احمد کاظمی موسوی
این روزها غوغای دموکراسیخواهی بین ایرانیان خارج از کشور سخت بالا گرفته است. روزی نیست که سخن از ایمان به دموکراسی و حکومت مردم بر مردم را نشنویم، و خبر تازهای از تشکیل جبهۀ جدیدی از مبارزان راه سکولار دموکراسی نرسد. کتابها و مقالات زیادی هم نوشته شده و میشود که دموکراسی چیست و چرا تشکیل جمهوری و پارلمان و به راه انداختن انتخابات به تنهایی برای تحقق دموکراسی (در واقع تضمین مشارکت مردم در امر حکومت) کافی نیستند. همۀ این مسائل را ایرانیان خارج از کشور بیش از نیم قرن است که مورد بحث و بررسی قرار دادهاند، و تقصیر آن را اغلب به درستی به گردن حکومتهای زمان انداختهاند. با اینهمه میبینیم همین ایرانیان که این حرفها را میزنند بین خودشان رفتار دموکراتیک ندارند. نه تنها خبری از ائتلاف و کنار آمدن با همدیگر در میان نیست، بلکه در نادیده گرفتن و حذف یکدیگر، یا روی دست هم بلند شدن کوتاهی ندارند.
در مقایسه با دموکراسیهایی که در جهان غرب تجربه شده بدواً میبینیم که ما فاقد اخلاق دموکراسی هستیم، یعنی رفتار دموکراتیک نسبت به هم نداریم. در نگاه دوم، موانعی را در راه رویش و رشد اخلاق دموکراسی در جامعۀ خود میبینیم که آن طور که باید مورد توجه و تحلیل قرار نگرفتهاند. در این مقاله ما پس از نگاهی به اهمیت اخلاق و زیرساخت رفتاری آن به بررسی سه مانع اساسی یعنی: بیاعتمادی عمومی، واهمۀ زرنگی، و توهم توطئه میپردازیم، و در پایان به نقش دو چهرۀ تأثیرگذار در فرهنگ سیاسیِ ایران اشاره خواهیم کرد.
مراد ما از اخلاق در اینجا، خلقوخوی کنار آمدن باهم و پذیرفتن جایگاه یکدیگر است که راه را برای گفتگویی سازنده که منجر به تشکیل یک نهاد یا روند شود، هموار سازد. هر جامعه به گونهای راه خود را برای شکل دادن به چند نهاد یا روند و جا انداختن آنها در اجتماع خویش پیدا میکند. این نهاد یا روند ممکن است دموکراتیک به معنای امروزی نباشد، اما حتماً زیرساختی اخلاقی دارند که ضامن تداوم آن میشود. ما در تاریخ ایران چندین نهاد از این دست داشتهایم که به قدرت سیاسی نیز رسیدهاند. مانند سازمان عیاران و جوانمردان که با زیرساخت آداب فتوّت خود را نهادینه کردند و چند بار به حکومت هم نیز دست یافتهاند (از قبیل دولتهای صفاریان و سر به داران). یا نهاد علمای دین که با پشتوانۀ آگاهی از احکام شرع و به ضرب مناسک پیرامون آن بهخصوص عزاداری و زیارت به اقتدار رسیدهاند. و یا خود نهاد سلطنت که به اتکای رسوم و اخلاق قبیلهای آیین شاهی و فرمانبری را در ایران بنا نهاده بودند.
بگذریم از روند تصوف که بر پایۀ آداب پیر مریدی و کمربستگی همچنان دم از تشکل میزند و رقیب سرسختی برای اقتدار متشرعه به شمار میرود. ناکامترین روند ظاهراً جریان روشنفکری ایران است که با آگاهی از علوم جدید در خدمت یا در انتقاد از صاحبان قدرت درآمد، اما خود جایگاه اثرگذارِ پایداری در جامعه نیافت. چرا روشنفکران که از راه آموزش و ارتباط رسانهای نبض افکار عمومی را در مقاطعی به دست گرفتند، و در روی کار آوردن هر دو سلطنت پهلوی و حکومت اسلامی نقش اساسی داشتهاند، هنوز راهکار مشخصی در کنار آمدن با همدیگر، و تأثیر بر افکار عمومی پیدا نکردهاند؟ و بیشتر به صورت یک مجموعۀ پراکنده باقی ماندهاند؟ این سؤال موضوع بحث این مقاله است که ما آن را در فقر اخلاق و رفتار دموکراتیک که متناسب با محتوای حرفشان باشد، میبینیم.
