ناصر کنعانی – برلن ـــ
ما ایرانیان همواره بر این باور بوده وهستیم که حماسه «شاهنامه» تنها اثر ادبی است که فردوسی (زاده در سال٩٤۰ و درگذشته به سال ۱۰۲۵ میلادی) در قالب مثنوی۱ و در بحر مُتِقارب۲ سروده و از خود به یادگار گذاشته است، و شگفتا که او در همین یک قالب و یک بحر سهمناکترین صحنههای رزم را توصیف کرده، شیرینترین محافل بزم را به داستان درآورده، لطیفترین راز و نیازهای عاشقانه را زمزمه نموده و پُربارترین پندها و حکمتها را بر زبان رانده. اینگونه است که نام او جاودانه گشته است.
لیک گهگاهی این پرسش بر زبان میلغزد که آیا این بزرگمرد ادب پارسی براستی تنها و تنها به قالب مثنوی و بحر مُتِقارب بسنده کرده و اشعار دیگری چون قصیده و غزل و رباعی نسروده است؟ پیش از اینکه پاسخی به این پرسش داده شود، بیفایده نخواهد بود که به یکی دو نکته درباره واژه «شاهنامه» اشاره شود.
نخست اینکه فردوسی خود هیچگاه نام «شاهنامه» را به کار نبرده و این واژه در هیچ یک از ابیات حماسه جاودانی او به چشم نمیخورد. تنها عبارت «نامه خُسروان» است که گهگاهی به گوش میرسد، مانند این بیت:
چو طبعی نباشد چو آب روان
مبر سوی این نامه خسروان
نخستین شاعرانی که از واژه «شاهنامه» آنهم به صورت «شهنامه» سخن گفتند، اسدی توسی و فرخی سیستانی بودند. ابونصر علی بن احمد اسدی طوسی (درگذشته به سال ۱٠۲٧ میلادی، یعنی دو سه سال پس از وفات فردوسی) که از هواداران فردوسی و دوستدار یادگار گرانمایه او بود، در بیتی چُنین به فرزانه توس و شاهکارش آفرین گفت:
به شهنامه فردوسی نغزگوی
چو از پیش گویندگان بُرد گوی
ابوالحسن علی بن جولوغ فرخی سیستانی (درگذشته به سال ۱٠۳٧ میلادی، یعنی ده دوازده سال پس از مرگ فردوسی) که نظر چندان خوشی به فردوسی و شاهکار او نداشت، در بیتی در انتقاد از او سرود:
همه حدیث ز محمودنامه خواند و بس
همانکه قصه شهنامه خواندی هموار
پس از اسدی توسی و فرخی سیستانی نیز شاعرانی بودند که از «شهنامه» سخن راندند، از جمله اَزرَقی هِرَوی شاعر پارسیگوی (در گذشته به سال ۱۰۷۰ میلادی) که گفت:
از قصصهائی که در شهنامه پیدا کرده اند
نظم فردوسی به کارآيد نه رزم هفت خوان۳
و مسعود سعد سلمان (درگذشته به سال ۱۱۲۱ میلادی) که سرود:
طیبتی۴ طُرفِه۵ در میان افکند
بیت شهنامه در زبان افکند
و نیز امیر مُعِزّی نیشابوری (درگذشته به سال ۱۱۲۵ میلادی) که گلایه کرد:
تا کی از شهنامه و تاریخ شاهان کُهَن
تا کی از دیو سفید و رستم سیمرغ و زال
نکته دیگری که میباید در ارتباط با نام «شاهنامه» به آن اشاره شود این است که در زبان فارسی امروزی بیش از ٤۰ نام مرکب به چشم میخورند که هر یک از آنها با واژه «شاه» آغاز میشود بیآنکه کوچکترین ارتباطی با شاه به معنای سلطان یا فرمانروا داشته باشد، از جمله:
شاه اختران، شاه اِسپَرغَم (اِسپَرَم)، شاه افسر، شاه اَنجُم، شاه انجیر، شاه انگبین، شاه آب، شاه باجی، شاه باز، شاه بال، شاه بالا، شاه بانگ، شاه بلوط، شاه بندر، شاه بو، شاه بیت، شاه بیزک، شاه پر، شاه پرک، شاه پسند، شاه تره، شاه توت، شاه تیر، شاه چرخ، شاه چینی، شاه دارو، شاه داماد، شاه دانه، شاه دیوار، شاه راه، شاه رُخ، شاه رگ، شاه سوار، شاه سَوَن، شاه سیم، شاه فنر، شاه کار، شاه کلید، شاه غزل، شاه لوله، شاه میوه، شاه نشین
