گفتگویی با دکتر حسین قنبری، کاشف و دانشمند داروسازی

شاهرخ احکامی

مدتها بود که دنبال فرصتی بودم تا گفتگویی با شما داشته باشم. در جستجوی کارهای درخشان و تحقیقات علمی و درمانی شما، به منابع زیادی برخورد کردم که از هر جهت قابل تحسین است. گفتگویمان را با آشنایی از وضع خانوادگی، دوران کودکی، و تحصیلات ابتدایی تا دانشگاهی شما آغاز میکنیم.

با درود و سپاس از دکتر شاهرخ احکامی، سردبیر «میراث ایران».

من در یک دهکده کوهستانی در حوالی اصفهان متولد شدم. قبل از یک‌سالگی خانواده‌ام در پی زندگی بهتر به حومه تهران کوچ کردند. تا آنجا که من بعدها شنیدم، پدرم در کارش صدمه بزرگی دید و علت آن هجوم ارتش خارجی به باغ‌های میوه در اجاره بود. هرچه قابل استفاده و یا قابل خوردن بود به زور صاحب شدند و قحطی در آن زمان مزید بر علت بود. این‌ها همه در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد و این رویدادها باعث شد که بار دیگر کوچ کنند و این بار به شهر قم.

تحصیلات ابتدایی من در قم بود. از مکتب شروع شد و بعد به دبستان فردوسی. در دبستان مورد محبت خاص مدیر و ناظم و معلمان بودم و همیشه مبصر کلاس . در امتحان نهایی و سراسری در تمام شهر رتبه اول شدم. سال اول متوسطه را دبیرستان حکمت در قم بودم. در تابستان بعد از کلاس هفتم، با اجازه پدرم از خانواده جدا و در تهران ساکن شدم و به دبیرستان مدرس رفتم. هزینه زندگی‌ام را با فروش شیر، کار در لبنیاتی و تدریس خصوصی تأمین می‌کردم. تمام دوران تحصیل رتبه اول بودم. برای سیکل دوم، در امتحان ورودی دانشسرای شبانه‌روزی مامازن  شرکت کردم و بازهم با بالاترین نمره قبول شدم. البته دانشسرا شبانه‌روزی بود و تمام هزینه از جمله غذا، لباس و لوازم‌التحریر و کتاب را شامل می‌شد.

تحصیلات عالی خود را در کجا شروع و به اتمام رساندید؟

بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشسرا در وزارت کشاورزی مشغول به کار شدم و یک بورس یک ساله هم در ژاپن بودم. در این مدت یکی از مشاوران آمریکایی در ایران با توجه خاصی مرا راهنمایی کرد تا به دانشگاه آمریکایی بیروت بروم. این دانشگاه یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا محسوب می‌شد و سالی چهار بورس به شاگردان ممتاز ایران می‌داد. بازهم شانس با من یاری کرد و بین هزاران داوطلب با بالاترین نمره به گرفتن این بورس نائل شدم. ناگفته نماند که زبان انگلیسی را با خودآموزی یاد گرفته بودم.

قبل از رفتن به بیروت در سال ۱۹۶۶، با یکی از شاگردان تدریس خصوصی‌ام پس از هفت سال ازدواج کردم. این ازدورج و بورس دانشگاه آمریکایی بیروت زندگی و آینده مرا به طور کلی تغییرداد.

بازهم در دانشگاه، هر سال رتبه اول بودم و با جوایز معتبری فارغ‌التحصیل شدم. پسربزرگ‌مان در سال اول دانشگاهم در بیروت به دنیا آمد. در مدت تحصیل دو مقاله در مجله‌های علمی بین‌المللی به چاپ رساندم و یک مقاله هم در کنفرانس (SOS)در واشنگتن به عنوان بهترین مقاله در خاورمیانه قبول شد که تمام هزینه مسافرت ما به آمریکا راتأمین کرد.

