آخوندها و انگلیسی‌ها؛ هم‌زیستی مسالمت‌آمیز

دولت انگلیس با یاری ملاها ایران را به ویرانی کشاند

قسمت دوم و پایانی

هوشنگ گیلک

روح الله خمینی: 

پرسش آنکه خمینی کیست و چه کسی بود و از کجا آمد و چگونه موفق گشت که امور کشوری را بمانند ایران در دست بگیرد و با چه زبردستی قادر آن شود که مسیر یک جنبش را عوض کند و کشوری را در سیاه‌چال فقر و نادانی بیاندازد، از روز های نخست پیدایش او مورد بحث و گفتگوی مردم روشنفکر کشور بود. از آغاز کار آشکار بود که او شخصیت و دانش آن را ندارد که مبین مقام احرازی باشد. او حتی به زبان پارسی به‌خوبی نمی‌توانست سخن بگوید! ولی مردی بود شرور، بی مهابا، فاقد کمترین معلومات فرهنگی و دینی وفلسفی (نگاه سرسری به نوشته‌هایش این نکته را به‌خوبی روشن می‌نماید) و با کمترین ارزش برای جان و مال مردم. 

وجود خمینی، خود معمایی است که خانواده‌اش از کجا بودند و او در کجا به دنیا آمد؟ تحصیلاتش چه بود از چه منابعی پشتیبانی می‌شد؟ در چه زمانی به درجه آیت اللهی واجتهاد نایل گردید و چه کسانی در این جریان اندر کار بودند؟ با کمال تأسف کاوشی با ارزش در این زمینه به عمل نیامده است. اگر هم پرونده‌ای در ایران بود، بناچار پس از به قدرت رسیدن او یا از بین برده شد و یا به‌طور کامل تحریف گردید. در شرح حالش آمده است که اجدادش از نیشابور بودند که به هند مهاجرت نمودند و بعد ها به ایران بازگشتند؟ برخی از مورخین چنین اطلاعی را نادرست دانسته‌اند.
 
خمینی فرزند یک فرد انگلیسی؟

یکی از خبرنگاران مجله «فوربز»، ملیک کیلان، می‌نویسد که پدر خمینی انگلیسی بود؟ او می‌گوید که در این باره نمی‌تواند کاملاً مطمئن شود اما این شک ایجاد شده برای وی بر دو موضوع استوار است؛ یکی رونوشت زیروکس کتابی بود به نام «سر گذشت یک عرب. داستان حاجی ویلیامسون» که در مجله ایلوستراتد لندن نیوز، مورخ سوم ماه می ۱۹۵۱ چاپ شده بود. دیگری رونوشت گفتاری بود به نام «پدر آیت‌الله خمینی کی بوده است»، مورخ سوم ماه می ۲۰۰۶ از انتشاراتی به نام «پرسین جورنال»، به قلم شخصی به نام «آلن پیتر».   

به گفته کیلان، آن‌طوری که آن مطبوعات اشاره می‌کنند، در سال ۱۸۷۲ یک فرد انگلیسی به نام ویلیام ریچارد ویلیامسون در زمان بلوغ از انگلیس خارج می‌شود و به اطراف جهان می‌رود. در سال ۱۸۹۰ وارد خلیج پارس شده ودر عربستان سکونت می‌کند. وی برای خود زندگی به سبک اعراب ایجاد می‌کند و مورد توجه آنان قرار می‌گیرد. با چنین دگرگونی، زندگی خصوصی‌اش نیز تغییر کامل می‌یابد و وارد تفحصات در خلیج فارس می‌گردد و جاسوسی در عراق و عضویت در شرکت نفت انگلیس و ایران را به دست می‌آورد. او چندین بار برای ادای حج به مکه می‌رود و در اجتماعات عرب به نام «حاج عبدالله الزبیر»معروف می‌شود. در مقالات مربوط این‌طور آمده است که خمینی یکی از فرزندان الزبیر می‌باشد.

کیلان، در گفتار خود می‌آورد که حاجی ویلیامسون با زن مسلمان شیعه‌ای از کشمیر ازدواج می‌کند. دو پسرش «هندی‌زاده» و پسندیده را به اصول اسلامی تربیت می‌کند. پسر سومش که جوانی ماجراجو بود و نتوانست در نجف به جایی برسد و به قم می‌رود و در آنجا تحت نظر بروجردی تحصیل می‌کند و هنگامی که داشتن اسم خانوادگی در ایران اجباری شد، وی نام محل سکونتش را برای نام خود پذیرفت، «خمینی».ویلیامسون در ایران باقی ماند و توسط رضا شاه از کشور به علت همکاری با انگلیسی ها اخراج می‌گردد.

