اعتراضات ایران؛ آیا جریان اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان پایان یافته است؟

بی بی سی فارسی ـــ مجموعه «ناظران می‌گویند» بیانگر نظر نویسندگان آن است. بی‌بی‌سی فارسی می‌کوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاه‌ها و افکار طیف‌های گوناگون، چشم‌انداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. بدیهی است انتشار این آرا و نقطه‌نظرها، به معنای تایید آنها نیست.

عبدالله مومنی، فعال سیاسی، در این مطلب با نگاهی به واکنش‌ها و موضع‌گیری‌های شخصیت‌های شناخته شده اصلاح‌طلب به اعتراضاتی که بعد از کشته‌شدن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد فراگیر شد، نتیجه می‌گیرد که اصلاح طلبان با «بن بست و رویگردانی مردم» روبرو شده‌اند و در نتیجه «جریان اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان برای همیشه به تاریخ» پیوسته‌اند.

ناظران

اعتراضات فراگیر و پیوسته اخیرایران نشان می‌دهد که جامعه وارد فاز جدیدی در رویارویی با قدرت مستقر شده است و آنچه در این ایام‌ مشاهده می‌شود این است که جامعه از لحاظ راهبردی دچار دگردیسی شده است و راهبرد «اصلاح‌طلبی کلاسیک» به علت بی کارکردی و ناکارآمدی عملا به خاموشی گرایید است. علاوه بر آن عمده نیروها و رهبران این جریان نیز رسم اصلاح‌طلبی را بجا نیاورده و فقط اسم آن را به یدک کشیدند.

اصلاح طلبان در دوره‌ای مدعی «کنشگری مرزی» بودند بدین معنی که میانجی مطالبات ملی در بین مردم و حاکمیت باشند. اما اکنون حتی این وجه تقلیل‌گرایانه از اصلاحات و آن نقش فاقد کارکرد شده است. از طرف دیگر آنها بطور کامل از قدرت نیز بیرون گذارده شده‌اند. این وضعیت آنها را دچار اغتشاش جایگاه و نقش کرده است.

در نتیجه تجربه بیش از دو دهه اصلاحات، مردم به عنوان پایگاه اصلی جریان اصلاح طلبی عملا پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۶ دچار گسست قطعی با رویکردهای اصلاح طلبی شدند. از آن زمان موضوع اصلاحات امری پایان یافته و شکست خورده در باور اکثریت هواداران و حامیان این جریان شد.

تظاهرات اعتراضی در تهران

منبع تصویر،REX/SHUTTERSTOCK

توضیح تصویر،عبدالله مومنی، نویسنده این مطلب معتقد است اصلاح‌طلبان در برابر خشونت استاندارد دوگانه اتخاذ کرده‌اند و خشونتی که حکومت علیه معترضان اعمال می‌کند را محکوم نمی‌کنند

استاندارد دوگانه محکومیت خشونت

بعد از حادثه تروریستی شیراز، اصلاح طلبان یک‌دست خشونت و تروریسم را محکوم کردند که البته هرگونه عملیات تروریستی و خشونت‌آمیز به شدت محکوم است و هیچ انسان عاقلی بر این موضوع خرده نمی‌گیرد، بلکه صدای ضد‌خشونت‌ باید بین همه نیروهای سیاسی و اجتماعی و تحول‌خواهان بسیار بلندتر از قبل شود.

اما سخن اینجاست که چرا به خشونت حکومتی علیه معترضین – که منجر به حدود ۴۰۰ کشته و صدها زخمی و بیش از چند هزار نفر زندانی شد – اعتراضی نکردند؟

اگر کنشگری خشونت‌پرهیز را تاکتیک خود اعلام می‌کنید اما در برابر اعمال خشونت حکومتی و قتل نزدیک به پنجاه کودک و نوجوان که جنایتی ضد انسانی است، محکومیت قاطع صورت نگیرد و با هشدار روشن در این خصوص، مسئولیت این فاجعه آفرینی‌ها را هم‌صدا با جامعه فریاد نزنید، چه مفهومی جز تناقض گفتار و کردار دارد؟!

چرا جنایت هولناک زاهدان و کشته شدن حدود ۱۰۰ نفر نمازگزاران براساس بسیاری از گزارش‌ها را به طور گسترده محکوم نکردید؟ چرا حمله نیروهای نظامی به دانشگاه شریف و حملات مداوم به سایر دانشگاه‌ها و ورود نیروهای سرکوب به محیط دانشگاه و اعمال خشونت و بازداشت گسترده دانشجویان را محکوم نکردید؟

افکار عمومی از این استاندارد دوگانه اصلاح طلبان در محکومیت خشونت، چه نتیجه ای می گیرد؟

این تناقض رفتاری چه معنایی دارد و چگونه قابل تحلیل است؟

معنای سیاسی و راهبردی این استاندارد دوگانه چیست؟

بنابراین، آنچه که محل توجه و نقد است استاندارد دوگانه اصلاح‌طلبان است. به نظر می‌رسد این استاندارد دوگانه ناشی از یک انتخاب است و آن اینکه اصلاح‌طلبان در رویارویی مطالبات مردم معترض و حکومت، تصمیمات در سایه و ابهامی گرفتند و ضمن انتقادهای رقیق از برخی رفتارهای حکومت، چنین تلقی می‌شود که به مطالبات مردم پشت کرده و در پی رضایت اربابان قدرت‌اند.

