نخل و خرما و… رُطَب در اشعار نظامی گنجوی

بهرام گرامی ـــ

رُطب چینی که با نخلم ستیزد
ز من جز خار هیچش برنخیزد

در گسترۀ شعر فارسی، مشکل بتوان در پاکی اخلاق و پاکیزگی کلام نظیری برای نظامی گنجوی یافت. در اشعار او کلامی زشت یا بیتی هجا دیده نمی‌شود. او روابط عاشقانه و نزدیکی‌ها و هم‌آغوشی‌ها را با کلامی عفیف و پوشیده شرح می‌دهد و ناگفتنی‏ها را چنان می‌گوید که نظیرش را در گفته‌های دیگران نمی‌توان دید. در اشعار او استعارۀ نخل و رُطب جا به جا زبان اشارۀ دلدادگان است.

حکیم نظامی گنجوی (حدود 535-614ق)، از بزرگان شعر فارسی، در گنجه تولّد یافت و در همانجا درگذشت. اشتهار نظامی گنجوی به خمسۀ اوست که به تصحیح وحید دستگردی مکرّر به چاپ رسیده و شامل پنج کتاب مثنوی: مخزن‌الاسرار (م)، خسرو و شیرین (خ)، لیلی و مجنون (ل)، هفت‌پیکر یا هفت‌گنبد (ه) و اسکندرنامه شامل دو بخش شرف‌نامه (ش) و اقبال‌نامه (ا)، و دیوان او به نام گنجینۀ گنجوی (گ) است که امروزه کمی از آن در دست است. اشعار این مقاله به نقل از مجموعه‌ای است که به کوشش دکتر سعید حمیدیان از روی نسخۀ وحید دستگردی تهیّه و منتشر شده است. در پایان هر بیت، یک حرف به نشانۀ نام کتاب و شمارۀ صفحه آمده است.۱

برگ نخل به شکل بادبزنی بزرگ است که از قاعدۀ آن تعداد زیادی رگ‌برگ اصلی به طور شعاعی می‌روید. نوک تیز این رگ‌برگ‏ها در برگ‏های قدیمی به صورت خاری سخت درمی‏آید. وجود این خارها بالا رفتن از درخت و چیدن میوه با دست را دشوار می‏کند. از این رو شیرینی خرما و حلاوت رُطب را در مقابل زخم خار، همچون نوش در برابر نیش، به لطف و قهر معشوق و تحمّل این در برابر آن تشبیه کرده‏اند. خسرو دختری اصفهانی به نام شکر را به قصر می‌آورد. در بیت زیر خسرو در سودای عشق شیرین است و در بیت بعد شکر در غم آن که دل خسرو با او نیست:

چرا نخل رُطب بر دل خورد خار؟
مگر کو هم به شیرین شد گرفتار؟
خ/۳۲۱
شکر در تَنگ شه تیمار می‌خورد
ز نخلستان شیرین خار می‌خورد
خ/285
و از شیرین باکره خطاب به خسرو است که:
رُطب‌چینی که با نخلم ستیزد
ز من جز خار هیچش برنخیزد
خ/372

رُطب چیدن از نخل بلند را به دلیل زخم خار و دشواری و نیز خطر سقوط غالباً به غلامان سیاه می‏سپردند که بیشتر از زنگبار بودند و زنگی نامیده می‏شدند. شاپور در توصیف شیرین نزد خسرو، قامت او را به نخل و دو رشته گیسوی سیاه گِرد رخسارش را به دو زنگی رُطب‌چین در بالای نخل تشبیه می کند:
کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رُطب‌چین
خ/50
ز بس کآورد یاد آن نوش‌لب را
دهان پُر آب، شکّر شد رُطب را
خ/50
در هفت‌پیکر، خال رخسار به سنگ سیاه نرم و برّاق شَبه، و رنگ و طراوت لب به عقیق و شیرینی آن به رُطب مانند شده است. در همین حال، خالِ لب تمثیلی از مُهر زنگی رُطب‌چین بر پای رُطب بوده، به نشانۀ آنکه رُطب را زنگی چیده و رطب خود به پای نخل نریخته است:

شَبهِ خال بر عقیق لبش
مُهر زنگی نهاده بر رُطبش
ه/

17
در شرح پیکار اسکندر با لشکر زنگبار و مقابلۀ او با یکی از زنگیان، نخل‌بن و نخل‌بالا به سیاه زنگی اشاره دارد که نخلبند۲ از دیدن او هراسناک می‌شود و جدا شدن سر زنگی از بدن و افتادن آن به زمین کارزار نیز به افتادن زنگی رُطب‌چین از بالای نخل تشبیه شده است:

سیاهی به کردار نخل بلند
هراسان ازو دیدۀ نخلبند
ش/116
چو دارای روم آن سیه را بدید
نهنگ سیاه از میان برکشید
ش/117
(دارا: پادشاه. نهنگ سیاه: تیغ و شمشیر آبداده.)
چنان ضربتی زد بر آن نخل‌بُن
که شیر جوان بر گوزن کهُن
ش/117
سر زنگی نخل‌بالا فتاد
چو زنگی که از نخل خرما فتاد
ش/117
رُطب به معنی خرمای رسیده و تر و تازه است و لب و دهان معشوق را به آن تشبیه کرده‏اند:
آفتابی، هلال غبغب او
رُطبی ناگزیده کس، لب او
ه/302
گاه رخ بوسه داد و گاه لبش
گاه نارش گزید و گه رُطبش
ه/233
سخن شیرین را شکر یا رُطب و شخص شیرین‌زبان را رُطب‌افشان گفته‏اند:
لب بگشا تا همه شکّر خورند
زآب دهانت رُطبِ تر خورند
م/22
من که نقّاش نیشکرقلمم
رُطب‌افشان نخل این حرمم
ه/365

نیشکرقلم و رُطب‌افشان به معنی شیرین‌سخن و شیرین‌زبان است.

شیرینِ عفیف و باکره مکرّر به خسرو می‌گوید که جز با عقد و پیوند ازدواج به او نزدیک نمی‌شود:

نه آن طفلم که از شیرین‌زبانی
به خرمایی کلیجم را ستانی
خ/310
(کلیج یا کلیجه: کلوچه، نان بزرگ روغنی. «کلیجی به خرما ستاندن» کنایه از فریفتن برای کام‌جویی ست.)
به فیاضی که بخشد با رُطب خار
که بی‏خارم نیابد کس رُطبوار
خ/310
رُطب بی‏استخوان آبی ندارد
چو مه بی‏شب بود تابی ندارد
خ/310
«رُطبِ بی‌استخوان یا خرمای بی‌هسته نوعی از خرماست، ولی لطافت و آب ندارد و گوارا نیست.» (گ/171).«رُطبِ بی‌استخوان رُطبی است که مایۀ نخل نر (دانۀ گَرده) به او نرسیده باشد چنین رُطبی خشک و بی‌آب است و قابل خوردن نیست.»(گ/1-280). [رُطبی که هسته‌اش را درآورده باشند دیگر تازگی ندارد، همچنان که وقتی شب نباشد تابش ماه دیده نمی‏شود.]

خسرو به شیرین پاسخ می‏دهد:
رُطب را استخوان آن شب شکستند
که خرمای لبت را نخل بستند
خ/319
[رُطبِ بی‏هسته آن شب به وجود آمد که نطفۀ لب تو بسته شد.]

خسرو، دلگیر از تندخویی‌های شیرین، بدین‌گونه از معشوق باکره تمنّای وصال دارد:
بهشتی‌میوه‌ای داری رسیده
به جز باغ بهشتش کس ندیده
خ/337
بهشتِ قصر خود را باز کن در
درخت میوه را ضایع مکن بَر
خ/337
رُطب‌بر‌خوان رُطب‌خواری‌نه‌بر‌خوان
سکندر تشنه‌لب بر آب حیوان
خ/337

و شیرین پاسخ می گوید که خسرو نباید حرفی از او را به دل گیرد:
اجازت داد شیرین باز لب را
که در گفت آورد شیرین‌رُطب را
خ/340
چو نام من به شیرینی برآید
اگر گفتار من تلخ است شاید
خ/342
شاید (بر وزن باید): شایسته است، جا دارد.)
دو شیرینی کجا باشد بهم نغز
رُطب با استخوان به، جوز با مغز
خ342
درشتی کردنم نز خار پشتی‌ست
بسا نرمی که در زیر درشتی‌ست
خ/342
گهر در سنگ و خرما هست در خار
وزین سان در خرابی گنج بسیار
خ/343
که بی‏کاوین اگرچه پادشاهی
ز من برنایدت کامی که خواهی
خ/343
(کاوین: کابین، مهریه. [تا به عقدم درنیاوری، به وصلم نخواهی رسید.])