در آمریکا در چه رشتهای تحصیل کردید و چرا این رشته را انتخاب کردید؟

در سال آخر دانشگاه، ژانویه ۱۹۷۰، از بخت خوش از دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا پذیرش گرفتم با پرداخت تمام هزینه‌ها و ماهانه‌ای که خانواده سه نفری‌مان را تأمین می‌کرد. رشته تحصیلی را بیوشیمی انتخاب کردم که در آن زمان رشته جدید و مشکلی به حساب می‌آمد. من در آن موقعیت، آینده علم را در این رشته می‌دیدم. تحقیقات فوق لیسانسم روی سلول‌های قلب بود و بر اساس آن شرکتی یک داروی قلب درست کرد که نهایتاً برای تقویت جنسی اثر بهتری داشت و «وایگرا» به بازار رفت. فیلمی هم از طرز کشت سلول قلبی درست کردیم که در فستیوال فیلم‌های علمی پراگ جایزه دوم را گرفت.

درجه دکترای بیوشیمی را در سال ۱۹۷۵ دریافت کردم. تا آن موقع فرزندان دوقلوی‌مان هم به خانواده اضافه شده بودند.

اولین بار بعد از پایان تحصیلات در کجا مشغول به کار شدید؟

پس از اتمام تحصیل، به ایران برگشتیم و در دانشگاه صنعتی شریف که آن موقع آریامهر نام داشت شروع به کار کردم و در طرح، برنامه‌ریزی، و تأسیس دانشگاه صنعتی اصفهان شرکت داشتم و همانجا هم تدریس کردم. همسرم هم در دانشگاه مسؤول دفتر بورسیه‌ها بود.

در سال ۱۹۷۸ به آمریکا برگشتیم و برای مدتی در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا کار کردم وبعد به دانشگاه فلوریدا رفتم. همسرم از دانشگاه فلوریدا با درجه MFA فارغ‌التحصیل شد و در بخش هنر به تدریس پرداخت.

چند سال در شرکت Abbott کار کردید و چرا آن را ترک کردید؟

از آنجا که من همیشه می خواستم که کارم نهایتاً به بشریت کمک کند، در سال ۱۹۸۲ به کمپانی بزرگ Abbott پیوستم. در مدت ده سال خدمتم تجربه‌های مفید و مؤثری کسب کردم. در آن مدت تیم ما موفق شد که داروی Lupron را کشف و تولید کند که تا هم اکنون داروی هورمنی معالجه سرطان پروستات است و همچنین داروی Survanta یکی دیگر از کارهای پر نتیجه من در شرکت Abbott بود. این دارو هنور هم داروی انتخابی برای نجات کودکان زودرسی است که ریه نارس دارند و نمی‌توانند بدون کمک تنفس کنند. با یک بار استفاده از این دارو کودک نارس جان تازه می‌گیرد و بدون کمک و به طور طبیعی تنفس می‌کند. هر دو این داروها بیشتر به یک معجزه شبیه است و صدهاهزار نفر را از مرگ حتمی نجات داده است. بنا به تشخیص Abbott، نقش من در کشف و تولید و به ثبت رساندن این دو دارو حیاتی بوده است.

علاوه بر کشف دارو، در رشته تشخیص بیماری‌های روانی و مغزی بسیار فعال بودم. علاوه بر سه راه تشخیص بیماری‌های روانی که به بازار رفت، تشخیص بیماری آلزایمر هم بسیار مورد توجه قرارگرفت. مقاله با نام مؤلف اول حسین قنبری در «جاما» چاپ شد و بعدها حداقل به سه زبان ترجمه شد. خبر این واقعه در روزنامه‌ها و مجله‌های متعددی درج و از رادیو و تلویزیون‌ها پخش شد. ارزش سهام Abbott براثر این فعالیت‌ها ۱۱درصد صعود کرد. در ماه‌های پس از این در مؤسسه‌های متعدد و کنفرانس‌ها به عنوان سخنران دعوت شدم. در ضمن دو سال پشت سرهم به عنوان یکی از بهترین دانشمندان محقق آلزایمر انتخاب شدم. برای هر یک از دو اختراع کلیدی در این رشته، Abbott فقط یک اسکناس یک دلاری به من هدیه کرد که هنوز هم این دو تا یک دلاری را در جیبم حمل می‌کنم.

پس از ده سال تجربه در Abbott به این فکر رسیدم که اگر خودم مستقیماً فعالیت کنم و افرادی را برای پروژه‌های خود برای سرمایه‌گذاری قانع کنم، می‌توانم بیشتر خدمت کنم. و من اولین عضو افتخاری انجمن «ول وایلر» بودم که از کمپانی به امید آینده‌ای پربارتر استعفا دادم. در این موقع Abbott ۵۵هزار کارمند داشت و تعداد خیلی معدودی به عضویت این انجمن نائل می‌شدند و تا آخر عمر زندگی‌شان تأمین بود. همه فکر می‌کردند من ریسک بزرگی می‌کنم به جز همسرم که با اعتماد به من، با این تصمیم موافقت کرد.

