سخنی با خوانندگان – شاهرخ احکامی – میراث ایران، شماره ۹۵، پاییز ۱۳۹۸
چند روز پیش برای این صفحات نوشتهی دیگری که درددلی بود از رفتار زشت برخی از هموطنان برون مرزی، و نحوه برخورد رژیم حاکم با بعضی از مخالفان، و رفتار و کردار ظالمانه و بیرحمانه آنان تهیه کردم که با مخالفت شدید همکاران مجله «میراث ایران» روبرو شد و ناچار به نوشتن مطلب دیگری شدم. یکی از ایرادات همکاران جنبه شخصی نوشته بود، و نکته دیگر اینکه، این روزها با این همه فشار حاکمان بر زندگی مردم ایران، بستن درهای امید به آینده به روی جوانان، مشکلات زیاد مالی به خاطر تحریمهای شدید آمریکا، کنترل و سانسور زنان شجاع و مبارز ایران به بهانههای گوناگون نظیر حجاب، مقاومت در برابر دستورهای خارج از انصاف، بیکاری و پرداخت نشدن چند ماهه حقوق کارگران و کارمندان، بستن کارخانهها و کارگاههای تولیدی، اعتراضات و اعتصابات روزافزون، چگونه میتوان درباره این مسایل بسیار مهم و تعیین کننده در زندگی مردم سکوت کرد و به رفتار زشت و ناجوانمردانه عدهی معدودی در خارج از کشور پرداخت و عملکرد آنها را مورد بحث و ایراد قرار داد.
اشکال و گرفتاری من در آن بود که نتوانستم آنان را بر اهمیت بیان گوشهای از کجرفتاریهای جامعهی از هم گسیختهی ما در غربت، که به آسانی و با سهلانگاری نمیتوان کنار زد، راضی کنم. به هر حال ناچارم دوباره به همان اخباری بپردازم که هر روز نمونههایی از آنها را در کانالهای مجازی «میراث ایران»، از جمله در تارنمای مجله،فیسبوک، تلگرام و اینستاگرام میبینید. دزدیهای کلان و سرسامآور حاکمان عشیرهای و قبیلهای ایران، که همه با همدیگر به نحوی از طریق ازدواج و نسبتهای خویشاوندی دست در دست هم دارند. قتل عمد وزیر و شهردار سابق، سرعت محاکمه و صدور شتابزده حکم سرهمبندی شده قصاص برای شهردار قاتل و سپس بخشش فوری خانواده مقتول و گذشتن از سر گناه شهردار محترم و ماستمالی کل ماجرا،در هالهای از ابهام فرو رفت و سؤالهای پاسخ نگرفتهی بسیاری از خود بهجای گذاشت. و میشود این پروسه سرهبندی شده و «گذشت» عجیب را مقایسه کرد با اجرای حکم اعدام زنی بیگناه علیرغم اعتراضات بسیار داخلی و جهانی؛ زن بیگناهی که مورد تجاوز قرار گرفته بود و در درگیری فیزیکی در دفاع شخصی از خود مردی را به قتل رسانده بود وجانش در نهایت بیرحمی با طناب ظلم و ستم ستانده میشود.
در فکر این نوشته و بررسی یکی از هزاران مشکل اجتماعی، امنیت عادی زندگی مردم سرزمین مادریمان بودم که در اطاق عمل،بین عمل جراحیهای متعدد آن روزم، با یکی از همکاران هندی، که جراح حاذق و انسان شریفی است، روبرو شدم. او با آرامی خاصی شروع کرد به تعریف داستانی که برایش پیش آمده بود. او تعریف کرد، روز یکشنبهای مطابق عادت با همسرش به کلیسا رفته بود. آن روز بانوی سالخوردهای که از دوستان قدیمیشان بود، و به تازگی به شهری در ایالت دیگری نقل مکان داده بود، برای ادامه درمان بیماری بسیار سخت خود از همکار هندی من کمک خواسته بود تا دکتر توانا و قابل اعتمادی را در حوالی محل زندگی جدیدش به او معرفی نماید. دکتر هندی بعد از پرس و جوی چندی بالاخره موفق میشود طبیب بسیار معروف و ماهری را در تخصصی که بیماری او را شامل میشود، پیدا کند و به آن خانم معرفی نماید. اما اندکی بعد وقتی خانم بیمار با همکار هندی من مواجه میشود، از مشکل بزرگی که با دکترش دارد، شکایت میکند. وقتی دکتر هندی از او میپرسد این که بهترین دکتر در این رشته است، پس مشکلت چیست؟ آن خانم میگوید، مشکلش این است که دکتر مسلمان و ایرانی است.