در تمامی این نامها (که بیشتر آنها از دیرباز در زبان فارسی به کار برده میشوند) پیشوند شاه به معنای اصلی، مهم و بزرگ و معانی مشابهی از این قبیل میباشد؛ به عبارت دیگر هیچ یک از آنها ارتباطی با نام شاه ندارد. مترادفهای این نامها هم در زبانهای دیگر واژههائی هستند که لغت شاه در آنها وجود ندارد. حال این پرسش پیش میآید که آیا «شاهنامه» نامه شاهان است یا و نامه بزرگ؟ «شاهنامه» پیش و بیش از آنکه حکایت شاهان باشد، حماسه پهلوانان ایرانی است. شگفتا که مترجمین غربی و شرقی همگان «شاهنامه» را نه «نامه بزرگ» ، بلکه «کتاب شاهان» ترجمه کرده اند.۶
اکنون میپردازیم به پرسشی که در آغاز این نوشتار مطرح شد.
نخستین کسی که سوای «شاهنامه» اثر دیگری را به فردوسی نسبت داد، شخصی بود به نام شرفالدین علی یزدی (درگذشته به سال ۱۴۵۴ میلادی) که در «ظفرنامه» خود (تاریخ نگارش: ۱٤۲٩ میلادی) ادعا نمود فردوسی منظومه دیگری هم به نام «یوسف و زلیخا» در قالب مثنوی سروده است.۷ یک سال بعد (۱۴٣۰) نیز در دیباچه «شاهنامه بایسُنغُری» که به فرمان بایسُنغر میرزا شاهزاده تیموری تألیف شده بود، اشارهای به همین منظومه به عنوان اثر فردوسی رفته بود. جالب توجه این است که هم «ظفرنامه» و هم «شاهنامه بایسُنغُری» هر یک نزدیک به چهارصد سال پس از درگذشت فردوسی به رشته تحریر درآمدند، در حالی در «چهارمقاله» اثر مشهور نظامی عروضی که دوران شکوفائی او بین سالهای ۱۱۱۰ و ۱۱۶۱ یعنی بسی نزدیکتر به زمان فردوسی بوده ، ذکری از منظومه «یوسف و زلیخا» نشده است.
نادرستی ادعای شرفالدین علی یزدی (که او خود در حقیقت منظومه «یوسف و زلیخا» را بافته و ساخته و نگاشته بود) از آغاز روشن بود، زیرا در این منظومه چُنین وانمود میشد که گوئی فردوسی از نگارش حماسه بزرگ خود پشیمان و از دروغگوئیهای خویش خجلت زده بوده و از اینرو اقدام به نوشتن منظومه دیگری کرده تا پشیمانی و شرمندگی خود را بر زبان آورد و نیز عهد کند که دیگر دروغهائی این چُنین درهم نبافد. در مثنوی «یوسف و زلیخا» از زبان فردوسی آمده بود:
ز هر گونهیی نظم آراستم
بگفتم در آن هرچه خود خواستم
اگرچه دلم بود از آن با مزه
همی کاشتم تخم و بیخ بزه
از آن تخم کشتن پشیمان شدم
زبان را و دل را گره برزدم
که آن داستانها دروغ است پاک
دو صد زان نیرزد به یک مشت خاک
بدین میسزد گر بخندد خرد
ز من خود کجا، کی پسندد خرد
که یک نیمۀ عمر خود کم کنم
جهانی پر از نام رستم کنم
چه باشد سخنهای برساخته
شب و روز ز اندیشه پرداخته
هرمان اِتِه و یافتههای او
کارل هِرمان اِتِه، خاورشناس و ایرانشناسی آلمانی بود که بخش بزرگی از زندگانی خود را صرف شناختن و شناساندن ادب پارسی نمود و آثار فراوان و با ارزشی در این زمینه ازخود بجای نهاد. هِرمان اِتِه در ۱۳ فوریه ۱۸۴۴ در شهر اشترالزوند در شمال شرقی آلمان دیده به جهان گشود و پس از دوران دبستان و دبیرستان تحصیلات خود را در رشته زبانشناسی در دانشگاههای گرایفسوالد و لایپزیگ آلمان ادامه داد. او در سال ۱۸۶۵ درجه دکترای خود را در این رشته دریافت داشت و آنگاه در شهر مونیخ به آموختن زبان و ادبیات فارسی و همچنین ترکی و عربی پرداخت. سپس تحصیلات عالی خود را در این زبانها در دانشگاه آکسفورد ادامه داد.
