ایران، سوریه و جوانان بی خیال و …

یادداشت سردبیر – شاهرخ احكامی – میراث ایران، شماره ۷۱، پاییز ۱۳۹۲

این بار درددلم را با گزارشی از برنامه روزانه خودم شروع می‌كنم.  همانطور كه می‌دانید پزشك متخصص زنان و زایمان هستم. بنابراین بیشتر روزهای هفته یا در بیمارستان یا در مطب با انبوهی از بیماران مواجهم كه موظف به معاینه و درمان آنها و انجام عمل جراحی هستم. هم‌زمان كارها و وظایف مربوط به انتشار مجله «میراث ایران»، اداره صفحه اینترنتی آن، و به روز كردن سه «فیس بوك»، وقت و انرژی قابل ملاحظه‌ای نیاز دارد. دیگر ساعات من در طول شبانه روز صرف خواندن، كسب اخبار، نوشتن، و بررسی كتاب‌های رسیده برای مجله می‌شود. و با وجود سه فرزند و تعداد قابل توجهی نوه‌ قد و نیم قد و دوست‌داشتنی و ضرورت توجه مناسب و به موقع به آنها به جرأت می‌توانم بگویم كه هیچ وقت اضافی برایم نمی‌ماند. شاید اشاره به گذر عمر و آهسته شدن طبیعی هم بی‌مورد نباشد.

با چنین برنامه فشرده زندگی، روزهای انتخابات ریاست جمهوری اخیر برایم با احساسات متضادی سپری شد. كاوش اخبار روزانه، به خصوص در ایام انتخابات، كه شاید همه با نگرانی منتظر وقایع تلخی نظیر 22 خرداد 1388 بودند، برای من هم با هیجان و التهاب همراه بود. اما این بار، نتیجه صلح‌آمیز و عاری از سركوب معترضان، برای من هم مانند بسیاری از ایرانیان تا حدی آرام‌كننده بود. گرچه رئیس جمهور جدید كسی است كه بیش از نیمی از عمر خود را در دستگاه‌های امنیتی و سپاهی جمهوری اسلامی گذرانده، و سابقه سؤال برانگیزی دارد. با اعلام نتیجه انتخابات ریاست جمهوری، هموطنان عزیز و تحت فشار درون مرز، زن و مرد و پیر و جوان در خیابان‌ها به رقص و شادی پرداختند و با این حركت خود نشان دادند كه طی چهار سال گذشته، علیرغم سركوب خشن و قتل و زندان معترضین به تقلب در انتخابات، هرگز نظر و اعتقادشان عوض نشده بود. ما هم در برون‌مرز شادی و خشنودی هم‌وطنان خود در داخل كشور را با سكوت و لبخند همراهی كردیم.

میراث باقی مانده از دولت گذشته، به ویژه در عرصه اقتصادی ابعاد وسیعی دارد. در خانه ویران اقتصاد كشور، به گفته وزرای جدید و رئیس جدید بانك مركزی تورم بین 30 تا 40درصد و خزانه كشور خالی است. این در حالی است كه درآمد نفت در هشت سال گذشته بیش از تمام سال‌هایی بوده كه استخراج نفت در ایران آغاز شده است. با شگفتی سؤال این است كه علت این خسران و بی‌پولی چیست؟ آیا ناشی از ولخرجی و ندانم‌كاری بوده و یا چپاول و غارت منابع مالی كشور برای پر كردن كیسه‌های عده‌ای بی‌شرم و دزد؟ یا هر دو؟ این امر زندگی مردم را با دشواری‌های بسیار پیچیده‌ای روبرو ساخته است. مردمی كه همواره از نداشتن حق آزادی و برابری‌ در همه عرصه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی زندگی خصوصی خود، از جمله انتخاب دین و آیین، پوشش و آرایش شخصی در عذاب بوده‌اند، امروز اكثراً برای گذران معیشت خود به سختی دست و پا می‌زنند و عرصه زندگی برآنان بشدت تنگ‌تر شده است. در هشت سال گذشته ثروتمندان، ثروتمند‌تر شدند و در مقابل زندگی طبقه متوسط و حقوق‌بگیر و زحمتكشان شهری و روستایی به سرازیری شتابنده فقر و نابودی هُل‌داده شد. در همین شرایط خراب اقتصادی، مقداری از منابع مالی و مادی مملكت هم صرف كمك به برخی كشورهای دور و نزدیك می‌شد. از سوی دیگر با اتخاذ سیاست‌های تحریك‌آمیز و غلط، دشمنان ایران، برای حمله نظامی به ایران و كشت و كشتار مردم بی‌گناه و تلاش برای تقسیم و تجزیه كشور جسارت بیشتر یافتند.