خمینی به واسطه کارهایش بر علیه محمد رضا شاه نزدیک به اعدام شده بود. که بلافاصله توسط برخی از آیت‌الله ها، درجه آیت اللهی به وی داده شد و او توانست از کشته شدن رها گردد. (آمده است که آیت‌الله شریعتمداری از آنان بود. به‌همین برهان خمینی پس از رسیدن به قدرت، نظر خوبی به او نداشت، چون می‌دانست که وی از جزییات امر آگاه بوده و اقدام به از بین بردنشان می‌نماید!)

بطور کلی شرح حال خمینی وخانواده او به‌صورت ابهام بزرگی در نگارش‌ها و بازمانده‌های تاریخ در زمان انقلاب و پس از انقلاب درآمده است و نمی‌توان آمار و احصایه قابل ارزشی به‌دست آورد. نویسنده مقاله مزبور، کیلان، معتقد است که با آنچه که در دسترس است نمی‌توان شرح حال درستی از خمینی وخانواده او در این زمان از نگارشات ایرانیان به دست آورد و پژوهش‌های بی‌طرفانه لازم است که انجام گیرد تا وضع مبهم وپوشیده اسرار طایفه خمینی آشکار گردد وحقیقت امر بهر نحوی که باشد معلوم شود. 

خمینی از دید یک پژوهنده ایرانی پس از گفتگوی او با آیت‌الله پسندیده، برادر خمینی:

کتاب «وارث ملک کیان» در سال ۱۹۸۳ منتشر گردید. نویسنده کتاب دکتر حمید خواجه نصیری است. او در این نگارش آورده است که آیت‌الله پسندیده (برادر بزرگ‌تر خمینی) از وی خواست که مصاحبه‌ای با او داشته باشد (خواجه نصیری می‌گوید که اعضاء خانواده آنان با خانواده خمینی از زمان اقامت آنان در خمین رابطه نزدیک داشته و کمک‌های زیادی به آنان نموده‌اند ودوستی با یکدیگر داشتند). این در زمانی بود که پسندیده از قرار معلوم در فرانسه زندگی می‌کرد. نکاتی که این نویسنده بدان‌ها اشارت می‌کند، این است که پدر خمینی یک فرد هندی بوده است واظهار می‌کند که این خانواده ساکن کراچی بودند، که روح‌الله، فردی بس شرور ومردم‌آزار بود. پسندیده، به گفتار خواجه نصیری، می‌گوید که پدرش خمینی را نزد برادر خود که در بانک شاهنشاهی انگلیس در کراچی کار می‌کرد برده که تا او از رئیس بانک، آقای ساکسن، خواهش کند کاری به خمینی بدهد که شاید از شرورتش کاسته گردد وخانواده اندکی در امان باشد. ساکسن پس از بررسی وسخن گفتن با خمینی بدین نتیجه می‌رسد که او بهترین کاندیدا برای اجرای منویات انگلیسی ها در ایران خواهند بود.

به دستور ساکسون، خانواده خمینی به عراق فرستاده می‌شوند تا بتوانند در آنجا تحصیل علم دین کنند. پس از مدتی آنان به عللی به کراچی برمی‌گردند، رئیس بانک شاهنشاهی مجدداً آنان را به عراق وسپس بوشهر می‌فرستد، می‌گوید که عمامه سیاه بسر ببندند و خود را سید معرفی کنند تا از پرسش‌های مردم درباره خانواده‌شان در امان باشند. معمولاً مردم دیدی دیگر به افراد سید داشته و احترامی خا صی برای آنان قایل بودند. به دستور انگیسی‌ها، پس از اندک مدتی، خانواده آنان به قم و خمین منتقل می‌شوند. خمینی دارای سه شناسنامه می‌باشد: نخستین آنها را به نام روح‌الله خمینی از شعبه دوم اداره ثبت احوال خمین به شماره ۲۷۴۴ گرفت که در آنجا تولدش را سال ۱۲۷۹ شمسی معادل ۱۹۰۰ ثبت کرده‌اند. پس از استقرار در قم، شناسنامه دوم را گرفت، در زمان زندگی طلبه‌ای خود. در آن شناسنامه، به نام روح الله موسوی خمینی شناخته می‌شود که به نحوی خود را به امام موسی کاظم مرتبط نماید. یک سال بعد از آن، شناسنامه سوم را می‌گیرد با نام مصطفوی خمینی، که اشاره به نام پدرش مصطفی می‌باشد. در هر سه شناسنامه تاریخ تولد همان ۱۲۷۹ شمسی است. 

