۳۳ روز (جلد ششم)

دکتر فرهنگ مصور رحمانی ـــ 

بررسی: شاهرخ احکامی ـــ 

میراث ایران، شماره ۱۱۲- تابستان ۱۴۰۳ ـــ 

جلد ششم کتاب خواندنی «۳۳ روز»، نوشته نویسنده پر کار و پژوهشگر شایسته دکتر فرهنگ مصور رحمانی، داستان خود را با درج بعضی از وقایع تاریخی که مربوط به جریان‌های ماه‌های پاییز و زمستان سال ۱۳۵۷ و بحبوحه انقلاب است به خامه‌ای روان و شیرین به خوانندگان هدیه می‌کند.

قهرمان داستان با مطالعه توضیح‌المسائل آیت‌اللـه‌ها و معممین به این نتیجه می رسد که انتظار داشتنِ یک کشور آزاد و دمکراتیک تحت لوای جمهوری اسلامی چندان معقول به نظر نمی‌رسد….

و عملاً امکان حکومتی مردمی را نفی می کردند. به خصوص آنکه از همان شب پیروزی انقلاب برخلاف وعده‌های صریح آیت‌اللـه خمینی، اعدام‌ها آغاز می‌گردد. آن هم اعدام‌هایی بدون محاکمه و به شکلی بسیار بدوی….

در هر حکومتی هرچه خرابکاری بشه و هر کسی کار غیرقانونی را انجام دهد، به نام حکومت درمی‌رود. در یک حکومت اسلامی مطلب برمی‌گردد به اسلام که باعث خواهد شد به مرور مردم از دین برگردند….

کسروی با نقل داستانی از کتاب بحارالانوار، به تمسخر و نقد کوبنده خود از تشییع می‌پردازد. او می‌گوید: این است راز آن دروغگویی‌ها و معجزه‌سازی‌ها، کیشی که بی‌پا (بی‌پایه) است، پیروان آن ناچارند که با دروغ‌ها آن را نگه دارند. چون در پندار شیعیان، امامان همه‌کاره دستگاه خدایند، هر گونه گزافه‌گویی و گزافه‌اندیشی درباره آنان سزاست. هر کاری از آنان شدنی است. این است اگر هم رخ نداده باشد، دروغ شمرده نخواهد شد. این است اگر چنان معجزه‌ای ساختند و پراکندند، دروغ نخواهد بود، بلکه چون «نشر فضایل ائمه است و باعث استحکام عقیده عوام باشد، پسندیده است.»

… در شباهت‌ها و یا تفاوت‌های بین جهان‌بینی و مکتب سعدی و حافظ می‌نویسد: معشوق در شعر عاشقانه سعدی، زنی است زیبا که هر که او را می‌بیند دل بهش می بازد و سعدی هم از این مطلب راضی و خشنود است و نمی گوید: تنها نه منم اسیر عشقت /خلقی متعشقند و من هم!

به عبارت دیگر او از اینکه معشوقش در هر محفلی که می‌رود صدها عشاق دورش را می‌گیرند راضی است و به او افتخار می‌کنه و خوشحاله که خود او هم یکی از آن عاشقان است. اما حافظ این چنین نیست. برای حافظ اینکه معشوق در جمعی بدرخشد و شمع انجمن باشد، اصلاً قابل قبول نیست. می گوید:

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

که گاه گاه بر او دست اهریمن باشد

از دید حافظ وقتی معشوق شمع انجمن باشد دیگه ارزشی نداره و به هیچ نمی‌ارزد. به قول معروف به مفت هم گرونه و در حقیقت و اتمام حجت می‌کند.

سعدی حتی وقتی می‌خواهد از معشوق گله کنه این کار را با شیرین زبانی خاصی انجام میده، به‌طوری که معشوق را زیاد ناراحت نکنه یا به او بر نخوره. میگه:

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده؟

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهنآلوده یوسف ندریده

بس در طلبت کوشش بیفایده کردم

وان طفل دوان در پی گنجشک پریده.

