نقدی – برمعرفی‌کتاب «تمدن و فرهنگ ایرانی چه شد که بی‌راهه  رفتیم؟»

 مسعود عسگری سروستانی (لس‌آنجلس)

در صفحه ۱۵ شماره زمستان ۱۳۹۶ نشریه خود، نوشته‌ای از شما در معرفی کتاب «تمدن و فرهنگ، ایرانی چه شد که به بی‌راهه رفتیم؟» نوشته آقای فرهنگ مصور رحمانی درج گردیده که پس از خواندن آن، لازم دیدم نکاتی را به عرض نویسنده محترم و خوانندگان شما برسانم.
ابتدا باید این نکته را متذکر شوم که، این یک روش معمول و رایج در تاریخ‌نویسی ما ایرانیان شده که، ما چه خوب بوده‌ایم و چه امپراتوری‌های عظیم و انسان‌مندی داشته‌ایم، اما ناگهان با کژی و سستی و درخود فرورفتگی، به انقیاد اعراب بی‌تمدن درآمدیم، و به قول معروف «از ماست که برماست». این دیدگاه را که نمی‌توان آن را تاریخ‌نگاری دانست، و دربهترین وضع، آن یک «ذکر مصیبت» بیش نیست و راهکاری را برای ارائه روشی برای آینده ایران عرضه نمی‌کند، یک تکرار مکررات است.
در نوشته جنابعالی آمده است: «در ابتدای کتاب می‌خوانیم: «دولت شاهنشاهی ایران نخستین (!) (علامت تعجب از ماست) دولت در جهان بوده است که توانست اسیران را عفو کند و با کشورهای مسخر شده با عدالت رفتار کند و حکومت‌های منظم‌تر از گذشته برای آنان به ارمغان بیاورد». به برداشت من، اشاره نویسنده به سی سال حکومت کورش در ۲۲۰ سال حکومت امپراتوری هخامنشیان است. تعمیم دادن این سی سال حکومت کورش به تمامیت ۲۲۰ سال حکومت هخامنشیان، یک گفته گمراه کننده‌ای است که ما ایرانیان، از عام و خاص، آن را پذیرفته‌ایم و (با عرض معذرت از استفاده از این واژه)‌نسل اندر نسل به «جلق تاریخی یا Historical Ejaculation» مشغولیم.
در شرح دوران کورش و برخورد او با بابلیان، آنچه می‌دانیم از نوشته‌های مورخین یونانی چون هردوت، گزنفون، پلوتارک و دیگران است که همه به نیکی از آن امپراتور یاد می‌کنند. اما دوران پس از کورش یعنی شروع سلطنت داریوش و خشایارشا، موضوع به صورت دیگری است.
در زمان کورش کشور لیدی تصرف شد و به جغرافیای هخامنشی ملحق گردید. بعد از روی کار آمدن داریوش، مردم لیدی دست به شورش زدند،زیرا از ساتراب یا فرماندار گماشته شده به وسیله ایران یعنی آرتا فرنس که برادرزاده داریوش بود، ناراضی بودند. آنها برای تغییر اوضاع شهر سارد را به آتش کشیدند. جزیره‌های منطقه ایونیه که جزایری یونانی‌نشین بودند و در ساحل شرقی دریای اژه و در مجاورت لیدی بودند، از قیام مردم لیدی حمایت کردند. این عمل بهانه‌ای به دست داریوش و دامادش مردونیه، که فرمانده سپاهش بود، داد تا به جزایر ایونیه که امروز قسمتی از ترکیه است، حمله کنند و آنها را با سرکوب به انقیاد خود در آورند. سرکوب ایونیه به مدت شش سال به وسیله داریوش (کبیر!) ادامه یافت و مردم ایونیه، که ارتشی مانند هخامنشیان نداشتند، توانستند شش سال مقاومت کنند، که عاقبت به وسیله ارتش داریوش به فرماندهی مردونیه به شدت سرکوب شد، به طوری که بسیاری از تواریخ از آن با «قتل عام ایونیه» نام می‌برند.
خشایارشا بعد از رسیدن به قدرت، به دفعات شورش‌های مردم مصر و بابل را به‌شدت سرکوب کرد. ۱۹۰ سال دوران بعد از کورش با هشت جنگ با یونان ادامه یافت و به جز در یکی از آنها، ارتش هخامنشی شکست را تحمل کرد. در اکثر این جنگ‌ها، فرمانده جنگ‌طلبی، چون مردونیه با شکست در یک جنگ، شروع جنگ دیگری را برنامه‌ریزی می‌کرد. این قسمت تاریخ، به ویژه قتل عام ایونیه، از حافظه مورخین ایرانی، حتی در سطح آکادمیک می‌گریزد. پس تمام شاهنشاهی ایران، طبق گفته نویسنده کتاب معرفی شده به وسیله شما، عفوکننده اسیران نبوده و با عدالت به کشورهای مسخر شده رفتار نمی‌کردند، این را کورش در بابل و لیدی انجام داد و مورخین یونانی و رومی که درباره دوران پس از او نوشتند، از او بخوبی یاد کرده‌اند.
در موردی دیگر که نویسنده می‌گوید: «به بی‌راهه رفتیم چرا که علی‌رغم رنسانس فرهنگی‌مان به دست فردوسی و سایر شعرا و نویسندگان‌مان، مردانگی و دلاوری را از رستم گرفتیم و به امام حسین و حضرت ابوالفضل دادیم»، از نظر تاریخی جای بحث دارد، زیرا فردوسی چند قرن بعد از امام حسین و ابوالفضل بود. مگر این که منظور ایشان از صفویه به بعد باشد.
برعکس آنچه که آرتور کریستیانس در کتاب معروف خود «ایران در زمان ساسانیان» می‌گوید، حمله اعراب در یک محدوده زمانی نبوده است، که اعراب آمدند و ایران را گرفتند و سپاهیان ساسانی را شکست دادند و بر تمام ایران در عرض چند سال مسلط گشتند. ضربه‌پذیری ساسانیان به خاطر بریدن و جدال با اشکانیان بود که در دویست و اندی سال در زمان ساسانیان بر نزدیک به دوسوم ایران حاکم بودند. این خصم ساسانیان، به ویژه در دوران نوشیروان نسبت به اشکانیان بود که آنها را ضربه‌پذیر ساخت که در اثر آن، هم از رومیان و هم سپس از اعراب شکست خوردند. من در این مورد نظر نویسنده محترم و خوانندگان شما را به کتاب «نزول و سقوط امپراتوری ساسانی»، نوشته محقق ارجمند خانم دکتر پروانه پورشریعتی، جلب می‌کنم.
در جای دیگر شما به نقل از کتاب می‌نویسید: «این ما بودیم که آخرین پادشاه‌مان برخلاف پدرش، بجای مبارزه با خرافات، خود به سمبلی از آن تبدیل گردید و جزو اولین اقدامات خود پس از رسیدن به پادشاهی، دعوت‌نامه‌هایی بود که برای علمای تبعیدشده به عراق فرستاد و از آنها دعوت کرد به وطن‌شان برگردند.» و سپس در سطر بعد می‌آورید: «این ما بودیم که در صبح ۲۸ مرداد مرگ بر شاه را سر دادیم». گویی نویسنده با سایه خودش دست به گریبان است.
نامه خود را با ذکر اشاره نویسنده به ادوارد سعید، اورینتالیست معروف و مرحوم و کتاب «شرق‌شناسی» او به پایان می‌برم. نویسنده از ادوارد سعید نقل قول می‌کند که: «… سعید معتقد است که در تصویر ساخته شده از شرق توسط غرب، شرق کاملاً منفی انگاشته شده است و در این تقابل دوگانه شرق / غرب، غرب با ویژگی‌های هوشیاری، پویایی، منطقی، دمکرات و پیشرو معرفی می‌شود. شرق هم با عناوینی چون احساساتی، ایستایی، نابخردی، بدویت و استبداد تعریف می‌شود.» آیا اگر «هوشیاری» را در ویژگی غرب حذف کنیم، گفته ادوار سعید تا حدودی غیرواقعی به نظر نمی‌آید؟ دیدگاه اورینتالیستی ادوارد سعید دیدگاهی است که امروزه مانند سال‌های ابتدایی آن خریدار ندارد. زیرا جهان را به دو نیمه شرق و غرب تبدیل می‌کند، در حالی که جهان در حال یکی شدن است، زیرا مسایل زیادی، همچون وضعیت آب و هوایی، گرمایش زمین، حقوق بشر، و موضوعات دیگر باعث اتحاد بشری شده است.
به نظر می‌رسد کتاب معرفی شده به وسیله جنابعالی از غنای تحقیقی بی‌طرفی و آکادمیک تهی بوده و سعی دارد با محکوم کردن نسل‌های گذشتگان خود، نسل خود را از خطا مبرا سازد.
با آرزوی موفقیت

