فریده معتکف
مولانا برای تکامل انسان عشق سماع وموسیقی را اساس قرار داد ه است واز این راه بینشهای تنگ وخشک شریعتمداران را به هیچ گرفته است و از سوی دیگر با افزودن ماهیتی الهی به این سه پدیده بدیع طبیعتاً تحول دینی ایجاد کرده است.
به نظر مولانا عشق از اوصاف الهی است. انسان به هر کس وهر چیزی که میخواهد عشقورزی کند این عشق بهواقع هستی مطلق است.
از این رو عشق خواه حقیقی وخواه مجازی باشد انسان را به واقعیت سوق میدهد. مولانا بجای ترس از خدا که در شریعت است و در برابر حال مؤمن که پیوسته در خوف و رجاست، عشق به ذات باری را نشانده و به یاری این عشق عبد را به مقام الوهیت رسانده و در عین آنکه عشق مجازی را به دلیل آن که انسان را به عشق واقعی میکشاند پذیرفته، به عقیده وی عشق مجازی تنها بدان جهت که وسیلهای برای رسیدن به حقیقت است و شاید از آن رو که ضعف بشری را از یاد میبرد قابل قبول است.
این را باید توضیح داد هیچگاه چون اوحدالدین و شیخ فخرالدین عراقی دل به جوانان خوبرو نبسته بود ودر پناه تصوف به تعبیری سهل جمال مطلق را در آیینه جمال مقید تماشا نمیکرد. او اسیر عشق غیرطبیعی نشده بود.
شمس نیز بهشدت با ضلالت جنسی ،که مخصوصاً بین بزرگان اهل تصوف سخت اشاعه داشت، مخالف بود. در مبحث زندگانی شمس اعتراض وی به اوحدالدین آمده است….روزی در خدمت مولانا از اوحدالدین کرمانی سخن میگفتند که مردی شاهدباز بود، اما پاکباز بودی. مولانا فرمود کاشکی کردی و گذشتی …مولانا هم در دیوان و هم در مثنوی این دلبستگی را شدیداً نکوهش میکند.
علت اصرار ما در این مورد آن است که برخی ابراز علاقه مولانا را بر شمس وارونه تعبیر میکردند. نکتهای که اینجا باید ذکر کرد اشعاری است که در ادبیات کلاسیک شرق برای محبوب سروده شده، خواه برای شیخ یا مرید شاعر قامت ممدوح را به سرو آنهم سرو ناز؛ ابرو را به کمان؛ نگاه را به خنجر؛ مژگان را به تیر؛ رخ را به آیینه؛ زلف را به شب؛ و لب را به چشمه آب حیات تشبیه میکند، پیوسته در حسرت وصال خواهد سوخت یا از فراق بهحالت مرگ خواهد افتاد.
افرادی که به اسلوب این ادبیات واقف نباشند، حق دارند که ممدوح را معشوق جهان و دوستدار وصال عاشق دلسوخته بپندارند، اما همانطور که گفتیم شیخ را با همین اسلوب مدح میکنند؛ درویش را هم و پادشاهان نیز با این تشبیهات ستایش خواهند شد و وزیران هم.
عشق واقعی در نظر مولانا علقهای است که به انسان کامل ابراز میشود و یا کمال خویش را در وجود او مییابد و به محض اینکه حالت جذبه فرو کش کرد، عشق پهنه دنیا را میپوشاند و تمام انسانها حتی تمام جانوران را در بر میگیرد و خیر جمال خوبی، کمال وحدت را آماج قرار میدهد.
تمام اوراق حیات مولانا پیوسته دارای این نشاط عالم شمول ومتعالی بود:
جمله معشوق است عاشق پردهایی
زنده معشوق است و عاشق مردهایی
…
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پروای او
عشق یگانه اکسیری است که انسان را به مقام انسانیت میرساند و او را از حرص و کبر و هستی و انسانیت میرهاند:
هر که را جامه زعشقی چاک شد
او زحرص و جمله عیبی پاک شد
…
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای دوای جمله علتهای ما
…
آیا عشق مجازی در وجود مولانا نبود؟مولانا که قدم به قدم به سوی تکامل میرفت و زمان به زمان به کمال نزدیکتر میشد …شاید روزگاری هم به آتش عشق مجازی سوخته و افروخته باشد. آن طبیب الهی در نخستین حکایت مثنوی خیلی به شمس شباهت دارد و آن عشق مجازی که پیش از آمدن طبیب مطرح شده گویی ماجرایی است که خود مولانا از سر گذرانده است.
اگر این نکته مد نظر قرار گیرد که مولانا حکایت را با مصراع خود حقیقت نقد حال ماست آن …آغاز کرده است، این حدس محکمتر میگردد. اما او در عشق نیز متحول بوده و مراحل تکامل را طی کرده است. چنانکه در بیتی احاطه و شمول این عشق را بیان داشته است:
غرق عشقیام که غرقست اندرین
عشقهای اولین و آخرین
او پیوسته زمزمه میکند:
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
بنابر این آنچه او از وصل و فراق گفته با آنچه خطاب به معشوق سروده، همه از این دیدگاه با یک مورد بررسی قرار گیرد:
مولانا در قرن هفتم اوضاع سیاسی و اجتماعی و علمی اناطولی
اوضاع سیاسی قرن هفتم هجری که مولانا در آن عصر زیسته و بالیده بود، از بدترین دورههای سلجوقیان آسیای صغیر است. روزگار عزالدین کیکاووس اول که پس از غیاثالدین کیخسرو اول به سلطنت رسیده بود با آشوب و ستیز بهسر آمد. دوران سلطنت علا الدین کیقباد با وجود ایلغار مغول درخشانترین سالهای امپراطوری لرزان و در حال سقوط سلجوقیان بهشمار میرود. علاالدین قلاع قونیه وسیواس را مرمت کرد و علاییه را به تصرف درآورد و برای دفاع و محافظت از جان خلیفه به موصل لشکر کشید وبا جلالالدین خوارزمشاه که موجب خستگی مفرط مغولان شده بود به جنگ پرداخت، سعی میکرد مردم احساس آرامش داشته باشند.