اگرچه در این اعتراضات نیروهای سیاسی مرجعیت نداشته و منشا اثر نبوده‌اند اما می‌توانند با اتخاذ مواضع، تیغ خشونت و سرکوب علیه مردم و معترضان را کند و هزینه خفقان و اعمال خشونت را بالا ببرند.

این دستگاه‌های حکومتی هستند که نفرت می‌آفرینند و خشونت در ماهیت قدرت آنها است و در نتیجه در عملکرد آنها تولید و بازتولید می‌شود و نه کنشگران.

اتفاقا کسانی که در تریبون‌های رسمی و حکومتی خشونت و نفرت و انتقام را ترویج می‌کنند، روی دیگر سکه مستبدان‌اند.

روزنامه‌ای مثل کیهان که این روزها همراه با رسانه‌های هم فکر، برای ترویج خشونت علیه معترضان با تمام توان و در امنیت آهنین، هر آنچه می‌تواند بیان می‌کند هم جزیی از این چرخه خشونت لجام گسیخته محسوب می‌شود.

زیرپا گذاشتن اصل «حقیقت» از سوی همه کنشگران سیاسی و از همه طیف‌ها، خشم عمیق‌ مردم از تبعیض و تحقیر و انقیاد ساختاری و دراز مدت را عمیق تر کرده است.

راهبرد اصلاحات در ایران به دلایل درونی و بیرونی از جمله ناکارآمدی آن فروخفت؛ با این حال انتخاب راهبردهای مختلف حق جریانات سیاسی مختلف است. اما اصلاح طلبان با برجسته سازی دوگانه‌های کاذبی چون «هر آنکه اصلاح طلب نیست پس خشونت طلب است» یا دامن زدن به توهم «سوریه‌ای شدن کشور» و طرح گزاره‌های بی‌مبنایی چون «راهبردهای رادیکال را فقط داعش و القاعده قبول دارند»، تنوع نیروهای سیاسی و در نتیجه تنوع و تکثر خواست‌های جامعه را به رسمیت نشناخته و آنها را منکوب می‌کنند.

اصلاح‌طلبان علاوه بر تناقض در عمل، بنا بر علایق عاطفی و یا منافع قبیله‌ای، در تحلیل واقعیت نیز دچار بحران‌اند و به دلایلی چند امکان فهم رخدادهای اخیر و امکان انطباق با روندهای جاری را ندارند، به همین دلیل است که صرفا مواضع‌شان نه فقط محافظه‌کارانه بلکه در برخی موارد ارتجاعی نیز هست.

هم‌میهن

منبع تصویر،HAMMIHANONLINE.IR

توضیح تصویر،بهزاد نبوی یکی از شخصیت‌های جریان اصلاحات اخیرا در گفت‌وگو با روزنامه هم‌میهن گفت: «به‌رغم شرایط نامساعد برای ادامه فعالیت سیاسی، کماکان باید حرکت اصلاحی را ادامه دهیم. فی‌المثل در ماجرای مهسا امینی جبهه در اولین روز، بیانیه داد و به رئیس قوه قضائیه نامه نوشت، ولی قطعا نمی‌توانیم با معترضان کف خیابان که شعارهای براندازانه می‌دهند، همسو شویم».

«تایید‌طلب» یا اصلاح‌طلب

بریدن جامعه از اصلاح‌طلبی و تصمیم مردم به توقف همکاری با این جریان زمانی به اوج رسید که مردم، افول تعهد و عدم وفاداری راهبران این جنبش را در عملکردشان احساس کردند. از این زمان بود که هواداری و هویت سازی با جریان اصلاحات، که دیگر هیچ تفاوتی با گروه رقیب سیاسی‌اش (محافظه کاران) ندارد، بی‌معنی شد.

فرایندی که به هویت‌یایی متعارض منجر می‌شود و هواداران پیشین را در فشار متقاطعی قرار داده که منجر به فرسایش حمایت شده و تغییر نگاه، منجر به بریدن و انشعاب از اصلاح طلبی گردید.

بی اثر بودن راهبردهای میانه‌روانه و اصلاح‌طلبانه ، جامعه را به سمت وجوه رادیکال اشکال تغییر و گزینه‌های اعتراضی متمایل می‌کند.

گرایش به تندروی (به مثابه امری گریزناپذیر) فرآیندی خودخواسته نیست بلکه پاسخ به شکست، افول و پایان اصلاح‌طلبی و سرکوب و انقیاد حکومت است.

