شاهرخ احکامی ـــ
ما قبل از این که متخصص و یا هنرمند باشیم پرورده فرهنگ سرزمین خود هستیم و از اینرو آشنائی ما با تاریخ کشورمان و ویژگیهای فرهنگمان شرط لازم شهروند بودن به معنای واقعی کلمه میباشد، به خصوص هنگامی که به یاد آوریم که هم تاریخ و هم فرهنگ ما کمیتهای ثابت و تغییرناپذیری نبوده و نیستند، بلکه کیفتهای هستند که همواره دستخوش تحول و دگرگونی میباشند.
لطفاً از دوران کودکی، نوجوانی و تحصیلات تان در ایران بگوئید.
بنا به گفته مادرم من در مشهد به دنیا آمدم، ولی چون شناسنامهام در تهران صادر شد، آن شهر را زادگاه من نوشتند. کودکیام را در شمیران گذراندم و در همانجا نیز به کودکستان رفتم. دوران دبستان را تا کلاس پنجم در تهران گذراندم و بعد همراه با خانوادهام عازم شهر کرمان شدم و کلاس ششم ابتدائی را در آن شهر گذراندم. از آن پس نیز یا در تهران و یا در یکی از شهرستانها به تحصیلات خود ادامه دادم. زیرا پدرم به اصطلاحِ مرسوم در آن زمان، صاحبمنصب وزارت پیشه و هنر (بعدها وزارت صنایع و معادن) بود و هرچند صباحی برای مأموریتی به مرکز یکی از استانهای کشور اعزام میشد و ما را همراه خود میبرد. اقامت و تحصیل در چند شهر ایران (با همه اشکالاتی که به همراه داشت، از جمله این که میبایستی همواره خود را با شرایطی جدید و ناآشنا وفق داد) فرصت مغتنمی برای من بود. زیرا در همان دوران کودکی و نوجوانی با خلقیات، آداب و رسوم و گویشهای مردمان کشورم از نزدیک آشنا شدم. شاید بستگی عمیقی که همواره در خود نسبت به ایران و فرهنگ آن احساس کردهام ریشه در همین ماجرا داشته باشد. سرانجام دوره دبیرستان را در تهران به پایان رساندم و موفق به دریافت دیپلم در رشتۀ ریاضی شدم.
شاید جالب باشد در اینجا علت انتخاب نام خانوادگی کنعانی را برایتان حکایت کنم. مادر بزرگم برایم تعریف کرد که پس از اجباری شدن نام خانوادگی در ایران، او در روز معینی همراه با سه پسر خود به نامهای موسی، یوسف و عیسی به اداره سجل احوال رجوع کرد و وقتی مأمور مسئول از او پرسید که چه نام خانوادگیای را انتخاب کرده است، در جواب گفت که چنین انتخابی هنوز صورت نگرفته و کمی هم در پیدا کردن یک نام خانوادگی مناسب مستأصل است. مأمور مسؤول نگاهی به سه پسران او افکنده و پس از شنیدن نام آنها و نگاهی به یوسف (پدر من) که کودکی بسیار خوش سیما بود گفت: «خانم چرا نام خانوادگی کنعان را اختیار نمیکنید که مناسب با نامهای موسی و عیسی و مخصوصاً یوسف است؟»
چه شد که برای ادامه تحصیل به اتریش و بعد به آلمان رفتید؟
از بخت خوش، خانواده من همگی اهل روزنامه و کتاب خوانی بودند و موسیقی نیز نقش بزرگی بین آنها بازی میکرد. روزهای جمعه که بیشتر خویشاوندان به خانه ما میآمدند، نواختن سازهای مختلف و خواندن شعر و آواز امری عادی بهشمار میرفت. در نتیجه من از همان دوران کودکی و نوجوانی با موسیقی مأنوس شدم و سرانجام به پیشنهاد پدرم نزد استاد حسین ملک، که در آن زمان نام و نشان و برو و بیا بسیاری داشت، نواختن سنتور را فرا گرفتم. پس پایان دوران دبیرستان و به دنبال گفتگو و رایزنی در خانواده، قرار بر این شد که به اتریش رفته و در شهر وین به تحصیل در رشته موسیقی مشغول شوم. اما به زودی به قول معروف «سر عقل» آمده و تصمیم گرفتم تحصیل موسیقی را رها کرده و رشته مهندسی را دنبال کنم و چون دارای دیپلم ریاضی و نمرات رضایتبخشی بودم به راحتی توانستم در دانشگاه قدیمی و پُر سنت شهر کوچک لئوبن مشغول تحصیل شوم.