هِرمان اِتِه از سال ۱۸۷۵ تا سال ۱٩۱۰ به سمت استاد زبانهای شرقی در دانشگاه اَبِرِسویث انگلستان به آموزش و پژوهش مشغول بود. در این دوران او همکاری نزدیکی نیز با ادوارد براون (۱۹۲۶-۱۸۶۲) ایرانشناس انگلیسی داشت. اِتِه در ۷ ژوئن ۱۹۱۷ در شهر بریستول انگلستان در غربت و تنهائی درگذشت.
هِرمان اِتِه صرفنظر از نوشتههای فراوان دربارهٔ شعر و ادبیات فارسی و سخنورانی چون رودکی و فردوسی، ترجمههای زیادی نیز از زبان فارسی به آلمانی از خود به جای گذاشت، از جمله ترجمه «روشنایینامه» ناصر خسرو قبادیانی بلخی (۱۰۰۴-۱۰۸۸)، «عجائبالمخلوقات و غرائبالموجودات» ابویحیی زکریاء بن محمد قزوینی (۱۲۰٣-۱۲۸٣) و «شبستان خیال» محمد بن یحیی فتاحی سیبک نیشابوری (وفات به سال۱۴۴۸) و همچنین ترجمه رباعیات ابوسعید ابوالخیر و رباعیات ابن سینا. یکی از آثار مشهور این ایرانشناس «تاریخ ادبیات فارسی» نام دارد که دکتر رضازاده شفق آن را در سال ۱٣۵۱به فارسی ترجمه و منتشر نمود.۸
هِرمان اِتِه در سال ۱۸۷۲ از سوی دانشگاه آکسفورد دعوت شد تا در کتابخانه بادلیان آن دانشگاه به بازبینی و بررسی نسخههای خطی گرانبهائی بپردازد که مأمورین و مزدوران انگلیسی (چه ادیب و دانشمند و چه جاسوس و خبرچین) در کشورهای خاور نزدیک به ویژه در ایران و در سرزمین عثمانی، با حیلهها و ترفندهای بسیار از آن خود کرده و بعدها آنها را به آن دانشگاه واگذار نموده و یا بهتر است گفته شود فروخته بودند. سرآمد و پیشکسوت اینگونه کارگزاران و گماشتکان دو برادر بودند به نامهای سِر ویلیام اوزلی (۱۸۴۲-۱۷۶۷) و سِر گور اوزلی (۱۸۴۴-۱۷۷۰) که هر دو ید طولائی در زبان و ادب فارسی داشتند و در دوران فرمانروائی فتحعلیشاه یکی از آنها (گور) به عنوان وزیر مختار دولت بریتانیا و دیگری (ویلیام) به عنوان منشی مخصوص او در ایران مشغول خدمت به کشور خود و خیانت به ایرانیان بودند.۹ این دو برادر از هیچ کوششی برای به دست آوردن نسخههای خطی و دیگر اشیاء گرانبهای تاریخی فروگذار نبودند؛ ویلیام به تنهائی ۷۲۵ دستنوشته نایاب را تصاحب کرده و آنها را با خود به انگلستان برد.
