نویسنده: مرتضی دهکردی
مقدمه:
موسیقی ایران هنر والائی است که در 150 سال اخیر جایگاه ویژهای در جامعه ایران به دست آورده است. در صفحات زیر برخی از بدایع این هنر و خلق و خوی برخی از هرمندان بزرگ بازتاب یافته است:
۱- انگیزه آفرینش ترانه «بیداد زمان»:
در سال 1383 که من از آمریکا به تهران رفته بودم، با لطف و معرفی استاد علی تجویدی روزی به خانه بیژن ترقی، شاعر و ترانهسرای نامدار رفتم و ساعاتی چند درباره موسیقی و ترانهسرائی معاصر ایران با وی به گفتگو پرداختم. مشهورترین اثر این هنرمند ترانهایست به نام «بیداد زمان» که آهنگ آن از پرویز یاحقی است و کلام آن را بیژن ترقی سروده است.
من انگیزه خلق این ترانه جاودانه را از ترقی سؤال کردم، گفت: در یک روز پائیزی من و آقای یاحقی با اتومبیل فولکس واگن من در شمیران رانندگی میکردیم. هوا ناآرام و منقلب بود و برگهای زرد پائیزی از شاخهها جدا میشد و روی شیشه اتومبیل میافتاد. برفپاککن ماشین مرتب برگها را از روی شیشه پاک میکرد. پرویز گفت اخیراً آهنگی ساختهام و دلم میخواهد شعر مناسبی روی آن بگذاری و بعد با آوای لطیف و دلنشین خود آن آهنگ را برایم زمزمه کرد. در همان لحظات برگ زردی که زیر برفپاککن گیر کرده بود مرتب بالا و پائین میرفت فضای غمانگیز پائیزی و ریزش برگها از یک طرف و جادوی موسیقی پرویز از طرف دیگر آن چنان مرا تحت تأثیر قرار داد که به فکرم رسید ترانهای در مورد این برگها و خزان زندگی خلق کنم. ترانهای که یادگار آن روز پائیزی و آن لحظههای جادوئی باشد و هر شنوندهای بتواند در عالم خیال آن مناظر رؤیاخیز را ببیند و به این ساعات و مناظر بیندیشد. و بلافاصله سرودم:
به رهی دیدم برگ خزان
پژمرده ز بیداد زمان
کز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو کرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پیک بلا بود
پرویز از این کلام بسیار شاد شد و در ساعات بعدی به کمک هم این آهنگ و ترانه را به اتمام رساندیم که با صدای خاطرهانگیز خانم مرضیه در رادیو اجرا شد و بر دلها و جانها نشست.
۲- معجزه موسیقی:
در سال 1333 که من در شهر ساری به معلمی اشتغال داشتم. روزی «مهدی تاکستانی» نوازنده شیرینپنجه و چیرهدست تار را در خانه یکی از دوستانم به نام احمد فامیلی دیدم و چند شب و روز با هم گذراندیم. وی داستان زیر را برای ما تعریف کرد:
در سال 1321 خورشیدی من با اتوبوس از شیراز به اصفهان میرفتم. در آن سالها به علت اشغال ایران وسیله ارتشهای بیگانه، در بسیاری از مناطق ایران آشوب بود، راهها بسیار نا امن و سفرها با خطرات بسیار انجام میشد. در بسیاری از موارد اتومبیلها وسیله راهزنان که به آنها «قطاعالطریق» میگفتند مورد حمله قرار میگرفت و اموال مسافرین غارت میشد و غیر از پیراهن و لباس زیر، همه اموال مسافران به غارت میرفت.
راهزنان معمولاً در کنار پیچ و خم جادهها کمین میکردند و وقتی اتومبیلی از دور میدیدند، تعدادی سنگهای بزرگ روی جاده میریختند و ماشینها ناچار به توقف میشدند. آنگاه راهزنان با سر و روی پیچیده و تفنگ و دشنه به دست با داد و فریادهای وحشتآور مسافران را به اطاعت از خود دعوت میکردند. مقاومت در برابر آنها بسیار خطرناک بود و احتمال داشت که دست به اسلحه ببرند و به اعمال خشن بپردازند.