فردید ریشه برآمدن مشروطیت را «اختلاط فرهنگی» می‌داند که معلول درهم‌آمیزی فرهنگ اسلامی با یونان‌زدگی است؛ تا آنجا که او انقلاب مشروطه را یک‌پارچه «فلسفه» می‌داند که آبشخور آن همان یونان است، بر همین اساس فردید مشروطیت را ذیل تاریخ غرب و در نتیجه دفع فاسد به افسد می‌داند…. فردید ابتدا برگسون را متفکری معرفی می کرد که منتقد به تجدید مادی‌گرای غربی است. همان‌طوری که می‌دانید برگسون فیلسوفی است که جنبه‌های «تاریک خردمندی، عقلانیت و علم جدید را نشان می‌دهد و در مقابل، تفکر شهودی را می‌ستاید….»

این در حالی بود که در همان دوره، تقی ارانی و محمدعلی فروغی هر دو در آثار خود هشدار می‌دادند که نقدهای امثال برگسون به تجدد غربی برای فکر ایران «مضر» است. زیرا ایرانی‌ها می‌توانند با سوءبرداشت از این گونه نقدها «عقل گریز» شوند و به «تاریک‌اندیشی»، «خرافه‌گرایی» و «قرون وسطایی‌گری» عقب‌گرد کنند.

در آن زمان‌ها فردید با صادق هدایت دمخور بود. هدایت از یک سو هوش و سواد فردید را می‌ستود و از سوی دیگر علایق عرفانی او را دست می انداخت. البته بعداً به دنبال مارتین هایدگر رفت. در زمانی که [هانری] کُربَن به ایران آمد، فردید کتاب او در باب رابطه عرفان سهروردی با اندیشه‌های زرتشتی پیش از اسلام را به فارسی ترجمه کرد…

مارکس در فلسفه تحولات اجتماعی با هگل و هگلی ها که آنها را ایده‌آلیست می‌گفتند و تنها ایده‌ها (پندارها) را دارای نقش تبیین‌کننده در سیر وقایعی می‌دانستند، مخالف بود و بر نقش محیط طبیعی و فناوری تولید و نهادهای اجتماعی در هستی فردی و جمعی تأکید داشت. اما همچنین با ماتریالیسمی هم که هیچ نقش مستقلی برای شعور انسان قائل نبود، مثل ماتریالیسم فویر باخ که انسان را در غذایی که می خورد خلاصه می کرد، مخالف بود. اگرچه بیشترین پیروان او در قرن حاضر با او موافق بودند. او می گفت: میزان دانش انسان و دامنه اکتشافات در هر برهه از تاریخ محدود است.زیرا انسان درهر مقطعی به مسایلی می‌پردازد که احتمال بدهد می تواند حل‌شان کند. یا به عبارت دیگر، مسایلی که در هر زمان مطرح می‌شوند رابطه معینی با احتیاجات و مقتضیات متغیر هستی دارند. محظورات مادی و ا جتماعی ازحدس زدن در مورد هیچ مسأله قابل تصوری جلوگیری نمی‌کنند… اما گر مسأله‌ای بیش از اندازه انتزاعی و بی‌ارتباط با محیط روز باشد، حل رضایت‌بخش آن بسیار دشوار خواهد بود و حتی اگر برحسب تصادف یا بر اثر نبوغ خارق العاده حل شود، دچار بی‌اعتنایی خواهد گردید و نادیده گرفته خواهد شد تا زمانی که مناسبت محیط اجتماعی با ظهور یا کشفِ دوباره آن گردید…

برژینسکی و شورای امنیت ملی ایالات متحده معتقد بودند که ایجاد هر گونه ارتباط با مخالفان شاه باعث تضعیف ایالات متحده و به وجود آمدن سوءتعبیر و بدفهمی در ذهن شاه و مخالفانش خواهد شد.

برژینسکی می‌کوشید سیاست ایالات متحده را در مقابل بحران ایران به سوی حفظ حکومت پهلوی با استفاده از هر گونه ابزار لازم، از جمله ارتش و کودتا هدایت کند. وی معتقد بود راه حل نظامی تنها راه ممکن برای جلوگیری از فروپاشی کامل رژیم شاه در ایران است و اگر خروج شاه از ایران ضرورتی مسلم است، پس برقراری حکومت نظامی تنها گزینه ممکنی است که در مقابل ایالات متحده قرار دارد.