اخبار مشكلات و گرفتاری‌های زندگی مردم كه روز به روز بیشتر می‌گردد، از یك سو، و بالا گرفتن موج كشت و كشتار و ناآرامی و ناامنی در بسیاری از كشورهای منطقه نظیر افغانستان، عراق، مصر و سوریه از سوی دیگر، بشدت بر روح و روان من تأثیر داشته است. مایه تأسف و تأثر است كه دامنه آتش جنگ‌های داخلی، مذهبی و فرقه‌ای گسترده‌تر گشته و هرروز شاهد اخبار بشدت فجیعی هستیم. یكی از فاجعه‌آمیزترین حوادث روزهای اخیر، استفاده از سلاح‌های شیمیایی در جنگ سوریه است كه منجر به كشته شدن هزاران نفر خرد و بزرگ شده است. تصاویر تكان‌دهنده این عمل جنایت‌بار، چنان مشمئزكننده بود كه مرا از خود بی‌خود می‌كرد، طوری كه دیگر طاقت ادامه دیدن‌شان را نداشتم. زمانی كه اجساد رویهم انباشته خرد و كلان را در كف زمین و اطاق‌ها می‌دیدم، به یاد جنایت صدام حسین در حلبچه می‌افتادم. جنایتی كه با بی‌رحمی و قساوت باعث مرگ و فلج شدن ده‌ها هزار هموطن ما شد. و مثل همیشه مردم بی‌گناه قربانی خودخواهی و جاه‌طلبی عده‌ای از حاكمان جبار گردیدند.

دیدن این صحنه‌های فجیع و مناظر اجساد و تن‌های بی‌جان كودكان، جوانان، زنان و مردان در عراق، سوریه، افغانستان، مصر و … شب و روز مرا خراب كرده‌اند و اشك‌هایم پنهانی بر شیارهای صورتم راه باز كرده‌اند. از خود می‌پرسم، آیا این سرنوشت خاورمیانه است؟ سرزمین‌هایی كه چه از نظر ثروت‌های خدادادی، مانند نفت و دیگر منابع طبیعی، و چه از نظر استعدادهای انسانی و انسان‌های فرهیخته و توانمند در بالاترین مقام در جهان قرار دارند. چرا مردم این سرزمین‌ها باید دچار این همه بلا و مصیبت شوند؟ آیا گناه مردم است یا گناه حاكمان مستبد این كشورها؟ باز از خود می‌پرسم، مگر نه اینكه حاكمان این كشورها هم، از همان مردم و از همان جنس و نژاد و تیره هستند؟ چرا حالا كه به قدرت رسیده‌اند، با هم‌وطنان، هم‌دینان، هم نژادان و هم جنسان خود اینگونه رفتار می‌كنند؟

برخی از روشن‌فكران مصرانه، حاكمان كنونی ایران را غیرایرانی می‌دانند. من این نظر را واقع‌بینانه نمی‌دانم. این همه سپاهی، این همه مأموران دولتی كه مجری دستورات صاحبان قدرت هستند، این همه مأموران انتظامی و نظامی كه مسؤولیت اجرای احكام خشن را بر عهده دارند، مأمورانی كه موظف به سركوب خونین مردم می‌شوند، و صدها هزار ارتشی و سپاهی و بسیجی كه نمی‌توانند همگی غیرایرانی باشند. من تصور می‌كنم ما با این نظر عملاً هم‌نژادان و هم‌وطنان خود را تبرئه كرده گناه همه چیز را به گردن بیگانگان می‌اندازیم. نه من این گونه فكر نمی‌كنم. بجای آن آرزو می‌كنم كسانی كه مجری اعمال غیرانسانی و ددمنشانه هستند، در هر جای دنیا، از جمله ایران عزیزمان به خود آیند و به هیچ قیمتی حاضر به اجرای این وظایف و فرامین نگردند.