پزشک هندی با تعجب رو به همسرش میکند و هر دو همصدا به آن خانم میگویند، از او که یک مسیحی مؤمن و با آن صفا و مهربانی که در او سراغ دارند، بسیار بعید است که چنین حرفی را حتی به زبان بیاورد. به او میگویند که، آنها سالها است که دوستان ایرانی بسیاری چه در رشته طب و چه در مشاغل دیگر داشتهاند و به نظرشان آنها انسانهای توانا و قابل احترامی هستند که جز خوبی، دانش و تسلط و مهارت در مشاغلشان، و صمیمت و وفاداری در دوستیها، چیز دیگری که نشان بدی از آنها باشد، ندیدهاند. به علاوه همه ایرانیها که مسلمان نیستند و به فرض هم که مسلمان باشند، این که نمی تواند دلیل بدی یا خوبی کسی شود. اکثریت جمعیت ایران مسلمان شیعه هستند، و آنها تا کنون نشانهای از خشونت در این جماعت تجربه نکرده و یا ندیدهاند.همکار هندی ادامه داد،خانم بیمار که با تعجب به گفتههای او و همسرش گوش میداد و میپرسد، مگر نه آنکه اکثر تروریستها مسلمان هستند. پس این خود نشانه آناست که مسلمانها مردمانی خشن و تروریست هستند، و او از آنها ترس و وحشت دارد. دوباره دوست هندیام با نرمی و پدرانه از آن خانم که خانم تحصیلکردهای است، میپرسد، چند نفر از آن تروریستهایی که در آمریکا مرتکب جنایت شدهاند ایرانیبودهاند. آن خانم میگوید نمیداند، ولی همه میدانند که مسلمان بودهاند و تروریست!!
دوباره پزشک هندی به او میگوید، آیا میداند که از ۱۷-۱۸ تروریست یازدهم سپتامبر، ۱۵ نفرشان از عربستان سعودی و بقیه از مصر ، لبنان،اردن ووو بودند. در این عملیات تروریستی ملیت این تروریستها به خاطر دوستی آمریکا با اعراب کاملاً پردهپوشی شده و فقط روی این نکته که همه آن تروریستها مسلمان بودهاند، تأکید شده است.
این بار بیمار تحصیلکرده میگوید مگر نه اینکه ایران دشمن ما است. این بار دوباره همکار هندی من به او میگوید: تو انسان تحصیلکردهای هستی، دولت مذهبی (به اصطلاح مذهبی یا به عبارتی دکانداران دینی) ایران با دولت ما (آمریکا) عداوت و دشمنی دارد. این دشمنی دولتها و حاکمان چه ربطی به مردم ایران دارد. آیا هیچ فکر کردهای که شاید دکتر معالج ایرانیات یکی از همان چند میلیون ایرانی باشد که پس از انقلاب مجبور به کوچ شدهاند و به ناچار خودش و یا پدر و مادرش در اینجا سکونت کرده و توانسته است مثل بسیاری از ایرانیان دانشپژوه با تلاش و رنج زیاد به بهترین دانشگاههای آمریکا رفته و حالا مثلاً در زمینهی بیماری تو، جزو بهترین پزشکان دنیا باشد.
دوست هندیام که مردی وارسته ومتدین (مسیحی) است و همیشه از کتاب مقدس و عیسی مسیحاش، از صلح و صفا و یاری به نیازمندان مثال میآورد، به آن خانم میگوید: تو بانوی تحصیلکرده و جهاندیدهای هستی. اول اینکه برای رفتن نزد یک پزشک ما نیاز نداریم که ریشه آبا و اجدادی آن پزشک را مورد بررسی و تأیید قرار دهیم، تنها چیزی که در این مرحله لازم داریم کسب اطمینان از تخصص و مهارت او در آن زمینه است و بس. ثانیاً برای شناخت یک ملت و یک سرزمین، به جای فقط گوش کردن به تلویزیون، بهتر است رفت و دقیق مطالعه کرد. حداقل کافی است که تلفن دستیمان را روشن کنیم و در گوگل درباره ایران و ایرانیها و سوابق تاریخی پرافتخارشان، از دردها و رنجهایی که در سالهای اخیر کشیدهاند، جستجو و کمی مطالعه کنیم، از افتخاراتی که ایرانی ــامریکاییها در ۴۰ سال اخیر بعد از هجرت به آمریکا در رشتههای علمی و پزشکی، اقتصادی، صنعتی، و هنری نصیب خود کردهاند، از نقش مؤثر آنها در سازمانهایی نظیر ناسا که از ۲۵۰۰۰ نفر کارمندش، حدود ۲۰۰ تا۳۰۰ ایرانی در بالاترین سطوح پژوهشی و تحقیقیاش مشغول کار هستند، از نژاد ایرانیان، که از نژاد سفید هستند، و اینکه در ظرف این سالها، از نظر میزان تحصیلکردهها، از بالاترینها در میان اقوام گوناگون مهاجر هستند کمی اطلاعات حاصل نماییم.