در اولین شرکت تحقیقاتی که تاسیس کردید، چه کارهایی انجام دادید و بعد چه شد؟

اولین شرکت تحقیقاتی که پس از Abbott بنا کردم  Molecular Geriatrics  بود که به کمک پروفسوری از دانشکده آلبرت اینشتاین برای ادامه فعالیت در رشته آلزایمر و دیگر بیماری‌های مغزی پیری بود. یک گروه سرمایه‌گذار نیویورکی ۲۵ میلیون دلار پول اولیه را گذاشت. ازنظر علمی نتیجه‌های بسیارخوبی داشتیم ولی سرمایه هنگفتی برای ادامه فعالیت و به ثبت رساندن دارو لازم بود. ولی سرمایه‌گذار اصلی کمپانی با دولت مساله‌ای داشت و امکان ادامه نبود. فعالیت خود را در شرکت بعدی به نام Nymax ادامه دادم که این شرکت به بازار بورس رفت و هنوز هم ادامه دارد.

در شرکت جد ید چه کشفیات و دستاوردهای تازهای داشتید؟

در آوریل ۱۹۹۹، من و پسرم کسری،که با من کار می‌کرد، شرکت جدیدی بنا گذاشتیم و هدف این بود که فقط در رشته‌هایی فعالیت کنیم که دیگران در آن موفق نبودند. اسم شرکت را Panacea Pharma گذاشتیم و دو رشته را مورد نظر قرار دادیم، بیماری‌های مغزی و سرطان.

همان‌طور که انتظار می‌رفت ، سرمایه‌گذاران بیشتر سرشان را تکان می‌دادند تا دست‌شان را که چک بنویسند. در هر حال توانستیم عده معدودی را قانع کنیم تا به ما بپیوندند. نزدیک ده میلیون دلار از ژاپنی‌ها و مقدار قابل توجهی از اروپایی‌ها و مسلماً از آمریکا و آسیای شرق میانه در طول سال‌ها سرمایه وارد شرکت شد. همچنین توانستیم مقدار بسیار قابل توجهی بودجه از طریق غیرسهامی از NIH و نظیر آن تأمین کنیم. در سال ۲۰۰۴ شرکت ما در بین تمام شرکت‌های تازه تأسیس ایالت مریلند به عنوان بهترین انتخاب شد. و در سال ۲۰۰۷ متد تشخیص سرطان ریه شرکت ما جزء ده کشف بزرگ در رشته طبی شناخته شد و مجله تایمز آن را در سال ۲۰۰۷ اعلام کرد. جالب این که نُه کشف دیگر توسط شرکت‌های چند میلیارد دلاری انجام شده بود. همچنین داروی واکسن درمانی، در این شرکت با نتایج شگفت‌آور از طرف سازمان غذا و دارو به فاز یک و دو رسید.

این شرکت در فوریه امسال در روز جهانی سرطان به بازار بورس «نزدک» رفت و ۱۵۰ میلیون دلار سهام در روزهای اول فروخت و کل ارزش سهام ما ‌به بالای ۶۰۰ میلیون رسید. با اینکه من در نوامبر ۲۰۱۹ در سن هشتاد و یک سالگی از ریاست هیأت مدیره و مدیر علمی این شرکت کناره گرفتم و بازنشسته شدم، این شرکت هنوز بسیار فعال است و شکل تازه‌ای به خود گرفته است و از سه سال پیش به Sensei تغییر نام داد.

از آنجا که توبه گرگ مرگ است، من و پسرم در ژانویه ۲۰۲۰ دو شرکت جدید تأسیس کردیم، یکی تنور (Athanor)و دیگری آتوسا (Atoosa). تنور همان تنور کیمیاگران است که قرن‌ها در خدمت پژوهشگران زمان بود. این شرکت روی بیماری‌های برونی، درمان و پیشگیری آنها کار می‌کند. بیماری‌های برونی Zenomaladies بیماری‌هایی هستند که عامل آنها خارجی و برونی مانند بیماری‌های ویروسی و میکربی است. نمونه بارز و امروزی آن، این کوووید – ۱۹ است. ما هفت نوع واکسن و دو نوع دارو برای آن کشف کرده‌ایم که در دراز مدت استفاده خواهد شد و هم اکنون به عنوان یک الگو مورد توجه سازمان‌های مهمی قرار گرفته‌اند.