بنابراین برژینسکی از برقراری حکومت نظامی در ایران حمایت می‌کرد و باور داشت در نهایت می‌توان همچون برزیل و ترکیه حکومت نظامی مستقر را به حکومتی کاملاً غیرنظامی تبدیل کرد. از این رو اختلاف نظر شدیدی میان وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملی در خصوص بحران ایران به وجود آمد و این اختلافات همراه با بالا گرفتن تب انقلاب جدی‌تر شد….

آلبرکامو نویسنده بنام فرانسوی اذعان می‌کند که زندگی انسان در مقیاسی بزرگ‌تر، پوچ و بی‌معناست. اما او برخلاف برخی از فلاسفه، در نهایت در برابر ناامیدی و پوچ‌گرایی، یا نیهیلیسم از خود مقاومت نشان می‌دهد. کامو بیان می‌کند که ما باید با درک این موضع کنار بیاییم که عمده‌ی تلاش‌هایمان در نهایت بی‌ثمر باقی خواهد ماند. داستان زندگی‌مان فراموش خواهد شد و نوع بشر به شکل تغییرناپذیری فاسد و جنگ‌افروز باقی خواهد ماند. اما با این حال باید به زندگی‌مان ادامه دهیم و این مشکلات را به گونه‌ای تحمل کنیم.

در نظر کامو، ما انسان‌ها همانند سیزیف هستیم، اسطوره‌ی یونانی که خدایان به او فرمان داده بودند تا ابد تخته‌سنگی را به بالای کوهی ببرد و پایین آمدنش را تماشا کند….

می‌نویسد: در مقایسه با سایر پادشاهان ایران، به‌خصوص بعد از حمله اعراب، ما کمتر پادشاهی داریم که مثل رضاشاه به ملتش خدمت کرده باشد. ولی خوب او هم مسایل و کاستی‌های خودش را داشت… از جمله انتقاداتی که به او گرفته می‌شود، رفتارش با کسانی بود که بهش خدمت کردند. افرادی مثل داور یا تیمورتاش و نصرت‌الدوله و غیره….

در مورد داور حکایات مختلفی شنیده‌ایم… سه عامل در خودکشی او دخیل بودند. اول وضع جسمانی او که به دلیل کار زیاد و به خصوص فشار کار وزارت مالیه و استرس فراوان روزبه روز رو به تحلیل می‌رفت.

به‌طور مثال روزی یکی از دوستانش به عیادتش رفته بود. داور به او گفت: «از پزشکان گله‌مندم که چرا نگذاشتند بمیرم و راحت و آسوده شوم.» دوم‌ترس از اینکه به دستور شاه تحت تعقیب قرار گرفته و به سرنوشت رفقای خود تیمورتاش و نصرت‌الدوله دچار گردد و در پایان رفتار و گفتار رضاشاه.بدین معنی که یک روز پیش از خودکشی‌اش پیش شاه رفته بود و از قضا مورد تغیّر سخت واقع شده و نقل است که شاه به او گفته بود برو و بمیر. این در واقع تیر آخر بود…..

هویدا اغلب در هیأت دولت با انتقادات شدید اردشیر زاهدی از نابسامانی اوضاع وزارت‌خانه‌ها، ضعف دولت در فرو نشاندن آتش نارضایی‌ها و افزایش قیمت‌ها مواجه می‌شد. هویدا از طریق برادرش که معاون وزارت امور خارجه بود، در کنه جریان‌های وزارت خارجه قرار داشت، به نوبه خود از اردشیر زاهدی گله می‌کرد که چرا یک نفر دیپلمه به نام پرویز خوانساری را به صرف دوستی شخصی با اردشیر به مقام معاومت وزارت خانه گماشته است یا چرا در وزارت‌خانه شهرت دارد که جناب وزیر، دختران زیبا را در حول و حوش خود گرد آورده است و آنها تا چند ساعت پس از اتمام وقت اداری در محضر جناب وزیر هستند یا این کلمات رکیک مانند «دیوس» چیست که آقای وزیر آن را در زیر نامه‌های اداری می‌نویسد و تازه از فرط سواد قادر نیست دیوث بنویسد و جای آن دیوس می نویسد…..