خواجه نصیری از قول پسندیده می‌آورد که در زمان امضا قرارداد نفت شمال ایران با شرکت سینکلر آمریکایی، آنان توسط عموی وی که واسطه بین آن خانواده و سفارت انگلیس در تهران بودند، مأمور می‌شوند که برنامه «سقاخانه آ‌شیخ هادی» را به مرحله عمل درآورند. وی اظهار می‌دارد که او و برادرش خمینی، دو عضو مجری این‌کار می‌شوند. یکی خود را به کوری می‌زند و آن دیگری او را به سقاخانه می‌برد و با ساخت‌وساز قبلی، در آنجا بینا می‌گردد و در شهر اعلام می‌شود که سقاخانه معجزه کرده است. چنین امری غوغایی در تهران ایجاد می‌کند وسیل مردم از هر سوی بدان مکان مقدس! سرازیر می‌گردد. در چنین هنگامی، معاون کنسول آمریکا که در ضمن برای «نشنال جَیوگرافی» نیز عکس‌برداری می‌کرده، «سرگرد رابرت ایمبری» با معاونش، سیمور، برای دیدن این معجزه بدان سوی رهسپار می‌گردند. 
از قرار معلوم این دیدار توسط هم‌پایه وی در سفارت انگلیس پایه‌ریزی می‌گردد و قرار بود که باهم به آن سامان بروند. در روز موعود، هم‌پایه انگلیسی به عذری از رفتن سر باز می‌زند و دو آمریکایی با درشکه به آنجا می‌روند. به محض ورود، ناشناسی فریاد می‌زند: «ای مردم این بهایی‌ها برای نجس کردن و آلوده کردن آب این سقا خانه مبارک ما آمده‌اند، آنها را باید نابود کرد.» سیل مردم بی‌شعور به سوی دو فرد آمریکایی روان می‌شود. سرگرد ایمبری را به‌شدت مجروح می‌کنند. او توسط پلیس به بیمارستان منتقل می‌گردد که آشوبگران به دنبال آنان می‌روند و در بیمارستان وی را با کتک زدن به قتل می‌رسانند. 

بدین نحو قضیه قرارداد نفت شمال و ساختن راه‌آهن شمال به جنوب با شرکت «اولن» آمریکایی مختل می‌گردد و نمایندگان آن دو شرکت ایران را ترک می‌کنند. انگلیس به مقصود خود می‌رسد و پای آمریکاییان از ایران کوتاه می‌گردد. بیشترین جراید داخلی وخارجی و محافل سیاسی دنیا به‌طور مستقیم شرکت نفت ایران وانگلیس ودولت بریتانیا را در انجام چنین جنایتی مقصر دانستند. جریانات این کار در جراید آن روز به‌طور کامل تفسیر گردید. در آن زمان رضا خان نخست وزیر ایران بود و کوشش بسیار می‌کرد که قراردادی با آمریکا ببندد و تا آنجایی که می‌تواند پای انگلیس را از ایران کوتاه کند. جریانات نفت و راه‌آهن و راه های شوسه ایران بطور کامل در کتاب «آتش زیر خاکستر، روابط بین ایران و آمریکا در سال های ۱۸۲۹ – ۱۹۴۷» آمده است. 
 
روایات دیگر:

داستان‌های دیگری درباره اصل‌ونسب خمینی به وجود آمده است که همه آنها حاکی از آن است که خانواده او ایرانی نبوده و بیشترین معتقدند که از هند بودند. هنگامی که آیت‌الله شهاب‌الدین نجفی مرعشی در بررسی شجره‌نامه خمینی اظهار می‌دارد که هندی‌الاصل می‌باشد، طرفداران خمینی به دستور او به خانه آیت‌الله مرعشی حمله می‌کنند و او را تهدید به مرگ می‌نمایند. 

دکتر هوشنگ نهاوندی در نگارش خود «خمینی در فرانسه» اظهار داشته که ایرانی‌الاصل بودن خمینی بهیچوجه معلوم نیست. نه تنها وضع شهروندی او نامعلوم است، تحصیلات او نیز دارای پایه اساسی نیست. وضع آیت‌الله شدن کاملاً نامعلوم و از قرار گفته‌های گوناگون از طریق برخی از آیت‌الله ها بمانند شریعتمداری بودند که برای جلوگیری از کشتن او به دست دولت ایران به او داده‌اند. برخی معتقدند که او درجه اجتهاد را در سال ۱۳۱۳ از عبدالکریم حایری یزدی دریافت داشته است. خودش در کتاب چهل حدیث می‌گوید که اجازه روایی از عباس قمی دارد! 