و اما آتوسا که نام اولین بیمار سرطان پستان است که در تاریخ هر دو پستان خود را برید و قهرمان کتاب سرطان امپراتور تمام بیماران است. شرکت آتوسا روی بیماری‌های درونی Auto Maladies کار می‌کند. این بیماری‌ها از خودمان و درون خودمان است مثل سرطان. در این شرکت یک واکسن درمانی و یک ایمن درمانی سرطان کشف کرده‌ایم

از زمان شروع فعالیت این دو شرکت، پنج اختراع ما برای تصویب به اداره اختراعات تحویل داده شده‌اند. تعداد قابل توجهی داوطلب سرمایه‌گذاری در این دو شرکت که هر دو فعال‌ هستند، شده‌اند. تیمی که سال های سال با ما کار کرده است در این دو شرکت در مریلند مشغول است.

در این سالهای طولانی کاری و تحقیقاتی، اختراعات بسیار داشتید و بسیاری از آنها به نام شماحق ثبت مالکیت معنوی دریافت کردند. صدها مقاله از شما منتشر شده است و سمینارهای بسیاری با حضور شما ضبط شدهاند. این همه کار را چطور در طول ۲۴ ساعت شبانه روز انجام دادهاید؟ وقت کم نمی آوردید؟

تحقیقات و کشفیات ما در سال های درازی انجام شده‌اندو افراد زیادی هم با من همکاری کردند. مسلماً صدای یک دست نبوده است. نکته مهمی که باید ذکر کنم، این که من آینده‌نگرم و گذشته را گذشته به حساب می‌آورم و چندان برایم جذاب نیست. اما جالب این است که دیگران یادآور آنها می‌شوند. یکی از اسیستان‌های من می‌خواست بایگانی کارهای گذشته را برای ثبت رکورد به او بدهم. وقتی متوجه شد که ندارم، شروع به جمع‌آوری آنها کرد. بعد به من گفت که اشتباه بزرگی کرده و به قول او کاری بود تمام نشدنی. یک مورد جالب از آنها یکی از مقاله‌های ما بود که تا به حال ۱۴۸۱ بار مورد مرجع قرار گرفته و یک رشته تحقیقی جدید ایجاد کرده است. هزاران نفر تحقیقات خود را بر اساس این مقاله انجام داده‌اند و تعریف حقیقی پیشکسوت را به خود گرفته است. این مقاله درباره بیماری مغزی آلزایمر است.

کدامیک از داروهای تولید شده در نتیجه تحقیقات شما تا به حال به بازار آمدهاند و آخرین دارویی که برای سرطان تولید کردید، دارای چه ویژگیهایی است؟

در جواب‌های قبلی به طور خلاصه به آنها اشاره کردم و تکرار آ‌ن زیاد کمکی به خوانندگان نمی‌کند. من از این فرصت استفاده می‌کنم وفلسفه خودم را در کار توصیف می‌کنم. موقع شروع یک برنامه و پروژه من فکر تمام کردن آ‌ن نیستم.البته فکر می‌کنم اگر با شانس بسیار کمی موفق بشویم که کمکی به بشریت شده است و اگر هم در نیمه‌های کار ماندیم کار ما چقدر در آینده برای دیگران کمک و راهنما خواهد بود. دیگران کاشتند و ما خوردیم و ما می‌کاریم که دیگران بخورند. این برای من دستورالعمل روزانه است و نه یک ضرب‌المثل.

من و تیمم هر موفقیت کو چک و هر قدم به پیش را جشن می گیریم و موفقیت هر عضو تیم موفقیت همه اعضای تیم است. برای مثال من از تمام شدن هر کلاس خوشحالم اما از کلاس اول فکر سال آخر دوره دکتری کردن زیاد عاقلانه نیست.

و اما راجع به آخرین داروی سرطان. این دارو واکسن درمانی است. هدف این واکسن یک پروتئین خودی است که از زمان رشد نطفه استفاده شده و پس از زایمان دیگر نیازی به آن نداریم تا که روزی سلول های ما به طور اشتباهی این آنزیم رادوباره تولید کنند و شروع به تقسیم و رشد خارج ازکنترل، که تعریف سرطان است.