چنانچه ما اخلاق را رفتارهای پذیرفته شده در جامعه بدانیم، باید بگوییم که روشنفکران و هموطنان خارج از کشور ما پس از آشنا شدن با رفتارهای بالنسبه دموکراتیک جامعۀ غربی، نسبت به رفتارهای نهادینه شدۀ وطنی اغلب دو نوع برداشت و داوری کردهاند.
نخست آنکه روندهای سنتیِ (مذکور در فوق) خود را دست کم گرفتند و توجهی به زیرساختهای اخلاقی ظهور آنها و چرایی حضورشان در جامعۀ ایرانی ننمودند. دوم اینکه بسیاری از رفتارها و خلقیات معمولیِ ایرانی از جمله بیاعتمادی، زرنگی، و توطئهپنداری را حفظ و کمابیش اجرا کردهاند. ظاهراً آشنایی آنها با دموکراسیِ غربی به آنجا نرسید که بیندیشند که یکی ازعلل پیشرفت دموکراسی در غرب کنار گذاشتن همین واهمههای زرنگی، و توطئه پنداری در نتیجه ایجاد بیاعتمادی بوده؛ و چگونه بجای این واهمهها، اندیشمندان اروپا روش سختکوشی و فرهنگِ رواداری، و اعتماد عمومی را در میان خود پرورانیدهاند. کمتر کسی توجه کرد که کارکرد نهادهای دموکراتیک غرب مثل پارلمان، انتخابات، و سندیکا بیشتر مرهون پایبندی به همین اخلاق همکاری، رواداری، قبول مسؤولیت، و احترام به آزادی است، نه آرایش ظاهری آن نهادها.
لازم به یادآوری ست که رواج صنعت چاپ در اروپای قرن شانزدهم به بعد عامل بزرگی در ارتباط رسانهای بین روشنگران زمان برای شکل دادن به افکار عمومی و تأثیرگذاریِ آن بر جامعه بوده است، و ورود این صنعت به خاورمیانه تا قرن نوزدهم به تأخیر افتاده بود.
ما در جای دیگر در زمینۀ اخلاق و مناسکی که به سازمان بخشیِ نهادهای سنتی علما، اصناف و فتیان و جوانمردان انجامیدهاند، سخن گفته ایم.۱ از این رو بحث خود را در اینجا به بررسیِ مواردی از رفتارهای ناسازگار با شکل گیری و کارکرد نهادهای دموکراتیک جدید محدود مینماییم. این رفتارهای ناسازگار عبات اند از:
بی اعتمادی عمومی
ما ایرانیان عادتاً اعتماد لازم برای همکاری با یکدیگر و تشکّل سازمانی را نداریم مگر آنکه موضوع مهر و ارادت، یا کمربستگی و ایمان، و یا نفع خاص در میان باشد. اصل صحت و برائت را روی کاغذ داریم ،اما عملاً بنا را روی درستکاری طرف نمیگذاریم. بدگمانی نسبت به دیگران بخشی از هوشیاری و مردم شناسیِ ما به شمار میرود. اطرافیان خود را آن طور که باید قبول نداریم، چون معمولاً در کار یکدیگر پنهانکاری و دگرگوننمایی میبینیم. بگذریم از اینکه سه باب از کتابهای فقهی ما «کتمان»، «توریه»و «تقیه» را در موارد بسیاری سفارش کردهاند. باز، بگذریم از ریشههای تاریخی و سرزمینی رسوخ این مفاهیم. آنچه مسلم است این است که در جامعۀ ما اعتماد جمعی آن گونه که در جوامع غربی پدید آمده، دیده نمیشود. آنچه بیشتر به چشم میخورد بیاعتمادی است.