هِرمان اِتِه چندین سال از عمر خود را صرف مطالعه نسخههای خطی (به ویژه دستنوشتههای فارسی) نمود و از میان آنها به تذکرهها۱۰ توجه بیشتری مبذول میداشت.۱۱ بررسیها و جستجوهای پیگیرانه و موشکافانه او در تذکرهها از حسب تصادف منجر به پیدا شدن نُه شعر (یک قصیده ۵۴ بیتی، دو غزل، سه قطعه و چهار رُباعی) شد که به نام سرودههای فردوسی ثبت شده بودند. بنا به گفته هِرمان اِتِه او این اشعار را در نسخههای خطی «انتخاب صد و هفتاد شاعر فارسی»، «مخزن الغرائب» و «آتشکده» که در مجموعهای به نام «کلکسیون اوزلی ۱۹۸» جمعآوری شده بودند، پیدا نمود. نسخه خطی «انتخاب صد و هفتاد شاعر فارسی» گلچینی بود از قدیمیترین اشعار فارسی که توسط کاتبی به نام محمد صالح گردآوری و در سال ۱۶٣٣ میلادی به خط شکسته تحریر شده بود. این نسخه قصیده پنجاه و چهار بیتی منسوب به فردوسی را در برداشت.
نسخه خطی «مخزن الغرائب» تذکرهای بود از کاتبی به نام شیخ احمدهاشمی و حاوی زندگینامه چند شاعر پارسی زبان. در این تذکره یک قطعه، دو غزل و دو رباعی آورده شده بودند که کاتب آنها را به فردوسی نسبت داده بود.
نسخه خطی «آتشکده» گلچینی از اشعار شاعران فارس بود که گردآورندهای به نام لطفعلی آنها را انتخاب کرده بود. در این مجموعه نیز یک قطعه و دو دو رباعی به نام فردوسی ثبت شده بودند.
هِرمان اِتِه پس از تأمل بسیار در صحت و سُقم انتساب این اشعار به فردوسی سرانجام بر آن شد که آنها را بازنویسی و تصحیح کرده و در اختیار اهل نظر بگذارد. در این راستا ابتدا تک تک اشعار را تقطیع۱۲ و سپس آنها را تحت عنوان «نُه سروده از فردوسی» به زبان آلمانی ترجمه نمود. او نهایت مهارت و چیرهدستی خود را به خرج داد تا در ترجمهها نیز وزنها و قافیهها رعایت شوند. آنگاه گزارش مبسوطی درباره یافتههای خود تحت عنوان «فردوسی غزلسرا» نگاشته و آن را در ماه مه ۱۸۷۲ به پایان رسانید.
هِرمان اِتِه گزارش نهائی و کامل خود را با ذکر همه جزئیات و منابع جهت بحث و بررسی برای آکادمی علوم باواریا در آلمان فرستاد. این گزارش در نخستین روز ماه ژوئن ۱۸۷۲ در جلسه آکادمی علوم در شهر مونیخ مطرح گردید. در اسن نوشتار اشعار منسوب به فردوسی که هِرمان اِتِه در گزارش خود ذکر کرده بود آورده میشوند.
چهار رُباعی۱۳
بیا بگوی که پرویز۱۴ از زمانه چه خورد
برو بپرس که کسری۱۵ ز روزگار چه برد
گر او ممالک گرفت به دیگران بگذاشت
ورین نهاد خزینه به دیگران بسپرد
فردوسی را دلیست دور از تو کباب
وز گریه و سوز سینه در آتش و آب
با یاد تو راحت شُمُرد روز جزا
سوزنده چو در دوزخش از بهر عذاب
دوش از سر لطف و بنده پروردن خویش
بنمود طریق مردمی کردن خویش
جرمم همه عفو کرد و دستم بگرفت
خندان خندان فکند بر گردن خویش
تا چند نهی بر دل خود غصّه و درد
تا جمع کنی سیم سفید و زر زرد
زان پیش که گردد نفس گرم تو سرد
با دوست بخور که دشمنت خواهد خورد
دو قِطعه۱۶
دو چیز بر تو بی خطر بینم
کانرا خطر است نزد هر مهتر
دینار چو برنهی بسر بر تاج
در معرکه جان چو برنهی مِغفَر۱۷
بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم
ز گفتار تازی و از پهلوانی