3-2 ساعت از شیراز دور شده بودیم که اتوبوس به یکباره توقف کرد و آنچه انتظار نداشتیم به وقوع پیوست. یکی از راهزنان دستور داد همه پیاده شده و از دستورات آنها اطاعت کنیم. بیرون که آمدیم به همه ما دستور دادند همه بستهها و لباسهای خود را به آنها تحویل دهیم. وقتی مرا لخت میکردند، من جعبه تارم را که ساخت «یحیی» بود در بغل گرفته و ترس بسیاری بر همه وجودم غلبه کرده بود.
فکر میکردم که اگر لباسها و مختصر پولی که همراه داشتم ببرند مهم نیست. خدا کند سازم را از من نگیرند و یا آن را نشکنند.
یکی از دزدان از من پرسید این چیست؟ گفتم تار است. آنها جعبه را گرفتند و چند دقیقهای با هم گفتگو کردند و مرا از دیگر مسافران جدا کرده و به راننده دستور دادند حرکت کند. آنگاه دستها و چشمهای مرا محکم بستند و روی اسب و یا قاطری سوار کردند و به همراه بردند.
ترس و وحشت فوقالعادهای همه وجود مرا فرا گرفته بود و افکار و توهمات شوم یک لحظه مرا راحت نمیگذاشت، آنچنان ترسیده بودم که دندانهایم مرتباً به هم میخورد و تردید نداشتم که مصیبت بزرگی در انتظار من است.
بعد از 8-7 ساعت به ایلی رسیدیم که چادرهای زیادی در گوشه و کنار برپا بود. آنها چشمها و دستهای مرا باز کردند و به چادری بردند و لباسهایم را به من دادند که بپوشم. آنگاه مرا به چادر خان بردند که رئیس قبیله و مشغول کشیدن قلیان بود.
خان از من خواست تا با مزقان خود برای آنها نوازندگی کنم. به تدریج ترس و ناراحتی من فروکش کرد و توانستم تا حدی اعصابم را کنترل کنم.
فکر کردم چون آنها از ایلات فارس هستند، قطعاً آهنگهای محلی شیرازی و دشتستانی را دوست دارند. شروع به نوازندگی کردم. گهگاه از زیر چشم به خان نگاه میکردم، متوجه شدم که وی و اطرافیانش از شنیدن این نغمهها بسیار لذت میبرند. ساعاتی طولانی برای آنها نوازندگی کردم. آنگاه مرا به چادری بردند که استراحت کنم. روز بعد و روزهای بعد نیز اکثر اوقات برای خان و خانواده و نزدیکانش نوازندگی کردم. نهایتاً پس از پنج شب اقامت در ایل قرار شد مرا آزاد کنند، همه وسائل مرا با مبلغ 50 تومان که در آن ایام پول هنگفتی بود به من دادند و اوائل شب به اتفاق سه نفر با اسب مرا به سمت جاده بردند.
دمدمههای صبح در نقطهای مرا پیاده کردند و گفتند اگر از این سمت بروی تا جاده شیراز اصفهان، راه چندانی نیست. بعد از حدود نیم ساعت راهپیمائی به قهوهخانهای رسیدم که گفتند اینجا «سیوند» است و من توانستم روز بعد با کامیونی که به اصفهان میرفت، سیوند را ترک کنم و دلهرهها و رنجهایم پایان یابد.
۳- از محراب تا مضراب:
محمود و جلال ذوالفنون از اساتید برجسته موسیقی معاصر ایران به شمار میآیند و هنر موسیقی در خانواده آنها جنبه تقدس دارد.
استاد محمود ذوالفنون از آهنگسازان و نتنویسان برجسته و نوازنده برجسته تار و ویلن بود و استاد جلال ذوالفنون از برترین چهرههای نوازندگی سهتار ایران محسوب میشد و بخشی از توسعه و تکامل موسیقی معاصر ایران، وامدار خلاقیتهای هنری این دو برادر است.
