کاوه سعیدی
1 – درباره جنگ قادسیه، که سرنوشت شوم ایران را تعیین میکند، بسیار نوشتهاند. در این جنگ بخت از ایرانیان برمیگردد و رستم فرخزاد و بسیاری ازسپاهیان ایران کشته و غنا یم بیشماری به دست اعراب میافتد که به دستور عمر، بیشتر این غنايم را مابین سپاهیان عرب تقسیم میکنند تا در جنگهای بعدی تمایل بیشتری از خود نشان بدهند. پس از قادسیه، اعراب به تیسفون حمله میکنند و کشتار و غارت در پیش میگیرند و مقاومت ایرانیان بجايی نمیرسد، و خرهزاد، برادر رستم فرخزاد، که سردار سپاه ایران در تیسفون بود، با گروهی از سپاهیان ایران، پایتخت را رها و به طرف جولا میروند و بدین گونه کاخهای شاهنشاهی و خزاين چهارصد ساله ساسانیان به دست تازیان میافتد.
پس از تیسفون فاجعه جولا پیش میآید، که آنجا نیز به شکست سخت ایرانیان منتهی میشود. در جولا بر اثر پایداری بیحد سپاه ایران، چندان از آنان کشته میشوند که اجسادشان تمامی دشت جولا را میپوشاند و نوشتهاند که تعداد کشتهشدگان ایرانی بیش از صدهزارنفر بوده است، و شمار مردان و زنان و نوجوانانی که پس از جنگ جولا به اسیری گرفته شده و برای فروش به بازارهای مکه و مدینه فرستادند در حدود صدوسی هزار آوردهاند. (شجاع الدین شفا، پس از هزار وچهارصد سال) بدینگونه تازیان بر ایران مسلط شده و سیاست عمر را در سرتاسر ایران دقیقأ بهکار میبرند، یعنی به کشتار بیحد و غارت بیحساب و آتشسوزی بسیار و از بین بردن تمامی آثار هنری و تاریخی و به آتش کشیدن همه کتابها و کتابخانهها پرداخته و هر روزی به اذیت و آزار و اهانت به ایرانیان تسلیم شده، ادامه میدهند. و آنقدر مالیاتهای سنگین بر اهل صنعت و زارعین وارد میآورند، تا مگر ایرانیان مجبور شوند که دین اسلام را بپذیرند و سالهای سال تا یکی دو قرن بر همین منوال میگذرد.
در زمان خلافت معاویه، نامهای که خود معاویه جهت زیاد بنابیة، والی خوزستان و فارس که برادرخوانده خودش بوده است، میفرستد این رویه سیاسی بهخوبی هویداست. از این نامه رونوشت گرفته میشود که این رونوشت در کتاب ناسخالتواریخ آمده است، که باقی است و آن را به فارسی هم ترجمه کردهاند. قسمتی از این نامه سفارشاتی است که معاویه در باره ایرانیان یادآوری میشود و چنین است:
«و اکنون میرسیم به قومی به نام موالی که درمیان امت اسلام بسر میبرند و قوم فارسی نام دارند. باید به همان روشی که عمربن خطاب آنها را میکوبید، طوری کوبیدشان که هرگز نتوانند سر بردارند. این مردم را بایستی ذلیل کرد، زیرا اگر جز این باشد هوای عصیان خواهند کرد. این عجمها را هر چه بیشتر ذلیل کن، به آنها اهانت کن، آنان را از پیشگاهت دور نگاهدار و از آنان در رتق و فتق امور کمک مخواه و تا فرصت از دست نرفته است، این اعاجم را از میان بردار و ریشه آنها را بسوزان…»
در این نامه، معاویه، اکیدأ توصیه میکند که ایرانیان جز با سیاست عمر ادارهشدنی نیستند و بایستی آنها را به کارهای سنگین وادار نمود و در تقسیم خواروبار، از سهمشان کم کرد. جوانانشان را در صفو ف اول جنگ فرستاد و جادهسازی را به آنها سپرد. در معابر عمومی نبایستی که ایرانی بر عرب تقدم جوید، حتی اگر آن عرب پست و فرومایه و آن ایرانی مقامش بالا باشد و در جايی که یک عرب پیاده است، ایرانی حق آن را ندارد که بر اسب بنشیند، و سفارشاتی دیگر بر همین منوال و این دستورات در سراسر ایران اجرا میشود. با همه این احوال، مردم ایران تا آنجا که میسر میشد مقاومت میکردند بخصوص در قسمت شمالی ایران.