از همان زمان هم در کنار کار و تحصیل خود را با موسیقی و ادبیات سرگرم میکردم. زیرا این دو شاخه هنری را عاشقانه دوست میداشتم. پس از اینکه نیمی از تحصیلات مهندسی خود را پشت سرگذاشتم، به این فکر افتادم که مابقی تحصیلات را در کشور آلمان بگذرانم، چرا که آن کشور از نقطه نظر فنی و صنعتی در میان ما ایرانیها از شهرت ویژهای برخوردار بود. از اینرو به شهر برلن، و یا به قول آلمانیها برلین، رفته و در دانشگاه صنعتی برلین در رشتۀ مهندسی فلزات و علوم مواد نام نویسی کردم.
از تحصیلاتتان در آلمان و خاطرات آن زمان بگوئید.
آقای دکتر احکامی عزیز، اگر حقیقتاش را بخواهید، آرزوی من این بود که پس از گرفتن دیپلم مهندسی ،یا به گفتهٌ امروزی کارشناسی ارشد، به ایران و به آغوش خانوادگی بازگردم. از اینرو بلافاصله پس از پایان دوران مهندسی به کنسولگری ایران در برلین رجوع کرده و تمایل خود را اظهار کردم. پاسخ این بود که اولاًساواک باید موافقت خود را در این باره اعلام نماید و دیگر اینکه میبایستی پس از ورود به ایران به خدمت سربازی بروم. من از این حیرت میکردم که چرا چنین جوابی به جوانی میدهند که تحصیلات خود را در رشته مهندسی با وضع آبرومندی به اتمام رسانده و مایل به خدمت در کشور است. چون در همین زمان یک شرکت صنعتی بزرگ و معروف آلمان به من پیشنهاد کار داده بود و دانشگاه صنعتی برلین نیز خواستار شده بود تا به عنوان استادیار در آنجا مشغول کار شوم. ترجیح دادم به جای درگیری با ساواک و خدمت سربازی، در دانشگاه صنعتی برلین به استادیاری و گذراندن دورۀ دکترا در رشتۀ فیزیک جامدات بپردازم. پس از پایان این دوره نیز با وجود علاقه فراوانی که به بازگشت به ایران داشتم، میبایستی از آن کار صرفنظر میکردم. زیرا این بار علاوه بر دو مشکل قبلی مسأله دیگری نیز به میان آورده شد و آن این بود که میبایستی عضو حزب رستاخیز ملی نیز بشوم.
دانشگاه صنعتی برلین پس از آگاهی از این امر، به من پیشنهاد کرد که دورۀ فوق دکتر را در آن دانشگاه بگذرانم. گذراندن چنین دورهای که فقط در کشورهای آلمانی زبان، یعنی آلمان، اتریش و سوئیس مرسوم است، در آن زمان فقط مخصوص آن دسته از دانشجویان آلمانی بود که دوره دکترا را با نمرات بالا گذرانده و مایل به اخذ درجه پروفسوری و استادی در دانشگاه باشند. این مطلب سبب شد که من با شوق بیشتری از این امکان استثنائی استفاده نمایم.