نهاوندی می‌گوید: پدربزرگ خمینی، احمد، و پدرش، مصطفی، از مسلمانان کشمیری بودندو تابع هند. پدربزرگ به عراق می‌رود و لقب «سید هندی» می‌گیرد. او در نجف با شخصی به نام یوسف خان کمره‌ای آشنا می‌شود که از اهالی یکی از روستای‌های خمین بود و همراه یوسف خان به آن قریه می‌رود. پدرش با خواهرزاده یوسف خان ازدواج می‌کند. ساختن نام «سید» و ارسال آنان به عراق و ایران از کارهای شایع انگلیسی‌ها محسوب می‌شود. همانطوری که دیدیم چنین کاری را از زمان صفویه آغاز نموده بودند. 

لقب امام دادن به خمینی در پاریس رخ داد ودولت فرانسه در هنگام پرزیدنسی «ژیسکار د ستن»تمام هم خود را در بزرگداشت او به کار برد. دروغ‌های زیادی به سود وی در جراید وقت فرانسه، بمانند فیگارو و لوموند و لونوول اوبزرواتور نوشته شده است. این روزنامه‌ها تا آنجا رفتند و انتشار دادند که پدر خمینی را رضا شاه کشته است. حال آنکه پدرش در سال ۱۹۰۱ کشته شده بود و این کار بیست وچند سال پیش از ورود رضا خان یا رضا شاه بعدی صورت گرفته بود. این دروغ توسط خبرنگار فرانسوی «پل بالتا»در روزنامه لوموند ۱۹ ژانویه ۱۹۷۹ به چاپ رسیده است. موریس دوریون، نویسنده فرانسوی در روزنامه فیگارو درشماره ۱۲ نوامبر ۲۰۰۴ نوشته است: «آنچه که در نوفل لوشاتو روی داد، برگ سیاهی در تاریخ فرانسه است. رفتار والری ژیسکار دستن، رییس جمهور فرانسه که خمینی را به صورت پیامبر دروغی درآورد و با تمام وسایلی که در دسترش داشت به او کمک کرد، بهیچوجه قابل فهم نیست. ژیسکاردستن آغاز اسلام‌گرایی واقعی ایجاد نمود.»

من در این مختصر درباره علل برداشتن محمدرضا شاه را از سلطنت و جانشین کردن خمینی را نمی‌خواهم مورد بررسی و گفتگو قرار دهم. این موضوعی است جداگانه که باید به‌طور کامل درباره آن سخن گفته شود. 

تا آنجایی که می‌توان به حقیقت موضوع پی برد، این است که در تمامی این احوال، آنچه که مسلم است بر آن حکایت می‌کند که خمینی بدان معنی که ما می‌دانیم نبوده و بیشترین مدارک دال بر آن هستند که به نوعی از انواع، خانواده او را در ایران جایگزین نمودند برای منظوری ویژه که به سود منافع بیگانگان باشد. 

از میان عقاید مختلفی که از سوی نویسندگان درباره اصلیت خمینی و موطن آن خانواده عرضه شده است، آنچه که دکتر خواجه نصیری از قول برادر خمینی، آیت‌الله پسندیده، می‌گوید به نظر به حقیقت نزدیک‌تر می‌باشد. 

جای بس سوگواری است که قاطبه ایرانیان، به‌ویژه افراد تحصیل‌کرده و به اصطلاح با فرهنگ ما در آوردن خمینی و تخریب کشور بزرگ‌ترین عامل بودند. دانستن آنچه که در ایران از آن زمان تا کنون رخ داده است، دست آخوند ها در ایجاد تمام مشکلاتی را که سود بیگانگان بود و در کشور به وجود آمد نشان می‌دهد. شاید در آینده بتوانم پژوهشی کامل در باره زیان‌های زیادی را که ملاها به کشور رسانده‌اند انجام دهم. 

تاریخ ما نشان می‌دهد، که بیشترین ملاها که در رأس سردمداران اسلامی ایران قرار داشته ودارند، کوچک‌ترین علاقه‌ای به پیشرفت ونگهداری وعظمت میهن نداشته و ندارند. افرادی چون مدرس و کاشانی‌ها و بهبهانی‌ها و امثال آنان ثابت کرده‌اند که «حب وطن» در برنامه آنان وجود خارجی نداشته و تا آنجایی که می‌توانستند در برابر ترقی مردم و مملکت سنگ انداخته و جلوگیری نمودند. یقین دارم که در میان آنان، گاه و گداری افرادی سالم و میهن‌پرست وجود داشته و دارد که برای بهبودی کشور و شهروندان آن کار کنند. 

قدر مسلم آن است که تا آن زمانی که قاطبه مردم در جهل و نادانی بسر می‌برند، تا از خواب غفلت بیدار نگردند و دین را از سیاست کشور مجزا و دست ملاها و آخوندها را از حکومت کوتاه نکنند، ایران نخواهد توانست گامی در راه ترقی بردارد.