علی میرفطروس در کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران و اسلام و اسلام راستین» مینویسد که اعراب هیچگاه نتوانستند گیلان و دیلمان و طبرستان را تصرف نمایند و تقریباً در همه شهرها و ولایات شمالی ایران بیش از دویست و پنجاه سال از پذیرش اسلام خودداری کرده بودند.
۲
حکومتهای اسلامی برای رواج اسلام در ایران و درهم شکستن مقاومت مردم شهرها و جلوگیری از بروز سرپیچی و شورش، کوشیدند تا عده کثیری از قبایل و طوایف عرب را در شهرها و روستاهای ایران جایگزین نمایند تا اولاً بهعنوان چشم و گوش خلفا بر زندگی مردم شهرها و روستاها نظارت کنند، و در ثانی به اذیت و آزار ایرانیان بپردازند و در تاریخ آمده است که فقط در زمان معاویه، پنجاه هزار سپاهی عرب به همراه خانوادههایشان، یعنی بیش از صدهزار نفر عرب به اطراف خراسان آمده و در نیشابور و بلخ و دیگر شهرها ی خراسان ماندنی شدند، بهنحوی که بخشهايی از شهرها و رو ستاهای خراسان توسط اعراب مهاجر اشغال شده بود و بهنظر میرسد که اختلا ط نژاد ایرانی با عرب از همین زمان آغاز میشود.
یعقوبی در کتاب البلدان (تألیف دویست و هفتاد وهشت هجری) یادآور میشود که، اهالی شهرهای نیشابور، مرو و طوس مردمی هستند بهم آمیخته از عرب و عجم. بدین ترتیب با قتلعامهای گسترده و با توسل به انواع و اقسام فشارهای اجتماعی و اقتصادی است که بهتدریج اسلام در ایران پای میگیرد. معذالک مناطق شمالی ایران بیش از دویست و پنجاه سال در برابر اعراب مقاومت میکنند، بهنحوی که اعراب این نواحی را شغر میخوانند که مرزی است میان اسلام و اهل کفر و در ضرب المثلهای عرب، مردمان گیل و دیلم را بهعنوان دشمنان اسلام یاد کردهاند (علی میر فطروس).
لازم به یادآوری است که تاریخنویسان ایران و حتی محققین دوران ما تا آنجا که توانستند از شکستهای پیاپی ایران و تسلط عرب نوشتهاند و خیلی کم از مبارزات و پیروزی طبرستانیها یاد کردهاند، و جای بسی تعجب است که درباره دو قرن سکوت، داد سخن دادهاند، ولی درباره دو قرن مبارزه و پیروزی طبرستانیها سکوت کردهاند. احساس ملیت و مقاومت مداوم طبرستانیها در برابر تازیان و دین اسلام، الزام قشونکشیها و سر کوبیهای بسیاری را از طرف خلفای وقت، میداشته است.
در زمان خلافت عثمان است که مردمان خراسان سر به شورش برمیدارند. خلیفه عثمان، برای دفع شورش، عبدالهبنعامر را با سپاهی بسیار به خراسان اعزام میدارد و سعیدبنعاص را به جهت عدم سرایت شورش به دیگر شهرهای شمالی ایران، به ری میفرستد.