اجداد ذوالفنونها در شهر آباده، سالها در کسوت روحانیت به ارشاد مردم میپرداختند و بین مردم فارس حرمت و اعتبار فراوان داشتند.
سالها قبل پدربزرگ آنها تصمیم میگیرد که دو پسر خود را برای تحصیل علوم دینی به اصفهان بفرستد. با سلام و صلوات آنها به اصفهان میروند و قرار شد که در مدرسه صدر اصفهان به یادگیری علوم دینی بپردازند.
چند روز قبل از آنکه آنها به مدرسه صدر بروند تصمیم میگیرند که روزی به شهرک جلفا رفته و از دیدنیهای منحصر به فرد این شهرک بازدید کنند.
به هنگام عبور از کوچهها و میدانهای جلفا، صدای دلانگیز نغمهای به گوش آنها میرسد که یکی از دو برادر را به شدت مسحور میکند و دیوانهوار به خانهای میرود که آن آوای سحرانگیز از آنجا به گوش میرسید. آنجا کارگاه نجاری «یحیی» بود که بهترین تارهای ایران را میساخت. طنین لطیف این ساز آنچنان روح جوان را تسخیر نمود که بدون تأخیر تصمیم گرفت به جای درس طلبگی، به یادگیری موسیقی بپردازد.
در این راه او چه مذلتها و مرارتها و تحقیرها کشید، بماند. همه اهالی آباده وی را طرد کردند، خانوادهاش وی را از خود راندند، دوستانش وی را تنها گذاشتند ولی او تصمیم خود را گرفته بود و به نوشته بانو اقدس ذوالفنون (همسر محمود ذوالفنون)، «مضراب را بر محراب» ترجیح داد. آن طلبه جوان که هنر موسیقی را به خانواده ذوالفنون وارد کرد، پدر محمود ذوالفنون و جلال ذوالفنون بود که از برجستهترین هنرمندان دنیای هنر موسیقی ایران به شمار میآیند.
۴- بازسازی آثار هنری گذشته:
این داستان را هوشنگ ابتهاج (هـ. ا. سایه) سخنسرای بزرگ معاصر برایم تعریف کرد: زمانی که در دهه 1350 مدیریت موسیقی رادیو و تلویزیون را به عهده گرفتم بر آن شدم که برخی از آهنگها و ترانههای مشهور گذشته که سالها قبل، با ارکسترهای کوچک و بدون تنظیمهای هنری مطلوب اجرا شده و بخش اعظم لطافت و زیبائی آنها مکتوم مانده است را با استفاده از ارکستر بزرگ گلها و تنظیمهای مناسب، بازسازی کنیم.
نخستین اثر مشهوری که انتخاب کردیم، ترانه دلنشینی بود به نام: «به کنارم بنشین» که آهنگ آن را «مهدی خالدی» و شعر آن را رهی معیری سروده بودند و سالها قبل خانم «دلکش» آن را از رادیو اجرا کرد و دوستداران فراوان یافت.
خوشبختانه هنوز دلکش در قید حیات بود، از وی دعوت شد تا بار دیگر این اثر ماندگار را به مدد ارکستر بزرگ گلها اجرا کند و چنین شد.
بعد از چند روز که این ترانه از برنامه «گلچین هفته» پخش شد، روزی آقای خالدی به دفتر من آمد و با خشم بسیار گفت چرا دستگاه رادیو، بدون اجازه من که خالق این آهنگ هستم، آن را بازسازی کرده است؟ و گفت که خیال دارد از ما به دادگستری شکایت کند مگر اینکه مبلغ 100هزار تومان بابت حق امتیاز این اثر بدهید. من تعجب کردم و براین تصور بودم که وی برای سپاسگزاری نزد من آمده است که آهنگش را به این شیوه مطلوب بازسازی کردهایم. ولی او براین باور بود که ما بدون اجازه به چنین کاری پرداختهایم.
