شاهرخ احکامی
میراث ایران، شماره ۱۰۱، تابستان ۱۴۰۰
برای ۲۵ سال، «میراث ایران» به همت همکاران دلسوز و دلسبز خود، برای حراست و حفظ فرهنگ ایران؛ شناساندن فرهنگ، آداب و رسوم و خلقیات خوب ایرانیان به مردمان کشورهای میزبان خود، فرزندان، نوادگان و نسل دوم و سومی که موطن و زادگاه پدران و مادران و اجداد خود را ندیدهاند، بدون وقفه در حال انتشار بوده است، به استثنای شماره تابستانی سال ۲۰۲۰. تابستانی که به خاطر ترس و وحشت و هراسی که بیماری کرونا در جهانیان ایجاد کرده بود، «میراث ایران» با حسرت و درد زیادی منتشر نشد. به یاد دارم چند هفته به نوروز سال ۲۰۲۰ مانده بود. طبق عادت همیشه با ذوق و شوق همیشگی روزهای شنبه از نیویورک با گرفتن مترو و اتوبوس به نیوجرسی بازمی گشتم. مثل همیشه آخرین شنبه هم کار به روال معمول را به پایان رساندم، اما ناگهان دو روز بعد، در روز دوشنبه اعلام شد که اتوبوس و مترو به خاطر جمعیت زیاد پرخطر هستند و برای کاهش امکان ابتلا به این بیماری باید از استفاده آنها خودداری کرد. هنوز سروصداها زیاد نبود و مردم از کوچه و بازار به خانههایشان پناهنده نشده بودند. در آن هفته هنگامی که برای آخرین بار سوار مترو و اتوبوس بودم، ناگهان شنیدم که یکی از کارمندان که همیشه مرا در اطاقهای معاینه بیماران همراهی میکند ، به مرض کرونا مبتلا شده است.
ترس و وحشت بیشتر شد و بالاخره یک هفته نگذشته بود که دستور بستن مطبها و محل کارهای عمومی صادر شد و بهناچار خانهنشین و نگران از اوضاع، فقط در مواقع فوریت و اورژانس به درمان بیماران در بیمارستان مشغول بودم. در زمان آماده شدن برای شماره تابستانی ۲۰۲۰، مشکلات مالی، ترس و نگرانی از فردای نامعلوم ما را وادار کرد تا با حسرت و غم زیاد انتشار آن شماره را متوقف کنیم. احساس این شکست در من و همکاران وفادارم مانند وخیم شدن بیماری فرزند دلبندی برایمان بود. به هر حال در آن روزها یأس و نومیدی نه تنها در کارکنان «میراث ایران»، بلکه بخشی از حالات روحی و روانی طبیعی اکثر مردم و انسانهای خوبی بود که من با آنها آشنایی داشتم. خانوادهها، کهنسالان و یاران و دوستان همه از ترس ابتلا و یا مبتلا کردن عزیزان از هم فاصله میگرفتند. دوری و دوستی شد شعار و روش زندگی جدید انسانها…. ماجرا پس از تعطیل شماره تابستانی یکی دو ماهی ادامه داشت تا بالاخره به خود آمدیم و با نهیبی از درون از آن درد و فشار روحی و فکری زیاد خود را بیرون کشیدیم و به این نتیجه رسیدم که باید زندگی را ادامه داد و رو به جلو قدم برداشت. هر چند که آینده روشن نزدیکی دیده نمیشد، اما نمیبایست به وحشت از تاریکی تسلیم شویم، برعکس باید یاد میگرفتیم که در این فضای نیمه روشن چگونه زندگی کنیم. با این تحول فکری، با شهامت و پشتکار به فکر چارهجویی و رفع مشکلات افتادیم و با احتیاط و با دانش بیشتری که از این بیماری مهلک و راههای مصون ماندن از آن کسب کردیم، با کمک یاران و دوستان به این نتیجه رسیدیم که باید به هر حال «میراث ایران» را روی دست بالا نگهداشت و برای حیات و تداوم انتشارش تلاش کرد.
خوشبختانه با آمدن واکسن، و شانس و امتیازی که مردم مقیم آمریکا دارند، امید به زندگی، امید به تلاش و فعالیت و برگشت به کارهای روزمره زیاد شد و با زدن واکسن قوت قلب و آرامش زیادی نصیب خانوادهها شد.
