دکتر مسعود علیپور
ماهی مرده و صبوری!
گفتی صبور باش، ای مهربانترین.
گفتی که دل مده بر غم،
اندوه را بکش!
چشمان به راه دار و میندیش
دل را در انتظار مکن ریش
بنگر غروب را در دامن کویر:
در ساحل افق
آنجا که شاخههای تنومند تک درخت،
بر گیسوی طلایی خورشید پنجه میافکند
با شاخههای خشک و بلندش
نقش هزار سال صبوری را بر پرده میتند
بر پرده بلور سحرگاه
بر دامن عقیق شبانگاه:
در انتظار هیچ … در انتظار پوچ
گفتی صبور باش، ای مهربانترین .
بنگر سپیده را که چه شکوهمند:
بر اوج کوهسار
با هر درود و بدرود!…
صدها هزار سال:
خورشید بر ستیغ بلندش لبخند میزند
با آن همه شکوه
با آن همه غرور
بر سنگریزهها
گل بوسه میزند:
که ای صخرههای شکسته
مبارکتان باد
صبر و غرورتان
گفتی صبور باش.
ای مهربانترین:
بگذار تا نسیم بیامیزد
با گیسوی سپید و سیاهت
هر صبح هر غروب
گفتی صبور باش .
که این جوی تشنهلب:
روزی پر آب میشود و زنده میشوی!
دریاست پشت بیشه در انتهای رود!
ای مهربانترین:
اما دگر چه سود؟
گیرم که شام رفت و سحر آمد!
گیرم بهار آمد و فردا شد!
برگرد شمع، شمع مرده نبینی کس
عمرم به باد رفت و به یغما شد
گیرم که آب رفته بیاری باز!
ماهی مرده چون کند عمر آغاز؟