بیاعتمادی در جامعۀ ایرانی چیست؟ بگذارید وصف آن را از زبان یک ناظر خارجی بشنویم. ویلیام بیمن، جامعه شناس معاصر امریکایی است که در اوائل دهه 1350 شمسی چند سالی در ایران (بیشتر در استان فارس) زیسته و زبان فارسی آموخته است. وی درباره شیوه تفاهم و ارتباط ایرانیان با یکدیگر مینویسد:
بیاعتمادی به عنوان یک شیوه رفتاری این معنی را میدهد که دیگران چنان غیرقابل پیشبینی هستند که انسان هرگز نمیفهمد که چه شرارتی آنان میخواهند در حق خودشان بکنند، یا اینکه آنان چگونه و کی میخواهند پشتیبانی خود را از آدم بِبُرند. اگر ما بیاعتمادی را از دیدگاه ارتباطی نگاه کنیم، میبینیم که آنچه را ما بیاعتمادی نام نهادهایم یک رشته ناهنجاری در تفاهم و ارتباط است. مثلاً شخصی که بیاعتماد میانگاریم در واقع کسی است که نمیتواند کردار دیگران را طبق میل خود فهم و تفسیر کند. از این دید، بیاعتمادی یک زرنگی دوجانبه به حساب میآید. (نویسنده زرنگی با حروف لاتین در متن انگلیسی آورده است.) آن عبارت از این است که یک شخص انگیزه و اعمال واقعیاش به زبردستی از شخص دیگر پنهان کند. البته آن شخص دیگر میتواند حس کند که یک چیزی در جریان است، ولی نمیتواند مطمئن شود که آن چیست.۲
واهمۀ زرنگی
این بیاعتمادی که به عنوان «زرنگی دوجانبه» در گفتار آقای ویلیام بیمن آمده اشاره به این حقیقت دارد که ما ایرانیها گاه از زیادیِ زرنگی نمیتوانیم اعتماد خود را به اطرافیان حتا دوستان خود ابراز کنیم، و آنان نیز نمیتوانند این گونه حرفها را به راحتی بیذیرند؛ چون در آن صورت ممکن است خدای ناکرده دیگر«زرنگ» به حساب نیایند. به این ترتیب زرنگنمایی بیاعتمادی را بهطور مصنوعی دامن میزند و ماغافل میمانیم که با نپذیرفتن «سرراست اندیشی» و به کار نبردن اصل صحت، بدگمانی و بیاعتمادی عمومی به بار میآوریم؛ البته به بهای «خود زرنگ نمایی». و صد البته که بیاعتمادی و بدگمانی فرهنگی ما عوامل و ریشههای تاریخی دیگر هم دارد که طرحش در این مجال نمیگنجد.
با اینهمه، واهمۀ زرنگنمایی عامل بازدارندۀ مهمی برای سختکوشی و ثمربخشی نیروی کار ما ایرانیان است. این موضوع شاید بیش از عوامل دیگر ما را به در رفتن از زیر بار مسؤولیت و در نتیجه کمکاری و سنبلکاری و گاه نارو زدن وامیدارد. این را باید قبول کنیم که بسیاری از هموطنان ما بجای اینکه بگذارند اندیشه و تلاش آنها بهطور طبیعی کار را تا آخر به انجام برساند، به سبب احساس زرنگی به فکر میان بر زدن و گوش همدیگر را بریدن میافتند، و نیروی کار عادی خود را صرف لاف و گزاف میکنند.