زاهدی به هویدا می گوید: به‌جای این همه تملق و چاپلوسی و اینقدر چسباندن خودتان به اعلیحضرت و جا زدن کارهای غلط و اشتباه دولت به ایشان، کمی به فکر ساکت کردن مردم باشید. وجود این عده ناراضی وحشتناک است. چرا به جای حرف، کار نمی‌کنید؟ و ادامه داد: جناب نخست‌وزیر، من بیشتر از شما دلم برای این مملکت و شاهنشاه می‌سوزد. زیرا من پدر دختری هستم که نوه شاه مملکت است. خواهش می کنم شما شاه‌دوستی را به من نیاموزید. پدر من در ۲۸ مرداد، آن روزی که جنابعالی در سوئیس خوش می‌گذراندید، مملکت را نجات داد…

هویدا با خنده‌ای کوتاه می‌گوید: و مردم را به ضرب گلوله و سرنیزه ساکت کرد. آقای ارشیر خان، ما بلد نیستیم مثل شما حمام خون به راه بیاندازیم و ناراضیان را ساکت کنیم. ما ناراضیان را جلب می‌کنیم. ما از آنها در دولت استخدام می‌کنیم.

زاهدی فریاد زد: به همین دلیل است که اینقدر توده‌ای دور بر خود گرد آورده‌اید. بعد از کمی جر و بحث زاهدی می‌گوید: این همه آدم فاسد را از کجا گرد خودتان جمع کرده‌اید؟ هویدا ز هرخندی می‌زند و می‌گوید: دیگ به دیگ میگه روت سیاه! آقای وزیرامور خارجه بروید به من درست مملکت‌داری ندهید. مملکت رئیس و صاحب دارد. من دستوراتم را از اعلیحضرت می گیرم و به امثال تو حساب پس نمی‌دهم.

اردشیر با صدای بلند گفت، حالا برای من آدم شدی؟خیال می‌کنی نمی‌دانم چقدر خیانت و پدرسوختگی می‌کنید. هویدا هم از جا بلند شد و فریاد زد، تو به کار من فضولی نکن. برو بیرون فضولی نکن.

در این لحظه بود که اردشیر زاهدی از روی صندلی بلند شد، چون هویدا نزدیک نشسته بود، به سرعت سیلی محکمی به گوش او زد. هویدا هم دست برده کراوات اردشیر را گرفت و فریاد زد: مرا می‌زنی مردکه؟

اردشیر زاهدی فریاد زد: مردکه تو کلاهته، پدرسوخته قاچاقچی بهایی – فراماسون جاسوس….

در مورد بهایی و فراماسون بودن هویدا می‌نویسد: هویدا فراماسون است. ولی فکر نمی‌کنم بهایی باشد. ولی چه در زمانی که در ار وپا و ترکیه بود و هم در دوران نخست‌وزیری‌اش به بهاییان خیلی خدمت کرده و دست آنها را در بسیاری موارد باز گذاشت. ولی شخصی که در پیشرفت بهاییان نقش مهمی داشت ایادی پزشک شاه بود که البته در مورد او و روابطش با خاندان پهلوی و به خصوص شاه شایعاتی زیاد وجود دارد….

هویدا به قول خودش اربابش مسؤول بود و احتیاجی نداشت از خارجی‌ها خط بگیرد… این جمله که: «مملکت آقا و صاحب و رئیس و همه‌کاره دارد که شاهنشاه آریامهر هستند و همه ما نوکر و چاکر ایشان هستیم، اگر از دولت ناراضی باشند می‌فرمایند مرخصی بروید، خانه خودتان بتمرگید… و یا می‌گوید: «بعضی‌ها صحبت از شخص اول مملکت می‌کنند و این معنایش این است که شخص دومی وجود دارد و من اخطار می‌کنم به کسانی که این عبارت را به کار می‌برند، ما فقط یک رهبر داریم. شخص اولی وجود ندارد»….

کتابی جالب و خواندنی و بسیاری از نکات آن بسیار تأسف‌آور است. داشتن سری کتاب های «۳۳ روز» را به خوانندگان میراث ایران توصیه می‌کنیم.