سخنی با خوانندگان

شاهرخ احکامی ـــ 

میراث ایران، شماره ۱۱۲- تابستان ۱۴۰۳ ـــ 

هوشنگ عزیز، در پرواز نابهنگام و خیال‌آمیزت، راهی را انتخاب کردی که شاعر محبوبت هوشنگ ابتهاج (سایه) می‌خواست و می‌گفت:

«مرگ در هر حالتی تلخ است / اما من/ دوست‌تر دارم که چون از راه درآید مرگ / در شبی آرام چون شمعی شوم خاموش….»

پروازت هم نظیر رفتارت معصومانه و آرام و بی‌دردسر برای دوستداران و نزدیکانت بود که به تو عشق می‌ورزیدند و دوستت داشتند و ستایش‌ات می‌کردند….

به تو عشق می‌ورزیدند چون انسانی عاشق‌پیشه بودی و انسان‌ها را دوست می‌داشتی و برای آنها آرامش و مهر می‌آفریدی و از هر گونه فداکاری دریغ نداشتی…

ترا دوست داشتند، چون که مخلوقی دوست‌داشتنی بودی، مهربانی و دلسوزی‌ات برای آنها بی‌مثال و بی‌نظیر بود….

تو را ستایش می‌کردند چون نمونه یک انسان کامل، با گذشت و بی‌همتا بودی….

پروازت در ۲۴ ساعت گذشته، چنان غم و افسردگی در میان دوستانت پراکنده و احساسات و تأثرات بی‌مانندی را سبب شده که در منابع گوناگون منعکس شده‌اند. بازتابی بی‌سابقه و نشانه‌ای از تأثیر اندرزها، نوشته‌ها و اندیشه‌هایت که بسیاری را مفتون و شیفته‌ می‌کرد….

جایت در این مدت کوتاه بسیار خالی است با این وجود دیدن اینکه نامت و یادت چنین ماندنی است، غم و اندوه مرا به نوعی خشنودی بدل کرده است….

از همان دوران دبیرستان، طبع و مرام آزادی‌خواهانه‌ات از تمام هم‌سالانت متمایز بود. خوب به یاد دارم که دبیر ادبیات‌مان آقای طیباتی به پیشنهاد من موضوع انشا را «آزادی زن» انتخاب کرد و من با آشنایی از خلقیات تو و اینکه چقدر دوست داری زن و مرد، هر دو حتی در آن محیط کوچک قوچان آزاد و برابر باشند، منتظر نوشته‌ات بودم. در آن روز پس از آنکه به شیوایی درباره آزادی زنان صحبت کردی و احساسات همکلاسی‌ها را برانگیختی. من دانسته و آگاهانه از جواد فاضل، نویسنده معروف آن زمان گفتم: «آزادی، آزادی محو و نابود باد، چنین آزادی‌ای که شما زنان را به خود مفتون کرده است». (من که مطلب بیشتر از این جملات تهیه نکرده بودم، هنوز داشتم به حرفم ادامه می‌دادم که تو برافروخته و غیرتی شدی و خشمگین خطاب به آقای طیباتی، تقاضا کردی تا حرف‌های مرا متوقف کند، چرا که احساس کردی به زنان توهین شده است.

غافل از آنکه من قصد شیطنت داشتم. گفتم، می‌خواستم بدانم هوشنگ تا چه اندازه در گفته‌هایش صادق است.تو آن روز صداقت و راستی و درستی‌ات را و ایمان به آنچه را که اعتقاد داری، نشان دادی و آن صحنه و برخورد جوانمردانه‌ات پس از گذشت بیشتر از ۷۰ سال هنوز در خاطرم زنده است وایمان و ارادتم از آن زمان به تو پایدار مانده است….

نوشته‌های تو از سال‌های آغازین «میراث ایران» که به صورت خاطرات و زندگی‌نامه‌ای بود، خوانندگان و علاقمندان زیادی را جذب کرد و تحسین استادان ادبیات فارسی، چون شادروان یارشاطر را در پی داشت. فداکاری‌هایت در آبادانی و سازندگی الشتر همیشه ماندنی و زبانزد تمام کسانی است که با کارهای تو آشنا بودند.

تو سیمرغی بودی که هر یک از دوستانت نیازی به کمک و یاری داشتند، زال‌گونه با سوزاندن پری از تو، به کمک و یاری آنها می‌شتافتی….

همیشه نگران احوال دوستان نزدیکانت بودی و هیچ‌گاه شکایت و ناله‌ای از روزگار یا نامردی و نامردمی اطرافیان به خودت نداشتی….

پروازت چنان مرا در ماتم و اندوهی عمیق فرو برده که بیش از این توانایی نوشتن ندارم و به قول شفیعی کدکنی:

تو خامشی، کِه بخواند؟

تو می‌روی، کِه بماند؟

کِه بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟

هوشنگ عزیز، روانت شاد و یادت پایدارباد.

تارای عزیز، تسلیت و همدردی ناهید و مرا بپذیر و به مادر ارجمند و عموی گرام، مهندس خسرو بافکر، خانم شهناز بافکر ، و تمام وابستگان و نزدیکان و دوستان ابلاغ کن.

شاهرخ احکامی

آقای بافکر نازنین و خندانم

رفتن شما و نبودنتون برای منی که در چند سال اخیر، همش یکی از گوشام به درب واحدتون بود که از سلامتی‌تون خیالم راحت باشه، خیلی سخته.

درب آهنی خونتون که بسته‌اس و صدای تلویزونی که دیگه از امشب از خونتون نمی‌شنوم و تلفنی که دیگه بهم نمی‌زنین و ویدئوهایی که در واتساپ دیگه هر روز برایم نمی‌فرستین و نوشته‌هایی که از من در فیسبوک بازنشر نخواهید کرد، جای خالی‌تون رو برای عمیق و عمیق‌تر می‌کنه.

به کلید واحدتون نگاه می‌کنم و قلبم از شادی غنچ می‌زنه که براتون آنقدر قابل اعتماد بودم که کلیدتون همیشه دراختیارم بود، برای وقتی که نیاز جدی به من داشته باشین و خدا رو شکر می‌کنم که هرگز این اتفاق نیوفتاد.

یاد و خاطراتتون و خنده‌هاتون و مهربونی‌تون با من و در قلبم همیشه باقی خواهد موند. شمارو به خدا می‌سپارم.جاتون سبز.

مریم صفایی شیرازی (همسایه)