البته هوش و ذکاوت و تندذهنی جوانان ما بجای خود بسیار خوب و مغتنم است. اما زمانی که این هوشمندی به مرحله زرنگ بازی میرسد مسائل از لون دیگری به بار میآیند. ما در اینجا فقط با این رویه از ذکاوت ایرانی کار داریم. هیچ حرف و ادعا حتی صمیمیت و اخلاص اشخاص به آسانی پذیرفته نمیشود، مگر پس از مرگ آنها که به جبران مافات در تعریف از آنان به گزافه روی میآوریم. حقیقت در میان ما به آسانی گم میشود، چون زبان ما رابطه مستقیم با آن ندارد، بلکه ارتباط موازی و گاه معکوس با حقیقت دارد. نگاه کنید به زبان پرمبالغه و تعارف ما که با واقعیات خارج ربط مستقیم ندارند. باید از مفهوم مخالف، گوشه و کنایات و استطرادات جنبی مطالب را به دست آوریم؛ نه از بیان مستقیم معانی. البته باید بیفزاییم که این زبان درعصر قاجار پیچیدهتر بوده، و در عصرما سرراست اندیشی و روراست حرف زدن رواج بیشتری یافته است.
ویژگیهای اخلاقی و زبان شناختی مارا متخصصان ایرانی و فرنگی از دیدگاههای مختلف تحلیل کرده اند. ژزف آرتور گوبینو، دیپلمات دانشمند فرانسوی که در زمان ناصرالدین شاه در سالیان بین 1855و 1862 در ایران بسر برده و زبان فارسی آموخته بود در کتاب سه سال در ایران خود دربارۀ خلقیّات ما ایرانیان چنین مینویسد:
ایرانیها تمام آنچه را که عربها از فهم آن عاجزاند میفهمند و هوش آنان هر معنایی را درمییابد. چیزی که هست فهم و شعور ایرانیها استوار نیست و قوه تعقلشان اندک است . ولی آن چیزی که بیشتر از همه چیز ایرانیان فاقد آن هستند «وجدان» است. زندگانی مردم این مملکت عبارت است از سرتا پا یک رشته توطئه و یک سلسله پشت هماندازی . فکرو ذکر هر ایرانی فقط متوجه این است که کاری را که وظیفه اوست انجام ندهد… از بالا گرفته تا پایین در تمام مدارج و طبقات این ملت جز حقهبازی و کلاهبرداری بیحد و حصر و بدبختانه علاجناپذیر چیز دیگری دیده نمیشود. و عجیب آنکه این اوضاع دلپسند آنان است و هر کس به سهم خود از آن بهره مند و برخورداراست. این شیوه کار و طرز زندگی رویهمرفته از زحمت آنان میکاهد و برای آسایش و بیکاری و بیعاری میدان فراخی فراهم میسازد.۳
توهّم توطئه
توهم توطئه از عواملی ست که مایۀ فرار از مسؤولیت و کم بها دادن به کارکرد خود، در نتیجه رفتاری ناسازگار با دموکراسی میشود. بسیاری از هموطنان ما در برداشتهای سیاسیِ اجتماعیِ خود شیفتۀ دسیسه پنداشتن امور توسط عوامل پشت صحنه هستند. آنان اغلب مایل به برآورد میزان نقش این عوامل در برابر اشتباهات و کمکاری خود ما نیستند، و دوست دارند که کلاً انجام کارها را در دست پنهان خارجی ببیند و تشخیص آن را فراسوی شناخت مردم عادی بینگارند. این پنداشت شاید تا حدی برازندۀ دو نسل گذشتۀ ایران بوده باشد که دو کودتای 1299 و 1332 خورشیدی با کمک خارجی و دو قرارداد تحمیلی نفت متعاقب آن را شاهد بودند. اما درخور نسلهای بعدی که شاهد انقلاب 1357 و یکه تازیهای پس از آن بودند، نیست که دسیسه پنداریهای پدران خود را تکرار کند. شکی نیست که در هر دو کودتای مزبور عامل خارجی نقش داشت، ولی نقش بیحالی دولت احمد شاه و سهم اشتباهات دولت ملی دکتر مصدق را به حساب نیاوردن دوری جستن از واقعیت است. مهم این است که با یک کاسه کردن کار و نسبت دادن آن به دست پنهان خارجی، برای خود وظیفهای جز به کار انداختن شمّ شناخت نقش مرموز خارجی باقی نمیگذاریم که بازده آن تنها خود زرنگتر بینی است، و مجالی برای رفتار سازنده و بها دادن به کارکرد امثال خویش باقی نمیگذارد.
