محمدعلی دولتشاهی
در میان هنرآفرینان قالی ایران چه بسیار عاشقانی را میتوان جست که از آرمانهای نیکوی بشری فرشهایی میبافند تا همراه قلب تپنده آنان زیر پای خاکیان قرار گیرد.البته زندگی همه انسانها سرانجام با مرگ به پایان میرسد و از مرگ هیچ گریزی نیست، بعضی از انسانها منفی به دنیا میآیند و منفی میروند. کارشان جز خواب و خور و خشم و شهوت چیز دیگری نیست. اما در شمار معدودی از انسانها وضع به گونهای دیگر است. آنها هم در زنده بودنشان خدمات شایستهتری در راه هنر نموده و هم از مرگشان جای خالی بزرگی که به دشواری پرکردنی است باقی میماند.
آشنایی بنده با استاد رسام ازسال های ۲۴ و ۲۵ بود که دانشجوی هنرهای زیبا بودم و رئیس هنرستان آقای حسین طاهرزاده بهزاد بود و استادان دیگری هم مانند علی کریمی، محمدعلی زاویه، مذهب در ورودی همچنین هنرآفرینایی که در رشته طراحی فرش از خود آثاری به وجود میآوردند. در آن زمان رسام آتلیهای درخیابان لالهزار داشت که گاهگاهی من و زندهیاد محمد تجویدی به دیدن ایشان می رفتیم.
ناگفته نماند که آن روزها برای امرار معاش مینیاتورهایی روی کاغذ کهنه میساختیم و به مغازههای عتیقهفروشی خیابان لالهزار درخیابان نادری مراجعه میکردیم و آنها را به قیمت نازلی میفروختیم و آخر هفته میرفتیم برای دریافت حقالزحمه. رسام از این موضوع اطلاع حاصل کرده بود و میل داشت که نمونه و شیوه کار را ببیند. در هر حال سال ها گذشت من با خانواده عازم آمریکا شدم و در رشته طراحی پارچه در یکی از کمپانیهای پارچهبافی مشغول کار شدم. دیگر از استا دخبری نداشتم تا اینکه یک روز اطلاع یافتم که رسام برای دیدن پسر و عروسش به نیویورک آمده است. از موقعیت استفاده کردم و دعوتی از پدر و پسرنمودم که مجدداً دیدارها تازه شد و استاد با لطف و عنایتی که به من داشت، مجموعه نفیس «گره عشق» از آثارش را به مخلص هدیه نمود. پس از یک ماه اقامت در آمریکا مجدداً عازم خاک وطن شد.چون وی را کسالتی عارض شده بود و میبایست به ایران برود.مدتی گذشت که خبر درگذشت این هنرمند را در یکی از جراید برون مرزی خواندم و مرا در غم و اندوه گذاشت. وقتی هنرمندی چراغ زندگیاش خاموش میشود، مانند این است گلی از گلشن زمانه خالی میشود که به دشوار پرکردنی است. زندهیاد بعضی اوقات زمزمه می کرد:
تا زندهام رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ من آیی که نیستم
ابوالفتح زیدی مشهور به استاد ابوالفتح رسام عربزاده یکی از چهرههای برجسته هنر فرشباقی کشور است. او در سال ۱۲۹۳ شمسی در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش حسین زندی ملقب به سیدعرب از شاگردان کمالالملک بود که با نقاشی و طراحی فرش امرار معاش می کرد. وی از اعراب زیدی بود که سه نسل قبل از حجاز مهاجرت کرده بود و بدین جهت به سیدعرب معروف بود.
رسام از همان کودکی در دامان پدر، با طرح و رنگ آشنا شد. دوران کودکی را چنان که مرسوم بود، در مکتبخانه گذراند. در فضای سرد و مرطوب مکتب، قرآن و الفبا آموخت. و بدین منوال سالهای اولیه زندگیاش تا هفتسالگی سپری شد.
در این ایام گسترش دامنه جنگ جهانی اول در ایران و آشفتگی سیاسی کشور، گذراندن زندگی را به ویژه برای مردم آذربایجان، دشوار کرده بود. در ۷ آوریل ۱۲۹۹ قیام دموکراتهای آذربایجان به سرکردگی محمد خیابانی آغاز گردید و سرانجام دولت موقت به سرکردگی محمد خیابانی در آذربایجان تشکیل شد. فقر و بیکاری و شرایط نامطلوب زندگی در این سالها بیداد میکرد و به همین جهت، خانواده رسام نیز چون بسیاری دیگر به جستجوی نان راهی پایتخت میشوند. در تهران رسام به همراه برادرش به مدرسه میرود و به تحصیل میپردازد. وی تا کلاس سوم ابتدایی را در مدرسه ادیب میگذراند. گرچه زبان مادری او ترکی است و تکلم به فارسی برایش دشوار است، ولی در زمره بهترین دانش آموزان مدرسه محسوب میشود. اما در تهران نیز شرایط زندگی و کار برای آنان چندان مطلوب نیست و خانواده وی ناگزیر به زادگاه خویش مراجعت میکنند.