در تاریخ طبری آمده است که سعید بن عاص، به دستور عثمان با هشتادهزار نفر سپاهی به شهر ری میرسد و از آنجا با سپاهیان خود به طرف کومس و گرگان روانه میگردد.. در کتابهای مختصر البلدان ابن فقیه و فتوح البلدان و تاریخ طبری آمده است که فرزندان حضرت علی یعنی امام حسن و امام حسین نیز در این لشکر کشی با سعید بن عاص همراه بودهاند. (اردشیر برزگر، تاریخ طبرستان پس از اسلام). لشکریان سعیدبنعاص به شهر آباد و پر جمعیت تمیش در نزدیکی گرگان میرسند (تمیش شهری بود بزرگ و آباد که مابین کوه و دریا قرار داشت و حالیه از این شهر جز نام آ ن در کتابهای تاریخ قدیمی اثری باقی نیست). جنگ سختی درمیگیرد و مردم تمیش شجاعانه به دفاع برمیخیزند و برج و باروی شهر را محکم میبندند و چندین ماه به سختی مقاومت میکنند و نمیگذارند که پای اعراب به داخل شهر برسد. پایداری مردمان تمیش به حدی بود که نوشتهاند که سعیدبنعاص به وحشت میافتد و نماز خوف میخواند.
پس از چندین ماه جنگ و پایداری، مدافعین شهر تمیش از محاصره به تنگ درمیآیند و تصمیم میگیرند که به مذاکره برخیزند. پس نمایندگانی چند از آ نها به نزد فرمانده سپاه عرب رفته و از وی امان میخواهند. سعیدبنعاص سوگندنامه میفرستد که چنانچه دروازههای شهر را بگشایند، یک نفر از اهالی شهر را نخواهد کشت. مردمان شهر تمیش این سوگندنامه را قبول نموده و تسلیم میشوند و دروازههای شهر را میگشایند.
سعید بن عاص به محض ورود به شهر دستور میدهد که تمامی مردمان شهر تمیش را به قتل برسانند، بجز یک نفر که تا سوگند او باطل نشود و چنان میکنند، حتی کودکان و شیر خوارگان را هم میکشند و شهری قدیمی، آباد و پر جمعیت بهیک باره نیست میشود. مورخین قدیم در نوشتههایشان یادآوری کرده اند که در این فاجعه، امام حسن و امام حسین فرزندان حضرت علی هم حضور داشتهاند.
امروزه حتی خواندن این قسمت از تار یخ ایران، دل هر ایرانی را به درد میآورد و از امت اسلام زده میشود.
۳
خشونت اعراب در طبرستان فقط به شهر تمیش ختم نمیشود و باز در تاریخ آمده است که در زمان عثمان مردمان گرگان دو بار شورش میکنند که سرکوب میشوند و در زمان سلیمان عبدالملک اموی، یک بار دیگر اهالی گرگان دست به شورش برمیدارند و عامل خلیفه را میکشند. پس در سال نود و نه هجری یزید بن مهلب با صد و بیست هزار سپاهی به گرگان رفته و چهلهزار تن از مردم گرگان را میکشد (تاریخ طبری) و دو سال بعد قحطبة بن مشیت به گرگان رفته و سیهزار تن دیگر از مردم گرگان را به قتل میرساند (تاریخ طبری).
مردمان شهر فاریاب (شهری بسیار قدیمی و آباد در نزدیکیهای شهر گرگان، که امروزه اثری از این شهر نیست جز نام آن در کتابهای تاریخ قدیمی، ولی در کاوشهای باستانشناسی سالهای اخیر، آثاری از یک تمدن پیشرفته مربوط به پنجهزار سال قبل در خرابههای آن یافتهاند.) دو بار پیمان میشکنند و بر علیه عاملان و حاکمان عرب شورش میکنند، پس در زمان حجاج، قتیبةبنمسلم با لشکری بسیار بدانجا رفته و مردمان آن شهر را تمامی به قتل میرساند و بعد همه شهر را آتش میزند بهنحوی که تمام شهر در آتش میسوزد و پس از آن، شهر سوخته نام میگیرد (تاریخ طبری).