هدف ما مهار کردن سلول‌های خارج از کنترل بود و نه نابود کردن آنها. چون سلول‌ها خودی هستند، حمله به آنها حمله به خود است. بیش از یک قرن پیش کشف شد که چگونه عامل میکروبی و ویروسی را می‌توان مهار کرد و حتی به بدن حافظه داد که حتی در آینده آماده دفاع باشد. همه با واکسن آشنا هستیم.

سؤال این است که با عوامل خودی چگونه رفتار کنیم. چون بدن ما ظرف میلیون‌ها سال طوری تربیت شده که به خودی حمله نکند و اگر این موضوع پیش بیایید مریضی درمان‌ناپذیر بدی خواهد شد. بیمارهای‌خودایمنی.

مسأله بغرنج این بود که چگونه می‌توانیم برای یک عامل خاص که خودی است، ایمنی ایجاد کنیم و بدن را «گول» بزنیم. اول چندین فرضیه را در نظر گرفتیم که بدن چگونه خودی را از غیرخودی تشیخص می‌دهد. هرچند این ساده به نظر می‌آید ولی چندین میلیون عامل می‌توانند در هر اتفاق در کار باشند. مهم‌ترین واقعیت این است که باید مثل ملکول‌های بدن فکر کنیم نه مثل تجربیات شخصی خودمان. دید باید دید ملکول‌ها باشد و چون امکان زیاد است، حل مشکل باید با آزمون و خطا همراه باشد و سال‌ها پشتکار لازم دارد. من در جوانی سعی می‌کردم معادلات خیام را به عنوان تفریحات سالم حل کنم و گاهی خواب و زندگی نداشتم. ولی یک موفقیت کوچک برایم فتح بزرگی بود. و اگر راهی کار نمی‌کرد به نحوی در آینده به من یاری می‌داد. نهایتاً ما توانستیم علیه یک عامل خودی واکسن بسازیم بدون هیچ اثر سوء جانبی و با اجازه سازمان غذا و دارو در انسان آزمایش کنیم. این رشته سر دراز دارد.

علاوه بر مدیریت و اداره دو کمپانی مهم و کشفیاتتان، همزمان در کارهای دانشگاهی و تدریس هم با علاقه کار کردهاید؟

پس از اتمام دوره دکتری به عضویت علمی دانشگاه‌ها نایل شدم. از جمله دانشگاه آریامهر، دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا، دانشگاه فلوریدا و بعدها استاد مدعود در دانشگاه جورج واشنگتن. من هیچ‌وقت تحقیق را به‌خاطر تحقیق انجام نمی‌دادم بلکه برای قابل استفاده بودن نتیجه آن. حتی در دوران پژوهش برای تز دکتری، که گاهی از آن انتقاد می‌شد. ولی برای من چیز دیگری معنی نداشت. بنابراین فکر می‌کنم کار و فکر من همیشه در یک خط بوده‌اند اما در محل‌های مختلف.

لطفاً کمی هم ما را با خانواده، همسر هنرمند و فرزندانتان آشنا کنید؟

خانواده من از همسرم شروع شد. زندگی من دو فصل دارد یکی قبل از ازدواج و دیگری بعد از ازدواج. همسرم یک شریک کامل و فعال در تمام موارد بود. هرچه راجع به من گفته می‌شود درباره ما است. در حقیقت زندگی من موقعی شروع شد که همسرم به آینده اعتماد کرد و قدم به قدم و بی‌دریغ و بدون وقفه تا کنون بیش از ۵۵ سال از من حمایت کرد. ایشان را باید در دو شخصیت دید: همسر حسین، و مهین. سوای شراکت با من خود ایشان در کار هنری و اجتماعی موفقیت‌های چشمگیری داشته‌اند. و اما فرزندان. ما سه فرزند داریم که هر سه در غربت متولد شده‌اند. پسربزرگ‌مان رضا در بیروت وقتی سال اول دانشگاه بودم، در اولین سالروز ازدواج‌مان به دنیا آمد.