چرا به آمریکا آمدید؟
البته همانطور که پیش از این ذکر کردم، من هیچگاه نمیخواستم سالهای زیادی را صرف گرفتن دکترا و فوق دکترا نمایم. زمانه مرا مجبور به این کار کرد و به قول معروف شد: الخیرو فی ما وقع (خیر در همان چیزی است که رخ میدهد!). حال که دورۀ فوق دکترا را در رشتۀ الکتروشیمی به انجام رسانده بودم،حیران در این فکر بودم که از این پس چه رخ خواهد داد. مدت کوتاهی نگذشت که با کمال تعجب و خوشحالی از سوی ام. آی. تی. در ماساچوست دعوت شدم تا در آنجا به مدت پنج سال به تحقیق و پژوهش در رشتۀ گداز هستهای بپردازم. از اینرو بار و بندیل را بسته و روانه آمریکا شدم.
خاطرهای از این پرواز دارم که یادش همواره مرا به تبسم وامی دارد: یک مسافر آمریکائی که در کنار من نشسته بود و مرد با وقار و محترمی به نظر میرسید، سر صحبت را با من باز کرد و وقتی شنید که برای انجام کارهای تحقیقاتی به ام. آی. تی. دعوت شدهام، گفت: You must be a genius! من از این اظهار نظر او نه تنها شگفتزده شدم، بلکه جا خورده و به عجله پاسخ دادم که اصلاً چنین نیست و او با خونسردی گفت: پس آنها اشتباه کرده و شما را عوضی گرفتهاند! بعدها به عنوان استاد مدعو به دانشگاههای گینزویل در فلوریدا و ساکاریا در ترکیه نیز دعوت شدم و تجاربی هم در آنجا کسب نمودم.
از ارتباط تحصیلات ریاضی و تخصصی خودتان با ادبیات و موسیقی بگوئید.
پیش از این اشاره کردم که در من دوران نوجوانی به کتابخوانی علاقه بسیاری پیدا کرده و تمام اوقات فراغت خود را صرف خواندن کتابهای مختلف میکردم. خوشبختانه در آن زمان کتابهای ادبی و ارزشمندی از زبانهای فرانسه و روسی و انگلیسی به فارسی ترجمه شده بودند و علاقمندان را با ادبیات آن کشورها آشنا میکردند. به خاطر دارم در یکی از همایشهای علمی که در پاریس برگزار شد و من در آن شرکت کردم، فرصتی پیش آمد تا با یکی شرکنندگان آن همایش درباره ادبیات فرانسه صحبت کنم. برای آن فرد فرانسوی باور نکردنی بود که چه آثاری از بزرگان نظم و نثر آن کشور به فارسی ترجمه شده و تا چه حد روشنفکران ایرانی با ادبیات فرانسوی آشنائی دارند. همانطور که جنابعالی حتماً به خاطر دارید، در آن زمان، دورۀ دبیرستانی در ایران شامل سه رشتۀ ادبی، طبیعی و ریاضی میشد و رشتۀ ریاضی به حق یا ناحق از اهمیت بیشتری برخوردار بود، زیرا که فارغ التحصیلان آن رشته میتوانستند در امتحانات بیشتری برای ورود و ادامه تحصیل در دانشگاهها شرکت کنند. من نیز با وجود علاقهای که به ادبیات داشتم ترجیح دادم به جای رشتۀ ادبی رشتۀ ریاضی انتخاب کنم. ناگفته نماند که در تمام دوران دبیرستان نیز از مطالعات ادبی و از شنیدن و نواختن موسیقی غافل نبودم.
چه انگیزهای وادارتان کرد که درباره حافظ و گوته بنویسید؟
بیست و پنج شش سال پیش و شاید هم کمی پیشتر به این فکر افتادم (بهتر است بگویم وظیفه خود دانستم) که بزرگان دانش و ادب ایرانی و بخشیهائی از فرهنگ ایران را از طریق ایراد گفتارهائی همراه با اسلاید به آلمانیهای علاقمند به فرهنگ کشورمان معرفی نمایم. در ابتداء بیشتر به شناساندن ریاضیدانانی چون خوارزمی، خیام (مرد محبوب و معبود من) و خواجه نصیرالدین توسی، و دانشمندانی مانند رازی و ابن سینا میپرداختم. اما حسن توجه و استقبال شرکتکنندگان در اینگونه جلسات که نه تنها آلمانی بلکه ایرانی و خارجیهای دیگری نیز بودند، سبب شد تا با همان روش به معرفی ادیبانی چون فردوسی، خیام، حافظ و بعضی دیگر و همچنین موسیقی ایرانی و برخی از شاخههای فرهنگ ایرانی بپردازم.