تاوان یک شکست و بن بست میانه روانه، یک جایگزین ساختارشکنانه است.

در حال حاضر موضع‌گیری‌ها و نگرش‌هایی که از سوی برخی از افراد، به نام اصلاح‌طلبی بیان می‌شود، اساسا با منش و رویکرد اصلاحات ادعایی هم‌خوانی ندارد. و از طرف دیگر با وجود تعارض دیدگاه‌های «اصلاح طلبان اسمی» با بنیان‌های اصلاح‌طلبانه که با بن بست و رویگردانی مردم از آن به پایان رسیده، حتی نمی‌توان اسم اصلاح طلب بر آنها گذاشت. از این رو جریان اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان برای همیشه به پایان رسید و به تاریخ پیوستند.

رویکردهایی که اخیرا از سوی افراد موسوم به جریان اصلاحات با بیان مواضع روشن در مرزبندی با معترضان بیان شده، ارتجاعی‌تر از آن است که بتوان نام اصلاحات بر آن نهاد و کاملا رویکرد محافظه کاری است. زمانی آنها که تن به هر مهندسی انتخاباتی، سیاسی و امنیتی می‌دهند و در برابر پتانسیل و ظرفیت‌هایی که می‌تواند یاری‌گر تغییر با رویکرد گذار دموکراتیک باشد، می ایستند، شایسته‌تر آن است که در آرایش سیاسی جدید رسما «تایید‌طلبی» حاکمیت را که در مشی خود اتخاذ نموده‌اند، در اسم و نام گرایش سیاسی خود نیز اعلام کنند.

آنچه که مشخصا در مواضع بهزاد نبوی بعنوان رئیس شورای عالی سیاست گذاری اصلاح طلبان اعلام شد، گونه‌ای است از سیاست‌ورزی که می‌توان آن را اعلام «محافظه کاری جدید» تلقی نمود. در شرایطی که اصلاح طلبان، پیشتر در داوری مردمی با نه بزرگ به پایان راه اصلاحات اعتراف نمودند، اما این بار نیز نه تنها نتوانستند نقش «اصلاح‌طلبی مرزی» را ایفا کنند بلکه با اعلام برائت از هرگونه اعتراض خیابانی، رفوزه میدان شدند.

مردم برای برون رفت از بن‌بست و انسداد ساختار که در آن هر روز وضعیت آنان پریشان‌تر از گذشته می‌شود، چاره‌ای دیگر جز رفتن به سمت گذار از حاکمیت اقتدارگرا با استفاده از ظرفیت‌های اعتراضی ندارند.

امروز در جنبش اعتراضی، کسانی که به آخر خط رسیده‌اند و یا افرادی که از جریان اصلاح‌طلبی به دلیل نقش مزاحمش بریده‌اند، در کنار نسلی قرار گرفته‌اند که با اشکال مبارزه‌جویانه اعتراضی به صحنه آمده‌اند.

بی تعهدی اصلا‌ح‌طلبان به تقاضاهای سیاسی و اجتماعی مردم و غلتیدن در سمت محافظه‌کاری برای جلب اعتماد حاکمیت حاکی از برداشت غلط آنها از واکنش مردم است. اصلاح طلبان به غلط تصور می‌کنند که مردم تحت هر شرایطی و حتی به رغم افول، پسرفت و پیشرفت اصلاحات گریزی، همچنان در این ساختار متروک و کژ کارکرد اصلاحات، همراه با آنها و در مقابل رقیب محافظه کارشان خواهند ایستاد.

مطالبه‌ نیروی موثری که تغییر را اجتناب ناپذیر ساخته، این روزها در سراسر کشور و خاصه در دانشگاه‌ها معطوف به تغییر ساختار است. این نیروی اجتماعی متکثر و متنوع که قدرتمندترین سلاح آن انسان‌ها و شهروندان با قدرت اجتماعی بالا در برابر قدرتمندان هستند، آینده‌ای روشن را برای این خیزش اجتماعی اعتراضی رقم خواهد زد.

با این وجود در شرایطی که درک و فهم از خواست مردمی که به دنبال پس گرفتن حقوق پایمال شده زنان و حق زندگی شرافتمندانه، آزادی، ساختار دموکراتیک و عادلانه هستند، روشن است، اصلاح‌طلبان همچنان سمت غلط و در جایگاه نادرست ایستادند.

تصور این مساله روشن است که کسانی که در جریان اعتراضات مردم به حاکمیت انقیاد، تبعیض و حکمرانی غیرپاسخگو و غیر دموکراتیک، سمت مردم را گرفتند، هر روز مطمئن‌تر می‌شوند و افراد و جریاناتی که در سمت سرکوب و خشونت سیستماتیک قرار گرفته‌اند، هر روز پریشان‌تر و عصبی‌تر و ناتوان‌تر. این مردم، ایران آزاد را می خواهند و سرانجام آزاد خواهند شد!