سیل مهاجرت قبایل عرب به ایران و ضرورت حفاظت آنان و لزوم جلوگیری از شورش مردم ایران، باعث میشود تا خلفای عرب به تدریج در هر یک از شهرهای مهم ایران، پادگانهايی هم ایجاد کنند و سپاهیان بسیاری را از قبایل عرب در آنجاها مستقر نمایند بهنحویکه فقط در طبرستان بیش از سیهزار جنگاور عرب، در این پادگانها حضور داشتند. منطقه طبرستان در پناه سلسله کوههای سر به فلک کشیده البرز و گردنههای سرسخت و عبورناپذیر آن، بیش از دو قرن در برابرهجوم تازیان پایداری میکند و چندین بار سپاهیان اعزامی خلیفه، در این مناطق کوهستانی تار ومار میشوند. در کتاب تاریخ طبرستان پس از اسلام، (تألیف اردشیر برزگر چاپ اول سال 1334) آمده است که طبرستان در آن روزگاران شامل پنج منطقه بوده است که در هر یک از آن مناطق یک فرمانروا حکومت داشته است و مرکز این فرمانروايی در شهر آمل بوده است: 1. منطقه رویان شامل شهرهای تنکابن، کلار، چالوس، نوشهر و کجور؛ 2. منطقه رستمداران شامل شهرهای نور، لار جان (لاریجان)، ناتل، اهلم؛ 3. مازندران شامل شهرهای آمل که مرکز طبرستان ادوار تاریخی بوده است، ماهانهسر، میله، ترنجه، چمنو (که از شهرهای تاریخی طبرستان بهشمار میروند)، توچی (دژی بسیار استوار مابین شاهی و شیرگاه کنونی)، ساری، بهشهر، اسپهبدان، دولت آباد، مهروان، میان دو رود، لمراسک، نامیه،تمیش و مامطیرا (که همان شهر بابل کنونی است)؛ 4. قارنکوه شامل سواته کوه (سواد کوه)، کیسلیان (دژی استوار در نزدیکی سوادکوه)، جرات، لپور، هرمز آباد، هزارگری، تالیو، کوزا، شهمار، کولا،چارمان، ارم، اسرم، زارم، طاق (طاق یا کرکیل دژ، دژی بوده است در بلندی که راه آن زیرزمینی و گویا گنجخانه شاهان قدیمی بوده است)؛ 5. فیروزکوه و اطراف آن.
نخستین پادشاه طبرستان در سر آغاز اسلام، گیل نامآور معروف به گیلگاوباره میباشد، که از نبیرههای قباد اول از دودمان ساسانی است و گیلگاوباره از اسپهبدان نامی ایران بهشمار میآید که در دلاوری و رشادت مشهور بوده است و در دوران فرمانروايی او مردم آن مناطق در آرامش و آسایش کامل بسر میبردند.
در دوران هجوم اعراب، فرمانروايی طبرستان در دست اسپهبد خورشید میبوده است که از نوادههای گیلگاوباره بهشمار میآید. اردشیر برزگر، در کتاب خود یاد آ وری میکند که، فرمانروایان بخش جنوبی طبرستان که بهنام استنداران پادوسبانی و اسپهبدان باوندی نامیده میشوند در همه گاه در سرزمین خود مستقر بوده و اسپهبدان تا سال هفتصد و پنجاه هجری و استنداران تا هزار وشش هجری از استقلال کامل برخوردار بودهاند.
۴
یک بار دیگر لازم به یاد آوری است که گروه کثیری از اعراب غیر سپاهی که به ایران کوچ داده شده بودند و که بیشتر آنان در مناطق شمالی ایران زیست میکردند. اینان همه گونه آزار و اذیت و اهانت را به ایرانیان روا میداشتند. ایرانیان را عجم خطاب میکردند، که به معنی گنگ و بی زبان تلقی میشود، و یا موالی میگفتند که همانا بندگان آزاد شده آنهایند، و ایرانیان را تحقیر بسیار نموده، به پستترین کارها مجبور میکردند و از انواع و اقسام فشارهای مالی و روحی و اجتماعی بر آنان دریغ نمیورزیدند. با همه اینها، مردمان بومی ایران هیچگاه از زبان مادری خود دست بر نداشته و پیوسته در نگاهداری راه و روش و آداب باستانی خود کوشا بودند، به ویژه مردمان پشت کوههای البرز که روح ایرانیت در آنها باقی بود و همیشه در پی فرصت بودند تا بر مهاجمین عرب بشورند.
