درنگی بر دگرگشت‌های شعر سایه از«کوچه سار شب» تا «چراغ صبح»

احمد کاظمی موسوی ـــ

شعر سایه حال و هوای زمان را خوش باز می‌تابد. او دگرگشت زمان خود را در شب و خورشید، بهار و آب و آینه می‌بیند و با زبانی گاه غنایی و گاه روایی بیان می‌کند. آنچه که در این بیان بیشتر به چشم می‌خورد، صمیمیت احساس و موسیقی کلام است. سایه توانایی خوبی در پیاده کردن احساس خود بر روی واژگان و ترکیبات تازه نشان می‌دهد. پیداست که او عمری بر سر شعر فارسی گذاشته، گویایی‌های آن را در ظرف زمان آزموده، و اینک می‌تواند زبان نوآوری را در بیان احساسش به کار گیرد. ما در اینجا چند ویژگی از شیوۀ نگاه و زبان سایه را در شعر وا می‌کاویم.

نگاه سایه به زندگی شاعرانه اما حساب‌شده به نظر به می‌رسد، و این نگاه، بیانی منضبط هرچند نوآور می‌طلبد. او با خشم و خروش‌ها، درد و سوزهای احساس خود گاه اوزان شعری را به هم می‌ریزد، ولی به ندرت بیان رؤیاگونه به خود می‌گیرد. ترکیبات واژگانی او به طوری که می‌بینیم نوساخته، جاندار و نمادین اند ولی کمتر به وادی حس آمیزی و رویا گونه پای می‌گذارند

اینک نگاه کنیم به چگونگی بیان ایدۀ شب در شعر سایه. «کوچه سار شب» ترکیب زیبایی ست که در آن پسوند «سار» در هر دو معنای «مانند» و «انبوه» مصداق دارد. «شب گرفتگان» پیوند زیبای دیگری ست که سایه در همین بیت در شأن اشخاصِ گیر افتاده در تاریکی شب می‌آورد. شعر این گونه شروع می‌شود:

در این سرای بی کسی کسی به در نمی‌زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی‌زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی‌کند

کسی به کوچه سار شب درِ سحر نمی‌زند

می بینیم که صمیمیت احساس و سلاست بیان در این دو بیت موج می‌زند. مضافاً هم آوایی «س» در «سرای بی‌کسی» و «پ» در «پرنده پر نمی‌زند» بر خوش آهنگی بیان افزوده است.

نادیده نمی‌توان گرفت که شاعر چگونه چند ایده را در این دو بیت گنجانده و شعر را پربار نموده است. مثلاً دو ایدۀ «در سحر زدن» با گذر کردن از «کوچه سار شب» در یک مصرع آمده‌اند.

این شعر البته تاریخ ۱۳۳۷ را در ذیل خود دارد که تازه پنج سال از کودتای ۲۸ مرداد گذشته بود، و هنوز بسیاری از روشنفکران مصداق «شب گرفته» به نظر می‌رسیدند.

در اوان انقلاب ۱۳۵۷ که روح تازه‌ای در روشنفکران ایران دمیده شد، دگر گشتی در شعر سایه روی می‌نماید، و او قطعاتی چون «به نام شما»، «ز خون سرخ قناری»، «آزادی» و «کیوان ستاره بود» را می‌سراید.

شعر «به نام شما» را سایه در مهر ۱۳۵۸ نوشت. در این شعر ما طبعتاً آهنگ و مضمونی متفاوت از ایماژهای شب گرفته می‌بینیم. چند بیت نخستین این شعر چنین است:

زمانه قرعۀ نو می‌زند به نام شما

خوشا شما که جهان می‌رود به کام شما

در این هوا چه نفس‌ها پر آتشست و خوشست

که بوی عود دل ماست در مشام شما

تنور سینۀ سوزان ما به یاد آرید

 کز آتش دل ما پخته گشت خام شما

فروغ گوهری از گنج‌خانۀ دلِ ماست

چراغ صبح که بر می‌دمد ز بام شما

در این شعر وجد و طنطنۀ دیگری می‌بینیم که در آن سخن از «قرعۀ نو»، «چراغ صبح»، «فروغ گوهری» و مهم‌تر از همه «خوشا شما» و «جهان می‌رود به کام شما» در میان است. اگر سه تعبیر نخستین در ادبیات ما سابقه داشته باشد، مسلماً «خوشا شما» ترکیب نوینی‌ست که در فضای این شعر عجیب خوش نشسته است. در این شعر تقابلی ست بین «ما» و «شما» که شاعر در  هوا و مشام خود را هم‌نفس با خواننده می‌سازد. «جهان می‌رود به کام شما» یادآور مصرع معروف حافظ است که می‌گوید: «مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما»، ولی تفاوت‌های آن آشکار است. «می‌رود» را سایه به عنوان فعل اصلی و به معنایی نزدیک به «شدِ» حافظ به کاربرده، اما نگاه به آینده دارد.