در جواب گفتم شما سالها قبل این آهنگ را به رادیو دادهاید و دستمزد آن را نیز دریافت کردهاید و به نظر میرسد که حق و حقوق دیگری نداشته باشید، به خصوص که اثر شما بازسازی مطلوبی به دست آورده و خدمت بزرگی نیز به موسیقی ایران شده است. او زیر بار نمیرفت و با آزردگی دفتر مرا ترک کرد. علیرغم اینکه وی حقی نداشت، چند روز بعد به دفتر آقای قطبی رئیس صدا و سیمای ایران رفتم و مبلغ 2000تومان از وی گرفتم که به خالدی پرداخت شد.
گفتنی است که «به کنارم بنشین» از آثار ماندگار موسیقی معاصر محسوب شده و بعد از حدود 70 سال که از خلق آن میگذرد، هنوز شنیدن آن با آوای جادوئی خانم دلکش، دلها و جانها را به طپش وامیدارد.
۵ـ چگونه نام «بیات تهران» در موسیقی ایران مطرح شد؟
در گذشتهها که: «یاد باد آن روزگاران یاد باد» باغهای متعددی در تهران و مناطق اطراف آن دایر بود و تهران صفای دیگر داشت. در کوچههای خاکی بین باغها جوی آبی میگذشت و صدای شُر شُر آب بر دلها مینشست.
معمولاً بعد از غروب آفتاب، افرادی که به جاهل و داش مشدی شهرت داشتند و از فرودستان جامعه به شمار میرفتند بعد از اتمام کار روزانه، در موقع رفتن به خانه، در کوچه پس کوچههای باغها به خواندن آوازها و غزلهای عوامانه میپرداختند و نحوه خواندن آنها فضای احساسی ویژهای همراه داشت و با موسیقیهای اصیل متفاوت بود.
شبی جواد بدیعزاده خواننده مشهور، رجال و بزرگان اندیشمندی مانند: محمدعلی فروغی، ملکالشعراء بهار، ابوالحسن صبا، حبیب سماعی و حسین یاحقی را به خانه خود دعوت کرد و بزمی دلنشین ترتیب داد. از جمله آوازهائی که بدیعزاده خواند و مورد توجه مهمانان قرار گرفت، آوازی مانند آوازهای کوچه باغی بود که آن را با شعری از سعدی خواند.
فروغی، که به تحقیق از فرزانگان ایران محسوب میشد، گفت این آوازها را نباید با شعر سعدی و حافظ خواند. جاهلها و فرودستان نیز آن را با اشعار مردمپسند و عوامانه میخوانند تا برای همه قابل فهم باشد. بهتر است شما هم این آواز را با اینگونه اشعار بخوانید. بعد گفت همانطور که در ردیف موسیقی ایرانی «بیات اصفهان»، «بیات ترک» و «بیات راجع» داریم میتوان این آوازها را که فقط در تهران و شهرری خوانده میشود، «بیات تهران» نامید.
روز بعد بدیعزاده به بازار بینالحرمین رفت و از دستفروشهای اطراف مسجد شاه، دفتر اشعار کفاش خراسانی را به مبلغ دو ریال خرید و در سفری که به همراه عدهای از هنرمندان به بیروت داشت، صفحهای به نام: «دعای عاشق» و «نفرین عاشق» ضبط کرد که مورد استقبال فراوان جامعه ایران قرار گرفت و نام «بیات تهران» بر سر زبانها افتاد.
شهرت بیسابقهای که آواز بدیعزاده به دست آورد موجب شد تا بعدها دیگر هنرمندان مانند: «مرتضی احمدی»، «عبدالعلی همایون»، «خانم دلکش» و حسین خواجه امیری (ایرج) این آواز را با همان اشعار و به شیوه خاص خود بخوانند و از آن پس «بیات تهران» آواز شناخته شدهای به شمار میآید، گو اینکه در ردیف موسیقی ایران جایگاهی ندارد ولی اغلب مردم اینگونه آوازها را میشناسند.