این افكار درهم و عذاب‌دهنده، هفته‌ها و روزها، خواب را از من گرفته بود تا آنكه از همسرم خواهش كردم برای آخر هفته سری به شهر نیویورك بزنیم و یك دو روزی از برنامه عادی زندگی‌مان دور باشیم تا به دور از اخبار فجایع و جنگ و خونریزی دمی بیاساییم. خوشبختانه او پذیرفت و روز شنبه‌مان را باهم در ازدحام و شلوغی و دیدنی‌های منهتن گذراندیم. در هوای ملایم و فرح‌بخش پارك‌های منهتن با لذت قدم زدیم و بعد تصمیم گرفتیم به راكفلرسنتر برویم. محوطه سر باز راكفلرسنتر در تابستان برای كافه و در زمستان برای پاتیناژ روی یخ مهیا می‌شود. در كنار شرشر فواره‌ها، در میان آن همه جمعیت، بالاخره جایی برای نشستن پیدا كردیم و روبروی زن و مرد جوانی نشستیم. پس از چند دقیقه مردی كه روبروی من بود، پرسید كه ما اهل كجا هستیم. من هم مثل همیشه با افتخار گفتم ایرانی آمریكایی و متقابلاً پرسیدم كه آنها كجایی هستند. گفتند از عربستان سعودی.
این اولین بار بود كه در عمرم با یك شهروند عربستان سعودی هم‌صحبت می‌شدم. خانم ایشان، زنی زیبا و بسیار شیك و خوش لباس بود و اثری از چادر و چاقچور و مقنعه دیده نمی‌شد و كلاهی زیبا كه با لباس گران‌قیمت و جواهراتش هم‌آهنگ بود به سر داشت. مرد هم بسیار مؤدب و كاملاً مسلط و روان به انگلیسی صحبت می‌كرد. معلوم شد مهندسی راه و ساختمان را در دانشگاه ایالت اورگان به پایان برده است. او می‌گفت در دهه 70 در دانشگاه دوستان ایرانی زیادی داشت كه از نظر مالی و زندگی تحصیلی جزو مرفه‌ترین دانشجویان خارجی بودند. او به خاطر داشت كه دانشجوی دختری از عربستان سعودی با دختری از ایران هم‌اطاق بود. آن دختر ایرانی بسیار پولدار بود و با مرسدس بنز به دانشگاه رفت و آمد می‌كرد. با انقلاب ناگهان همه چیز تغییر كرد و آن دختر ایرانی هم مستأصل و بی‌پول شد. اما دختر هم‌اطاقش به وی تسلی داد و مخارج تحصیلات او را تا پایان به عهده گرفت. انقلاب همانگونه كه بر سرنوشت كشور و مردم در داخل تأثیر داشت، زندگی ایرانیان برون مرز را هم بهم ریخت و چه بسیار از دانشجویان ایرانی كه در آمریكا و انگلستان با مشقت زندگی تحصیلی‌شان را ادامه دادند و عده‌ای هم مجبور به ترك تحصیل شدند. كم‌كم حرف‌های ما گل انداخته بود كه همسرم مسایل تاریخی را پیش كشید و گفت بسیاری از سرزمین‌هایی كه امروز كشورهای عربی نامیده می‌شوند در گذشته نه چندان دور جزیی از ایران بودند. به طور مثال از بحرین و عراق و كردستان عراق و تركیه صحبت كرد و اینكه مثلاً نام شهر «بغداد» نامی ایرانی است كه از دو بخش «بغ» به معنای خدا و «داد» تشكیل شده است…..

مخاطب عرب ، در جواب همسرم ماهرانه جواب داد كه ما مردم خاورمیانه اصولاً بجای زمان حال، بیشتر در گذشته زندگی می‌كنیم و به شرایط و نیازهای زمان بی‌توجه می‌مانیم. او ‌گفت بعد از امحای امپراتوری عثمانی، این انگلیس بود كه شروع به تقسیمات جدید جغرافیایی در خاورمیانه كرد و كشورهای جدیدی مانند اردن، لبنان، سوریه، عراق و كردستان را به وجود آورد. كسی به عربستان سعودی توجهی نداشت چرا كه بیابانی خشك و بی‌حاصل بود. اما ما عرب‌ها همواره خوزستان در جنوب ایران را یك منطقه عربی می‌دانیم و نامش هم محمره است. اینجا بود كه دیدم اگر بیشتر ادامه بدهیم، ممكن است بحث به خلیج همیشه فارس برسد و ادعای مالكیت آن و نام جعلی كه بر آن گذاشته‌اند، و فضای ظاهراً محترمانه صحبت ما ابرآلود شود. بنابراین با زیركی موضوع صحبت را عوض كردم.

آشنای جدید عربستانی ما گفت كه ایران زیباترین كشور و سرزمینی یگانه در خاورمیانه است. او از قول دوستی كه در زمان شاه به ایران سفر كرده بود، می‌گفت، تهران شهری نظیر پاریس و لندن بود و اگر نابسامانی‌های اخیر نبود، می‌توانست مهم‌ترین مركز توریستی منطقه باشد. در آن ضورت ما دیگر برای گردش و تفریح، بجای پول ریختن در جیب غربی‌ها، به ایران می‌آمدیم و از منابع و مناظر و اماكن زیبا و تاریخی آن لذت می‌بردیم.
او می‌گفت ما باهم توافق داریم، درك اینكه چه اشتباهی در خاورمیانه به وقوع پیوست كه چنین شد، سخت است. چرا كه سالیان دراز همه مردم این منطقه با ادیان و مذاهب گوناگون از شیعه و سنی و یهودی و مسیحی و بهایی و سایر ادیان با هم زندگی می‌كردند. حتی با هم ازدواج می‌كردند و همسایه و هم‌محلی و هم‌شهری هم بودند. اما حالا جنگ‌های داخلی و دینی، شهرها و آبادی‌ها را به آتش و ویرانی كشانده و جان انسان‌ها را بیهوده تلف می‌كند.
یكباره حس كردم كه این گفتگو هم دارد دوباره مرا به فضایی كه امروز آگاهانه خواسته بودم از آن فرار كنم نزدیك می‌كند. سعی كردم دوباره موضوع را عوض كنم و مثل بعضی‌ها از هوا و زیبایی‌های اطراف و شغل و كار حرف بزنیم.