اگرچه غزل و غزل‌گونه در اوزان عروضی بخش مهمی از سروده‌های سایه را تشکیل می‌دهد، او قطعات زیبایی در اوزانی که می‌توان آنها را «نیمایی» خواند، سروده است. در مجموعۀ تاسیان که در سال 1385 منتشر شد و در 1394تجدید چاپ گردید، شعر زیبایی به عنوان «در سرای بوالحسن» می‌بینیم که با همۀ فشردگی و اختصار توانِ معناآوری شگرفی دارد. در این شعر از «ایمان و نان و جان» اندر قفای نمازگزار چنان سخن می‌رود که سر از «تربت کرامت انسان» درآورند. شعر با این دیباچه شروع می‌شود:

  «هرکه به سرای بوالحسن درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید.

آن‌که نزد خدای تعالی به جانی ارزد به نانی ارزد.

شیخ ابوالحسن خارقانی

  آن سوی شب صنم به نماز ایستاده بود

پوشیده از دو دیدۀ کژبین کفر و دین

وندر قفای او ایمان و نان و جان

بر تربت کرامت انسان نهاده سر

پرتو فشان به عرش برین تابش جبین

من چشم اشکبار نهفتم به آستین

اردیبشت ۱۳۸۷

در این شعر ما عناصر آشنا چون نماز، ایمان و نان و کرامت انسان را می‌بینیم که با یکدیگر پیوندی «آشنا زدا»، اما معناپرور یافته‌اند. تجسم‌های آشکار و خیال‌پرور شعر عبارت اند از: «صنم نمازگزار، پوشیده از دو دیدۀ کژبین، اندر قفای او، سر بر تربت کرامت انسان، تابش پیشانی به عرش، و نهفتن چشم اشکبار».

اگر این ایماژها را به نثر دوباره بنویسیم چه بسا معنای آشکار – هرچند با مضمون محتمل – از آن بتراود؛ اما می‌بینیم که برش‌ها و گسست‌های شعری مضمون را به وادی چند معنایی برده‌اند، و راه را برای پرواز خیال خواننده باز گذاشته‌اند. به هرحال پیداست که معنای آخرین را باید از جملۀ «من چشم اشکبار نهفتم به آستین» دریافت کرد.

شبیه همین شگرد شاعرانه را ما در شعر بلند «ارغوان» با زبانی روشنترمی بینیم. این قطعه را می‌توانیم با عبارات به یادماندنی زیر بشناسیم:

«آسمان تو چه رنگ است امروز؟»

«از بهاران خبرم نیست»

«که هواهم اینجا زندانی ست»

«یاد رنگینی در خاطر من، گریه می‌انگیزد»

«آه بشتاب که هم‌پروازان،

نگران غم هم پروازند».

«بیرون‌شد از گَمار» شعر زیبایی‌ست که سایه در آذر ۱۳۵۸ سروده، و در آن «بر لبِ چشمۀ خورشید» جرعۀ نور به فراز آمدگان از جنگل کور ارزانی می‌دارد.

می‌دانیم که ایجاز، و پرهیز از آوردن الفاظی که معنایی را با خود نمی‌آورند، ویژگی شعر سایه است. در این قطعه سایه ایجاز را یادآور طرز سخن سعدی می‌سازد: «سینه بگشای چو دشت، اگرت پرتو خورشید حقیقت باید».

او با آنکه در این شعر از «رها گشتن از جنگل کور» نیز حرف می‌زند، با این‌همه «بیرون شد از گمار» عنوان شعر خود قرار داده است؛ چون گمار گلیلکی ایدۀ گم شدن را نیز با خود دارد:

«راه در جنگل اوهام گم است»، و طبعاً «رها گشتن» برای بیرون شد از این گمار به اندازۀ کافی رسا نیست.