همه گفتارها بر پایه و اساس نتایج تحقیقات، یافتهها و نوشتههای پژوهندگان غربی تدوین میشدند و به همین جهت مقبولیت بیشتری در بین شنوندگان مییافتند. جستجو و تفحص مدام در منابع اروپائی برای یافتن حقایقی دربارۀ زندگی و آثار اربابان علم و ادب ایرانی، منجر به جمعآوری اطلاعات و دادههای فراوانی میشد که ارائه همه آنها در گفتارها و یا نوشتارها ممکن نبود. از اینرو بر آن شدم تا اگر فرصتی دست داد برخی از آن اطلاعات را به گونهای منظم جمعآوری و ارزیابی کرده و نتایج را به صورت کتاب منتشر سازم. به این ترتیب بود که سه کتاب به زبان فارسی درباره خوارزمی نوشته و منتشر شدند، یک کتاب به زبان انگلیسی دربارۀ حافظ و دیوان او از دیدگاه غربیان، که جنابعالی با آن آشنائی دارید و همچنین یک کتاب دیگر به زبان آلمانی دربارۀ حافظ که هم اکنون زیر چاپ است.
از کتابهای دیگرتان بگویید و اینکه چگونه دریافتید که کاشف باطری ایرانیان بودهاند؟
من از دیرباز با شوق و ذوق زیادی به خواندن کتابهائی که توسط تاریخنویسان اروپائی و آمریکائی دربارۀ تاریخ علوم نوشته و به فارسی برگردانده شده بودند، میپرداختم ،و همواره اندوهناک و اندیشناک از این بودم که چرا در این کتابها نام و نشانی از دانشمندان ایرانی و دستاوردهای آنها نیست. بعدها که با زبانهای آلمانی، انگیسی و ایتالیائی آشنائی پیدا کردم، خود به جستجو پرداختم و با خوشحالی دریافتم که برخی از کتابهائی که به این زبانها نوشته شدهاند، اطلاعات جالبی دربارۀ دستاوردهای علمی-فنی ایرانیان در بر دارند. از جمله این که کارکرد نوعی باتری ابتدائی که به احتمال زیاد از ابداعات اشکانیان بوده است.
اشاره کنم که ساختار یک باتری بسیار ساده است و کشف چنین ساختاری میتواند کاملاً تصادفی باشد که همین اتفاق هم در زمان اشکانیان رخ داد. کافی است که ما دو میله از دو فلز مختلف را در ظرفی که حاوی یک مایع اسیدی (مانند آب میوه و یا شراب) است قرار دهیم. در این حالت بین دو میله فلزی یک اختلاف پُتانسیل ایجاد میشود که نتیجه آن یک جریان برق یا الکتریسیته است. به احتمال قوی اشکانیان از چنین باتریهائی برای آبکاری، یعنی پوشش فلزی دادن بر روی اجسام دیگر استفاده میکردهاند. گفتارهائی که من در این باره در دانشگاهها و محافل علمی ارائه دادم، بحثهای زیادی را به دنبال داشتند و سبب شدند که ابتداء یکی دو مقاله مفصل در این زمینه در مجلات علمی منتشر نمایم و بعد هم به پیشنهاد ناشر کتابهای علمی م، کتابی تحت عنوان «باتری اشکانی» در سال ٢٠٠٤ به چاپ رسانم. کمی بعد این کتاب توسط یک استاد دانشگاه به زبان آلمانی و توسط یک عضو آکادمی علوم روسیه به زبان روسی ترجمه شد. ترجمه فارسی آن نیز چندی بعد به همت دوستم دکتر شاهمیری در تهران انتشار یافت. سه سال پیش نیز که موزه علوم و فناوری در تهران افتتاح شد، با همکاری چند جوان دانشپژوه ایرانی نمونهای از این باتری در آنجا به نمایش گذاشته شد و در فرصت دیگری همین جوانان لطف کرده و نمونه کوچکتری از آن را به من اهدا کردند.