در زمان منصور، خلیفه سفاک و مکار عباسی است که لشکریان بیشماری به طبرستان فرستاده میشوند و تازیان ناگهانی به اطراف آمل میرسند. اسپهبد خورشید که فریب خلیفه را خورده بود، غافلگیر شده، خود را در تنگنای سختی میبیند پس خانواده و قسمتی از خزائن خود را برداشته، آنها را به دژ طاق (کرکیل دژ) میگذارد و خود با همراهانی چند به دیلمان میگریزد و در آنجا به گردآوری سپاه میپردازد.
تازیان به آمل در آمده و بعد به خاطر دستیابی به خزاين اسپهبد خورشید، دژ کرگیل را در محاصره میگیرند، و لی راه به درون دژ نمیتوانند ببرند (کرکیل دژ در ارتفاعات نزدیک سار ی واقع شده و راه آن مخفی و زیرزمینی بوده است) محاصره به مدت دو سال و هفت ماه بهطول میانجامد تا اینکه سر انجام بر اثر بروز بیماری وبا و مرگ و میر بسیار و عفونت اجساد (دژ طاق از سنگ خارا و در درون قله کوهی بنا شده بود و میبایستی که مردگان خود را در خارج از دژ برده و دفن نمایند) در نتیجه، ساکنان دژ از پای درآمده و تسلیم میشوند و راه دژ میگشایند و دژ در تصرف تازیان درمیآید. (در تاریخ آمده است که ساکنان دژ، بیش از چهار صد تن بوده اند).
تازیان، خانواده اسپهبد خورشید را، از زنان و فرزندان و نزدیکان همه را به اسیری گرفته با تمامی خزائنی که در دژ یافت میشد به دار الخلافه نزد منصور خلیفه عباسی میفرستند که در میان آنها، دو همسر زیبای اسپهبد خورشید بهنامهای درمژه و آزرمیدخت و سه پسر ان او بهنامهای هرمزد، دادمهر و ونداهرمزد و همینطور سه دختر بسیار زیبای او هم وجود داشتند. خود اسپهبد خورشید که در آن هنگام، در حوالی دیلمان سر گرم پیکار بود و پنجاه هزارسپاهی جمع آورده و مصمم بود که به طرف آمل حرکت نماید؛ وقتی که این خبر را میشنود با زهری که همواره در نگین انگشتری خویش داشت به زندگی خود پایان میدهد.
مردمان طبرستان، این جریانات را فراموش نکرده منتظر فرصت میمانند تا اینکه خلافت به محمدمهدی بن منصور میرسد که سومین خلیفه عباسی است و هم در زمان اوست که قیام بزرگ طبرستانیها به وقوع میپیوندد.
در این زمان فرمانروای رویان و رستمدار، شهریار یکم بادوسپانی، فرمانروای قارنکوه، سپهسالار وندا هرمزد، فرمانروای میانرود و ساری اسپهبد ولاش و پادشاه هزا رجریب اسپهبد شروین بودند که اسپهبد شروین سمت برتری بر دیگران داشت و اینان به سبب دست درازیهای نواب خلفای عباسی به سرزمینشان، به دورترین نقاط کوهستانی پناه برده و در پی فرصتی مناسب بودند که انتقام خودشان را بگیرند. نائب خلیفه در طبرستان، در این زمان، عبدالحمید مضروب بود که انواع و اقسام اذیت و آزار بر مردم روا میداشت ؛ پس مردمان سوادکوه و امیدوارکوه که از جور نائب خلیفه به ستوه آمده بودند، نمایندگانی به نزد سپهسالار وندا هرمزد فرستاده، از وی یاری میخواهند.
ادامه دارد