خسرو نیز تلخی شیرین را فقط زبانی می‏پندارد:
دلش دادی که شیرین مهربان است
بدین تلخی مبین کش در زبان است
خ/345
اگر شیرین سر پیکار دارد
رُطب دانی که سر با خار دارد
خ/345
خسرو در آغاز شبِ زفاف با شیرین از مستی به خواب می‏رود …
۱) سحرگه چون به عادت گشت بیدار
فتادش چشم بر خرمای بی‏خار
خ/392
۲) عروسی دید زیبا، جان درو بست
تنوری گرم، حالی نان درو بست
خ/392
۳) مگر شه خضر بود و شب سیاهی
که در آب حیات افکند ماهی
خ/393
۴) نگویم بر نشانه تیر می‏شد
رُطب بی‏استخوان در شیر می‏شد
خ/393
۵) چکیده آب گل در سیمگون جام
شکر بگداخته در مغز بادام
خ/393
۶) شبان‌روزی به ترک خواب گفتند
به مرواریدها یاقوت سُفتند
خ/394

در ابیات بالا، 1 و 2) در وصف شیرینِ برهنه است و دیگر ابیات هم‌آغوشی شیرین و خسرو را توصیف می کند. 3) وصال خسرو به دست یافتن خضر به چشمۀ آب حیات در ظلمات تشبیه شده است.  4) استخوان = هسته. «رُطبِ بی‌استخوان سخت و محکم است و استخواندار نرم و نااستوار. از آن سبب آلت تناسل را هنگام وقاع [آمیزش] به رُطبِ بی‌استخوان تشبیه کرده.» (گ/281). نظر این نگارنده برخلاف نظر مصحّح است.  5) آب گل (گلاب) و مغز بادام کنایه از خسرو و جام سیمگون و شکر گداخته کنایه از شیرین است.
در شرفنامه، کنیزک چینی از عفاف خود با اسکندر می‏گوید:

درِ باغ ما را که شد ناپدید
به جز باغبان کس نداند کلید
ش/491
رُطب‏های تر گر چه دارم بسی
به جز خار خشکم نبیند کسی
ش/491

و وصف همخوابگی فیلقوس‌شاه پدر اسکندر با ماهروی یونانی و آبستن شدن او همه در بیت زیر آمده که در آن خرما به مَردی، نخل‌بُن به زن، و بَر به ثمر هم‌آغوشی یا باردار شدن اشاره دارد:

به مِهرش شبی شاه در بر گرفت
ز خرمای شه نخلبُن بَر گرفت
ش/82

در هفت‌پیکر، معشوق عاشق بی‏تاب را به شکیبایی می‏خواند:

صبر کن کانِ توست خرمابُن
تا به خرما رسی شتاب مکُن

ه/174
و در داستانی دیگر، هم‌آغوشی پادشاه را با دختر چینی باکره چنین توصیف می‏کند:
ماهییی را در آبگیر افگند
رُطبی در میان شیر افگند
ه/196
بود شیرین و چربییی عجبش
کرد شیرین حوالت رُطبش
ه/196

در لیلی و مجنون، پدر لیلی او را به ازدواج ابن‌سلام درآورد و لیلی طی دو ماه که در خانۀ ابن سلام بود، به تمنّای «رُطب چیدن» شوهر تن درنداد و نوازش‏های او را با ستیزه و تپانچه (سیلی) پاسخ داد:

با نخل رُطب چو گشت گستاخ
دستی به رُطب کشید بر شاخ
ل/141
زآن نخلِ رونده خورد خاری
کز درد نخفت روزگاری
ل/141
لیلیش تپانچه‏ای چنان زد
کافتاد چو مُرده مَرد بیخود
ل/141

و مجنون پس از آگاهی از رفتن لیلی به خانۀ شوهر به او می‏نویسد:
گر با دگری شدی هم‌آغوش
ما را به زبان مکن فراموش
ل/147
خرمای تو گرچه سازگار است
با هر که به جز من است خار است
ل/147

و لیلی که در این مدّت به عشق مجنون پاک و پایبند مانده بود پاسخ می‏دهد:

از رنج دل تو هستم آگاه
هم چاره شکیب شد در این راه
ل/189
آن نخل که دارد این زمان خار
فردا رُطبِ تر آورد بار
ل/190

ــــــــــــــــــــ
۱. گنجینۀ گنجه‌ای، اقبال‌نامه، خسرو و شیرین، شرف‌نامه، لیلی و مجنون، مخزن‌الاسرار و هفت‌پیکر، با تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، نشر قطره، تهران، چاپ اوّل، 1376.
۲. در اینجا، نخلبند کسی است که خوشه‌های گل‌آذین نر را بر روی گل‌آذین نخل ماده می‌تکاند. در مناطق نخل‌خیز می‌توان خوشه‌های پُرگردۀ نخل را از دست‌فروشان بازار محلی خریداری کرد.