یكی دو ساعت خوبی را با آنها گذراندیم و دوباره به راه‌پیمایی ادامه دادیم. در یكی از خیابان‌ها حدود چندصدنفری در گوشه و كنار با تلفن‌های دستی مشغول صحبت بودند. ناگهان با سرعت زیاد بدو بدو، و بدون ترس از ترافیك و رفت و آمد اتوموبیل‌ها از خیابان عبور كردند و به سمتی هجوم بردند. كنجكاو شدیم كه بدانیم داستان چیست و چرا این جوانان، كه بیشترشان هم دختر بودند، به طرف یك مغازه می‌دوند. ما هم دنبال آنها راه افتادیم.جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می‌شد و پیاده‌روهای دو طرف خیابان را پر می‌كردند و ماشین‌های پلیس و پاسبان‌ها هم محوطه را تحت كنترل داشتند.آن طرف خیابان یك مغازه بسیار شیك و گران قیمت دیده می‌شد. از یكی پرسیدم، چه خبر است. او جواب داد كه این جوانان منتظر خروج «هاری استایل»، عضو گروه «وان دیركشین» از این مغازه هستند. گرچه بعضی از تصنیف‌های او را شنیده بودم ولی با چهره‌ی این جوان بیست ساله آشنایی نداشتم و تصور این كه دیدن او برای هزاران جوان این‌قدر اهمیت داشته باشد را نمی‌كردم.

من و همسرم هم تصمیم گرفتیم بایستیم، نه برای دیدن نوجوان خواننده، بلكه برای دیدن احساسات و شوق و ذوق این همه جوان. بالاخره پس از مدت‌ها انتظار، جوان خواننده، با عجله، از راهرویی كه پلیس برای عبورش در میان جمعیت ایجاد كرده بود، خود را به ماشینش رساند و سوار شد. این عبور چند ثانیه بیشتر طول نكشید، ولی بایستی آنجا بودید و می‌دیدید كه تماشاچیان چه كردند. داد و فریاد و ابراز احساسات تمام خیابان را می‌لرزاند و عكس پشت عكس بود كه هركس از هرجا می‌گرفت. بعد هم دنبال اتوموبیلِ جوانك دویدند تا شاید در طول چراغ قرمز سر تقاطع، دوباره به سعادت دیدار او نایل آیند!

دیدن شوق و ذوق این جوانان بی‌خبر و بی‌اعتنا به مسایل دنیا، بار دیگر مرا به یاد جوانان بی‌گناهی انداخت كه در این روزها مثل برگ خزان در خیابان‌های خاورمیانه قربانی تروریسم كور و یا سلاح‌های شیمیایی می‌شوند و بر زمین می‌ریزند. یا آنهایی كه به خاطر چند گرم مواد مخدر و مشروب اعدام می‌شوند و آنهایی كه به خاطر عقیده و مذهب و مرامی مغایر با نظر زعمای قوم و حاكمان مورد تعرض قرار می‌گیرند. با خود گفتم عجب دنیای بی‌انصافی است. من و امثال من و این نوجوانان در این گوشه دنیا، آزادانه آنچه می‌خواهیم انجام می‌دهیم، هر طور كه دوست داریم می‌پوشیم و آرایش می‌كنیم، دست در دست آن كه دوستش داریم در خیابان پرسه می‌زنیم. عده‌ای دختر نوجوان با لباس‌های آنچنانی برای دیدن خواننده محبوب خود نظم خیابان را بهم می‌ریزند و در گوشه دیگر دنیا، فشار و زورگویی عرصه را بر همه به ویژه جوانان تنگ كرده است و روز به روز هم شرایط برایشان سخت‌تر می‌شود.

در این باره درددل زیاد است. ولی آرزو می‌كنم كه ایران عزیز بتواند هرچه زودتر از این شرایط قرون وسطایی بدر آید. این امر مسلماً در عصر اینترنت و ده‌ها رسانه در دسترس مانند فیس بوك و توییتر امكان‌پذیرتر است. با امید آن كه باقی قرن بیست و یك را در صلح و امنیت زندگی كنیم….
به امید آن ‌روز