پیروز آزادی ـــ
«در سراسر زندگیام در جست و جو برای یافتن خدا، در معابد وعظ و خطابه زرتشتیان، هندویان و یهودیان، کلیساهای مسیحی و مساجد مسلمانان آمد و شد داشتهام، ولی هیچ بهرهای نبردهام و به دیدن گنجینه نهایی دنیا یا آن پدیدآورنده هستی نایل نگشتهام. و سر انجام و پیش از مردن، که جستجوو کند و کاو در کائنات خواهد رسید، تجلی خدایی بر من پدیدار شد و خدا را در نزدیکترین نیایشگاه به خودم یافتم: او (خدا) همان وجدان درونی در قلبم میبود…
یک ضربالمثل خردمندانه و کهن در زبان پارسی ازدیرگاهان هست که میگوید: خود شناسی همان خدا شناسی است. «شناختن خدا همان شناختن خود و ندای درون آدمی که همان والایش نیکی دربرابر زدودن پلیدی و در درون وجدان روی زمین و گیتی است.» شاعر پارسیگوی مولوی رومی (قرن سیزدهم)
جستوجوی و کاویدن عمومی انسان جهت درک خردی و باور داشتن، پرستش و تسلیم یا بهتر پناه آوردن به «خدایان» و بعدها یک «خدا» از همان زمان ایستادن روی دوپای انسانهادر سرزمین آفریقا و سپس در نقاط دیگر در خلال پنج میلیون سال پیش آغاز شده و ادامه پیدا کرده است. هر چند داوران «عینی» به عنوان دلائل به نفع خویش یا علیه وجود یا همزیستی خدا یا خدایانی عالمگیر هنوز وجود دارند، شمار هزاران (۱۲۴۰۰۰) آیینها و دینها از آن زمان تاکنون کاهش و به دهها خشکه مقدسی دینی انجامیده که همچنان تا امروز ادامه دارد. آنچه با نگاه به گذشته بیش از هر چیز شگفتانگیز مینماید، این است که چگونه شمار این دینهای تازه، بهطرز شگفتآوری کاهش یافته زیرا انسانها در خلال زمان به اسرار پژوهشی پدیدههای طبیعی دست یافتهاند.
اکنون پس از ١٥٠٠ سال از آغاز اسلام-که اکنون دو میلیارد نَفَر به آن در ژرفای گوناگون باور دارند-دینهایی که در خلال ۱۰۰۰ سال گذشته نیز پیدا شدند مانند سیکیسم، مورمونیسم، بهائیت،هاسیدیسم و غیره، در واقع تجدید نظری در یکی از دینهای قدیمیتَر سهگانه ابراهیمی بودند که باهم ٤/٥ میلیارد انسان از آن پیروی میکنند یا تنها در خانوادهای با یکی از چنین آیینی زاده شدهاند وخود آن را دنبال نکرده ولی با آن فرهنگی برخورد میکنند.
در باره خشکه مقدسی دینی، به ویژه سه دینی که به آن اشاره شد، آنها از امتزاج زرتشتیگری و آیین میترایی یکتاپرستانه ایرانی -که در اوستا و گاتا یافت میشود و بعدها تا اندازهای از ودای هندوئیسم و بودیسم و پانزده حماسه شعری گالگمش آرامیک در بین النهرین تأثیر پذیرفتند-و به وجود آمدند. گویی متون مقدس بنیادی هر یک از این دینها ناکافی نبوده، حجم انباشته شده از تفسیرها و توجیهات توسط هر یک از این نظامهای دینی و افزودن ابعاد سیاسی حکومتی واقتصادی به مراتب بیشتر از مقصود آنها بود و نیز درونمایهشان در تناقض با پیام اولیه بود و در نتیجه برداشت و اثر این پدیدهها را هرچه بیشتر پیچیدهتر، بیدادتر و منفیتر نموده است. با این حال، و با توجه به پس زمینه بالا، یک واقعیت کاملاً روشن و رسا، و به همین دلیل بیش از هر چیز دگر نگرانکننده است.
هر دینی که توسط پیامبری در تاریخ آغاز گشته ممکن است در آن زمان نقشی هم در بهبود انسانیت و جامعه، از طریق تعیین یک رشته قواعد مدنی قانونی شرعی که همه از آن پیروی میکنند، کرده باشد. با وجود این، اکثر آنها خیلی زود تبدیل به نوعی انحطاط خشکهمقدسی دینی جزماندیشانه و کینهتوزانه و برای به چنگ آوردن قدرت توسط طبقه سواران سودجو شدند و به همین منظور به تجمع سرمایه، املاک و ثروت پرداختند و به هر وسیلهای از جمله اعلام جنگهای مقدس صلیبی و جهادی و خشونت یا ابزار بردگی متوسل شدند. تنها به این دلیل که تفسیرها نادرست و سوءاستفاده از دکترین دینی به دست طبقه یا فرقههای پارسانما و فرصتطلب سپرده شد، نه تنها به لگدمال کردن آرمانهای بنیادی آن دین انجامید، بلکه تحمیل همراه با مجازات دین در دنیا، پیروان آن را به لحاظ اخلاقی فاسد و در نتیجه از حقوق شهروندی محروم کرد و موجب شد پیروان از آن فاصله بگیرند و یا علیه آن برخیزند. در واقع میتوان فراتر رفت و تصریح کرد که پیامدهای منفی عملی هر گونه خشکه مقدسی دینی، با تحمیل درد و فلاکت، نابرابری و بیعدالتی، به مراتب بیش از جوانب مترقی اولیه رو به کاهش همان خشکه مقدسی دینی بوده است.