۶- حسادتهای پلید در هنر:
«مرتضی خان نی داوود» از چهرههای درخشان موسیقی معاصر ایران بود و از برجستهترین شاگردان مکتب «درویش خان» محسوب میشد و در زندگی هنری و اجتماعی خویش، موفقیتهای بسیار به دست آورد.
از جمله این موفقیتها میتوان به همکاریهای طولانی او با «قمرالملوک وزیری»، خلق آهنگهای جاودانهای چون: «مرغ سحر»، تأسیس آموزشگاه موسیقی معتبری به نام درویش خان، برگزاری کنسرتهای متعدد در مناطق مختلف کشور و شهرت فراوانی که در نوازندگی تار داشت اشاره کرد.
هنرمندان موفق در عین اینکه دوستداران فراوانی در جامعه دارند، بعضاً مورد رشک و حسد گروهی از همکاران ناموفق قرار میگیرند که سعی دارند از راههای گوناگون رقبای خود را بدنام کرده و یا از میدان به در ببرند.
روزی که نی داوود در خانه خود تنها بود، دو نفر مرد تنومند و جاهل منش به خانه او رفته و به زور وارد خانه شدند و به وجه زشت و نامتعارفی از استاد میخواهند که برای آنها نوازندگی کند. نی داوود ضمن شگفتی بسیار از این مهمانان ناخواسته به اکراه شروع به نوازندگی میکند و قطعات دلنشینی در مایه دشتی که از محزونترین گوشههای موسیقی ایرانی است مینوازد. از قضا آن دو تن آنچنان مسحور نوازندگی استاد میشوند که با تأسف و تأثر بسیار اعتراف میکنند که از طرف شخصی که خود را رقیب نی داوود میدانسته مأموریت داشتند که به خانه استاد آمده و انگشت او را قطع کنند تا دیگر نتواند نوازندگی کند.
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج در است
۷- مرکب خوانی بنان:
در موسیقی آوازی ایران هنر والائی به نام «مرکب خوانی» وجود دارد که خواننده در یک دستگاه خواندن، شعری را آغاز میکند سپس گوشه مناسبی پیدا کرده به دستگاه دیگر میرود و بعد از دقایقی چند به دیگر دستگاهها سرمیزند و در پایان راههای طی شده را یک به یک باز میگردد تا به همان دستگاهی که موسیقی آوازی او شروع شده بود فرود آید و برنامه به اتمام برسد.
اواخر دهه 1320 که «جلیل شهناز» تازه به تهران آمده بود و هنوز شهرتی پیدا نکرده بود، شبی به محفلی دعوت شد که «بنان» خواننده نامدار نیز حضور داشت و قرار شد آنها با هم برنامهای اجرا کنند.
بنان به درستی شهناز را نمیشناخت و از خلاقیتهای او آگاه نبود و تردید داشت که این جوان اصفهانی بتواند وی را همراهی کند. او آواز خود را از سهگاه شروع کرد، سپس به بیات اصفهان تغییر مقام داد و بعد به شور و از شور به ماهور رفت و به تعداد زیادی از گوشهها سر زد و جلیل شهناز نیز در نهایت هنرمندی و چیرهدستی وی را همراهی کرد. چراغها خاموش بود و این بزم عارفانه ساعاتی چند ادامه داشت. در نهایت بنان تصمیم میگیرد که به مرکبخوانی خاتمه دهد و به دستگاه اولیه بازگردد ولی فراموش کرده بود که چطور میتواند بار دیگر به دستگاه سهگاه برسد. شهناز این مطلب را دریافت و در نهایت هنرمندی گوشه مناسبی پیدا کرد و راههای طی شده را یک به یک بازگشت و با زیبائی تمام به دستگاه سهگاه فرود آمد و مرکب خوانی به اتمام رسید.
این تغییر مقامها چنان استادانه صورت گرفت که بنان بیاختیار شهناز را در بر گرفت و استادی و هنرمندی و حضور ذهن وی را تحسین کرد و از آن پس بود که شهناز به عنوان استاد مسلم تار در ایران به شهرت رسید.