رسام در یادآوری شرایط آن روز حکایت میکند که روزی نقاشی پدرش را حتی به گرو، برای قرصی نان نستاندند». یکی از آرزوهای رسام در این زمان عزیمت به تهران و تحصیل در مدرسه صنایع قدیمه است. علیرغم تمایل پدر با تلاشی بسیار پول اندوخته و راهی تهران میشود. در خانه یکی از اقوام اقامت میکند و چون تا گشایش مدرسه مدتی باقی است، از فرصت استفاده میکند و به گشت و گذار در تهران میپردازد.
روزی ویترین یک مغازه کاشیسازی توجه او را جلب میکند و برای مدتی به طرحهای کاشی خیره میشود و از هماهنگی آن طرحها با طرحهای قالی شگفتزده میشود. به قدری کنار ویترین مغازه میایستد که توجه صاحب مغازه را جلب میکند. وقتی صاحب مغازه پی میبرد که او طراح و نقاش است، رسام را به کار میگیرد. او مدتی با دستمزد قلیل در آن مغازه کار میکند. در همین مدت در مناقصهای که برای طراحی کاشیهای دیوار مجلس شورا پیشنهاد شده، شرکت میکند و طرح او در میان طرحهای متعدد شاخص گردیده و برنده میشود
بالاخره پس از مدتی به وساطت صاحب مغازه کاشی سازی به رئیس مدرسه معرفی میشود. او بهراحتی از عهده آزمون ورودی برمیآید و امکان تحصیل درآنجا برایش فراهم می گردد. رسام در این ایام روزها به مدرسه میرود و بعد از آن تا دیروقت به طراحی در کاشیسازی ادامه میدهد. اما از عهده مخارج زندگی برنمیآید و در صدد اشتغالی شبانه به این سو و آن سو سر میکشد.
روزی بیاختیار توجهاش به نوشتهای بر سر در سینماهای لالهزار جلب میشود و بر آن میشود تا در این زمینه فعالیتی برای خود دست و پا کند. با مراجعه به مسؤول یکی از سینماها و ارائه نمونههایی از کار خود در زمینه خطاطی ابتکاری، موفق میشود در این زمینه هنر خود را آزموده و ممری برای معیشت بیابد.
ناگفته نماند در آغاز جنگ جهانی دوم، از دلبستگیها و علایق خود در تهران چشم میپوشد و راهی دیارش میشود. بیست و پنج ساله است که به زادگاهش برمیگرددو این بار با کولهباری از تجربه و تحصیلات هنری در کارگاه پدر به کار میپردازد و کلاسهای آموزشی در زمینه طراحی فرش، گلدوزی و نقاشی دایر میکند. چندی بعد محل جداگانهای برای خود درست میکند و مستقلاً به طراحی فرش و آموزش نقاشی پرداخته و در ضمن به بافت قالی نیز روی میآورد. اما برای بافت قالی از استطاعت چندانی برخوردار نیست و لذا اولین فرش خود را ناگزیر با پولی که از یک دوست قرض میگیرد به پایان میبرد و فرش را در ازای بدهی از دست میدهد. با بافت این فرش تجربهای آغاز میشود که محور اصلی فعالیت های رسام و زندگی پربار آتی او میشود و در همین زمینه است که بدعت و نوآوری او عرصه تجلی مییابد.
و اما شخصیت و شگفتی و اوج خلاقیت عربزاده در این است که او با حفظ تمام میراثهای هنری و راز و رمزهای اصالت قالی ایران دست به خلاقیت و نوآوری می زند و در حال و هوای دلانگیز نقوش قالی ایران ، دنیای بدیع نگارهها و رنگهای خود را میسازد که هیچ یک از اصل و درونمایه اصیل هنر قالی ایران خارج نیست و غنای خاصی را به این هنر ارزانی میدارد.
هماهنگی نگارههای و رنگها در آثار عربزاده چه به صورت بهمپیوسته و چه گسسته حال و آنی برای تماشاگر میطلبد. چه در نقاشی که دارد و چه در رنگی که به خود میگیرد و شاید اعجاز و قدرت آفرینندگی عربزاده در همین است که مایههای سنتی و بومی را در سطح جهانی و بشری تعیین میکند و قلم رسام خلاق خود را که در آن بوی خوش آشنایی میآید تا افقهای دوردست برمیکشاند و این جاست که نبوغ زاده میشود و سخن استاد محمدحسین شهریار مصداق واقعی مییابد که:
عربزاده طراحِ قهارِ فرش
نبوغ و شگفتی است در کارِ فرش
(منبع:یادنامه رسام)