کتابهای دیگر من دربارۀ موضوعات و مقولات علمی-فنی هستند و ذکر آنها در این جا خالی از لطف خواهد بود.
از کارهایتان درباره شاهنامه – از استفاده شاهنامه در زمان نازیها و هیتلر بگوئید.
پرسشی که برای من همواره شایان اهمیت بوده و هنوز هم هست این است که، پژوهشگران غربی از چه زمانی و با چه انگیزهای بیآنکه دنبال اهداف سیاسی خاصی باشند، نسبت به فرهنگ ایرانی و سردمداران آن توجه پیدا کرده و دربارۀ آنها به تحقیق و تفحص پرداختند. برای یافتن پاسخ و یا پاسخهائی به چنین پرسشی از هیچ کوششی که از عهده من برمیآمد کوتاهی نکردم، و هر زمانی که فرصتی دست داد، به جستجو در منابع و مأخذ قدیمی و در سالهای اخیر در اینترنت پرداختم. یکی از این موارد که همیشه مورد علاقه خاص من بوده است، فردوسی و شاهنامه اوست. من همواره مایل و مشتاق بودهام محققین، شعرا و نویسندگانی را در منابع غربی بازیابم که خود را با فردوسی و شاهکار جاویدان او شاهنامه مشغول داشتهاند.
منباب مثال، از خود میپرسیدم چه کسی برای نخستین بار در دیار غرب مطلبی دربارۀ فردوسی نوشته و یا چکامهای از او را به زبان مادری خود برگردانده است. در این راستا بود که در بین یافتههای چشمگیر دیگر، تصادفاً به کارت پستالهائی در اینترنت برخوردم که مربوط به سال ١٩٤٢ بودند و روی آنها «میناتورهائی» کشیده شده و ابیاتی از شاهنامه نیز مشاهده میشدند. این «مینیاتورها» (از جمله تصویر زیر) هیتلر و گوبِلز را در نقش ضحاک ماردوش و شیطان نشان میدادند، که در کشور خود به قتل و جنایت مشغول بودند و دنیا را نیز دستخوش خاک و خون کرده بودند.
سرانجام سرنوشت سه سوارکار ناجی (چرچیل، روزولت و استالین) را فرستاد و آنها موفق شدند به یاری کاوه آهنگر، هیتلر (ضحاک) را اسیر کرده و در کوه دماوند به بند کشند و بدین طریق جهان را از ظلم و ستم نازیها نجات بخشند. استفاده تبلیغاتی از این داستان شاهنامه برای تهییج ایرانیان علیه نازیهای آلمانی و برانگیختن احساسات میهن دوستانه آنها به نفع متفقین به پیشنهاد مجتبی مینوی صورت گرفت که در آن زمان در رادیو بی. بی. سی. لندن مشغول به کار بود. نقاش این «مینیاتورها» یک کاریکاتوریست انگلیسی به نام کیمون اِوِن مارِنگو Kimon Evan Marengo (١٩٨٨-١٩٠٤) بود.
از تجارب و خاطرات تلخ و شیرینتان در زندگی خارج از ایران بگوئید.
البته آقای دکتر، هر یک از ما ایرانیان که سالهای بسیاری را در خارج گذراندهایم، انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین به دوش میکشیم و تجربیات عبرتانگیزی نیز کسب کرده ایم، که در زندگی خصوصی و اجتماعی ما تأثیرات عمیقی گذاشتهاند. من نیز که در دو سه کشور مختلف زندگی و تحصیل و کار کردهام از این قاعده مستثنی نیستم و اگر بخواهم از خاطرات تلخ و شیرین و تجربیات شخصی خود حکایت کنم به قول معروف، مثنوی هفتاد من خواهد شد. از اینرو اجازه میخواهم برای جلوگیری از اطناب کلام از این امر صرفنظر کنم.