گفتنی است که مشهورترین مرکبخوانی که در تاریخ موسیقی ایران به جاودانگی رسید، مرکبخوانی به غایت دلنشین و درخشانی است که استاد «محمدرضا شجریان» اجرا کرد که با استقبال شگفتانگیزی روبهرو شد و تاکنون نمونه و مانندی پیدا نکرده است.
۸- موسیقی صدای خداست:
مشهور است که «علی اکبر فراهانی» که خانواده او بزرگترین خدمتگزاران موسیقی ایران به شمار میآیند و ردیف موسیقی وسیله آنها تدوین یافت،* موسیقی را صدای خدا میدانست و با همه وجود با نغمات موسیقی راز و نیاز میکرد و هر وقت که میخواست به نوازندگی بپردازد، وضو میگرفت تا با تن و روحی پاک به نغمهسرائی بپردازد.
در کتابها خواندم که این هنرمند آنچنان در نوازندگی تار چیرهدست بود که میتوانست بسیاری از سورههای قرآن و مناجاتها را با ساز خود بنوازد و در این هنر به حدی چیرهدست بود که هر کس این نغمهها را میشنید متوجه میشد که استاد چه دعا و مناجاتی اجرا میکند.
در گذشته من تردید داشتم که نوازندهای هر چقدر مسلط به ساز باشد بتواند نیایشها با تار بنوازد.
چندی قبل یکی از دوستان هنرشناسم به نام: «مصطفی رهبر»، ای میلی برایم فرستاد که نوازنده با ذوق و با استعدادی به نام روزبه استغفاری با ساز کمانچه، مناجات دلانگیز «ربّنا» اثر فناناپذیر استاد محمدرضا شجریان را با چنان شور و حال و چیرهدستی اجرا کرده که شنونده به واقع گمراه میشود که آیا آنچه میشنود صدای شجریان است یا نوای جادوئی کمانچه؟
هر بار که من این نوازندگی هنرمندانه را میشنوم یاد علیاکبر فراهانی و سماع حضور (نابغه سنتور نوازی) و دیگر بزرگان وارستهای میافتم که با موسیقی راز و نیاز میکردند و آن را صدای آفریدگار میدانستند. از خوانندگان معاصر، خانم پریسا نیز براین باور است که با خواندن آواز عبادت میکند و موسیقی را صدای پروردگار میداند.
۹- یکی از خاطرات فراموش نشدنی عبدالوهاب شهیدی:
در سال 1983 میلادی کانون فرهنگی ایرانیان مقیم شهر ناکزویل در ایالت تنسی تصمیم گرفت از استاد عبدالوهاب شهیدی خواننده نامدار برای برگزاری کنسرتی در این شهر دعوت به عمل آورد. استاد به همراه دو تن از دوستان هنرمندش، دکتر عباس کشتورز، موسیقیدان و استاد ارجمند تار و دکتر عطا کوثری، نوازنده فلوت به این شهر آمدند و پنج شب در خانه ما به سر بردند و ایرانیان مقیم تنسی از کنسرت آنها به وجهی شایسته استقبال نمودند.
استاد شهیدی محضری شیرین و دوست داشتنی داشت و شبها علاوه بر خواندن آواز و نوازندگی عود، خاطرات دلنشینی از گذشته را برای ما تعریف میکرد، از آن جمله:
ـ من اهل میمه اصفهان هستم، میمه منطقهای بسیار زیباست و با وجود نزدیکی به کویر، هوائی دلپذیر و محیطی سرسبز و خرم دارد. وقتی من کودک بودم مانند اکثر ایرانیها از اواخر اردیبهشت به بعد شبها روی پشت بام میخوابیدیم و با رصد ستارهها و شهابهای آسمانی و رؤیاهای خوش به خواب میرفتیم.