توطئه پنداری به صورتی که در بالا گفتیم در بسیاری از جوامع دیده میشود، اما نه به میزانی که در میان ایرانیان و در برخی از جامعههای عربی -حتا بیشتر از ایران -دیده میشود. علت آن را میتوان البته مربوط به ریشههای جبر و تقدیراندیشی در میان ملتهای مسلمان دانست که سر رشتۀ امور را معمولاً به فراسوی مرز شناخت خود میبرند. همین باور نداشتن به نقش خود در سازندگیِ آیندۀ خویش موجب رکود و بیحرکتیِ افراد میشود که اغلب دل به شرکت در اقدام دسته جمعی نمیدهند. برای داشتن رفتاری مشارکتپرور نیاز به رشد درجهای از خودباوری و اعتماد به نفس افراد است که تعیین مسیر سرنوشت خود را پیوسته در جای دیگر نبینند.
در ایران کوششهایی در سطح ادبیات برای برگرداندن نگاه از دیگری به خود صورت گرفته است. استاد محقق احمد اشرف یکی از بهترین مقالات خود را در دائرةالمعارف ایرانیکا در زمینۀ تاریخ و ابعاد کارکرد نظریۀ توطئه (conspiracy theory) در ایران نوشت. نویسندۀ معاصر ایرج پزشکزاد توهم نقش انگلیس در زندگی عادی مردم را در رمان داییجان ناپلئون به مسخره کشید، اما در همان نیمۀ دوم دهۀ 1350 که سیریال تلویزیونیِ این رمان پخش میشد، نگاه زمامداران کشور برای یافتن منشأ انقلاب داخل ایران به خارج از کشور بود. گفتنیست که از میان رجال سیاسی ایران، طبق بررسیِ استاد همایون کاتوزیان، تنها تقیزاده و خلیل ملکی صریحاً در نفی دسیسهپنداری عمومی سخن گفتند.
از نخست وزیران، دکتر مصدق با آوردن مردم به صحنۀ سیاست ، به مبارزه با سیاست نفتی انگلیس – بدون دشمن انگاشتن همان انگلیس – دست زد، اما نتوانست رفتاری مشارکتپرور و متکی به خود در جامعۀ زمان بنا نهد و سقوط ناگهانیِ او به نقش توطئۀ خارجی بیشتر دامن زد.
در یادآوری خدمات دکتر مصدق در ۱۵ ماه مه گذشته (2021) هواداران جبهۀ ملی واشنگتن با همکاری برخی از اعضای جبهۀ ملی از ایران جلسهای مجازی به مناسبت زادروز او برپاداشتند که این نگارنده نیز در آن حضور داشت. از آنجا که نگاهی به طرز اداره و سیر سخنان حاضران این جلسه، چگونگی رفتار به اصطلاح دموکراتیک بین خودمان را در بالاترین سطح ممکن نشان میدهد، من با ذکر شمهای از آن به جستار خود در این زمینه پایان میدهم. در این جلسه دو سخنور کوشنده و دانشور آقایان دکتر حمید اکبری و کورش زعیم سخن گفتند و به حق مبارزۀ سیاسی و اقدامات اصلاحی دولت مصدق را ستودند. سپس رشتۀ سخن به سخنورانی سپرده شد که محمد مصدق را به عرش اعلا رساندند، طوری که یکی از حاضران جلسه که نوبت سخن به او رسید، تذکر داد: «شما با حرفهای خود مصدق را امام معصوم کردهاید که گویی هیچ اشتباهی در کارش نبوده!» گردانندۀ جلسه که او نیز یکی از دانش آموختگان پا به سن گذاشته است، حرف تذکردهنده را قطع کرد و دیگر مجال حرف زدن به او نداد. درعوض روی سخن را به حرفهای تکراری دیگران – اغلب دوستان خودش – درزمینۀ مدح و ثنای دکتر مصدق برگرداند. خوشبختانه آقای کوروش زعیم متوجه قطع نابجای حرف سخنران شد و دوباره توضیحاتی دربارۀ تذکر او داد. شکی نیست که گردانندۀ محترم برنامه دلائلی در ذهن خود برای علت قطع حرف تذکردهنده داشته است: از قبیل کمی وقت، کثرت سخنرانان، مهمتر: جلوگیری از از اخلال آنهم در زاد روز مصدق؛ باز مهمتر: نباید گذاشت کنترل مسیر سخن از دست برود. به هر حال میبینیم که مدار این دلایل بر پایۀ رواداری و مشارکت همگانی نمیچرخد، بلکه بیاعتمادی و تفرقه را بیشتر تشویق میکند.