میتوان به درستی استدلال کرد که مادامی که دینی که گروهی کوچک از آن برای آرامش روان خویش پیروی میکنند، در خدمت هدف آرمانی و آرامشبخش خود باشد، شاید بتواند برای پیروان خداترس و هراسان از زندگی پس از مرگ خود، پناه و اندوهزدا باشد؛ ولی این مطلب در باره همان دین که که بدل به جریانی عمومی سیاسی واقتصادی و دست در دست طبقه حاکم گستاخ میشود و حتی بدتر از آن به دست طبقه ناعادل مزبور میافتد، واقعیت ندارد.
میتوان استدلال کرد که بیشتر دینها اول با ارائه چهرهای مجازی از خدا به مفهوم تواناترین مطلق و جاودان آغاز کردند. ولی خود سردمداران برساخته دینی به سرعت چنین خدایی را همچون نره غولی دهشتناک در تصویر فیزیکی و خشمگین یک مرد معرفی کردند. حتی بسیاری از دو میلیارد (٢٠٪) جمعیت جهان که خداناباور و یا ندانمانگار تلقی میشوند، همچنان معنویتگرایانی جهانی و عملگرا هستند که میتوانند در ژرفنای ضمیرشان به یک منبع نهایی، متعالی، بینهایت، بیجنسیت قدرت، انرژی و آگاهی باور داشته باشند. در این دیدگاه انسانیت و مادر زمین ارج داشته و نگاهبانی هردو از کردار نیک به حساب میآید.
در آن صورت، آیا انسانها بر وجدان انسانی والای خود همچون محرک عملی برای جست و جوی، عدالت، یا خدمت به آن و یا نگاهبانی آن متکی نبودهاند، یعنی خودآگاهی فرزانه و فروهری آدمی برای تشخیص و کاربرد اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک ودوری از از پلیدیهای ابلیس؟ آیا دوگانه نیکی در برابر زشتی که در خودآگاهی آدمی در کشمکش درون وجدانی با نیکی است سرچشمه زایش خدا برای اطمینان از اینکه همیشه یا بیشتر اوقات نیکی در کارهای روزانه زندگی، مناسک و فعالیتها بر زشتی پیروز شود، نبوده است؟
با این همه، اگر خدا به صورت فیزیکی و نه استعاری یا استحماری وجود داشته باشد، او باید خدایی کامل و بدون کموکاست بوده باشد که میتوانسته جهانی کامل و قاعدهمند و بدون هرجومرج، درد یا فلاکت برای هر یک از آفریدگانش بزاید تا همه در بهشتی جاودانه زندگی کنند، بدون باور به روز حساب. پس در وحله اول، انگیزه ماورایی او (خدا) از اینکه با آفرینش و نه از بین بردن شیطان، مخلوقاتش را دستخوش بلا و مصیبت کند چیست؟ و چرا پارهای افراد و فرقههای خودخواه، منطق، عقلانیت، واقعیات، وجدان، فرزانگی و کاربرد را به ریشخند میگیرند وقتی اینها مغالطات، جزماندیشیها، زهدنماییها، ناپارساییها و دستگاه قدرتشان را به لرزه میاندازند. این افراد و گروهها برای داوری کردن در باره دیگران اینگونه رفتار میکنند در حالی که خودشان پند میدادند که تنها خداوند است که پس از مرگ و یا در روز حساب داوری خواهد کرد؟
یک جامعه سکولار، لیبرال و پیشرو مدرن باید از باور و کاربرد به همه دینها و هنجارهای اجتماعی نگاهداری کند. این نباید به معنای ارائه مشوقهای مالیاتی و یا مصونیت الهی برای هیچیک از این فعالیتهای اجتماعی باشد، چون همه آنها باید بر پایه قواعد یکسانی مورد نقد قرار گیرند.
به بیان ساده، هیچ چیز مقدس نیست، نباید تقدس یابد و یا نباید به مقدسات افراد توهین شود. احترام به انسانیت و زندگی بر مادر زمین پایدار، کلید پایداری انسان و زندگی و کره مادر زمین است.
شاعر پارسی گوی، سعدی شیرازی در سده سیزده، این نقش را به روشنی سروده و وظیفه یک انسان را برایمان بیان کرده است:
بنی آدم اعضای یک دیگرند،
که در آفرینش ز یک گوهرند.
چو عضوی به درد آورد روزگار،
دگر عضوها را نماند قرار.
تو کز محنت دیگران بیغمی،
نشاید که نامت نهند آدمی…