دوست هندیام به آن خانم گفته بود: آیا میدانی اولین زنی که توانسته جایزه معادل جایزه نوبل در ریاضی را به دست آورد، یک زن دانشمند جوان ایرانی بود که متأسفانه در میان سالی، در اوج پیشرفت و اکتشافات علمی خود، در اثر بیماری مهلک سرطان جان سپرد. دکتر هندی میگفت: من و همسرم دچار شوک و شگفتی بودیم که چگونه بانویی متمول و تحصیلکرده میتواند این چنین بیاطلاع و نادان در تفکیک انسانها از دولتها، در تفکیک دین و دیانت و اعتقادات شخصی از جنون و جنایت باشد و چنین آسان تحت تأثیر تبلیغات غلط و گمراهکننده قرار بگیرد. البته، گفتههای او و همسرش تا حد زیادی بر آن خانم اثر کرده بود و در نهایت خانم بیمار گفته بود که برای شناخت بیشتر پزشک خود، و همچنین برای شناخت ایران و ایرانیان مطالعه کرده و فقط به شنیدهها و دیدههای خود در رسانهها، اکتفا نخواهد کرد.
شنیدن داستان همکارم، چنان به درازا کشید که چند بار از اطاق عمل به من خبر دادند بیمارت آماده جراحی است و باید عجله کنم. همین شتاب برای رفتن به اتاق عمل سبب شد، در واکنش به حرفهایی که مانند پتکی بر سرم بود، کاری نکنم که شایسته برخورد با آن دوست و همکار نباشد. وقتی وارد اطاق عمل شدم، همان طور که عمری است بنا به وظیفه پزشکی یاد گرفتهام، شنیدن این داستان را مثل صفحه کتابی در حال خواندن به کناری گذاشته و با خونسردی، که لازمه روحیه پزشک هنگام معالجه بیمارش است، به وظیفه طبابتم بپردازم، ضمن آنکه شخصاً مراقبت مسؤولانه از بیمارانم را مهمترین وظیفهی خود میدانم. بنابراین جراحی بیمارم را با دقت و به دور از عصبیت انجام دادم.
اما، پس از بیرون آمدن از اطاق عمل، دوباره به یاد گفتگوی همکار هندی و آن خانم افتادم و اینکه ایرانیها در این سالها با چه مشکلاتی بیانصافانه، چه در داخل توسط حاکمان جبار ایران، و چه در خارج به خاطر تبلیغات مسموم دشمنان ایران و ایرانیها، مواجه بودهاند. من در این صفحات مکرر یادآور شدهام که باید حساب دولتها را از مردم جدا کرد. باید با ایرانی در آمریکا و یا سایر کشورها، همان رفتاری را کرد که در آمریکا با مردم شریف کوبا کرده و میکنند. از اوایل دهه ۶۰ میلادی، دولت آمریکا با حاکمان کوبا، فیدل کاسترو، برادرش و فرمانروای کنونی این کشور دشمنی داشتهاند، ولی حساب دولت فیدل کاسترو را از مردم کوبا جدا کردهاند. یک کوبایی دشمن آمریکا و آمریکایی نیست. ولی متأسفانه از نظر یک آمریکایی، ایرانیها دشمن آمریکا و آمریکاییها هستند. تصوری پوچ، واهی، زیانآور و خطرناک.
سخن در این باره بسیار است و بارها ظرف سالها در این باره نوشتهام.امیدوارم روزی برسد تا همان طوری که آرزو داشتهام، سخنم با خوانندگان از خوبیها و خوشیها باشد، نه از دردها و رنجها؛ نه از ستمها و فشارها؛ نه از اعدامها و زندانها؛ نه از کشورها و آدمهای تروریست و مخرب؛ نه از دین و متظاهران به دینداری، بلکه سخن از آزادی، برابری، آزادی بیان، آزادی و حق انتخاب پوشیدن، آزادی و حق انتخاب دین….
بِرِد پیت، هنرپیشه سینما، این شعر مولانا را بر بازویش موقع خانهسازی در نئواورلئان خالکوبی کرد.
There exists a field beyond all nations of right and wrong, I will meet you there.
از کفر و ز اسلام برون صحرایی است
ما را به میان آن فضا سودایی است
عارف چون بدان رسید سر را بنهد
نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جایی است.
(مولانا)
به امید روزهای بهتر …