از تجربه خود در برخورد با جوانان و دانشجویان ایرانی درون و برون مرز ایران بگوئید.
وقتی که ما از جوانان صحبت میکنیم، در واقع از نسلی سخن میگوئیم که ما دیگر متعلق به آن نیستیم، و از اینرو میبایستی با در نظر گرفتن تغییرات و تحولاتی که در فاصله زمانی بین نسلها صورت گرفته اند، محتاطانه و واقع بینانه دربارۀ طرز فکر و گفتار و رفتار جوانان داوری و قضاوت کنیم.
کافی است یک لحظه بیاندیشیم که خود ما هم از اینکه نسل گذشته آنگونه که ما (به غلط یا درست) انتظار میداشتیم تفاهم چندانی برای چند و چونی ما نداشت ناراحت بودیم،و ای بسا که رنج میبردیم. با توجه به این نکته باید بگویم که بنا به برداشت و باور من، بیشتر جوانان ایرانی که اکنون در خارج بهسر میبرند هدفمند بوده و از امکانات کم و بیشی که در اختیار دارند استفادههای لازم را میکنند. آن گروه از جوانانی که در کشورهای غربی بزرگ شده و زاده و پرورده فرهنگ این کشورها میباشند، از خصوصیات شخصیتی و منشی دیگری برخوردارند تا نسل من که مخلوق فرهنگ دیگری بوده است.
به زعم من، احساس مسؤولیت نسبت به خود و جامعه و همچنین وقتشناسی و وظیفهشناسی در آنها پر رنگتر است. تجربیات من در ارتباط با جوانان درون مرزی، چه از نظر زمانی و مکانی و چه از لحاظ کمّی و کیفیتی، خواه و ناخواه محدود تر میباشند، زیرا جوانانی که من در طی اقامتهای کوتاهم در ایران با آنها سروکار پیدا میکنم، یا از خویشاوندان خودم هستند و یا از دانشجویان دانشگاهها. آنچه که برایم در برخورد این گونه جوانان چشمگیر بوده، نگرانیهای آنها از آینده است که تا مرز ناامیدی پیش میرود، همچنین آرزوی عمیق آنها برای دستیابی به اهداف تحصیلی و شغلی. بسیاری از این جوانان با همه دلبستگی و پیوستگی به خانوادههای خود، در این فکر هستند که راهی به خارج از کشور پیدا کرده و در یکی از کشورهای اروپائی و یا در آمریکا مشغول تحصیل شوند. ایکاش شرایطی در ایران حکمفرما میبود تا این جوانان بتوانند آمال و اهداف خود را در همانجا دنبال کرده و به جامه عمل درآورند و در نتیجه با دستاوردیهای علمی و عملی خود راه را برای تعالی و سعادت هر چه بیشتر مملکت هموار سازند.
بیشتر از صد سال است که ما جوانان خود را با خون دل و با تحمل بار سنگین مالی و مادی به کشورهای غربی گسیل میداریم و هنوز داریم به این کار ادامه میدهیم. آیا زمان آن نرسیده است که به طور جدی دربارۀ منافع و سودهای مادی و معنویای که در این رهگذر عاید آن کشورها شدهاند بیاندیشیم، و ضررها و خسرانهای بیحد و حصری که از این بابت نصیب کشور ما و مردمان آن شده است بسنجیم؟
در حدود ده سال پیش من بنیادی پایهریزی کردم تا از آن طریق هر دوسال یک بار سه پژوهشگر جوان ایرانی که با توجه و تعهد نسبت به مسائل محیط زیستی در فرآیندهای صنعت آبکاری به دستاوردهای چشمگیری نایل آمده و امکانات صرفهجوئیهای اقتصادی شایانی را فراهم آوردهاند، طی مراسمی با دریافت جوایزی نقدی مورد تشویق قرارگیرند. انجام این کار پُر زحمت را تعدادی از استادان بنام دانشگاهها و گروهی از متخصصین با تجربه صنعت آبکاری، بدون کوچکترین چشمداشتی، به عهده گرفتهاند. چندی پیش نیز بنیاد دیگری در برلین پایهگذاری کردم که اهداف مشابهی را دنبال میکند.
