. این تقابل به بحرانهای جدیتری در زندگی مهاجر منجر میگردد. از جمله شدت گرفتن اختلافات زناشویی، شدت گرفتن اختلافات بین والدین و فرزندن، سست شدن پیوندهای عاطفی بین افراد خانواده… بحرانهایی که ناشی از بزرگترین،ارزشمندترین و زیباترین دستارد غربیان یعنی به رسمیت شناختن حقوق انسانها صرفنظر از جنس، سن، نژاد، ملیت و مذهب و وابستگیهای قومی و قبیلهای است.
الف. به رسمیت شناختن حقوق انسانی زنان در غرب و تأثیر آن در به وجود آمدن یا شدت گرفتن اختلافات زناشویی در بین مهاجران؛
ب. به رسمیت شناختن حقوق انسانی کودکان، نوجوانان در غرب و تأثیر آن در شدت گرفتن اختلافات بین والدین و فرزندان؛
ج. به رسمیت شناختن آزادی روابط بین دو جنس در غرب و تأثیر آن در بروز اختلافات خانوادگی در مهاجرت؛
د. عدم ارتباط «احترام» با «مدرک و عنوان» در غرب و تأثیر آن در کم شدن علاقه جوانان به تحصیلات دانشگاهی؛
ذ. فردگرایی و تنوع راههای زندگی در غرب و تأثیر آن در سست شدن پیوندهای عاطفی خانواده؛
س. بحران هویت: خلقیات، عادات و آداب و رسوم که هویت انسان را تشکیل میدهد با گذشت زمان ریشههای عمیقتری مییابد. این عادات و آداب که ریشه زندگی حمعی و روابط خانوادگی و قومی دارد، در مهاجرت دچار بحران میشود.
توضیح اینکه، پس از مهاجرت جا و مکان و زندگی مأنوس و مألوفی که مهاجر به آن خو کرده است به هم میخورد. علاوه برآن شأن اجتماعی، هویت ملی شغلی و گاهی هویت سیاسی و حزبی او از دست میرود. در چنین شرایطی اگر مهاجر از اعتماد به نفس و هویت فردی استواری برخوردار نباشد، احساس نوعی پوچی، بیارزشی، تنهایی، بیگانگی و نهایتاً خود گمکردگی میکند. به بیان دیگر وقتی انسان در وطن خود مقیم است دهها و گاه صدها نفر او را میشناسند. اگر معلم است شاگردانی دارد. اگر کارمند است همکاران و ارباب رجوعانی، اگر شغل آزاد دارد مشتریانی، و اگر هیچ شغلی نداشته باشد همسایگان، صاحبان مغازهها و سوپر مارکتهای محله او را میشناسند.اینها در فرد احساس متمایز بودن از دیگران و «کسی بودن» را به وجود میآورد واین به نوعی همان هویت او را تشکیل میدهد. مضافاً اینکه اقوام و بستگان، دوستان و آشنایان و شهر و دیاری که گذشته، زندگی او را در خود تنیده است، به این هویت و کیستی استحکام بیشتری میدهد. هریک از این اقلام در مهاجرت به نوعی فروپاشیده میشود و شخصی که تا دیروز در دیار خود کسی بوده است یا خیال میکرده که کسی است، پس از مهاجرت تبدیل به «هیچکس» میگردد و این امر مهاجر را با بحرانی سخت و دردناک روبرو میسازد. بدیهی است کسانی که هویتشان بسته به قابلیتها و خلاقیتهای درونی خویش است، -دانشمندان و هنرمندان – کمتر دچار چنین بحرانهایی میگردند، چرا که پس از مدت کوتاهی میتوانند قابلیتها را درمحیط جدید نیز متجلی ساخته و برای خویش هویتی کسب کنند.
ز. احساس بیوطنی. انسان به طور طبیعی از تغییر میهراسد و در تکرار زندگی روزانه و عادتی خود احساس نوعی امنیت میکند. دشواری یادگیری زبان و کسب مهارتهای تازه و ترس از عدم موفقیت باعث میشود، مهاجر به خصوص در سنین بالا، بیش از پیش به آداب و عاداتش پناه ببرد و از حشر و نشر با جامعه میزبان به دلیل نداشتن وجوه فرهنگی مشترک بگریزد…
بدین ترتیب در میان هموطنان خودش نشست و برخاست کرده فقط به رادیو و تلویزیون فارسی گوش داده و به معنای دیگر در ایران کوچکتری که برای خود ساخته است با همان آداب و رسومی که در زمان مهاجرت با خود آورده است روزگار میگذراند. اما وقتی پس از سالها و به وطنش بازمیگردد، تحولات و تغییرات فاحشی که در آنجا طی سالها رخ داده، دیگر آن کشوری که او آنجا را ترک گفته بود نیست. به عبارت دیگر نه تنها در کشور محل اقامت خویش که در وطن خویش نیز غریب است.
بالاخره طاهره شیخالاسلام در نقش سازنده مهاجرت مینویسد: … در مهاجرت است که امکان دوبارهای برای رشد و تکامل فراهم میشود. در مهاجرت است که اقتدار کاذبی که ما به خاطر مال و منال یا مدرک و عنوان و یا هر چیز دیگری داشتیم، از بین میرود و ضعفهای درونی ما امکان بروز مییابد. در مهاجرت است که برای انسان این موقعیت فراهم میشود که از تمامی عاداتی که ناآگاهانه به آنها خو گرفته و به آنها وابسته شده است جدا شود، و اینها خود شانس و فرصت دومی است برای مهاجر که اختیار زندگی خویش را آگاهانه به د ست گیرد.
ادامه دارد