برای همگام کردن هموطنان در زمینههای اجتماعی خُلق و رویّۀای لازم است که بتواند اعتماد لازم را در جمع پدید آورد. این توانایی اگر در شخصیتهای حاضر در جامعه نباشد راهکارش توسّل به شخصیتهای گذشته است که الگو و سرنمون دلپذیری را برای همگان یادآوری کند. همان کاری را که جبهۀ ملی طیّ سالها روی شخصیت دکتر مصدق انجام داده، و با تجسّم میهن پرستی و ایستادگی مصدق خود را به جایگاه کهنسالترین حزب موجودِ ایران رسانیده است. با اینهمه از نوشتههای رسانهای چند دهۀ اخیر چنین بر میآید که جامعۀ ما به بالنده کردن چهرههای سکولار دیگر هم گرایش یافته که بتوانند الگوی ملیت و فرهنگ ایران باشند.
به نظر میرسد که پس از کاوشهای محققانۀ شادروان ایرج افشار دربارۀ محمدعلی فروغی، عرف رسانهای ما او را به عنوان سرنمون فضیلت و سیاست پذیرفته باشد. در واقع فروغی یکی از پیشگامان اندیشۀ خود باوری در عین رواداری، و توجه بهِ افکار عمومی ست. او کار خود را از مترجمی و معلمیِ علوم طبیعی آغاز کرد و به جایگاه پرثمرترین چهرۀ سیاسی و فرهنگی کشور در زمان خودش رسید. او با داشتن آشنایی با فرهنگ و فلسفۀ غرب به ترجمۀ طبیعیات از کتاب شفاءِ ابن سینا از زبان عربی دست زد، با تأسیس دانشگاه تهران و فرهنگستان توانایی خود را در هضم دو جهان فرهنگی اسلام و غرب نشان داد. از نظر سیاسی او توانست در برابر موج خروشان آشفتگی، فرار عمومی، و بدنام کردن اشخاص در شهریور 1320 بایستد و بگوید: «آرامش خود را حفظ کنید. میآیند و میروند، به ما کاری ندارند. این روزها نیز بگذرد و کشور به سیاق سابق طیّ مسیر میکند.»۴
مهم رفتار دموکرات منشانۀ او با مجلس شورای ملی آن زمان است. او در نخست وزیری شش ماههاش احترام و استقلالی به رأی این مجلس داد که هرگز در دورههای پیش از او دیده نشده بود و پس از او هم تکرار نشد. البته همۀ این اوصاف را میتوان با دو اتهام «فراماسون» و «جدید الاسلام» – که در همان زمان از رادیوهای چپ و راست شنیده میشد – لجنمال کرد، اما من مطمئنم که روشنفکران امروز ما به آن حد از تجربه رسیدهاند که چنین جفاکاریها را نسبت به کارنامۀ اشخاص تکرار نکنند.
—————-
۱. احمد کاظمی موسوی، نگاهی به نهادهای سنّتی و آیینهای بومیِ ایران، ۱۳۶۹، نشر آگاه.
- William O. Beeman, Language, Status and Power in Iran (Indiana University Press, Bloomington, 1986), p.32.
۳. بنگرید به سید محمد علی جمالزاده، حلقیات ما ایرانیان (تهران:کانون معرقت ۱۳۶۳) ص ۸۳.
۴. باقر عاقلی، ذکاء الملک فروغی، ۱۳۷۰، انتشارات علمی، ۱۴۷.