کارکنان «میراث ایران» هم از این موهبت و امتیاز شهروندان آمریکا بهرهمند شدند و مانند ۲۵ سال گذشته با دلگرمی و پشتکار برای انتشار مجدد آن و هدیه به علاقمندان و دوستداران بار دیگر به راه افتادند.
این روزها وقتی به گذشته و این ۱۴ ماه مینگرم، از اینکه این ویروس بیرحم و مهاجم تا کنون جان شیرین چه انسانهای خوب و نازنینی، چه در ایران و چه در آمریکا و چه سایر نقاط دنیا را گرفته است، جداً تأسف میخورم. من در زندگی عادت ندارم در گذشته زندگی کنم. زندگی و کارم را در حال حاضر و امروز پایه گذاشتهام و از گذشته تنها با مرور سادهی اشتباهاتم برای درس گرفتن میگذرم و از تجارب و خاطرات خوبم برای لحظاتی لذت میبرم و نیروی خود را برای زندگی امروز و فردا صرف میکنم. برای آینده و فردای خود هم هیچگاه برنامه آنچنانی نداشتهام و هنگام قدم برداشتن از امروز به فردا برای روبرو شدن با حوادث و کارها و برنامهها تصمیم میگیرم.
اما اکنون با نگاه به این ۱۴ ماه، و یادآوری همه آن خاطرات، روال همیشگی نگاه من به زندگی را درهم ریخت و بسیار آزارم داد. هر روز که به آمارها و گزارشهای مرگ و میر در ایران و آمریکا نگاه میکردم، نمیتوانستم خود را از این تراژدی و اتفاق باورنکردنی جدا کنم.
این روزها هم وقتی میبینم از ۸۰ میلیون مردم کشور زادگاهم، هنوز تنها حدود ۲-۳میلیون واکسن زدهاند، بسیار آزرده خاطر میشوم. آزرده خاطر از اینکه به مردم بیگناه و بیپناه ایران شاید تا یک دو سال دیگر هم، به خاطر بیلیاقتی و بیعرضگی و در عین حال دزدی و طمع کارگردانان مسؤول، واکسن نرسد. آزرده خاطر از اینکه چگونه، به گفته مسؤولان چند میلیون واکسن به خاطر کمبود برق بایستی به دور ریخته شود؛ یا اینکه به شرکتهای خصوصی مجوز برای وارد کردن واکسن داده شود تا به آنهایی که قدرت خرید دارند بفروشند. این یعنی، بجز ۳۰درصد بالایی جمعیت ایران، جان شیرین بقیه مردم از جمله کارگران و زحمتکشان، که اکثریت زیر خط فقر هستند، برای حاکمان ایران اهمیتی ندارد و آنها با دست خالی در معرض خطر رها شوند…
در این روزها هنوز ملایان بیشرمی هستند که پیروان متدین خود را به حضور در روضه و دعاخوانی در مساجد و حرمهای گوناگون دعوت میکنند و باعث شیوع بیشتر بیماری میشوند. ازاین رو میزان مرگ و میر بالاتر وبالاتر میرود.و این آمارها حتی با ارقام سانسور شده که گفته میشود حداقل یک چهارم میزان واقعی مرگ و میر است، هنوز با کشور بیش از یک میلیاردی جمعیت هندوستان و مرگ و میر بیماران کرونایی در آنجا، که این همه در دنیا سر و صدا راه انداخته است، اگر نسبت به جمعیت برآورد شود، بیشتر از هندوستان خواهد بود. ولی هم دنیا و هم حکومت ایران درباره این فاجعه سکوت اختیار کردهاند انگار نه انگار که این آمار، خبر از مرگ انسانهای بیپناهی میدهد که دوا و درمان درستی در اختیارشان قرار نگرفت. اگر به خاطر داشته باشیم، ماه گذشته عکس شاعر بیچاره و مظلوم خوزستانی را دیدیم که با پای خود برای درمان کرونا به بیمارستان رفته بود. اما پزشکان و مسؤولان بیمارستان بیرحمانه و یا از سر نادانی، این انسان شریف را با همان لباس و پوشش بیماران از بیمارستان بیرون کردند و این انسان بزرگوار با شیشهآبی کنار پیادهرو نشست و مرد. بدین ترتیب عاقبت زندگی یک انسان فدای بیشرمی و دزدی و احتکار یک مشت حاکم بیانصاف و بیمروت گردید. این درحالی است که کشور ترکیه نزدیک به ۳۰ میلیون نفر را واکسن زده و مردمش را نجات داده است.