چه شد علاوه بر موفقیت شایان توجه در رشته تخصصیتان، به ادبیات و شگفتیهای کشف نشده ایران باستان و ایران قدیم روی آوردید؟
صرفنظر از علاقه باطنی من به ادبیات به طور کلی، و به ادبیات پارسی به طور اخص، که در دوران نوجوانی در من ریشه گرفت، همواره بر این باور بودهام که تخصص پیداکردن در یک زمینۀ خاص هر اندازه هم عمیق و همه جانبه، نمیتواند تنها شرط این باشد که فرد متخصص شهروندی مفید برای جامعه از آب درآید.
ما قبل از این که متخصص و یا هنرمند باشیم پرورده فرهنگ سرزمین خود هستیم و از اینرو آشنائی ما با تاریخ کشورمان و ویژگیهای فرهنگمان شرط لازم شهروند بودن به معنای واقعی کلمه میباشد، به خصوص هنگامی که به یاد آوریم که هم تاریخ و هم فرهنگ ما کمیتهای ثابت و تغییرناپذیری نبوده و نیستند، بلکه کیفتهای هستند که همواره دستخوش تحول و دگرگونی میباشند.
من به خود جرأت میدهم بگویم که ما ایرانیها شاید بیشتر از هر ملت دیگر در زندگی روزانه خود مرتب از واژۀ فرهنگ بجا و یا نابجا در موارد گوناگون استفاده میکنیم، ولی کمتر دربارۀ آن به تفکر و تعمق میپردازیم .و ای بسا که تعریف درستی هم از آن در ذهن نداریم. فراموش نکنیم، ما همواره در طول تاریخ خود با دیگران در حال بده و بستان فرهنگی بودهایم، آداب و رسومی از دیگران فراگرفتهایم و سنتها به عاریت بردهایم و به نوبه خود به دیگران چیزها آموختهایم.
سنجش و ارزیابی این داد و ستدهای فرهنگی نکتهای بوده است که ذهن مرا همواره به خود مشغول داشته. سرگذشت ما تنها تاریخ شاهان و جنگهای آنها نبوده بلکه ریشههای تنومندتری در گذشتههای تاریک و کم پیدای ما دارد. تفکر دربارۀ این قبیل مسائل انگیزه من برای روی آوردن به تاریخ گذشته و جستجو در پیچ و خمهای فرهنگ ما بوده است.
از ارتباط خودتان با ایران و ایرانیان، مشکلات و نتایج مثبت یا منفی آن بگوئید.
من با وجود اینکه سالیان دراز است که دور از ایران زندگی میکنم، و سرانجام کشور آلمان را به عنوان اقامتگاه خود برگزیدهام، و با وجود اینکه سعی وافر کردهام تا جائی که ممکن است با فرهنگ این کشور ارتباط برقرار بکنم، باید اذعان نمایم که ریشه در این سرزمین ندوادهام و هنوز دل در بند ایران دارم. از اینرو هرگاه فرصتی پیش آید سفری به ایران کرده و دو سه هفتهای را در آنجا میگذرانم، زیرا میدانم که ایران من فقط آن نیست که من در آثار بزرگان علم و ادب پارسی مییابم، بلکه واقعیتهای قابل لمس دیگری هستند که روی منش هممیهنانم تأثیر میگذارند و آن را پردازش میکنند. آنچه در آنجا بیش از هر چیز به چشمم میخورد، تأثیرات عمیق و دردناکی است که مشکلات زندگی روزانه در پندارها و گفتارها و کردارها مردمان ما به جای گذاشته تا آنجا که اینهمانی و هویت آنها را دچار درهم برهمی کرده است.