از دبیرستان لیبرتی‌ویل فارغ التحصیل شد و تمام جایزه‌های آن سال را دریافت کرد. و بعد مهندسی الکترونیک را تمام کرد،بازهم با بالاترین درجه و تمام جایزه‌ها، منجمله جایزه چرچیل که بورس کامل دانشگاه کمبریج انگلستان بود. ضمناً بورس ONR برای تحصیل دکتری در MIT. همه این‌ها تا ۲۴ سالگی. رضا دو دختر دارد که همیشه در تحصیل خود نمونه بوده‌اند. فرزندهای بعدی ما دوقلو بودند لیلا دختر و کسرا پسر. لیلا پس از فارغ‌التحصیلی، اکنون در سازمان غذا و دارو شغل مدیریت دارد و از جوان‌ترین مدیران به حساب می‌آید. کسرا از نوجوانی با من کار کرد و بنیان‌گذار شرکت یاناسیا و شرکت‌های بعدی با من بود. در ضمن در کارهای هنری بسیار موفق است و چندین کتاب تألیف کرده است. لیلا هم فرزند دوقلوی پسر و دختری دارد که هم در درس و هم ورزش بسیارموفق هستند.

همسرم و من داشتن فرزندان‌مان را بزرگ‌ترین موفقیت در عمر خود می‌دانیم.

از خاطرات تلخ و شیرین زندگیتان هم برایمان نقل کنید.

خاطره تلخی به یاد ندارم. شاید از بخت خوش بوده و یا انتظارات و توقعات پایین. ولی خاطرات اسف‌انگیز زیاد بوده است. بهترین مثال مواردی است که قادر نبودیم در شادی و غم دوستان و فامیل شرکت کنیم و یا در موقع نیاز آنها دستمان کوتاه بوده است. باتوجه به اینکه ما بیش از ۵۵ سال از وطن دور بوده‌ایم،این خاطره‌ها بسیار زیاد ند… خاطرات شیرین من بیشتر افتخارآمیز به حساب می‌آید. از ابتدا یک خاطره فراموش نشدنی روزی بود که من و همسر آینده‌ام برای گرفتن نتیجه بورسیه دانشگاه بیروت به وزارت علوم رفتیم و یک فرد آمریکایی روی صندلی ایستاد و نام چهار نفر را با صدای بلند خواند. من به خانم جوان همراهم قول داده بودم که اسم مرا اول بخوانند. او خودش اسم مرا با لهجه شدید آمریکایی شنید. بلافاصله به قنادی نزدیک رفتیم و برای او شیرینی خریدم. هیچ کلامی در این مورد بین ما رد و بدل نشد ولی همه چیز گویا بود.

خاطرات شیرین دیگر من از روزهای افتتاح نمایشگاه کارهای مهین قنبری است که به عقیده من روز افتخارآمیزی برای هر هنردوست و ایران دوست بود.

سخنرانی ولد‌یکتوریان رضا پسرم در دانشگاه ایلینویز هم جزء خاطرات خوب بود. بعدها دانشگاه این سخنرانی را به شکل یک جزوه چاپ کرد. از نظر حرفه‌ای اولین تزریق داروی‌مان (واکسن درمانی) به اولین مریض. باید اذعان کنم که شب قبل از آن لحظه‌ای نخوابیدم.

چه پیامی برای نسل جوان دارید و آینده ایرانیان را در درون و بیرون مرز چگونه میبینید؟

پیام من برای نسل جوان بسیار ساده است. بشریت به امید شما است. کافی است که دنیا را کمی بهتر از آنکه تحویل گرفته‌اید تحویل بدهید. هیچ عذری قابل قبول نیست و نسل‌های بعد وابسته به شما هستند. اگر من توانستم این کار را انجام دهم شما امکانات خیلی بیشتری دارید و احتمال موفقیت بیشتر.

آینده هر جامعه و کشوری بستگی به افرادش دارد. من ایرانیان را به طور کلی پراستعدادتر و با‌هوش‌تر می‌بینم و اطمینان دارم که به نحوی ایرانی وایران در دنیای آینده و پیشرفت آن سهم بزرگی خواهند داشت. و در تاریخ این موضوع بارها به اثبات رسیده است. به امید روزهای بهتر برای میهن‌مان و هم‌میهنانمان.

با آرزوی موفقیتهای بیشتر، سپاس از قبول این گفتگو و وقتی که برای ما گذاشتید.

من هم از شما به خاطر فرصتی که برای گفتگو با خوانندگان ‌تان در اختیار من گذاشتید سپاسگزارم.