به چندین هنر شصت و دو سال بودم
که توشه برم آشکار و نهانی
بجز حسرت و جز وبال گناهان
ندارم کنون نشانی از جوانی
به یاد جوانی کنون مویه دارم
بر آن بیت بوطاهر خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم
دریغا جوانی دریغا جوانی
دو غزل۱۸
شبی در بَرَت گر برآسودمی
سر فخر بر آسمان سودمی
قلم در کف تیر بشکستمی
کلاه از سر مهر بربودمی
بقدر از نهم چرخ بگذشتمی
به پی فرق گردون بفرسودمی
جمال تو گر زانکه من دارمی
به جای تو گر زانکه من بودمی
به بیچارگان رحمت آوردمی
به درماندگان بربخشودمی
فلک گر به زیر نقاب اندرست
وگر زیر پرّ عقاب اندرست
مپندار کو از پی کار تو
به بند خطا و صواب اندرست
اگر بد کنی کیفرش خود بری
نه چشم زمانه به خواب اندرست
بر ایوانها نام بیژن هنوز
به زندان افراسیاب اندرست
یک مثنوی۱۹
شب گذشته که بود از نسیم باد بهار
دِماغ روح مُعَطّر ز بوی مُشک۲۰ نثار
ز اکتساب رطوبت مزاج خرّم ابر
چُنانکه فیض رساندی بر ابر باد بهار
بروی تقویت روح بود از چپ و راست
صبا۲۱ عَبیر۲۲ فِشان و شُمال۲۳ لَخلَخله۲۴ دار
من از ملالت هجران به کُنج تنهائی
به جَیب۲۵ خویش فرو برده سر چو بوتیمار۲۶
تنی به خاک مذلّت ز بار مِحنت هجر
دلی بر آتش حسرت ز داغ فِرقَت یار
به نامُرادی هجران ز جان خود به گُسی۲۷
ز شادکامی دشمن ز عمر خود بیزار
هزار بار ازین غُصّه جان رسید به لب
که تا به کی کشم از مِحنت فِراق آزار
بُوَد که وصل شود یار دیگرم روزی
بُوَد که عُمر بَرَد زحمت از میان به کنار
ز جان گرفته جدائی نه مُرده و نی زنده
ز خویشتن شده غافل نه مست نه هشیار
چنان نمود که بودم نشسته در کُنجی
ز هجر با دل پُر خون و دیدۀ خونبار
چو جان رفته که آید بسوی تن ناگه
درآمد از دَرَم آن سَرو قد سیم عِذار۲۸
به خون دلبر بین کز کمان کینهوری
خیال غمزۀ او روح را کند اَفگار۲۹
به غمزه ره زن ایمان به طُرّۀ دشمن
به چهره آفت صبر و به لب بلای قرار
هزار روح مُحَیّر۳۰ به چین زلفش اسیر
هزار طایرقدسش۳۱ به تیر غمزه شکار
خُرام۳۲ مایۀ صد جان به جلوۀ جان بخش
نگاه صاحب صد مِحَن۳۳ و غمزۀ خونخوار
ز فرط شوق چُنان مضطرب شدم آن وقت
نه پا شناختم از کفش و نی سر از دستار۳۴
نظر ز آمدنش ساختم که میآمد
که بی تَسلّی جان فگار۳۵ عاشق زار
نه بس تَمَتُّع۳۶ گرچه چُنان نمود که داشت
ز اختیار جدائی شکایت بسیار
به خنده مایل صلح و به قهر دشمن دین
به عشوه رهزن تَمکین به غمزه خَصم وَقار
لبش خموش ولی آه سرد با صد عُذر
عِنان ربود ز دست دل گُسسته مهار
هزار بار به قربان غمزه اش رفتم
زبان به عُذر گُنه در میانۀ انکار
مرا ز خویش خجل ساخت با همه تقصر
به گِرد آن مُژه گشتم هزار بار هزار
به گِرد خال رخش جان هزار بار به گشت
چُنانکه گردد بر گِرد نقطۀ پَرگار
هزار مرتبه بر دست و پایش افتادم
به قصد لب بکنم جان به پای او ایثار
ادب اجازت بوسیدنم بداد ولی
به صد نیاز نهادم به پای او رُخسار
ز بس که سودم۳۸ بر پای نازکش دیده
ز تیزی مژهام شد هزار جان اِفگار
نشست پیش من القصّه او ز غایت لطف
به پرسشم بگشود آن دو لعل گوهربار
که ای کشیده ز اغیار طعنۀ بسیار
که ای کشیده ز بدگو ملامت بسیار