پاسخ آقای مصور رحمانی به نقد بالا:
جناب احکامی،
با تشکر بسیار از ارسال نقد جناب آقای مسعود عسگری سروستانی برای اینجانب، نکات زیر را به عرض‌تان می‌رسانم:
1. ابتدا از جنابعالی که زحمت کشیده هم کتاب بنده را نقد فرموده و هم نظر آقای سروستانی را برایم ارسال داشته‌اید، بسیار سپاسگزارم. در عین حال از ایشان هم بسیار ممنونم که لطف فرموده نقد جنابعالی را مورد نقد قرار داده‌اند. بنده همواره معتقد بوده و هستم که تنها از طریق بحث و گفتگوی بدون تعارف و صادقانه است که می‌توان به آگاهی بهتری در مورد مسائل مورد بحث دست یافت و به همین دلیل همیشه از این‌گونه مباحثات استقبال کرده و تشکر می‌نمایم.
2. نکته‌ای که برایم کمی تعجب‌آور است این است که جناب آقای سروستانی بدون مطالعه کتاب (و اینکه هدف از نوشتن آن چه بوده است) و صرفاً با خواندن نقد شما درباره کتاب و محتوای آن قضاوت فرموده‌اند. این نحوه کار برای بنده بسیار جالب بود.
3. جناب آقای سروستانی نقل قول ابتدای کتاب را به نویسنده نسبت داده‌اند و آن را با زبانی خاص و بشدت محکوم کرده‌اند، در حالی که مطلب نقل شده، گفته «واسیلی بارتلد» خاورشناس روسی است. معمولاً در ابتدای بسیاری از کتاب‌های تحقیقی نقل‌قول‌هائی از مورخان و یا متفکران معروف برای شروع مطلب آورده می‌شود.
4. سایر گفته‌های ایشان صرفاً بر اساس مطالعه نقل‌قول‌هائی از کتاب است که در اختیارشان بوده و لذا بحث درباره آنها را بدون در نظر گرفتن زمینه‌ای که مطالب ذکر شده در آن مورد بحث قرار گرفته، بی‌نتیجه می‌دانم.‌ای کاش ایشان این منت را بر بنده می‌گذاشتند و پس از خواندن کتاب نظرات‌شان را ابراز می‌فرمودند.
در خاتمه بار دیگر هم از جنابعالی و هم از آقای سروستانی که زحمت کشیده وقت خود را صرف اظهار نظر در مورد یادداشت بنده نموده‌اید تشکر می‌نمایم. 
با احترام