زندهیاد پرویز رجبی
و یکی دیگر از آرزوهای دیرین ما این است که همه به حرف ما گوش کنند و بَه بَه بگویند و خود ما به حرف هیچ کس گوش نکنیم و تَره هم برایش خُرد نکنیم!
ما یکی از شگفتانگیزترین مردمان جهان هستیم. در مسیر شدیدترین توفانها صدای بال پروانه آزارمان میدهد و در حصار خوفناکترین سکوتها، صدای مهیبترین غرشها را نمیشنویم!
ما از این که نتوانیم حرفمان را بزنیم، جهان را به سوگواری میخوانیم، اما اگر خروسی در وقتی که ما حوصله نداریم منقار بگشاید، بیمحلش میخوانیم!
ما بچهها و نوههای خودمان را فرشته میخوانیم و بچههای همسایه را «توله»هایی مینامیم که «پس» انداخته شدهاند!
ما خیال میکنیم که خاک به یک نگاه ما کیمیا میشود و از «خاک بر سر» خواندن دیگران خسته نمیشویم!
ما به همهی جهانیان دشنام میدهیم و از این که کسی رمق خندیدن به رویمان را نداشته باشد، لب و لوچه به هم میکشیم!
دانشمندان ما حق ندارند نظری خلاف میل ما داشته باشند و نوبت به خودمان که میرسد، خیال میکنیم که دیگران در نظربازی ما حیراناند!
فاصلهی نفرین و تحسین در فرهنگ ما باریکتر از لبهی گیوتین است که فردامان به کار آید!
در میهمانی در تعارف یک لیوان آب چنان مهرمان میجوشد که دست به یخه میشویم، اما در پارکینگ مربوط به همان میهمانی مالک پارکینگ و بعد خیابانها میشویم و اجازهی نفس کشیدن به هیچ احدالناسی را نمیدهیم. البته با دهانی پر از دشنه و دشنام!
معلوم نیست سند مالکیت همهی نظرها را کدام محضر به نام ما کرده است که به هیچ کس اجازهی اظهار نظر نمیدهیم.
راستی را، چرا باید به استاد پیری که شصت سال از عمرش را بیریا و بیچشمداشت در خدمت هممیهنانش گذاشته است، به خاطر یکی از نظرهایش کملطف باشیم. و آن هم با این ادعا که ما راست میگوییم او در اشتباه محض است؟
گیرم که چنین باشد و او در برداشت خود واقعاً در اشتباه باشد. ببینیم دیگران چه میکنند. در اروپا، قبلهی ما، معمولاً میگویند: «برخلاف نظر فلانی» و بعد حرف خود را میزنند. و چقدر خوب است این هنجار که برداشتهای نادرست به نقد کشیده شوند، اما خوب نیست که شخصیت کسی به نقد کشیده شود. آن هم با سابقهای درخشان…
واقعیت این است که باید حق همهی مردم برای اظهار نظر محفوظ باشد. حتی بدون داشتن آگاهی لازم دربارهی مقولهی مورد بحث. و حق همه باید محفوظ باشد برای رد نظر او. اما نه با شگفتزدگی و ایجاد شائبه در رد شخصیت. این هنجار «میتواند» از ناتنیها سربزند.
نقد شخصیت چنان حواس ناقد و خواننده را در اختیار میگیرد که اصل داستان فراموش میشود.