از خاطرات خوشی که هرگز فراموش نمیکنم آن است که هر شب، پاسی از غروب آفتاب گذشته، درویش خوشآوائی، در کوچههای میمه به آوازخوانی میپرداخت. آهسته و آرام راه میرفت و هرچند قدم یکبار میایستاد و اشعار دلانگیزی را با لحنی بسیار خوش و تأثیرگذار میخواند، سپس حرکت میکرد و 8ـ7 قدم آن طرفتر، آن آواز دلنشین را ادامه میداد. ما بچهها هر شب منتظر میماندیم تا درویش به کوچه ما آمده و برنامه پر از لطافت خود را اجرا کند. این نغمات آسمانی آنچنان مرا شیفته کرد که تا آخر عمر آن لحظات را فراموش نمیکنم.
سالها گذشت و من به برنامه گلها راه یافتم، روزی استاد روحاله خالقی در رادیو به من گفت: اخیراً خانم «الهه» آهنگی برای گلها خوانده و من و آقای پیرنیا بسیار اندیشیدیم که چه خوانندهای برای اجرای آواز این برنامه مناسبتر است و به این نتیجه رسیدیم که تُن صدای شما با آنچه الهه خوانده همآهنگی بسیار دارد و از من خواست تا نوار خوانندگی الهه را به خانه ببرم و پس از شنیدن آن مدتی تمرین کنم تا آواز و آهنگ و ترانه همخوانی و همنوائی داشته باشند.
از خالقی خواهش کردم چند لحظه همینجا به صدای الهه گوش دهم تا اگر سؤالی برایم مطرح باشد بپرسم. خالقی نوار را پخش کرد، سبحاناله، در یک لحظه به یاد آوردم که این همان موسیقی دلانگیزی است که در کودکی، سرشبها از آن درویش شوریده و گمنام میشنیدم و همه وجود مرا تسخیر میکرد. بلافاصله گفتم من میتوانم این آواز را همین حالا هم بخوانم.
پیرنیا و خالقی متعجب شدند و من به استودیو رفتم و همراه با عود خود، آوازی با دو بیتیهای باباطاهر خواندم.
وقتی از استودیو بیرون آمدم دیدم چند تن از هنرمندان و کارکنان رادیو که آواز مرا شنیده بودند در آنجا جمعاند و همه تحت تأثیر شدید این موسیقی قرار گرفتهاند، سکوتی معنادار بر فضا حاکم بود، مجید وفادار استاد بزرگ موسیقی به شدت گریه میکرد.
خالقی و پیرنیا آنچنان تحت تأثیر قرار داشتند که برای دقایقی چند قادر به بیان احساس و اظهار نظر خود نبودند.
این همان برنامه مشهوری است که به موسیقی داغستانی شهرت یافت. داغستان منطقهای است در قفقاز که برای قرون بسیار بخشی از سرزمین ایران به شمار میآمد و حلقههای فرهنگی و هنری و اجتماعی دامنهداری آن منطقه را به ایران پیوند میداد.
در این موسیقی پرفسون که در برنامه شماره 264ب گلهای رنگارنگ منتشر شد، به راحتی میتوان عطر و رنگ و لطافت موسیقیهای «لری بختیاری» و آوازها و آهنگهای «دشتستانی و شیرازی» و «امیری مازندرانی» را بازشناخت. اثری که بار معنائی و رمزها و رازهای دلنشین همه آنها را بازتاب میدهد.
تلفیق بین شعر و آواز در نهایت هنرمندی و حرفهای است و به کلام آخر در موسیقیهای محلی ایران تاکنون اثری از آن والاتر و دلپذیرتر اجرا نشده است.
با آنکه حدود 95 سال از آن ایام که استاد از آنها یاد میکند سپری شده، هنوز هم افراد صاحبدل با شنیدن این نوای بهشتی میتوانند فضای روحانی و خیالانگیز آن شبها، آن پشتبام خوابیدنها و رصد کردن ستارهها و شهابها را احساس کرده و رؤیاهای خوش گذشته را به یاد آورند.
ادامه دارد