دوستی در واتس آپ یک نوشته جالب را که تا میزان زیادی به روحیات و خلقیات ما ایرانیان نزدیک است گذاشته بود. من آن را در اینجا نقل میکنم: «تو آمریکا بودم.رفتم بازار میوه و ترهبار، هندوانه بخرم. طبق عادت هندوانهها را یکی یکی بلند میکردم و با کف دست تپ تپ بهشون میزدم. یک خانم آمریکایی با تعجب بهم گفت، آقا شما دارید چکار میکنید؟ برایش توضیح دادم که این جوری میتونی بفهمی که خوبه یا نه. خواهش کرد تا یک هندوانه خوب هم برای ایشون سوا کنم. همین کار رو کردم. تشکر کرد و پرسید شما اهل کجایید؟ بهش گفتم ایران. گفت کاشکی قبل از انتخابات، رئیسجمهورتون رو هم همینطوری تپ تپ میکردین ببینید خوبه یا نه. شما که برای یه هندونه اینقدر حواستون جمع هست، چرا برای رئیسجمهور دقت نکردین!»
آری ما در بسیاری کارها مهارت و خبرگی و زیرکی خاصی داریم و در هیچ کاری خودمان را بیاطلاع نمیدانیم. در سیاست و بحث و گفتگو، گفته کسی را قبول نداریم و خودمان را وارد همه مسایل میدانیم و در حل آن و نتیجهگیریاش آناً به خیال خود آن را تمام میکنیم. بسیاری از ما هم هنوز که هنوز است پس از بیش از ۴۰ سال میخواهیم به زندگی ۴۰ سال پیش برگردیم و حسرت آن روزهای ایدهآل و طلایی را میخوریم. به گفته دوستم، در هر کاری مثل انتخاب هندوانه با تپ تپ و چند لحظه وقت صرف کردن بهترین و شیرینترین انتخابها را داریم و حتی اگر هندوانه خریداری شده خوب درنیاید، آن را یک مورد اتفاقی و ناممکن میدانیم و فروشنده را سرزنش میکنیم که شاید در موقع فروش، هندوانه ما را عوض کرده و هندوانه دیگری را به ما داده و فروشنده را متقلب و خودمان را هنوز استاد و وارد در انتخاب هندوانه خوب میدانیم. همان طوری که در داستان رفیقم آن خانم آمریکایی،دوستم را در حقیقت با تمسخر نصیحت کرده که زیاد در انتخاب و تشخیصات در انتخاب هندوانه مطمئن نباش، چون در زندگی اجتماعی و سیاسیات قدرت تشخیص و انتخابی را که عملا نشان دادهای، خوب نبوده و راه کج و کوله و بنبست بزرگی برای خود و مردم و آیندگانت انتخاب کردهای… این داستان درسی است برای ما که با تپ تپ و قضاوتهای سطحی و بیپایه نمیتوان آیندهای برای کشور و مردمان آن و نسلهای آینده آن ساخت… بایستی پس ازسالیان دراز حرافی و داستانپردازی، برای آینده برنامهای اساسی ریخت و به سردمداران و رهبران و حاکمان مسؤول فهماند که بیبرنامگی و اغتشاش و خودکامگی کافی است. وقت آن رسیده که آزادی بیان، حق انتخاب برای زن و مرد، آزادی انتخاب دین و مذهب، جدایی حکومت و سیاست از مذهب، دور شدن ملایان از اریکه حکومت و روی آوردن به مساجد و اماکنی که برای آن لباس و عمامه مناسب است و حکومت و اداره آن را برای کارشناسان و افراد لایق و شایستهای که سزاوار آن هستند، بگذارند… به قول یکی از رهبران کشورها، ایرانیان در هر جای دنیا، جز شایستهترین وموفقترین مردم آن کشورها هستند به جز کشور خودشان ایران.
علت آن فشار، زور، در بند کشیدن واز بین بردن بهترین استعدادها و شایستهترین انسانهاو جوانان کشور است و بس.
به امید روزهای بهتر وخوشتر. به آرزوی رسیدن واکسن به همه مردم شریف ایران و همه مردمان محروم دنیای سوم. به امید آزادی و برابری و سربلندی مردم بیگناه.