بزرگداشت فردوسی

ژاله دفتریان ـــ 

امروز می‌خواهم کاری کنم، کارِستان. می‌خواهم از استادِ سخن فردوسی بزرگ بگویم.

سخن گفتن از این فرهیخته کار ساده‌ای نیست و من در خود این توانایی را نمی‌بینم که در باره‌ی این دانای همه
‌ی زمان‌ها، سخنی بگویم.

ولی از آنجا که باور دارم، هر آنچه امروز بر سرِ ما می‌آید از ناآگاهی‌های ما سرچشمه می‌گیرد، هر چند به نارسایی، به این کار تن دَر داده و از کارِ سترگی که تَک دانه و دُردانه‌ی ایران‌زمین انجام داده و سخن گفته و همچنین زندگینامه‌ی او را به آگاهی جوانان می‌رسانم.

بهتر آن‌ست که ایرانیان در خواب فرورفته و نیز جوانان بیگناه ما بدانند که ما ایرانیان، تا چه اندازه خوشبخت هستیم که پروردگار چنین گوهر گرانبهایی را به ما ارزانی داشته است. ا

از روزی که سایه‌ی بَدشگون آخوندهای مسلمان بر آسمانِ سرزمین ما گسترده شده، زنگارهای واپس‌ماندگی در همه‌ی بخش‌های ایران‌زمین به چشم می‌خورد و مردمانش دیگر روی خوشبختی و نیک روزی را ندیدند. زیرا عرب‌هایی که به نام اسلام و مسلمانی به ایران‌زمین، آن سرزمین آباد و آزاد تاختند با مردمانش، از زن و مرد گرفته تا نوجوانانش هر آنچه که خواستند کردند.

زبانِ آن گروه تازنده زبانِ خون و شمشیر بود. این گفته‌ی ما نیست. این راستینگی «حقیقت» در تاریخ اسلام، به روشنی آمده است.

بدین‌گونه بود که کسی در برابرِ آنان یارای پایداری نداشت و هیچ گروه و دسته‌ای نمی‌توانست از چنگ آنان بگریزد و بپرهیزد. عرب‌هایی که از بیابان‌های بی‌آب و گیاه سَر برآورده بودند، به جای کاشتنِ سبزه، نیزه برکشیدند و به نام اسلام، به هر سرزمینی که تاختند تا توانستند، کشتند، سربریدند، زبان‌ها از گلوها بیرون کشیدند، خانه‌ها ویران کردند، زنان را، از هر گروه و دسته‌ای که بودند به‌نام کنیز و جوانان را به‌نام برده بر سر بازارها فروختند و از مردمانِ فرهیخته‌ی آن سرزمین‌ها، کسی به جای نماند تا از فرهنگِ والایشان نگهداری کند.

ایران‌زمین که یکی از کشورهای سرفراز و برجسته‌ی آن روزگار بود در پیِ تاخت و تازِ عرب‌های تازه مسلمان شده، روز به روز راهِ پَسگرایی را در پیش گرفت. همه‌ی دستاوردهایش به باد رفت. آنچه را که در درازای سال‌ها، دانشمندانش با خون دل به دست آورده و رشته بودند، همه و همه پنبه شد.

ایرانی دیگر نمی‌توانست به زبانِ خود سخن بگوید، می‌باید به زبان عربی گفتگو کند، بخواند و بنویسد.

پس از چند سالی که از چیرگی مسلمانان بر ایران‌زمین می‌گذشت، روزی آخوندی بر بالای سُخنگاه (منبر)نَسکی کُلفت را به همه نشان داد و گفت: این نَسک به زبانی نوشته شده که من خواندنِ آن ندانم. آیا در میان شما کسی هست که این را بخواند؟ از تَهِ تالار مردِ پیر و افتاده‌ای بلند شد و با سرفرازی گفت من خواندن این نسک را می‌دانم. به او گفتند نزدیک بیا و نسک را بگیر. پاسخ داد من همه‌ی آن را از بَر هستم و خواندن را آغازید! می‌دانید پاداش او چه بود؟ زبانش را بریدند!!

بدین‌گونه شد که دیگر نه از زبان، نه از فرهنگ، نه از سرفرازی ایران‌زمین چیزی بر جای نماند. به یاد جامی افتادم که با اندوه می‌سُراید:

بودم آن روز درین میکده از درد کِشان

 که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان

نامِ راستین او ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرفشاهی توسی است. اسپس‌ترها به نامِ فردوسی پرآوازه شد. ا

باژ نامِ روستایی است که این گرانمایه‌ی ما در آنجا چشم به جهان گشود. باژ در پهنه‌ی توس در استان خوراسان است. ا

درباره‌ی روز زاده شدنِ او سخن‌های گوناگونی هست. بسیارانی سال ۳۲۹ کوچی ماهی (هجری قمری)را سالِ زاده شدنِ او می‌دانند. اینکه زاد روزِ او چه روز و چه سالی بوده است، نه به بزرگی و ارزش او چیزی می‌افزاید، نه چیزی از آن می‌کاهَد.