یک آرزو دارم و آن اینکه، هر یک از ما ایرانیان در هر کجا که هستیم و در هر جایگاه اجتماعی که بسر میبریم، از هیچ کوششی برای سربلندی ایران و ایرانی فروگذار نکنیم تا به تدریج به آن درجه از اتکاء و اعتماد به نفس برسیم که لازمه گامبرداری در راستای ترقی و تعالی کشور ما میباشد. فرهیختگی و فرهنگمندی، تنها به این نیست که اشعار زیادی در حافظه داشته، در ادبیات و دانشهای گوناگون شناوری کنیم، در هر زمینه صاحبنظر باشیم و به چند زبان سخن بگوئیم و و ، بلکه عبارت است از میزان مسؤولیتی که نسبت به جامعه خود احساس میکنیم.ای بسا فردی کم یا بیسواد که مسؤولیتهای خانوادگی و اجتماعی خود را به جان میخرد و به آنها پایبند است، فرهیختهتر و فرهنگمندتر از آن استاد دانشگاه است که با همه دانش و تخصص و قابلیتهای دیگر خود، کوچکترین احساس مسؤولیتی نسبت به جامعۀ خود ندارد و فقط و فقط در فکر منافع و مصالح خویش است.
از برنامههای آیندهتان بگوئید.
حاصل کارها و فعالیتهای علمی و دانشگاهی من تاکنون چند استاد دانشگاه هستند و همین طور تعدادی مهندس و دکترمهندس که تحصیلات خود را در رشتههای تخصصی من گذراندهاند. در حال حاضر نیز من هم مانند دیگران برنامههائی برای آینده چیدهام، ولی نمیدانم تا چه اندازه خواهم توانست آنها را به مرحله اجرا درآورم. این برنامهها بیشتر مربوط به کارهای پژوهشی دربارۀ فرهنگ و تمدن ایران و همچنین نگارش مقالات و کتابهائی هستند که موضوعات آنها تعیین و زمینههای آنها فراهم شدهاند. افسوس که کاری بیش از این از دستم برنمیآید و این «برگ سبزی است تحفه درویش». من براین باور هستم که دیگرانی که با فعالیتهای خود کارآفرینی میکنند و از این طریق امکانات لازم را برای تأمین رفاه مادی و اجتماعی هممیهنانمان فراهم میآورند، مصدر خدماتی بس والاتر برای کشور و مردمان ما میباشند.
چه شد تصمیم به اقامت و زندگی در آلمان گرفتید؟
همانطور که پیش از این یادآور شدم، من چند بار کوشیدم که به ایران بازگردم، زیرا حداقل در آن زمان فکر میکردم که اگر بتوانم در کشوری که در آن تحصیل کردهام سنگ کوچکی را به حرکت درآورم، حتماً قادر خواهم بود که در کشور خودم وزنۀ سنگینتری را جا به جا کنم. اما چون این منظور عملی نشد و میبایستی فکر دیگری میکردم و تصمیم دیگری میگرفتم، به این نتیجه رسیدم که زندگی در یکی از کشورهای اروپائی بیشتر باب طبع من خواهد بود. سرانجام شرایطی پیش آمد که آلمان را محل کار و سکونت من ساخت.
آیا تاکنون جوایزی در ارتباط با دستاوردهای علمی و فعالیتهای فرهنگی خود دریافت کرده اید؟
بلی، بخت با من یاری کرده و تاکنون چند جایزه به خاطر کارهای علمی و فعالیتهای فرهنگی دریافت نمودهام. ولی یکی از آنها احساس «غرور» بیشتری در من ایجاد می کند و آن اینکه در یک مجموعه پُر حجم به نام “گاهشمار دانشمندان آلمانی (Kürschners Deutscher Gelehrten-Kalender) که مختصص به آلمانی هاست، از سال ١٩٨٥هر ساله گزارشی دربارۀ فعالیتهای علمی من آورده میشود، با وجود اینکه من آلمانی نیستم.