غارت کاروان مغول از طرف خوارزمیان و قتل رسولان آنان سبب شد، سپاهیان مغول که شرق را به تصرف درآورده بودند و دیگر کاری در آن سامان نداشتند، بهسرعت روانه بخشهای غربی شوند. پس از غلبه بر خوارزم و عراق اناطولی در برابر آنان قرار گرفت و رود گروهی از خوارزمیان به اناطولی و همچنین عبور جلالالدین خوارزمشاه از این سر زمین موجب تسریع یورش سپاهیان مغول به آناطولی گردید مغولان که تا سیواس پیشروی کرده بودند، شهر را ویران کردند و به آتش کشیدند و همه چیز را تاراج کردند پیش از آنکه پای سپاهیان سلجوقی بدانجا برسد، شهر را ترک کردند. سپاهیان سلجوقی چون مغولان را نیافتند در سیواس به سر زمین گرجیان که با مغولان متحد شده بودند حمله کردند و با ویران ساختن آنجا بهزعم خود از سپاهیان مغول انتقام گرفتند.
پایه سیاست نابجایی که در مورد خوارزمیان اعمال شد و افول ستاره دولت سلجوقی را موجب گشت و نابود شدن آنان را سرعت بخشید نیز، در همین دوره نهاده شده است. علا الدین دستهایی از خوارزمیان را که در برابر مغولان گریخته و به اخلاط رفته بودند در جلگه ارز روم سکونت داد. مغولان تا با خبر شدند به آنجا حمله کردند و گروهی از مردم را کشتند. سپاهیان مغول به اخلاط رفتند. چند روزی در بیرون شهر اردو زدند و برگشتند از حاکم اخلاط خوارزمیان را که وبال مغولان شده بودند و میانه آنها را بهم میزدند، به شهر مرکزی قیصریه کوچانید. علاالدین هم ایالتهای ارزنجان،اماسیه،ولارنده را بهصورت اقطاع بهحکام محلی واگذاشت. این شاه از حمله مصریان جلوگیری کرد و شهر خربوط را تصرف کرد، برای ایجاد دولتی مستقل پیوسته در ستیز بود.
گفتیم طرفداران بابا اسحق و روستاییهای ترکمن، که مرید او بودند، بسیاری از جاها را گرفتند و وارد توفات و اماسیه شدند. بابا اسحق که در خانقاه خود در اماسیه اقامت داشت، حاجی ارمغانشاه او را دستگیر کرد و بر یکی از برجهای قلعه اماسیه به دار آویخت. ولی علیرغم میل ارمغانشاه با این عمل نه تنها شورش فرو کش نکرد، بلکه شدت بیشتری یافت زیرا باباییها به بیمرگی و جاودانگی بابا اسحق معتقد بودند. نبرد آغاز شد و در این نبرد ارمغانشاه کشته شد. سلطان به قباد آباد گریخت. از همانجا مرزبانان ارزروم را از اوضاع آگاه ساخت. سپاهیان امپراطوری که از ملیتهای گوناگون تشکیل شده بودند از ارزروم به سیواس و از آنجا به قیصریه آمدند. باباییها در جلگه مالیه در نزدیکی قیر شهر جمع شده بودند و ایلخیها و چارپایانشان نیز همراهشان بود. چون پیشاهنگان سپاه حکومتی را دیدند، چارپایان و زنان و کودکان خود را سپر ساختند و به نبرد پرداختند. اگر فرنگان ایستادگی نمیکردند اینبار نیز سپاه سلجوقی با شکست مواجه میشدند.
زنان باباییها در نبرد شرکت داشتند و با گفتن لالله الا الله، بابا رسول الله، جسورانه حمله میکردند. مقاومت فرنگان باعث شد که سپاهیان پراکنده بار دیگر گرد آمدند و سر انجام باباییها را شکست دادند. در این نبرد چهار هزار تن بابایی کشته شدند. سپاهیان جز زنان و اطفال، هر که را یافتند، کشتند. زنان و اطفال را بین خود تقسیم کردند. یک پنجم غنایم را به خزانه دادند و بقیه را بین خود قسمت کردند. سلطان نفس راحتی کشید با نغمه نوازندگان به بادهگساری پرداخت و به حکام هدیهها فرستاد و خلعتها بخشید.
اگرچه باباییها بهظاهر نابود شدند، ولی باباییهای دیگری مانند گییکلو بابا و همچنین بابا بکتاش ملقب به بابا رسولالله که سرآمد جانشینان بابا اسحق و سرور ابدالان و پیر قلندران شمرده میشد و از شهر بابا الیاس به سیواس و از آنجا به قیصریه آمده بود و به دنبال قتل برادرش منتش در شورشی جان داده بود، به صولجه قرایوک قیر شهر، که امروز حاجی بکتاش خوانده میشود، کوچید و آنجا ماند،از پیروان باباییها است.