او در آغازِ نوجوانی آموزش‌های نخستین را در مکتب‌خانه‌های باژ آموخت. سپس به توس رفت. در آن هنگام با مردِ دانشمندی به نام محمد بن حسن هم خانه می‌شود. این مَرد دانشمند همان کسی هست که سپس‌ترها نامِ دقیقی را برای خود برمی‌گزیند. این دو با هم دوست می‌شوند و این دوستی چهل سال به درازا می‌کشد.

فردوسی بزرگ از همان زمان جوانی دلبسته‌ی داستان‌های تاریخی بود. او دارای خوی و خیمِ نرمی بوده است. ا یکی دیگر از ویژِگی‌های فردوسی بزرگ، میهن‌دوستی و ادبِ او بوده است. ادب و میهن‌دوستی و مهر او به ایران‌زمین، در هر بندی از بندهای شاهنامه خودنمایی می‌کنند.

فردوسی بزرگ هرگز و هرگز در سروده‌هایش پا را از چهارچوب ادب بیرون نگذارده. اگر هم در جایی می‌خواسته بر کسی خرده بگیرد، آن خرده‌گیری را با واژه‌هایی سروده که نشان‌دهنده‌ی ادب او می‌باشد. برای نمونه در سروده‌ای که در نکوهش محمود غزنوی می‌سُراید، آنجا که می‌خواهد بگوید که محمود غزنوی بزرگزاده نیست چنین می‌سُراید:

اگر شاه را، شاه بودی پدر

به سر بر نهاده مرا تاجِ زر

اگر مادر شاه، بانو بُدی

مرا سیم و زر تا به زانو بُدی

آبشخور او فرهنگی بوده به دور از بی ادبی، آبشخور او فرهنگی بوده که برای زندگی و زندگان ارزش می‌شناخته، آبشخور او فرهنگی بوده که هر زیستمندی را پاس می‌داشته، کوتاه سخن آنکه آبشخور او فرهنگ ایرانی بوده است و بس.

شاهنامه نَسکی است پهلوانی و رزمی که در ستایشِ بزرگان و گهرمانان ایران‌زمین سروده شده است.

شاهنامه چیزی پیرامون پنجاه هزار دوتایی (بیت) دارد. در این نسک از پیروزی‌ها و مردانگی‌ها و دلیری‌های ایرانِِ پیش از تاخت و تازِ اسلامیون سخن‌ها رفته است.

فردوسی بزرگ نه تنها در پیِ سود و سودای خویش نبوده، که چون دلبسته‌ی تاریخ ایران‌زمین بوده برای گردآوری داستان‌هایی که در شاهنامه آمده است، تکه‌تکه زمین‌هایش را می‌فروخته و پولِ آن را هزینه‌ی به دست آوردنِ آن داستان‌ها می‌کرده است. او سالخوردگان را نزد خویش فرا می‌خوانده و هزینه‌ی رفت و آمد آنها را می‌پرداخته و یا خود با رَهسپاری (سفر) به گوشه و کنار ایران پای سخنِ سالمندان می‌نشسته و به گفته‌های آنان گوش فرا می‌داده است. این چنین شد که همه‌ی دار و ندار و دارایی خود را در راه بازسازی فرهنگ ایران‌زمین هزینه کرد. و روزگارِ پیری را در تنگدستی گذراند.

الا ای برآورده چرخ بلند

چه داری به پیری مرا مستمند

چو بودم جوان در برم داشتی

به پیری چرایم چنین خوار بگذاشتی

بنالم ز تو پیش یزدان پاک

خروشان به سر بر پراکنده خاک

چو شست و سه شد سال، شد گوش کر

ز بیشی چرا جویم آیین و فر

در آغاز داستان بیژن و منیژه از زنی نام برده شده که پژوهشگرانی مانند بهار، ذبیح‌اللـه صفا او را همسر فردوسی بزرگ دانسته‌اند. بر پایه‌ی این گمان درمی‌یابیم که همسر فردوسی بزرگ نیز زنی فرهیخته بوده و چنگ می‌نواخته است.

مرا بود نوبت، برفت آن جوان

ز دردش منم چون تن بیروان

جوان را چو شد سال بر سی و هفت

نه بر آرزو یافت گیتی و رفت

وِ را سال سی بُد، مرا شست و هفت

نپرسید زین پیر و تنها برفت

دروغی بزرگ

پس از مرگ فردوسی، آخوند تبرستان نمی‌گذارد که پیکر پاک فردوسی بزرگ در گورستان مسلمانان به خاک سپرده شود.

یکی از سرایندگان ایرانی به نام اخوان ثالث در پهنه ی آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شده است.

 جا دارد که در همین جا ناسازگاری خود را با این کار بگویم. آنجا خانه‌ی فردوسی بزرگ، خانه‌ی ایرانیان است، نه یک گورستان.

 امیدوارم که ایرانیان دوستدار فردوسی بزرگ، آن اندازه هشیار و بیدار باشند که پروانه ندهند، باز هم چنین کاری انجام پذیرد.