رمیده گر ز تنت دل به یاد وصل و وصال
رسیده گر به لبت جان ز حسرت دیدار
چگونه میگذرانی به کُنج تنهائی
چه میکنی ز دل خود درون تن بیمار
به هجر در چه مقامی به وصل در چه قدم
به شوق در چه قراری نصیر۳۹ در چه مدار
ز هجر در چه کشیدی به جای من سوگند
بگو یکایک و حرفی زمن نهفته مدار
گشود بس دلم از طلعت و ز آنم بند
چو یافتم ز لب او اجازت گفتار
نهان نکردم از او آنچه داشتم در دل
ز درد روز جدائی و مِحنت شب تار
ز عشق آنچه شنیدم ز خویش و بیگانه
به هجرش آنچه شنیدم ز یار و از اغیار
تمام گفتم و از بیخودی ندانستم
کنم کدام نهان و کنم کدام اظهار
چه شد یقین که چهها کیف برد اِلَم۴۰
به دولت غم او بود بابکم (؟) سروکار
ز تاب آتش بیاختیار آهی زد
ز دیده اشک فروریخت همچو ابر بهار
به چهره چند سرشکش روان شد از بهبود
چُنانکه آب روان در میانۀ گُلزار
خجل شد از من و افکند سر به پیش از شرم
وفا به داد و ندادش اجازت انکار
به عهد کرد تلافی به وعده داد نوید
به مهر داد تسلّی به لطف برد قرار
کدام وعده که دل را دگر نداد به وصل
چه عهدها که نگر دیده تازه دیگر بار
به بزم وصل نشستیم باز هر دو بهم
ز جام عیش شد و باده نوش باده گُسار
چو لاله با دل خندان گرفته جام به دست
چو غنچه با دل خندان نشسته با دلدار
هنوز گرم نگردیده در دل آتش شوق
هنوز تیز نگردیده وصل را بازار
ز رشک بد ز دوئیها بخت دشمن طبع
زمکر گژ روشهای چرخ ناهموار
بعکس آنکه گُل از خار سر زند ناگه
برای من ز گُل عیش دوست سرزد خار
پرید بر سر من ناگهان خروس سپهر۴۱
چُنانکه قابض ارواح۴۲ بر سر بیمار
هزار جای برآورد بانگ آوازش
چو مردگان نو بشوند زنده روز شمار
چو آن بدید دلم شد جراحتش تازه
ز راه دیده روان ساخت اشک چون گُلنار۴۳
چو جام باده دلم گشت غرق خون جگر
چو زهرخند لبم گشت جفت نالۀ زار
چُنان شدم که شد از غصّه مردنم اولی۴۴
چُنان شدم که شد از درد هو زدن۴۵ دشوار
دلم چُنان ز خود آزرده شد که خواست ز قهر
ز جان خویش برآورد دست خویش به کار
شدن ز درد دل از سینه بر کشید نه آه
که کردنیست ز آئینۀ سپهر غبار
ــــــــــــــــــــــ
پانویسها
۱. مثنوی به نوعی شعر گفته میشود که برای سرودن داستانهای طولانی به کار میآید و از اینرو دارای ابیات زیادی است. یکی از ویژگیهای مثنوی این است که هر یک از بیتهای آن دارای قافیهای جداگانه میباشد.
۲. بحر مُتِقارب وزنی است در شعر فارسی که بیشتر برای سرودن داستانهای حماسی به کار گرفته میشود. مانند این مصرع مشهور «به نام خداوند جان و خرد».
۳. خوان به معنای سُفره و بساط پذیرائی است، و خان به معنای جا و جایگاه و مکان. از اینرو «هفت خان» رستم درست است و نه «هفت خوان» رستم.
۴. خوشمزگی و شوخی
۵. تازه و خوشایند
۶. برای نمونه: به اسپانیائی (El Libro de los Reyes)، به آلمانی (Buch der Könige)، به انگلیسی (The Book of Kings)، به ایتالیائی (Il libro dei re)، به فرانسوی (Le Livre des Rois) و به هلندی (Het Boek der Koningen).
۷. این منظومه بر اساس چند نسخه خطی که در کتابخانه آکسفورد موجود بودند در سال ۱۸۸۷ به زبان آلمانی ترجمه و در شهر وین منتشر شد.
