من زنم، من مادرم ـــ
اصغر مجیدی ـــ
من زنم
من مادرم
… و تو را ای انسان!
پروراندم
روز و شب
بر سینهام، در دامنم
با شیره جان و تنم
من زنم
من مادرم
چشمه عشق و امیدم
با وفا و با صفایم
اوفتاده بارها مردان گردنکش به پایم
کُفر نبود
گر بپنداری خدایم
آن خدایی که بدون بنده است
جام جانش از شراب عشق تو آکنده است
تا زنده است
من زنم
من مادرم
قصه پوچ بهشتِ زیر پا هرگز نکشته باورم
آن دروغ زشت
یعنی آن بهشتاش را به دور انداختم
پنجه در کار و امید افکندم
وهمراه دیگر مادران
این جهان را ساختم
هان در این بیغولهٌ نمناک و سرد و تار
ضربهٌ شلاق و زنجیر بهشت با نان ننگین بار
زیر پایم کاشته
صدها بهشت از تاول خونین و چرکین
با وقاحت این شیاطین
اسب شهوت را بتازند
از نوک تا سرم
برپیکرم، باز هم
من زنم
من مادرم
چندین سروده از زمانهای بس دور و دیر از لابلای اوراق فراموش شده با کم و کاستیهای جوانی.
جهانگیر صداقتفر
ترانههای تمنا
۱
تو را، چنانکه هر شب، خواب دیدم
به شوق دیدنت از جا پریدم؛
چو پلک انتظارم برهم افتاد
تویی دیگر به رویا آفریدم.
۲
تو را دیدم، نگاهت مهربان بود
به لبخندت اشارتهای نهان بود
لهیب گونههای برملا کرد:
ز خواهش در تنت آتشفشان بود!
۳
تو را در شعلههای جام دیدم
سرود التماست را شنیدم
به شوق اشتیاق تو دلم سوخت
تو را لاجرعه، باری، سرکشیدم!
۴
تو را در بازوان خود فشردم
به آتشخیزِ آغوشم سپردم
سپس، چون ابر، باریدیم باهم
تو خفتی در برم، من در تو مُردم!
مادر
شهریار مسدد
دلم از کودکی بسته به مهر مادر بود
آنکه گهواره با عشق چرخاند مادر بود
سرما و گرما خستگی درد و نالهام
بیش زانکه آزارد مرا آزاردهِ مادر بود
در هر زمان هر جا که دلخوش بودهام
پایه شادکامی در دلم مادر بود
پرهیز از بد ی وسواس بر خیر و نیکی
طلیعهای بود نه از من از مادر بود
چون ز ایران رخت بهردانش بربستم
آنکه هرگه در دل داشت مرا مادر بود
چو بازگشتم به ایران با بهرهای چند
کفش بدر کرده بوسه بر پا مادر بود
درس عشق در کتاب دیدم و شنیدم
درس زندگی در کلام و نگه مادر بود
چون به حبسِ دیو و دد درآمدم به وطن
جانفشان من و نجاتبخش مادر بود
هر که در زندگی بازیها داشت ولیک
آنکه با دل من بازی نکرد مادر بود
از خدا بهر مادر هماره مسرت خواهم
دلی که هرگز از من نرنجید مادر بود
مادر را بر صدر نشانید که در هر جای
مظهر عشق و وفا در زندگی مادر بود
کودکم دنیا نیا
مَلیکا جوادی، مشهد
کودکم دنیا نیا، دنیا پر از نامردمیست
کودکم دنیا نیا، اینجا پر از آدمکشیست
خُرد من،بارِ شکم باش، بار این دنیا مشو
ظالمند نامردمان، بازیچه آنان مشو
کودکم، جفا کردند به من، دنیا نیا
اینچنین با تو کنند، دنیا نیا
کودک دنیا نیا، لای لای نمیخواند کسی
کودکم، اینجا، نای آزادی، نِی دَمَد کسی
در پسِ فارغ شدن، آزاد نمیماند کسی
کودکم اینجا، آرام و رهی نیست کسی