۸. فهرست رسالات و کتابهای پژوهشی هِرمان اِتِه در ارتباط با ادبیات کلاسیک فارسی طولانیتر از آن است که بتوان آن را در اینجا آورد. در کتاب «تاریخ ادبی ایران» اثر ادوارد براون و نیز در فرهنگنامه ایرانیکا اطلاعات فراوانی در این زمینه وجود دارند.
۹. از جمله خیانتهای سِر گور اوزلی تدوین عهدنامه گلستان در ماه مارس ۱۸۱۲ میلادی بود که آن را در ماه اکتبر سال بعد به مهر و امضای شاه آراست. طبق این عهدنامه حق حاکمیت بر قفقاز و ارمنستان و همچنین مناطق غربی گرجستان در ساحل دریای سیاه از ایران سلب و به امپراتوری روسیه تزاری واگذار شد. از آنجا که این عهدنامه در روستائی به نام گلستان در قفقاز به امضاء رسید به همین نام نیز مشهور گشت.
۱۰. تذکره به کتابی میگویند که در آن زندگینامه شاعران آورده میشود و سخن از اشعار آنان است. معنای لُغَوی تذکره به یادآوردن و به یادگارداشتن میباشد.
۱۱. هِرمان اِتِه نتیجه پژوهشها و جستجوهای گسترده خود را در سالهای بعد در چند مجلد مفصل تحت عنوان نسخههای خطی فارسی، عربی، هندوستانی، ترکی و پشتو منتشر نمود.
۱۲. تجزیه کردن شعر به اجزا و ارکان عروضی برای معین کردن موزون یا ناموزون بود شعر(فرهنگ معین).
۱۳. رباعی کوتاهترین قالب نوعی شعر فارسی است که چهار مصرع را دربر می گرد. معمولاً جز مصرع سوم دیگر مصرعها هم قافیه هستند.
۱۴. خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی (از سال ۵٩۰ تا ۶۲۸ میلادی)
۱۵. انوشیروان شاهنشاه ساسانی (از سال ۵٣۱ تا ۵۷٩ میلادی)
۱۶. قِطعه نوعی شعر فارسی است که دارای ابیات کمی است که همه آنها دارای یک وزن و یک قافیه هستند. موضوع قِطعه معمولاً یک داستان کوتاه و یا یک پند اخلافی است.
۱۷. کلاه خود آهنی
۱۸. غزل به نوعی شعر میگویند که تعداد ابیات آن بیشتر از پنج و کمتر از پانزده است. مضمون بیتها معمولاً مستقل از یکدیگر می باشد. غزل بیانگر احساسات و عواطف و زیباییها و کمالات معشوق (آسمانی یا زمینی) شاعر است.
۱۹.نگاه کنید به زیر نوشت شماره ۱.
۲۰. نافه آهوی ختائی ۲۱. نسیم ملایم و خنکی که سوی شمال به سمت خاور می وزد.
۲۲. عطر خوشبوئی از صَندل و گُلاب و مُشک
۲۳. نسیم مطبوعی که از سمت شمال میوزد.
۲۴. مادۀ خوشبوئی از عطرهای گوناگون (از جمله مُشک و لادن و کافور)
۲۵. گریبان، یخه (یقه)
۲۶. بوتیمار یا غمخورک، پرندهای که همواره غم از این دارد که آب دریا تمام شده و او از تشنگی جان دهد.
۲۷. کوتهنوشت گُسیل (روانه ساختن کسی به جائی)
۲۸. سیمین رُخسار ۲۹. خسته و آزرده خاطر
۳۰. سرگشته ۳۱. طایرقدس: جبرئیل
۳۲. رفتاری ناز و زیبا ۳۳. غم ها و اندوه ها
۳۴. پارچه ای که به دور سر به پیچند. ۳۵. فِگار = اِفگار: سرگشته و خسته دل
۳۶. برخورداری و بهره گیری ۳۷. تسلیم و فرمانبرداری
۳۸. سائیدم ۳۹. یار و یاور
۴۰. دردمندی و رنجیدگی ۴۱. خورشید
۴۲. گیرنده ٔ جانها، عزرائیل ۴۳. شکوفه و گل انار (خون به جای اشک)
۴۴. (اَولا) بهتر و سزاوارتر ۴۵. دست بر دهان زدن و فریاد کشیدن